ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

بر مدار تکرار

یادداشتی بر رمان اسفار پریشانی نوشته‌ی نسترن مکارمی

آیا ما در یک کابوس تاریخیِ تکرارشونده گرفتار شده‌ایم؟ احمد درخشان در بررسی رمان «اسفار پریشانی»، اثر نسترن مکارمی، به سراغ این پرسش می‌رود.

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

زیستن در چرخه‌ای از تکرار و تسلسل ابدی که هر اتفاق و حادثه‌ای و سرگذشتی انگار عکس‌برگردان و مابه‌ازای نمونه‌ی قبلی و گذشته‌ی خویش است، به کابوس می‌ماند. کابوس در ساختاری دایروی ذهن را گرفتار و مستأصل می‌کند و هر بیداری با این ترس توأم است که ادامه‌ی کابوس است و گاه بیداری‌های متوالی در چرخه‌ی همان کابوس اتفاق می‌افتد و بیداری و نجاتی در کار نیست.

رمان اسفار پریشانی روایت آخرالزمانی کابوس‌هایی تکرارشونده است. در این رمان واقعیت و کابوس درهم تنیده می‌شوند و بازشناسی‌شان کاری مشکل است و نمی‌شود مرزی میان‌شان قائل شد. همچنین هم‌عرض کابوس‌های جمعی که از گذشته تا به امروز امتداد دارند، شاهد کابوس‌های فردی هستیم که زندگی آدم‌ها را به برزخی رنج‌آلود، بلکه دوزخی دهشتناک تبدیل می‌کنند. هر اتفاقی در اکنون روایت، در چاه ظلمانی گذشته، تاریخ و خاطره و تکرار می‌افتد. همین ویژگی‌هاست که باعث شده رمان ساختاری تکه‌تکه و پازل‌وار داشته باشد و زمان حال در گذشته بازتاب یابد و بالعکس. بی‌آبی، قحطی، گرسنگی، ویرانی از یک‌سو و ظلم، قساوت، ناکارآمدی و البته خشونت کور حاکمان از دیگرسو، قطعات این پازل آخرالزمانی را می‌سازند و هر بخش از روایت از زبان شخصیت‌های مختلف، تکمیل‌کننده‌ی بخشی از پریشانی حاکم بر سرنوشت انسان ایرانی است. در یادداشت‌های کسرائیل، از نوادگان ظل‌السلطان، ما توصیفاتی را از گرسنگی و تشنگی مردم و خونِ منتشر در خیابان می‌خوانیم که راوی در تجمع اعتراضی مردم و معلمان در خیابان‌های امروز اصفهان می‌بیند. به گلوله بستن جوانان و معلمان که برای حق حیات خود اعتراض دارند، در واقع تکرار رفتار نوادگان قاجار است که پوست قحطی‌زدگان را که به سودای یافتن آذوقه‌ای وارد عمارت اربابی شده‌اند کنده، زمین را با خونشان رنگین می‌کنند. گذشتن ماشین‌های سرکوب از روی معترضان که بارها شاهدش بوده‌ایم، در رمان با گذشتن چرخ کالسکه‌ها از روی استخوان‌های گرسنگان و آوارگان و بیماران این‌همانی می‌شود.

نویسنده برای روایت این تسلسل و تکرار و برای تأکید یا واقع‌نمایی، از متون تاریخی و روایات و اسناد بهره می‌گیرد و عیناً آن‌ها را وارد روایت می‌کند و به این طریق کابوس زیسته‌شده‌ی اکنون را به تاریخ پیوند می‌زند.

کلماتم می‌لرزند و از گلو می‌ریزند. درد توی جانم پیچیده. انگار کابوسی دیده باشم. انگار از کابوسی برخاسته باشم و کابوس را با خودم به دنیای بیداران راه داده باشم.

(ص ۵۱)

راوی داستان که در ایران و اصفهان امروز زندگی می‌کند، به همین شکل کابوس‌ها را می‌زید؛ ایضاً همسرش لیلا و دخترش سارا. سارا شاهد به گلوله بستن دوستانش در خیابان است. او می‌بیند که دوستش، اسماعیل، را در خیابان به صلیب می‌کشند؛ اسماعیلی برآمده از شعر براهنی که یادآور هزاران جوانِ کشته‌ی راه آزادی است. سارا تجربه‌ای را از سر می‌گذراند که خود کابوس است:

من امروز در حالی که بیدار بودم یه کابوس واقعی دیدم.

(ص ۱۳۵)

اما سارا که نماینده‌ی نسل جوان است، برعکس پدر و مادرش با شجاعت پا به میدان می‌گذارد و چشم در چشم کابوس واقعی می‌دوزد.

اما آنچه بیش از کابوس حی‌وحاضر ترس و وحشت برمی‌انگیزد، موتیف تکرارشونده است. چه چیزی غمبارتر از این‌که ببینیم و بدانیم دور گردون بر مدار فاجعه می‌چرخد؛ چرخه‌ای تکراری و هر دم نوشونده. در چنین وضعیتی است که شخصیت‌های اسفار پریشانی پرهیبی از گذشته‌اند یا به تعبیر دیگر، گذشته بی‌واسطه در اکنون حضور دارد. برای مثال شخصیت کوتوله‌ی از تاریخ برآمده، پا به خیابان‌های امروز می‌گذارد و در تجمع معلمان چادر پیرزنی را که لقمه‌ای در دهانش گیر کرده و راه گلویش را بسته، می‌رباید و با مسخرگی می‌خواند:

سر و پا پتی و عریون و کون لخت... حیرونیم واسه یک لقمه دمپخت... ارباب خودم قوری و فنجون باید بشاشیم به فرق سلطون.

(ص ۷۴)

اگر امروز تکرار و عکس‌برگردان گذشته است، شعری که کوتوله می‌خواند مفهومی امروزین می‌یابد؛ درست در جایی که معلمان برای اعتراض به وضعیت خفت‌بار معیشتی‌شان به خیابان آمده‌اند و از تبعیض می‌نالند و شاید از ترس شعارهای حساب‌شده‌ای می‌دهند، کوتوله با سلاح طنز از خطوط قرمز عبور می‌کند و عامل اصلی این فلاکت را نشانه می‌رود. بی‌خود نیست که همان لحظه راوی به یاد کسرائیل می‌افتد. همه‌چیز آشناست، تکرار است، امتداد دیروز و گذشته است. یادآوری کسرائیل در واقع احضار گذشته است برای روایت امروز؛ حدیث پوست کندن و تکه‌تکه کردن و خونِ منتشر بر زمین. این لحظه برای راوی همراه با یک مکث و شهود است. گرسنگان امروز نوادگان گرسنگان دیروزند و شعارها همان؛ کوتوله همان و سلطون همان! چه تکرار دهشتناکی!

در رمان همه‌چیز به شکلی دیوانه‌وار تکرار می‌شود؛ تکرار ابدی رنج و پریشانی. اسفاری که در یک سفر خلاصه می‌شود. انگار کتابی بنویسی که تمامیتش تکرار یک کلمه باشد؛ جمعیتی خلاصه در یک واحد. شاید وحدت در عین کثرت تعبیری شوخ از این مفهوم باشد.

اما نسترن مکارمی همه‌ی درهای امیدواری را نمی‌بندد. او روزنه‌ای و دریچه‌ای باز می‌گذارد؛ همواره امیدی هست. از این منظر است که سفر دیگری عرصه‌ی ظهور می‌یابد و اسفار می‌شود. سرگشتگی را باید پایانی باشد؛ لااقل در اساطیر و روایت‌ها چنین است، کورسوی امیدی بر تغییر. نسترن مکارمی بار این امانت را بر دوش زنان داستان می‌گذارد. او در میان سفر سرگردانی، دست به خلق اسطوره‌ای دیگر می‌زند؛ بازخوانی تاریخ و گذشته‌ی مردسالار و استبدادزده از منظری دیگر. اگر جهان مردانه سرشته در قتل و قساوت و خون‌ریزی است، این زنان‌اند که باید طرحی نو دراندازند. کسرائیل وقتی برادر را سرتاپا آغشته به خون می‌بیند، حیران می‌ماند. او به هر دری می‌زند برای کمک به مردم گرسنه و اسیر وبا، اما در نهایت ناکام می‌ماند. می‌داند که برادر و حاکم و شاه تنها به فکر پر کردن انبارهای خویش‌اند و حاضرند برای منافع خود زن و مرد و کوچک و بزرگ را به صلابه بکشند؛ آن‌ها کاسبان مرگ‌اند. کسرائیل شرمنده‌ی تاریخ خاندان خود و به طریق اولی تاریخ مردانه است. برای نجات چنین جهان خشن و تاریکی باید جان زنانه‌اش را فدا کند. خون او شفای بیماران است. او خونش را با آب و گلاب قاطی می‌کند و به خورد مبتلایان می‌دهد. کسرائیل علی‌رغم آگاهی‌اش به این‌که این کار به قیمت جانش تمام خواهد شد، حاضر است برای جبران قساوت و شقاوت خاندانش تا آخرین قطره خون شفابخشش را در کام بیماران بریزد:

اگر خون من می‌تواند به محتضران جان دوباره ببخشد، بگذار خونم گوارای وجودشان باشد. اگر خون من بتواند به قدر ناخنی گناه خاندان خون‌ریزم را بشوید و ثواب این اکرام به اموات در برزخ‌مانده‌مان برسد، کاش چشمه‌ی خونم جوشان و ابدی بگردد.

(ص ۱۲۵)

او همچون مسیح بار گناهان خاندانش را به دوش می‌کشد. زن‌ها در اسفار پریشانی، آنان که منتخب‌اند، نقش منجیانه دارند و می‌دانند راه نجات در ادامه و تکرار خشونت نیست، بلکه در ازخودگذشتگی است. نسترن مکارمی برای انقطاع و انسداد تسلسل و تکرار تاریخ خشونت‌بار و استبدادزده، اسطوره‌ای دیگر خلق می‌کند:

خونی را که به واسطه‌ی ظلم در جان ما جاری است، می‌بایست با اکرام و اطعام طهارتش کنیم.

(ص ۱۵۴)

کاری که مسیح کرد و برای بخشش گناهان انسان، خود را قربانی کرد. از این رهگذر است که زن‌ها به مسیح تشبیه می‌شوند یا به عبارت بهتر، مسیح جهان معاصر می‌شوند. در داستان بارها به این شباهت‌ها اشاره شده است. زمانی که پری خانواده‌ی راوی را به شام دعوت می‌کند، به شام آخر تعبیر می‌شود. پری که وارث کسرائیل است و خونش قابلیت شفابخشی دارد، این وظیفه را به عهده می‌گیرد. بعد از شام آخر، او به قربانگاه می‌رود و از آن‌جا که خونش دوای ویروس جدیدی است که به جان ملت افتاده، تمام خونش را برای نجات دیگران می‌بخشد؛ همان‌طور که مسیح در شام آخر نان را به مثابه‌ی جسم و شراب را به مثابه‌ی خونش می‌خوراند و می‌نوشاند و با این‌که می‌داند چه چیز در انتظارش است، آماده‌ی ازخودگذشتگی می‌شود. بعد از پری انگار این وظیفه یا استعداد به سارا منتقل می‌شود:

چهره‌اش یک‌جور طمأنینه از جنس حالات پری داشت و من ناگهان آن یای نستعلیق را دیدم که به شکل طره مویی درآمده بود و انگار میراث پری بود که روی صورت سارا به جا مانده بود.

(ص ۱۷۳)

البته در رمان آشکارا به این مسئله اشاره نمی‌شود، اما از آن‌جا که مادر پری هم به مرض استسقاء مبتلا بوده و در سطل آب غرق شده و بعدتر می‌فهمیم نصرت، شوهرش، خفه‌اش کرده، در پایان لیلا به مرض تشنگی مبتلا می‌شود. پس طبق قانون تکرار و ساختار دایروی رمان، لیلا را هم باید کاوه، راوی، در سطل آب خفه کند، چنان‌که شکوه‌خانم پیش‌تر این را در فال قهوه دیده است. پس مردان داستان همگی دست‌شان به خون آغشته است. ما همچون اساطیر اطلاعات زیادی از زنان داستان نداریم. مکارمی به‌درستی از رمان روان‌شناختی فاصله می‌گیرد. آن‌چه در مورد زن‌ها اهمیت دارد ویژگی منجیانه‌شان است تا ما را از برزخ و تاریکی و بیماری و خشونت و انتقام نجات دهند. نکته‌ی دیگر که در مورد زن‌ها وجود دارد و قابل توجه است، این‌که آن‌ها بارها به هیأت وطن توصیف می‌شوند. وقتی لیلا دچار استسقاء می‌شود، چنین تعابیری در مورد خود به کار می‌برد:

نمی‌دونم چم شده... انگار تب دارم، انگار نایینم، ورزنه‌ام، طبسم... یه چیزی تو تنم داره می‌خشکه...

(ص ۱۷۲)

رمان اسفار پریشانی پیش از جنبش مهسا نوشته شده است، اما نویسنده با نگاهی دقیق به تحولات قبل از این جنبش توانسته پیشقراولی و رهبری زنان را در جنبش اعتراضی آینده حدس بزند. آن‌چه ما در سال ۱۴۰۱ در خیابان‌های ایران از زنان شجاع دیدیم، کم از نقل‌های اسطوره‌ای ندارد؛ زنانی که با آگاهی از دشواری راه، چنان‌که زنان رمان مکارمی به آن آگاه‌اند، پشت هم ایستادند و مبارزه کردند و بازداشت و زندانی و کشته شدند و برای نجات زن یا زندگی ـ که اشتقاقی از همان است ـ خون خود را نثار کردند؛ برای نجات ایران که وجهی زنانه دارد.

در قسمتی از رمان از زبان پری به این وظیفه‌ی تاریخی اشاره می‌شود:

نقطه‌ی تکرار تاریخ همین‌جاست؛ جایی که زمان دوباره به تسلسل می‌رسد و گاهی چیزهایی از قدیم در جدید نشت می‌کند. جدید به قدیم آغشته می‌شود و این همان لحظه است که می‌توانی وظیفه را بر زمین بگذاری و واگذارش کنی به نفر بعد؛ آن‌چنان که در تمام این سال‌ها در خانواده‌ی ما دست‌به‌دست شده بود و به من رسیده بود و از من به دیگری خواهد رسید در یکی از همین روزهای زود...

(ص ۱۷۶)

چنان‌که گفتیم، سارا بلکه لیلا این وظیفه را بر دوش خواهند گرفت یا به آن‌ها منتقل خواهد شد، و این وظیفه‌ای نیست مگر جان‌نثاری در راه انسان و زایش زن، زندگی، آزادی. چه کسی فکر می‌کرد جنبش مهسا چنان ارکان ستم را بلرزاند که لرزاند؟ و شاید این قیام زنانه ورق تازه‌ای باشد از تاریخی نو، نه لزوماً تکرار و تسلسل زور و استبداد؛ در یکی از همین روزهای زود...

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.