ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از دست‌رفتگان سینما در سال ۲۰۱۴

پرویز جاهد - مرگ سینماگرانی مانند میکلوش یانچو و پل مازورسکی و یا بازیگرانی مثل رابین ویلیامز، ضایعه جبران‌ناپذیری برای سینمای جهان بود.

در سالی که گذشت، تعدادی از سینماگران و ستارگان سر‌شناس سینما، چهره در نقاب خاک کشیدند. کسانی که با نوشته‌ها، تصاویر، موسیقی و نقش‌های سینماییشان، به زندگی و دنیای ذهنیمان راه پیدا کردند و برخی از آن‌ها تا جهان و سینما باقی است، همواره در یاد عاشقان سینما و دوستدارانشان باقی خواهند ماند. مرگ برخی از آن‌ها از جمله میکلوش یانچو، سینماگر بزرگ مجار، آلن رنه، سینماگر برجسته فرانسوی و پل مازورسکی، کارگردان موج نوی هالیوود و یا بازیگرانی مثل فیلیپ سیمور هافمن و رابین ویلیامز، ضایعه جبران ناپذیری برای سینمای جهان بود.

میکلوش یانچو

میکلوش یانچو، سینماگر برجسته مجارستانی و از نامدار‌ترین سینماگران سینمای اروپای شرقی در آخرین روز ژانویه ۲۰۱۴ در سن ۹۲ سالگی درگذشت.

یانچو، سینماگر فرمالیستی بود که بین فرم سینمایی آثارش و درونمایه آن‌ها، پیوندی ناگسستنی وجود داشت. او استاد زیبایی‌شناسی و فرم در سینما بود و منتقدان و فیلم‌شناسان، او را در رده فیلمسازانی چون میکل‌آنجلو آنتونیونی و اینگمار برگمان قرار می‌دهند. فیلم‌های یانچو، از نظر درونمایه، بسیار عمیق و متفکرانه و از نظر بصری بسیار زیبا، خیره‌کننده و خیال‌انگیزند.

سینمای یانچو، روایت‌های حماسی و آیینی او از خشونت، ستم، تحقیر و سرکوب در پهنه تاریخ معاصر مجارستان‌اند. سبک سینمایی یانچو، در برداشت‌های بلند (فیلم‌های «الکترا» و «بادهای زمستانی» او تنها از ۱۲ نما تشکیل شده‌اند)، استفاده از پرده عریض، حرکت‌های پیچیده و موزون دوربین، کورئوگرافی صحنه‌ها، میزانسن‌های پیچیده از گروه بازیگران و حرکت‌های موزون و باله‌وار آن‌ها در فضاهای طبیعی خالی و لخت مثل دشت، نمایش برهنگی زنان به عنوان شکل‌های سادیستی تحقیر، سرکوب و خشونت خلاصه می‌شود؛ سبکی که ارتباطی تنگاتنگ و جدانشدنی با اندیشه‌های سیاسی و دیدگاه‌های مارکسیستی یانچو دارد.

فیلم‌های یانچو به شکل ارگانیکی با تاریخ مجارستان در پیوند است و بیانگر رویکرد انتزاعی، آیینی و نمایشی او به این تاریخ‌اند؛ تاریخی پر فراز و نشیب از ملتی که بار‌ها سرکوب شده، گاهی مقاومت کرده و‌ گاه به حقارت و ذلت تن داده است.

سینمای حماسی یانچو، آگاهانه با حذف همه عناصر جذاب و احساسی مثل عنصر قهرمان و موسیقی حماسی هیجان‌انگیز از نمونه‌های هالیوودی این نوع سینما فاصله می‌گیرد. برداشت‌های بلند یانچو و حرکت‌های پیچیده دوربین او که غالباً بر روی کرین‌های عظیم قرار دارد، بیانگر تأثیرپذیری او از سینمای آنتونیونی است.

فیلم «سرود سرخ» که بسیاری از منتقدان آن را شاهکار یانچو ارزیابی می‌کنند، توانست در سال ۱۹۷۱ جایزه بهترین کارگردانی از فستیوال کن را به دست آورد. در این فیلم نیز همانند فیلم‌های دیگر یانچو، به رابطه قدرت و سرکوب‌شوندگان می‌پردازد. یانچو نشان می‌دهد که دهقانان و شورشیان با اینکه به نحو وحشیانه‌ای سرکوب و قتل عام می‌شوند اما هرگز امید خود را از دست نمی‌دهند.

«زنگ‌ها به رم رفته‌اند» (۱۹۵۸)، «کانتاتا» (۱۹۶۲)، «در راه من به خانه» (۱۹۶۴)، «محاصره» (۱۹۶۵)، «سرخ و سفید (۱۹۶۷)، «سکوت و فریاد» (۱۹۶۸)، «مواجهه» (۱۹۶۸)، «بادهای زمستانی» (۱۹۶۹)، «الکترا» (۱۹۷۳) و «سرود سرخ» (۱۹۷۱) از مهم‌ترین آثار یانچو به شمار می‌روند.

لورن باکال

لورن باکال، زنِ فم‌فتالِ (نابودگر) فیلم‌های نوآر آمریکایی و زوج آرمانی‌ و افسانه‌ای همفری بوگارت، پنجاه سال پس از مرگ همسر و زوج سینمایی محبوبش (بوگارت)، در سن ۸۹ سالگی در آپارتمانش در داکوتا درگذشت. باکال با اینکه زیباییِ معصومانه ستارگان دیگر آمریکایی را نداشت، اما به اندازه کافی دارای اغواگری، فریبندگی و جذابیت زنانه بود که تماشاگران سینما را شیفته خود سازد.

لورن باکال تنها ۱۹ سال داشت که در نخستین نقش سینمایی‌اش در فیلم «داشتن یا نداشتن» به کارگردانی هاوارد هاوکز در کنار همفری بوگارت ۴۴ ساله بازی کرد و این همکاری و آشنایی، منجر به ازدواج آن‌ها شد.

پیش از این فیلم، باکال به عنوان «مدل» برای نشریات مد مثل «ووگ» و «هارپر بازار» کار می‌کرد و بار‌ها عکس‌های او بر روی جلد این مجلات چاپ شد.

پس از مرگ بوگارت، باکال رابطه عاشقانه کوتاه مدتی با فرانک سیناترا برقرار کرد و بعد از او هم با جیسون روباردز، بازیگر سر‌شناس هالیوود آشنا شد و با او ازدواج کرد که این ازدواج هشت سال طول کشید.

باکال در بیش از ۸۰ فیلم بازی کرد اما او بهترین نقش‌هایش را در کنار همفری بوگارت در فیلم‌های «خواب بزرگ» (۱۹۴۶)، «گذرگاه تاریک» (۱۹۴۷) و «کی لارگو» (۱۹۴۸) ارائه کرد.

پل مازورسکی

پل مازورسکی، فیلمنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان و تهیه‌کننده فیلم‌های مستقل آمریکایی در سن ۸۴ سالگی درگذشت. مازورسکی، از پیشگامان سینمای مستقل آمریکا و موج نوی هالیوود در سال‌های دهه ۱۹۷۰ بود، سینمایی که در نیویورک و در تضاد با سلطه استودیو‌ها و سینمای «مِین‌استریم» هالیوود شکل گرفت.

پل مازورسکی، به رغم ساختن چند فیلم محبوب و پرفروش، در میان کارگردانان موج نوی هالیوود، شهرت کمتری داشت. او کارگردان و نویسنده خلاقی بود که کار‌هایش مثل اغلب یهودی‌های فعال در دنیای سینما و ادبیات، شوخ‌طبعانه و حاوی طنزی تلخ بود و زندگی لوکس و توخالی آدم‌های طبقه متوسط و روشنفکر آمریکایی را دست می‌انداخت.

مازورسکی به عنوان فیلمنامه‌نویس، کارش را در سال ۱۹۶۸ با نوشتن فیلمنامه «دوستت دارم الیس. بی. توکلاس» ساخته پی‌تر سلرز آغاز کرد. اولین فیلمش «باب، کارول، تد و الیس» (۱۹۶۹)، به روابط آزاد خارج از چهارچوب‌های متعارف اخلاقی زندگی زناشویی دو زوج جوان می‌پرداخت که تحت تاثیر جنبش‌های آزادی‌خواهانه جنسی در سال‌های دهه ۶۰ ساخته شده بود و مورد توجه بسیار منتقدان قرار گرفت و موفقیت تجاری خوبی هم کسب کرد. پس از این فیلم، مازورسکی به ساختن فیلم‌های دراماتیک پیرامون تم‌هایی چون بحران زناشویی، خیانت، سکس و اختلاف‌های طبقاتی در جامعه آمریکا با لحن کمدی و هجوآمیز پرداخت. خانواده، ازدواج، طلاق و عشق موضوع محوری بسیاری از فیلم‌های اوست. همین‌طور احساس تنهایی انسان‌ها به روزگار پیری در جوامع صنعتی و مدرن که در فیلم «هری و تونتو» منعکس شده است. شباهت تماتیک فیلم‌های او با فیلم‌های اینگمار برگمن باعث شد که برخی از منتقدان، کارهای او را تحت تأثیر سینمای برگمن بدانند.

فیلم‌ «ایستگاه بعدی، گرینیچ ویلج» (۱۹۷۴)، نوعی اتوبیوگرافی مازورسکی محسوب می‌شود و به دنیای روشنفکران جدا افتاده دهه ۵۰ آمریکا می‌پردازد.

زنان حضور پررنگی در فیلم‌های مازورسکی دارند و او توانسته با مهارت خاصی، حساسیت‌ها و پیچیدگی‌های روحی و روانی آن‌ها را به تصویر بکشد. «زن مجرد» (۱۹۷۸)، مهم‌ترین فیلم مازورسکی است که درونمایه‌ای فمینیستی دارد و تحت تأثیر جنبش آزادیخواهی جنسی آمریکا و رهایی از قید و بند زندگی زناشویی ساخته شده است. این فیلم که نامزد اسکار بهترین فیلم سال ۱۹۷۸ شد، داستان زوج جوانی است (با بازی درخشان جیل کلی بورگ) که بعد از ۱۶ سال زندگی زناشویی مشترک با یکدیگر، احساس ملال و یکنواختی می‌کنند و از هم جدا می‌شوند و این جدایی تاثیر عمیقی بر زن می‌گذارد و او را افسرده می‌سازد.

«بالا و پایین بورلی هیلز»، «دشمنان، یک داستان عاشقانه»، «الکس در سرزمین عجایب»، «بلوم عاشق» و «طوفان» (اقتباسی مدرن از نمایشنامه شکسپیر) از فیلم‌های دیگر پل مازورسکی است.

آخرین فیلم مازورسکی، مستندی بود به نام «یی‌پی: سفری به درون خوشی یهودی» که در سال ۲۰۰۶ ساخت و شرح سفر او به اوکراین و شرکت او در فستیوال حسیدی یهودی‌هاست. او سرِ پیری، از روی ناچاری دست به هر کاری می‌زد، از بازی در نقش‌های کوچک و بی‌اهمیت مثل نقش کارت پخش‌کن بازی پوکر در سریال «سوپرانو» گرفته تا نوشتن نقد و ریویوی فیلم‌ها برای مجله مُد «ونیتی‌فر».

ریچارد آتن بورو

ریچارد آتن بورو که در سن ۹۰ سالگی درگذشت، از مهم‌ترین بازیگران و سینماگران بریتانیایی بود که به خاطر فیلم حماسی «گاندی» برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد. استیون اسپیلبرگ، کارگردانی که آتن بورو در سال ۱۹۹۳ در فیلم «پارک ژوراسیک» او بازی کرده بود، پس از مرگ او نوشت: «آتن بورو با فیلم «گاندی» ‌، هدیه بزرگی به جهانیان داد و استادی واقعی در نقش جان هاموند در دنیای دایناسورهای «پارک ژوراسیک» بود.»

آتن‌ بورو، کار در سینما را در سال ۱۹۴۲ با فیلم «آنطور که خدمت می‌کنیم» ساخته مشترک نوئل کوارد و دیوید لین شروع کرد اما با بازی در فیلم نوآر درخشان «صخره برایتون» در سال ۱۹۴۷ بود که به شهرت رسید. فیلمی که بر اساس رمانی از گراهام گرین ساخته شده بود و آتن بورو در آن، نقش جوان لاتی به نام پینکی را بازی می‌کرد که سردسته یک باند خلافکار در برایتون بود.

آتن بورو در سال ۱۹۶۰ جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره فیلم برلین برای بازی در فیلم «سکوت خشمگین» دریافت کرد. او در بیش از ۷۰ فیلم به عنوان بازیگر ظاهر شد. یکی از بهترین نقش‌های آتن بورو بی‌گمان نقش افسر نیروی هوایی انگلیس در فیلم «فرار بزرگ» بود که در کنار استیو مک کویین ظاهر شد. بازی در فیلم «شطرنج بازان» ساخته ساتیاجیت رای، نیز از نقطه‌های روشن کارنامه سینمایی اوست.

آتن بورو، کارگردانی را در سال ۱۹۶۸ با فیلم «اوه! چه جنگ دوست داشتی» شروع کرد که برنده ۱۶ جایزه بین المللی از جمله جایزه گلدن گلوب شد. او جمعاً ۱۲ فیلم ساخت که از میان آن‌ها باید از فیلم‌های «پلی در دوردست» (۱۹۷۷)، «فریاد آزادی» (۱۹۸۷)، «چاپلین» (۱۹۹۲)، «سرزمین سایه‌ها» (۱۹۹۲) و «بستن حلقه» (۲۰۰۷) نام برد.

آتن‌بورو در سال ۱۹۷۶ لقب سِر را از ملکه بریتانیا دریافت کرد. او مدتی نیز رئیس آکادمی سلطنتی هنرهای نمایشی بریتانیا بود.

فیلیپ سیمور هافمن

مرگ فیلیپ سیمور هافمن در ۴۶ سالگی بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر، دنیای سینما را تکان داد. او یکی از استعدادهای درخشان بازیگری بود که در سال‌های اخیر در سینمای آمریکا ظهور کرد.

سیمور هافمن، فاقد قیافه و جذابیت‌های معمولی و متعارف ستارگان سینما بود. او ظاهری ژولیده و هیکلی فربه اما صدایی گیرا و حضوری جذاب و پرابهت داشت که او را از دیگران متمایز می‌کرد و آدم را به یاد اورسون ولز می‌انداخت. همانند نقش‌هایی که بازی کرد، در زندگی هم شخصیت عصیانگر و نافرمانی داشت و مرگ نابهنگام‌اش، به نوعی عصیان او در برابر زندگی‌اش بود.

بازی او در نقش ترومن کاپوتی، نویسنده مدرنیست آمریکایی در فیلم «کاپوتی» به کارگردانی بنت می‌لر، خیره کننده و بی‌نقص بود و اسکار بهترین بازیگر مرد در سال ۲۰۰۵، کمترین پاداش او برای ایفای این نقش شگفت انگیز و دشوار بود. او با اینکه تنها چند دقیقه در فیلم «مس‌تر ریپلی با استعداد» آنتونی می‌نگلا ظاهر شد، اما حضورش آنچنان خوب و برجسته بود که آن نقش را در ذهن همه دوستدارانش ماندگار کرد.

دیوید تامسون، منتقد سر‌شناس سینما، بعد از مرگش درباره او نوشت: فیلیپ سیمور هافمن، ظاهری مشابه بازیگران دیگر نداشت. این مسئله نویدبخش‌ترین و در عین حال اضطراب‌آور‌ترین ویژگی او بود، و حالا او مرده است.

هافمن فارغ التحصیل رشته تئا‌تر از دانشگاه نیویورک بود و در تئا‌تر نیز بسیار فعال بود و علاوه بر کارگردانی چند نمایش مشهور، در نمایش‌های «مرغ دریایی» اثر چخوف و «تاجر ونیزی» اثر شکسپیر نیز بازی کرد. هافمن همچنین در سال ۲۰۱۰ فیلم عاشقانه و رمانتیک «جک قایق سواری می‌کند» را کارگردانی کرد که از نظر هنری و تجاری شکستی برای او بود. آخرین فیلم او «یک مرد تحت تعقیب» به کارگردانی آنتون کوربین بود که بعد از مرگش به نمایش درآمد. «جنگ چارلی ویلسون»، «مس‌تر»، «تردید»، «لبووسکی بزرگ»، و «سینکداکی نیویورک» از فیلم‌های مهم فیلیپ سیمور هافمن به شمار می‌رود.

مایک نیکولز

مایک نیکولز، کارگردان آلمانی تبار هالیوود، که با فیلم‌های «فارغ التحصیل» (گراجوئت) و «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» در میان تماشاگران ایرانی شهرت داشت، در سن ۸۳ سالگی از دنیا رفت. او در سال ۱۹۳۱ در یک خانواده یهودی روسی تبار در آلمان به دنیا آمد اما در سال ۱۹۳۹ با روی کار آمدن هیتلر به همراه خانواده‌اش برای فرار از دست نازی‌ها به ایالات متحده گریخت.

نیکولز کارش را به عنوان کارگردان در تئا‌تر در سال ۱۹۶۳ با کارگردانی نمایش «پابرهنه در پارک» نوشته نیل سایمن و بازی رابرت ردفورد و الیزابت اشلی شروع کرد، نمایشنامه‌ای که بعد‌ها به وسیله جین ساکس در سال ۱۹۶۷ با شرکت رابرت ردفورد و جین فوندا به فیلم برگردانده شد. نخستین فیلم او «چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد» بود که بر اساس نمایشنامه ادوارد آلبی و با شرکت ریچارد برتن و الیزابت تایلور در سال ۱۹۶۶ ساخت که نامزد دریافت اسکار شد. نیکولز در سال ۱۹۶۷ اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «فارغ التحصیل» (با بازی داستین هافمن و ان بنکرافت) دریافت کرد. «فارغ التحصیل»، داستان جوانی به نام بنجامین بردداک (با بازی هافمن در نخستین نقش مهم سینمایی‌اش) بود که اسیر وسوسه‌ی زنی مسن‌تر از خود به نام خانم رابینسون (با بازی بنکرافت) می‌شود و در ‌‌نهایت به دختر او الین (با بازی کا‌ترین راس) دل می‌بندد. این فیلم که در فهرست پرفروش‌ترین فیلم‌های آمریکا و در رده بیست و یکم این جدول قرار دارد، از نخستین فیلم‌های موج نوی سینمای آمریکا در اواخر دهه شصت محسوب می‌شود.

یکی از موفق‌ترین فیلم‌های نیکولز در سال‌های اخیر فیلم «نزدیک‌تر» بود که با شرکت ناتالی پورتمن، جولیا رابرتز، کلایو اون و جود لا ساخت. فیلمی که پرسش‌های صریح و هستی‌شناسانه‌ای را درباره روابط زن و مرد و مفهوم عشق و خیانت در دنیای مدرن امروز مطرح می‌کرد.

«معرفت جسم»، «کچ ۲۲»، و «جنگ چارلی ویلسن» از فیلم‌های مهم دیگر مایک نیکولز است.

آلن رنه

مرگ آلن رنه، فیلمساز برجسته فرانسوی و خالق آثاری چون «هیروشیما، عشق من» و «شب و مه»، در سن ۹۱ سالگی، ماتم بزرگی برای همه عاشقان سینمای هنری و اندیشمندانه بود.

آلن رنه را باید از پیشگامان سینمای موج نوی فرانسه و از خالقان زبان سینمای مدرن به شمار آورد. او با ساختن فیلم مستند «شب و مه» در سال ۱۹۵۵ به شهرت رسید، مستندی درخشان در باره هولوکاست و قربانیان اتاق‌های گاز نازی‌ها در جنگ جهانی دوم که در سال ۱۹۵۵ در بخش خارج از مسابقه فستیوال کن به نمایش درآمد و توانست جایزه ژان ویگو برای سینماگران جوان را دریافت کند. فرانسوا تروفو نیز در اظهارنظری اغراق آمیز آن را «بزرگ‌ترین فیلمی که تا آن زمان ساخته شد»، نامید.

آلن رنه در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ با ساختن فیلم‌های «هیروشیما، عشق من» (۱۹۵۹) و «سال گذشته در مارین‌باد» (۱۹۶۱)، درک تازه‌ای از مفاهیم زمان، مکان و روایت در سینما ارائه داد.

«هیروشیما عشق من» و «سال گذشته در مارین باد»، تجربه‌های سینمایی و فرمی آزاد و غیرمتعارفی بود که پیش از آن در سینما دیده نشده بود. «هیروشیما، عشق من» که بر اساس رمان عاشقانه‌ای از مارگریت دوراس ساخته شده بود، شیوه روایی تازه‌ای را در سینما بنا گذاشت که مبنای آن خاطره، یادآوری رویدادهای گذشته به شکلی مبهم و نامتعارف و جریان سیال ذهن بود.

فیلم بعدی آلن رنه با عنوان «سال گذشته در مارین باد» که بر اساس فیلمنامه‌ای از آلن روب گریه، یکی از سرآمدان «رمان نو» ساخته شد، فیلمی بود که درک رایج و متعارف از مفهوم زمان، مکان و روایت در سینما را تغییر داد و تفسیرهای متعددی از آن صورت گرفت. برخی «سال گذشته در مارین باد» را برداشت آزادانه رنه از اسطوره اورفه و اریدیس دانستند و برخی نیز صحنه‌های آن را به عنوان خواب زن و مرد داستان درنظر گرفتند. از آنجا که آلن رنه، بیانیه ژان پل سار‌تر علیه جنگ الجزایر را امضا کرده بود، فستیوال کن از پذیرفتن این فیلم در بخش مسابقه خودداری کرد اما فستیوال ونیز آن را پذیرفت و شیر طلایی سال ۱۹۶۱ این فستیوال را به او اهدا کرد.

آلن رنه در سال ۱۹۸۰ جایزه بزرگ هیئت داوران فستیوال کن را برای فیلم «عموی آمریکایی من» دریافت کرد. فیلمی که به زندگی هانری لابوری، فیزیکدان، فیلسوف و نویسنده معروف فرانسوی می‌پرداخت و ژرار دو پاردیو در آن نقش لابوری را بازی می‌کرد.

آلن رنه در سال ۲۰۰۹ با فیلم «علف وحشی» پس از ۲۹ سال در جشنواره کن شرکت کرد و به خاطر آن، جایزه یک عمر دستاورد سینمایی را از طرف هیئت داوران کن دریافت کرد. «علف وحشی» فیلمی با رعایت قواعد کلاسیک سینما بود و نشانی از رادیکالیسم سینمایی رنه در دهه پنجاه و شصت در آن نبود.

رنه در فیلم‌های آخرش بیشتر به دنیای نمایش و تئا‌تر علاقه نشان داد و به اقتباس‌ از نمایشنامه‌های نویسندگانی چون آلن ایکبورن، هانری برنستین و ژان آنوی پرداخت. فیلم «سیگار کشیدن و سیگار نکشیدن» (۱۹۹۳) او بر اساس نمایشنامه‌ای از آلن ایکبورن، نمایشنامه نویس انگلیسی ساخته شد.

رنه در سال ۲۰۱۲ نیز با فیلم «تو هنوز چیزی ندیدی»، بار دیگر در فستیوال کن شر کت کرد. او این فیلم را بر مبنای نمایشنامه ژان آنوی به نام «اوریدیس» ساخته بود که در بخش مسابقه اصلی فستیوال کن به نمایش درآمد. آلن رنه در کنفرانس مطبوعاتی این فیلم در کن در پاسخ به سوال من درباره جنبه‌های تئاتری فیلم‌های دوره آخرش گفت: «تفاوت زیادی بین تئا‌تر و سینما وجود دارد، در عین حال که نقاط مشترک آن‌ها کم نیست. مردم می‌گویند تئا‌تر یک هنر فاخر است اما سینما نیست و من این را از وقتی ۱۴ ساله بودم شنیدم. به نظر من تئا‌تر مثل یک سیرک است و در آن بازیگر همچون بندباز سیرک با طناب به وسط صحنه می‌پرد و من می‌گویم سینما نیز باید این گونه باشد.»

آخرین فیلم آلن رنه، به نام «زندگی ریلی» اقتباسی از نمایشنامه‌ای به همین نام نوشته آلن ایکبورن بود که سه هفته قبل از مرگ رنه، در جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد و به خاطر گشودن افقی تازه در سینما از آن تقدیر شد.

رابین ویلیامز

مرگ رابین ویلیامز در سن ۶۳ سالگی، دومین مرگ تراژیک و تکان دهنده بازیگران سینما در سال ۲۰۱۴ بود که بعد از مرگ فیلیپ سیمور هافمن اتفاق افتاد. اگرچه سبک بازی و شخصیت هنری آن‌ها هیچ شباهتی به هم نداشت اما هر دو در اوج موفقیت هنری از جهان رفتند. مرگ رابین ویلیامز، هالیوود و ستارگان آن را غافلگیر کرد.

فیلیپ نویس، کارگردان آمریکایی، رابین ویلیامز را یکی از بزرگ‌ترین کمدین‌های همه زمان‌ها دانسته و گفت: «او ما را به شکل‌های مختلف خنداند، قلب ما را، ذهن ما را و تمام وجود ما را خنداند، خنده‌های ابلهانه و خنده‌های ذهنی و پیچیده». آکادمی اسکار نیز در پیام کوتاهی، رابین ویلیامز را نابغه‌ای خواند که دیگر آزاد شده است.

رابین ویلیامز، کمدینی برجسته از نسل کمدین‌های بزرگ هالیوود بود با حس طنزی مهارنشدنی و خلاقیتی شگفت انگیز در بداهه‌پردازی، و مهارتی ویژه در استفاده از می‌میک صورت، تغییر صدا و تقلید لهجه.

بازی رابین ویلیامز، ترکیبی از تراژدی و کمدی بود. خلاقیت، بداهه‌پردازی، بیان سریع و زبان‌بازی، مهارت‌هایی بود که او در نمایش‌های استندآپ کمدی کسب کرده بود و به بهترین شکلی در فیلم‌های کمدی‌اش از جمله کمدی سیاه «صبح بخیر ویتنام» ساخته بری لوینستون به نمایش گذاشت.

بازی‌اش در ملودرام کمدی «مادام داتفایر»، این فیلم را به یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال ۱۹۹۳ تبدیل کرد. او توانایی بازی در نقش‌های پیچیده و شخصیت‌های چند بعدی را داشت. پی‌تر ویر برای ایفای نقش مس‌تر کیتینگ در «انجمن شاعران مرده»، قطعاً بهتر از رابین ویلیامز، کسی را سراغ نداشت.

بازی در فیلم مستقل «گود ویل هانتینگ» گاس ون سنت، در کنار مت دیمن، بعد از «انجمن شاعران مرده»، یکی از متفاوت‌ترین نقش‌هایی بود که این بازیگر خلاق به عهده گرفت. در تریلر روانکاوانه و پر تعلیق «عکس یک ساعته»، در نقش شخصیت مرموز و روان‌پریش عکاسی که با چاپ عکس‌های یک خانواده مرفه و خوشبخت آمریکایی، به زندگی آن‌ها علاقمند شده و آن‌ها را با دوربین خود زیر نظر می‌گیرد، چهره ترسناکی از خود به ما نشان داد.

ویلیامز، تنها کمدینی قهار نبود که با حرف‌ها و حرکاتش ما را بخنداند بلکه او می‌توانست در هر نقشی بازی کند و هر بار به اندازه نقش‌های کمیک‌اش باورپذیر باشد، از عکاس مرموز و درون‌گرای «عکس یک ساعته» تا معلم شاعر مسلک «انجمن شاعران مرده» و تا قاتل و نویسنده داستان‌های جنایی فیلم «بی‌خوابی» کریستوفر نولن.

ویرنا لیزی

ویرنا لیزی، ستاره زیبای سینمای ایتالیا، از جمله زنان بازیگر مشهوری بود که سال گذشته در سن ۷۸ سالگی درگذشت.

ویرنا لیزی، ستاره‌ای بود که در ژانرهای مختلف سینمایی از کمدی‌های سبک ایتالیایی تا کمدی رمانتیک‌های هالیوودی و فیلم‌های هنری شاخصی مثل «ملکه مارگو» بازی کرد. فعالیت بازیگری او را به سه دوره می‌توان تقسیم کرد. دوره اول که در دهه ۱۹۵۰ با بازی در فیلم‌های کمدی و سکسی ایتالیایی مثل
«طناب فولادی» (۱۹۵۳) ساخته کارلو بورگسیو شروع می‌شود.

دوره دوم بازیگری او در سینمای آمریکا در دهه ۶۰ است. در این دوره، هالیوود می‌خواست بعد از مرگ مریلین مونرو و در غیاب او، از ویرنالیزی یک مریلین مونروی دیگر بسازد و به همین دلیل او را در نقش زنان مو بلوند چشم آبی در فیلم‌های کمدی و رمانتیکی مثل «چگونه زن خودتان را بکشید» (۱۹۶۵) و «با زن من نه» (در کنار تونی کرتیس) به کار گرفت. ویرنالیزی در فیلم «چگونه زن خودتان را بکشید»، ساخته ریچارد کوآین در کنار جک لمون ظاهر شد. این فیلم، داستان نویسنده معروفی به نام استنلی (با باز جک لمون) است که در یک شب ‌نشینی با زنی ایتالیایی (ویرنا لیزی) آشنا می‌شود و در حالت مستی‌‌ همان شب با او ازدواج می‌کند اما صبح فردا از این کار خود پشیمان می‌شود.

لیزی پس از این فیلم، در کنار فرانک سیناترا در فیلم ماجرایی «حمله به ملکه» (۱۹۶۶) ساخته جک دونو ظاهر شد. بازی در فیلم‌های «راز سانتا ویتوریا» به کارگردانی استانلی کرامر و «ساعت ۲۵» به کارگردانی هانری ورنوی، در کنار آنتونی کوئین، از فیلم‌های مطرح دیگر ویرنالیزی در آمریکاست.

در این دوره او همزمان در فیلم‌های کمدی- سکسی و حماسی ایتالیایی از جمله «کازانوا۷۰» ساخته ماریو مونیچلی، «نبرد تایتان‌ها» ساخته سرجئو کوربوچی، «هرکس می‌تونه بازی کنه» ساخته لوئیجی زامپا و «آرابلا» بازی کرد. بازی در فیلم‌های «اوا» (۱۹۶۲) اثر جوزف لوزی و «پرندگان، زنبورهای عسل و ایتالیایی‌ها» ساخته پیترو جرمی (برنده نخل طلای کن در ۱۹۶۵)، از فیلم‌های متفاوت او در این دوره به شمار می‌رود. یکی از مهم‌ترین نقش‌های ویرنالیزی در این دوره، بازی در نقش الیزابت نیچه، خواهر نیچه، در فیلم «ورای خیر و شر» ساخته لیلیانا کاوانی در سال ۱۹۷۹ بود. بازی در درام اروتیک «کریکت» ساخته آلبرتو لاتوادا نیز از نقش‌های قابل توجه او در این دوره است.

ویرنا لیزی در اواخر دهه هفتاد با بازی در فیلم‌های جدی‌تر و هنری‌تر سینمای اروپا مثل «ارنستو» (۱۹۷۹) ساخته سالواتوره سمپری و «ملکه مارگو» (۱۹۹۴) توانست نام خود را به عنوان بازیگری خلاق و متفاوت با آنچه که در هالیوود و کمدی‌های سبک و سکسی ایتالیایی نشان داده بود، به عالم سینما بشناساند. در سال ۱۹۹۴ جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای بازی در نقش کا‌ترین مدیسی در فیلم تاریخی «ملکه مارگو» ساخته پاتریس شرو که بر اساس رمان الکساندر دوما ساخته شد، از جشنواره فیلم کن دریافت کرد. او همچنین به خاطر بازی در این نقش، برنده جایزه سزار شد.

ویرنا لیزی در سال ۲۰۰۴ جایزه یک عمر دستاورد هنری گلدن گلوب ایتالیا را دریافت کرد. آخرین فیلم او در سینما، بازی در فیلم «بهترین روز زندگی ما» محصول ۲۰۰۲ بود.

ایلای والاک

ایلای والاک، که در سن ۹۹ سالگی درگذشت، بازیگری بود که بسیاری از دوستداران سینمای وسترن اسپاگتی با نام و چهره او به خاطر بازی در فیلم «خوب، بد، زشت» آشنا بودند. او بازیگر بسیار پرکاری بود و طی ۷ دهه، در بیش از ۸۰ فیلم سینمایی ظاهر شد.

ایلای والاک در یک خانواده یهودی لهستانی مهاجر در بروکلین‌زاده شد. والاک، بازیگر تحصیل کرده‌ای بود و کار بازیگری را در در دهه ۴۰ در آموزشگاه دراماتیک نیویورک، زیر نظر اروین پیسکاتور، کارگردان برجسته و صاحب سبک تئا‌تر آلمان فرا گرفت. والاک از بازیگران مکتب آکتورز استودیو بود و در کنار مارلون براندو، مونتگمری کلیفت و سیدنی لومت، زیر نظر رابرت لوییز به مطالعه و آموختن شیوه بازیگری در این مکتب پرداخت. در سال ۱۹۵۱ با بازی در یکی از نمایش‌های تنسی ویلیامز، جایزه معتبر تونی را دریافت کرد و پس از آن در نمایش‌های زیادی در تئا‌تر برادوی به روی صحنه رفت.

اولین نقش مهم ایلای والاک در سینما، بازی در فیلم «بیبی دال» (۱۹۵۶) ساخته الیا کازان بود. اما این بازی در نقش توچو (زشت) در وسترن اسپاگتی «خوب، بد، زشت» ساخته سرجیو لئونه در کنار کلینت ایستوود بود که والاک را به شهرت جهانی رساند. او پس از آن در چند وسترن اسپاگتی دیگر نیز بازی کرد.

«هفت دلاور» اثر جان استرجس، «نخاله‌ها» ساخته جان هیوستن، «چگونه غرب تسخیر شد»، «لرد جیم» ساخته ریچارد بروکس، «چنگیزخان»، «چطور یک میلیون بدزدیم» ساخته ویلیام وایلر، «طلای مک کنا»، «شب و شهر»، «رودخانه مرموز» (ساخته کلینت ایستوود)، «پول هرگز نمی‌خوابد» ساخته الیور استون و «پدرخوانده ۳» و «نویسنده در سایه» ساخته رومن پولانسکی از مهم‌ترین فیلم‌های ایلای والاک در سینماست. ایلای والاک در سال ۲۰۱۰، جایزه اسکار افتخاری را به خاطر فعالیت‌های بازیگری‌اش در سینما دریافت کرد.

بیلی وایت لا

بیلی وایت لا که چند روز قبل در سن ۸۲ سالگی درگذشت، از بازیگران برجسته تئا‌تر بریتانیا بود که بیشتر به خاطر نقش‌هایی که در نمایش‌های ساموئل بکت بازی کرد شهرت داشت و بکت او را «بازیگری تمام عیار» خوانده بود. او رابطه دوستانه عمیق و بسیار نزدیکی با بکت داشت و بکت چند نمایشنامه‌اش از جمله «بازی»، «روزهای خوش»، «هی جو»، «فوت فالز» و «من نه» را صرفا برای او نوشته بود و با بازی او بر روی صحنه تئا‌تر لندن اجرا کرد. دوستی و همکاری پرثمر بیلی وایت لا و ساموئل بکت که از اوایل دهه شصت شروع شد به مدت ۲۶ سال یعنی تا زمان مرگ بکت دوام آورد.

بیلی وایت لا در فیلم‌های برخی از کارگردان‌های مطرح سینما مثل آلفرد هیچکاک، جوزف لوزی، ریچارد دانر و آلبرت فینی بازی کرد. تماشاگران ایرانی نیز حتماً بازی فراموش نشدنی او را در نقش خانم بِی لاک در فیلم ترسناک «طالع نحس» به یاد دارند.‌‌ همان زنی که از طرف شیطان ماموریت دارد که از جانِ دیمین در برابر پدر و مادرش و کسان دیگری که می‌خواهند او را از بین ببرند، محافظت کند.

بیلی وایت لا، در مجموع در بیش از ۵۰ فیلم سینمایی و تلویزیونی بازی کرد. بازی در فیلم ببر خفته (۱۹۵۴) ساخته جوزف لوزی، نخستین تجربه او در سینما بود. وایت لا در سال ۱۹۶۷ به خاطر بازی در فیلم «چارلی بابلز» در کنار آلبرت فینی و لیزا می‌نه لی، برنده جایزه بفتای بهترین بازیگر نقش مکمل شد. او همچنین به خاطر بازی‌اش در تریلر روانکاوانه «عصب پیچ خورده» (ساخته جان و روی بولتینگ) در ۱۹۶۹، برنده جایزه بفتا شد. علاوه بر این او به خاطر بازی در فیلم «جهنم یک شهر است»، جایزه بهترین بازیگر زن از طرف آکادمی بریتانیا را دریافت کرد.

بیلی وایت لا چه در نمایش‌های ساموئل بکت و چه در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی، همواره در نقش زنان مقتدر ظاهر شده بود.

«جین ایر»، «قلم پر‌ها»، «لئو آخرین نفر بود»، و «جنون» ساخته آلفرد هیچکاک، از جمله فیلم‌هایی است که وایت لا در آن‌ها بازی کرده است. آخرین فیلم او در سینما، کمدی «فاز داغ» به کارگردانی ادگار رایت بود.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.