دانشگاه در چنگال سه بحران: امنیتیسازی، بازارمحوری و مبتذلسازی
مهدیه گلرو ـ اگر ۱۶ آذر قرار است هنوز معنایی داشته باشد، شاید یادآوری این موارد ارزشمند باشد که حتی در سختترین بنبستها، دانشگاه میتواند دوباره سوژهی تاریخ شود؛ به شرط اینکه تجربهها فراموش نشوند، پیوندها گسسته نماند، و امید تنها یک شعار توخالی نباشد، بلکه در قالب قدمهای کوچک اما پیگیر، تجسم یابد.

دانشگاه تهران، تظاهرات دانشجویی، ۱۶ آذر ۱۳۹۸

۱۶ آذر امسال دوباره سراغ دانشگاه و جنبش دانشجویی میروم؛ اما نه فقط برای مرور خاطرات گذشته، بلکه برای فهم موقعیت امروز و پاسخی به این پرسش دشوار: جنبش دانشجویی امروز در چه موقعیتی است؟
امروز ترکیب سه روند همزمان، وضعیت دانشگاه را به نقطهای خاص رسانده: امنیتیسازی حداکثری، کالاییسازی عمیق آموزش و ابتذالزدگی (فیتیلهایشدن) دانشگاه.
هر چند در تمام این ۴۶ سال و پیش از آن جنبش دانشجویی همواره دشمن بالقوه دیکتاتوری بوده است اما بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، دانشگاه برای حاکمیت نه یک فضای علمی، بلکه یک «کانون بالقوهی شورش» است. حضور پررنگ نهادهای امنیتی، احضارها، پروندهسازیها، تهدید خانوادهها، کنترل فضاهای مجازی دانشجویان و اعمال فشار بر تشکلها و انجمنها، دانشگاه را از یک فضای دانشگاهی، به میدان کنترل و مراقبت دائم تبدیل کرده است.فضایی که با دوربین های دیجیتال کنترل سنتی گذشته را وارد دوره جدیدی کرده است.کنترل مجازی دانشجویان از صفحههای خصوصی تا گروههای مشترک دانشجویی فضای امنیتی را تشدید کرده است. حراست در دانشگاه همیشه بازوهای کمکی نهادهای امنیتی بود اما پس از جنبش مهسا حراستها بهطور مشخص نظارت و تصمیم اطلاعات سپاه استخدام و گزینش میشوند و به شعبه ساس در دانشگاهها ارتقا یافته است.
از سوی دیگر، روند کالاییسازی آموزش، دانشگاه را از «حق عمومی» به «امتیاز طبقاتی» بدل کرده است. شهریههای سنگین، خوابگاههای پولی، کار دانشجوییِ اجباری برای تأمین حداقل معیشت، و حذف سازوکارهای مشارکتی دانشجویان در تصمیمهای آموزشی، دانشجو را به جای سوژهی آگاه و منتقد، به «مشتری خستهای» تبدیل میکند که فقط باید واحد پاس کند و زنده بماند. در نبود امکانات صنفی همچون غذا و خوابگاه دانشجو باید هزینههای اولیه خوراک و مسکن را در شرایطی که ایران در بحران اقتصادی فرو رفته خود به دوش بکشد.
مسیر تهی کردن دانشگاه از مفاهیم سیاسی و اعتراضی سالهاست آغاز شده. حکومت سالها برای سیاستزدگی، دانشگاه را بهعنوان یک پروژه سیاستزدایی تعریف کرد. مسیری که سالها پیش با اکران مبتذلترین و سطحیترین کمدیهای سینمای ایران به مناسب ۱۶ آذر و آغاز سال تحصیلی شروع شد و امثال با دعوت از گروه فیتیلهایها این مسیر را به اوج رساند. فضای دانشگاه به جای بحث و گفتوگوی جدی، به صحنهٔ اجرای گروههای کودکمحور در سطح فیتیلهایها تقلیل پیدا کرده است.
این سه روند کنار هم، معجون خطرناکی میسازند، دانشجویی که نه وقت و انرژی مادی برای مقاومت دارد، نه آزادی و امنیت برای بیان اعتراض و نه در محیطی که از آرمانگرایی خبری باشد وقت میگذراند! همین وضعیت است که بسیاری از فعالان نسل امروز از آن بهعنوان «رخوت»، «رکود» یا «بنبست» یاد میکنند.
اما اگر به عقب برگردیم، میبینیم بنبست برای جنبش دانشجویی چیز تازهای نیست.چه در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد یا سالهای بعد از انقلاب فرهنگی تا سالهای نزدیکتر همواره دانشگاه به عنوان محفل پیشگام و دانشجو به عنوان شهروند معترض مورد سرکوب دیکتاتورها بوده است.
نسلی بنبست را بعد از ۱۸ تیر ۷۸ تجربه کرد؛ وقتی که سرکوب خونین کوی، احکام انضباطی و امنیتی، و بستن دهان تشکلها، احساس شکست و سکوت را در فضا پخش کرد. نسل دیگری بنبست را در دهه هشتاد و با شدتی بیشتر بعد از ۸۸ لمس کرد؛ موج بازداشتها، احکام سنگین، ستارهدار شدنها و مهاجرت اجباری بسیاری از فعالان، دانشگاه را در شوکی طولانی فرو برد.
نسلی این تجربه تلخ را پس از آبان خونین ۹۸ از سر گذراند و نسل امروز بنبستِ بعد از ۱۴۰۱ را زندگی میکند؛ در حالیکه دانشگاهها چند ماه تمام همراه خیابان بودند، امروز با ترکیبی از سرکوب فیزیکی، کنترل دیجیتال و فرسودگی روانی روبهرو هستند. دانشجویان بعد از هر دوره سرکوب گستره یک شکاف نسلی را تجربه میکنند. وقتی یک جوان وارد دانشگاه میشود به دلیل اخراج و تعلیق و سرکوب حلقه اتصالی با جنبش دانشجویی ندارد و سالها زمان نیاز است تا باز نسلی روشهای اعتراض دانشجویی را یاد بگیرند. دانشجویانی که در یک فضای خالی از تشکل و اعتراض وارد دانشگاه میشوند شرایطی متفاوت را نسبت به کسانی تجربه میکنند که همزمان با ورود به دانشگاه با جشن سیاسی آغاز سال تحصیلی مواجهه میشوند. این فضای چنان بود که دانشجو را به کنشگری دعوت میکرد و کنشگری را بخشی از زندگی دانشجویی میدانست.
میان این بنبستها شباهتهایی روشنی وجود دارد. در همهی این دورهها حاکمیت میکوشد دانشگاه را با ابزارهایی مثل بازداشت و تیراندازی در دانشگاه، انقلاب فرهنگی، اخراج، تعلیق، ستارهدار کردن، محدود کردن تشکلها، بستن نشریات و تبدیل هر حرکت جمعی به «پروندهی امنیتی» کنترل کند. اما بنبست امروز تفاوت هایی جدی دارد. فشار اقتصادی و معیشتی بیسابقه که از دانشجو زمان و انرژی میگیرد و عملا دانشجو را به یک مصرف کننده دانش که باید زودتر این دوره را به پایان برساند تبدیل میکند. همزمان کالاییشدن دانش، فضای دانشگاه را به عرصهای برای طبقات متوسط رو به بالا واگذار کرده است که اساسا مطالبات سیاسی کل جامعه را نمایندگی نمیکنند. نظارت دیجیتال و سرکوب آنلاین که حتی گروه تلگرام و صفحهی اینستاگرام را به «صحنهی جرم احتمالی» تبدیل کرده؛ و فرسودگی روانی و ناامیدی عمومی که بعد از سالها اعتراض و اعدام و مهاجرت، بسیاری را به این سوال رسانده که: «اصلاً فایدهای دارد؟»
هر فعال دانشجویی و کنشگر سیاسی دوره فعالیت خود را سختترین دوره تاریخ میداند. چنانچه من تصور میکردم! با این همه، تجربهی نسلهای مختلف نشان میدهد که جنبش دانشجویی بارها از دل همین بنبستها دوباره جان گرفته است. اما چه چیزی این احیا را ممکن کرده؟
اول از همه، همیشه یک مسئلهی عینی و مشترک وجود داشته: افزایش شهریه، اخراج و محکومیت ناعادلانهی یک دانشجو، بستن یک نشریه، تحمیل یک آییننامهی سرکوبگر، یا یک رویداد ملی مثل ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱. وقتی دانشجو احساس میکند «بیعدالتی مشترک» دارد رخ میدهد، امکان شکلگیری کنش جمعی دوباره ایجاد میشود.
دوم، هیچکدام از این احیاها از «هیچ» شروع نشده؛ همیشه هستههای کوچک اما پایدار وجود داشتهاند: چند نفر که حوصله کردهاند مطالعه کنند، بنویسند، نشریه منتشر کنند، حلقهی بحث راه بیندازند، و بهرغم شکستها و سرکوبها، از میدان کامل خارج نشوند. موجهای بزرگ از روی شانهی همین هستههای کوچک ساخته شدهاند.
سوم، جنبش هرگاه قدرتمند بوده، توانسته مسئلهی صنفی و مسئلهی سیاسی را به هم وصل کند. یعنی هم به شهریه، خوابگاه، کیفیت آموزش، آیندهی شغلی و معیشت دانشجو حساس بوده، و هم از مبارزه برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر فاصله نگرفته است. وقتی این دو از هم جدا شدهاند، جنبش یا به «صنفی بی مصرف» تقلیل پیدا کرده، یا به «سیاسی بریده از زندگی روزمره» که پایگاه اجتماعیاش را از دست میدهد.
چهارم، هر جا ارتباط میان نسلها برقرار شده، جنبش توانسته سریعتر خود را بازسازی کند. گسست نسلی امروز یکی از موانع اصلی است. بسیاری از فعالان نسلهای پیشین مهاجرت کردهاند، تعدادی زیر فشار امنیتی خاموش شدهاند، و تشکلها و نشریات پایداری که بهطور طبیعی محل انتقال تجربه بودند، یا تضعیف شدهاند یا بسته شدهاند. در نتیجه، نسل جدید اغلب ناچار است از صفر شروع کند، همان اشتباهات را دوباره تکرار کند و هزینه بدهد برای چیزهایی که قبلاً از آزمون گذشته بود.
اگر ۱۶ آذر قرار است هنوز معنایی داشته باشد، شاید یادآوری این موارد ارزشمند باشد که حتی در سختترین بنبستها، دانشگاه میتواند دوباره سوژهی تاریخ شود؛ به شرط اینکه تجربهها فراموش نشوند، پیوندها گسسته نماند، و امید تنها یک شعار توخالی نباشد، بلکه در قالب قدمهای کوچک اما پیگیر، تجسم یابد.






نظرها
نظری وجود ندارد.