دیالکتیک بقا و وجدان: برای ناظم بریهی، زندانی عرب در اعتصاب غذا
سهیل عربی ـ ناظم بریهی، زندانی سیاسی عرب با بیش از دو دهه حبس، با اعتصاب غذایی مرگبار بدنش را به آخرین ابزار دادخواهی بدل کرده است. او در دیالکتیک «بقا و وجدان»، مرگ را به جان میخرد تا علیه تبعیض و محرومیت فریاد بزند. این اعتصاب فقط روایت رنج یک زندانی نیست؛ نشانه انسداد راههای قانونی و کوتاهی جامعه در حمایت از زندانیان سیاسی است. هر روز ادامه این وضعیت، جان او را بهطرزی خطرناکتر تهدید میکند.

ناظم بریهی، زندانی سیاسی عرب ـ عکس از سازمان حقوق بشر کارون

بدون آب و غذا، بدن انسان وارد سفری پرمخاطره میشود؛ سفری که مرزهای فیزیولوژیکی، روانی و اخلاقی را درهم میشکند. این نه تنها یک فرآیند بیولوژیکی است، بلکه نمادی فلسفی از دیالکتیک بقا و وجدان: تمایل غریزی به زنده ماندن در برابر ندای آرمانگرایانهای که فداکاری را طلب میکند. هگل در دیالکتیک خود، از تقابل تز و آنتیتز سخن میگوید که به سنتز میرسد؛ اینجا، تز بقا و آنتیتز رنج برای عدالت، سنتزی از مقاومت مدنی را میآفریند.
ناظم بریهی، زندانی سیاسی با دو دهه حبس در زندان شیبان اهواز، این دیالکتیک را تجسم بخشیده است. او یک ماه قبل - از دوم آبان ۱۴۰۴ (۲۴ اکتبر ۲۰۲۵) - اقدام به اعتصاب غذا کرد و تا پنج روز حتی آب هم نیاشامید، تا اینکه در پی وخامت حالش به بهداری و پس از آن به سلول انفرادی منتقل شد، اما همچنان به اعتصاب غذا ادامه میدهد، تا آنجا که در هفتمین روز آن، با وضعیت جسمانی بحرانی، به انفرادی منتقل شد. این اعتصاب، اعتراضی به عدم عفو عمومی زندانیان سیاسی عرب و عدم مرخصی پس از سالها زندان است. وقتی تمام راههای قانونی مسدود میشود، بدن زندانی تبدیل به آخرین سلاح دادخواهی میگردد.
هر لحظه ادامه این اوضاع جان او را تهدید میکند. خواستۀ او کاملا بر حق است، حتی طبق قوانین موجود، محرومیت زندانیان عرب از حقوقشان وجاهت ندارد.
در حالی که محکومیت قاتل و متجاوز پس از کمتر از ده سال از حبس ابد شامل تخفیف مجازات میشود، اما چرا زندانیان سیاسی باید محروم از این حقوق بدیهی باشند؟
البته که امثال ناظم هرگز مجرم نبودهاند و بلکه عدالت خواستهاند و برای پایان دادن به بیداد و تبعیض کوشیدهاند.
چهرۀ ناظم را بنگرید: از بیست سال پیش تا کنون، اندوه بیش از هفتهزار روز زجر مطلق در سلولهای شیبان، در عمق چشمانش حک شده. او خود را فدا میکند تا صدای همدردان شنیده شود.
آگاهیرسانی از آسیبهای، اعدام، زندان و هر شکل از شکنجه، یکی از نخستین گامهای ما در راستای نجات جامعه است. پیش از اینکه زندانی مجبور شود جان خویش را به خطر اندازد و اعتصاب غذا تنها راه باقیمانده برای احقاق حقوق خود و همبندیانش باشد، تمام اعضای جامعه موظفاند، با فشارهای پیاپی حکومت را وادار به رعایت حقوق تمام مردم کند.
در واقع اقدام زندانیان به اعتصاب غذا به معنی کوتاهی جامعه در انجام تکالیف خود بوده است، خاصه آنکه کمتر کسی از عوارض اعتصاب غذای زندانیان اطلاع دقیق دارد. شاید بهتر باشد در این باره گزارشی مشتمل بر جزئیات بدهیم تا بدانیم که اعتصاب غذا و بهویژه آب نیاشامیدن چه خطرات و عواقب جبرانناپذیری دارد.
روز اول: آغاز کابوس کمآبی
بدن، این ماشین پیچیده، بلافاصله به ذخایر داخلی روی میآورد. آب حدود ۶۰-۷۰ درصد وزن بدن را تشکیل میدهد و روزانه ۲-۳ لیتر از طریق ادرار، عرق و تنفس از دست میرود. بدون جبران، علائم اولیه ظاهر میشوند: تشنگی سوزان که همچون شعلهای در گلو زبانه میکشد، خستگی خفیف، کاهش تمرکز و سردردهای ضرباندار. دستگاه گوارش کند میشود و گرسنگی شدید، همچون گرگی درونی، شروع به دریدن میکند. ادرار غلیظتر میشود، زیرا کلیهها آب را حفظ میکنند. حتی از دست دادن ۱-۲ درصد آب بدن - که سریع رخ میدهد - عملکرد شناختی را مختل میکند، گویی ذهن در مهی از اوهام فرومیرود.
این یافتهها بر اساس مطالعات کلینیک مایو و هلثلاین تأیید شدهاند، جایی که کمآبی خفیف را عامل اولیۀ خستگی و سردرگمی میدانند.
روز دوم: تشدید بحران، ورود به کتوز
کمآبی به ۵-۸ درصد میرسد و بدن را به لرزه درمیآورد. خشکی دهان، لبها و چشمها همچون صحرایی بیانتها گسترش مییابد؛ ادرار کمتر و تیرهتر، سرگیجه، تحریکپذیری و ضعف عضلانی حاکم میشود. بدون غذا، بدن به حالت کتوز میرود؛ فرآیندی علمی که چربیها را برای انرژی میسوزاند و اغلب بوی بد دهان و تهوع ایجاد میکند.
دستگاه گوارش خشکتر شده و یبوست آغاز میشود، زیرا آب برای هضم حیاتی است. قلب، برای پمپ کردن خون غلیظتر، تندتر میتپد. از منظر فلسفی، این لحظهای است که بدن فریاد میزند: «بقا کن!» اما وجدان زندانی، همچون سقراط در برابر جام شوکران، مقاومت را انتخاب میکند؛ فداکاری برای آرمانی بزرگتر، عدالت برای همبندیان و قربانیان سیستم.
روز سوم: ورود به قلمرو بحرانی، توهمات و درد فلسفی
کمآبی به ۸-۱۰ درصد یا بیشتر میرسد و بدن را به مرز فروپاشی میکشاند. ادرار به چند قطرۀ غلیظ تقلیل مییابد؛ خشکی شدید در گلو، دستگاه گوارش و چشمها درد، التهاب و حتی عفونت به بار میآورد. سکسکههای طولانی، ناشی از تحریک دیافراگم یا عدم تعادل الکترولیتها (سدیم، پتاسیم)، ممکن است روزها ادامه یابد. خستگی شدید، گیجی، ضعف عضلانی و توهمات آغاز میشود؛ گویی ذهن در توهماتی از کویر خشک غوطهور است و اعضای بدن التماس یک قطرۀ آب میکنند. بدون غذا، تجزیۀ عضلات برای انرژی شروع میشود و ضعف را دوچندان میکند.
فشار روحی دوگانه است: غریزۀ طبیعی به خوردن و آشامیدن، در برابر یادآوری آرمانها. این دیالکتیک - محصول پیوند دو امر متناقض: تمایل به بقا و رنجگریزی از یک سو، و ندای وجدان برای مقاومت در برابر ظلم از سوی دیگر - زندانی را در برزخی فلسفی قرار میدهد. ناظم بریهی این را خوب میداند؛ او با تجربۀ دو دهه زندان در بدترین شرایط، آگاه است که این راه آسیبهای جبرانناپذیری دارد، اما وقتی دادخواهی قانونی با شکنجه پاسخ داده میشود، فدا شدن خود برای شنیده شدن صدای دیگران، تنها گزینه است.
روز چهارم و پس از آن: مرز مرگ، عواقب جبرانناپذیر
بیش از ۱۰ درصد کمآبی، اختلالات شدید فیزیکی و ذهنی را به همراه دارد: گیجی عمیق، تشنج، نارسایی کلیه (از تجمع سموم)، افزایش خطر لختۀ خون (بهدلیل خون غلیظ)، و فشار بر قلب. بدن نمیتواند دما را تنظیم کند و ممکن است به هیپرترمی (گرمای بیش از حد) منجر شود. گرسنگی طولانی، عضلات را تحلیل میبرد، موها را میریزد و سیستم ایمنی را تضعیف میکند. خطر مرگ پس از ۳-۷ روز بدون آب - بسته به قوای جسمی - افزایش مییابد، زیرا اندامهایی مانند کلیه، کبد و مغز آسیب میبینند. در مورد ناظم، گزارشها حاکی از وضعیت بحرانی است: کاهش شدید فشار خون، ضعف عمومی، چندین انتقال به بهداری، و انتقال به انفرادی بهجای درمان. مقامات حتی همبندیها را تحت فشار گذاشتهاند تا او را متقاعد کنند. علاوه بر شکنجۀ جسمی، تخریب و شکنجۀ روحی نیز تشدید شده است.
عواقب بلندمدت: زخمهایی که التیام نمییابند
اگر این وضعیت ادامه یابد یا تکرار شود، آسیبها ماندگار میشوند: آسیب به کلیهها و مجاری ادراری (سنگ کلیه، عفونت، نارسایی)؛ مشکلات قلبی-عروقی (لختۀ خون، سکته، حملۀ قلبی)؛ اختلالات الکترولیتی (کرامپ عضلانی، تشنج)؛ آسیب گوارشی (یبوست مزمن، زخم معده)؛ و اثرات ذهنی مانند خستگی مزمن، کاهش ایمنی، ریزش مو و آسیب دائمی اندامها. مرگ، بدون مداخله، اجتنابناپذیر است.
معمولاً مقامات زندان و بازجوها صبر میکنند تا زندانی به مرز مرگ برسد، و فشار رسانهای و حمایتهای گسترده و پیوسته لازم است تا حداقل حقوق زندانی رعایت شود.
این همان چیزی است که ضرورت نوشتن و گفتن از وضع جسمی و روحی زندانیان در اعتصاب غذا را دوچندان میکند. یک بار دیگر نام زندانیان اعتصابی همچون ناظم بریهی و بازداشتی اعتصابی همچون احسان رستمی را به خاطر بیاورید و به آنان و عزیزانشان بیندیشید. خاصه آنان که نه برای خود که برای دفاع از حقوق دیگرانی چون خود جان خویش را به خطر انداختهاند.



نظرها
نظری وجود ندارد.