ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

هفتادوششمین جلسه دادگاه حمید نوری: «یک کامیون آمد و می‌شد دید پر از جنازه است»

هفتادوششمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق قوه قضاییه و متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در سال ۶۷، در دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه منوچهر پیوند، از زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ و جان‌به‌در برده از اعدام‌های سال ۶۷ شهادت خود را ارائه داد.

هفتادوششمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری (بر اساس جدول اعلام شده از سوی دادگاه استکهلم) در تاریخ ۲۲ مارس / ۲ فروردیت به شنیدن شهادت منوچهر پیوند، زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ و جان‌به‌در برده از اعدام‌های سال ۶۷ اختصاص یافت.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

منوچهر پیوند (منوچهر صفرعلی) شاهد امروز دادگاه حمید نوری از هواداران سازمان فدائیان خلق شاخه اقلیت بوده است. او سال ۱۳۶۰ دستگیر شد و تا ۱۳۶۸ در زندان بود. اما علاوه بر این، چندین بار دیگر سابقه دستگیری و زندان را داشته است.

در آغاز جلسه هفتادوششم دادگاه حمید نوری، قاضی توماس ساندر پس از صحبت‌های مقدماتی و خوش‌آمدگویی به شاهد، از او خواست که قسم شهادت یاد کند. بعد از ادای سوگندِ شهادت، قاضی ساندر برای منوچهر پیوند توضیح داد که به دنبال این سوگند چه بار حقوقی‌ای بر دوش خواهد داشت. او گفت که شاهد بر اساس شهادتش زیر بار مسئولیت کیفری خواهد بود و ملزم است حقیقت را بگوید. او از منوچهر پیوند خواست آنچه را مطرح می‌کند دقیق بگوید و با توجه به گذشت زمان اگر از چیزی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست و دیده‌ها و شنیده‌هایش را هم از یک‌دیگر تفکیک کند.

سپس با اعلام آغازِ ضبط صوتی و تصویری جلسه، بخشی از این توضیحات بار دیگر و این بار از سوی دادستان مطرح شد و بعد، بازپرسی دادستان‌ها از پیوند منوچهر آغاز شد.

رئیس دادگاه برای شاهد توضیح داد که بازپرسی دادستان‌ها از او در مورد مشاهداتش در زندان اوین و گوهردشت است و بعد از آنها وکلای مشاور و وکلای مدافع از او سوال خواهند پرسید.

قاضی توماس ساندر از شاهد خواست مسائلی را مطرح کند که از آنها مطمئن است و خودش شخصا آنها را تجربه کرده است. دادستان ابتدا توضیح اسناد و ادله کتبی که تحویل داده درباره‌اش صحبت خواهد کرد و هم‌زمان نشان می‌دهیم. یکی از این اسناد فتوکپی یک حکم است که توسط شاهد به دادگاه تحویل داده شده است.

منوچهر پیوند در ایران‌تریبونال هم به عنوان شاهد حضور داشته است. دادستان، مارتینا وینسلو بازپرسی از منوچهر پیوند را شروع کرد و گفت می‌دانم اتفاقات زیادی برایش افتاده و حرف زیاد دارد، اما جلسه امروز فقط در مورد اتفاقات زندان گوهردشت است. شاهد در ابتدا گفت صحبت‌هایی که در جلسه بازجویی پلیس در مالمو داشته، ترجمه‌اش نادقیق است مانند اسامی که او اسم برده و توضیح داد اگر اینجا توضیح داد به عنوان تناقض در نظر گرفته نشود.

رئیس دادگاه در پاسخ گفت حرف‌های او در حضور دادگاه ابتدا اولویت دارد، اما اگر بعدا تناقضی وجود داشت شما می‌توانید در موردش توضیح دهید و حتما پاسخی وجود دارد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

دادستان توضیح داد از ابتدا اعتراض نسبت به ترجمه وجود داشته و برای دومین بار برای ترجمه فرستاده شده است. دادستان از شاهد خواست دلایل دستگیری‌اش را توضیح بدهد و شاهد گفت:

«من سال ۶۰ دستگیر شدم و دلیلش هواداری از یک سازمان کمونیستی -فدائیان اقلیت- بود».

دادستان: آیا محکوم هم شدی؟

منوچهر پیوند: «بله همین که به چنین جرمی دستگیر شدم فی نفسه محکوم شدم.»

دادستان عکس حکم منوچهر پیوند را در دادگاه به نمایش گذاشت. دادستان: این برگه را می‌شناسی؟

منوچهر پیوند: «بله حکمم است سال ۱۳۶۱ در اوین این حکم را گرفتم.»

دادستان: ۲۰ بهمن ۶۱ نوشته شده و تو قبلش به ۱۰ سال زندان محکوم شدی، یادت می‌آید چه مدت زمانی در اوین بودی وقتی این حکم را به تو دادند؟

منوچهر پیوند: «فکر کنم در بند یک اوین بودم… تقریبا بیشتر ماه‌های سال ۶۱ را من اوین بودم»

دادستان: یعنی نزدیک به یک سال؟

منوچهر پیوند: بله تقریبا…

دادستان: در این برگه اسم منوچهر بابک‌ نوشته شد!

منوچهر پیوند: بله این اسم مستعار من است و بعد از اوین من را به قزل‌حصار بردند. فکر کنم آخرهای سال ۶۱ ما یک گروهی بودیم که به قزل‌حصار بردند و تا پاییز ۶۵ در قزل‌حصار بودیم… بعد از آن ما را به زندان گوهردشت بردند.»

دادستان: دلیلی داشت که از قزل‌حصار به گوهردشت بردند؟

منوچهر پیوند: «اتفاقاتی در قزل‌حصار رخ داد که لحاظ تبلیغی برای رژیم خیلی گران تمام شد برای همین زندانیان سیاسی را به گوهردشت بردند… درگیری‌ها، ضرب و شتم‌ها، مسائل این‌چنینی… مثلا اگر شما به کسی کمک می‌کردی به انفرادی می‌بردند…»

دادستان: یادت می‌آید چه ماهی به گوهردشت رفتی و چقدر آنجا ماندی؟ بعد چه اتفاقی برایت افتاد؟

منوچهر پیوند: «ماهش یادم نیست ولی تا آخر ۶۷ گوهردشت بودم. بعد از قتل‌عام‌ها نزدیک اسفند ما را به اوین بردند بعد نزدیک‌های عید نوروز بود که چند روزی ظاهرا آزاد شدیم، ولی اجازه ندادند وسایلمان را ببریم…

دادستان: نوروز چی هست؟

منوچهر پیوند: «نوروز یکی از بزرگ‌ترین اعیاد ایرانیان است، آغاز بهار… یک هفته‌ای پیش پدر و مادرم بودم و رفتم وسایلم را پس بگیرم که دوباره ۲۰ روزی زندانی شدم…»

دادستان: وقتی آزاد شدی کجا بودی؟

منوچهر پیوند: «البته بگویم باید هر روزی که نماینده دادستان تعیین می‌کرد می‌رفتم خودمان را معرفی می‌کردیم.»

دادستان: به گوهردشت برمی‌گردیم، پس ۲ سال آنجا بودی، به یاد داری در کدام بندها بودی؟

منوچهر پیوند: «ما بند ۷ بودیم… به ما به بند هفتی‌ها معر‌وف بودیم، این بند شرایط خاصی داشت و دید داشت به دو طرف. ما فرقی با بقیه نداشتیم…»

دادستان: هم‌بندی‌های شما در بند ۷ از چه گروه‌هایی بودند؟

منوچهر پیوند: «تا اواخر سال ۶۶ ما با مذهبی‌ها عمدتا مجاهدین با هم بودیم، بعد از اینکه سال ۶۶ سر ورزش ضرب و شتم زیادی شد و تعدادی از بچه‌ها مصدوم و مجروح شدند، از آخرهای ۶۶ مذهبی‌ها و بقیه را جدا کردند…»

دادستان: چه کسانی در بند باقی مانند؟

منوچهر پیوند: «غیرمذهبی‌ها… ما که چپ بودیم…»

دادستان از شاهد خواست بر روی ماکتی که در دادگاه قرار دارد موقعیت بند ۷ را نشان بدهد. شاهد از روی ماکت مکان بند ۷ را به دادگاه نشان داد.

دادستان: این بند پس معروف بود چون از دو طرف دید داشت، می‌توانی بگویی کدام دو طرف دید داشت؟

منوچهر پیوند: «یکی از طرف حیاط که کمک می‌کرد با بندهای دیگر و بندهای پایین تماس داشته باشیم، از پشت هم که محل رفت و آم پاسدارها و زندانبان‌ها بود… ما در طبقه سوم یعنی بالاترین طبقه بودیم.»

دادستان: گفتی طبقه سوم، یعنی بند ۷ در طبقه سوم قرار داشت؟

منوچهر پیوند: بله درست است…

دادستان: بند زیر شما چه بندی بود؟

منوچهر پیوند: «بند زیر هم بچه‌های چپ بودند و به بند ۸ معروف بود»

دادستان: می‌دانی تعداد زندانیان چند نفر بود در بند ۷؟

منوچهر پیوند: «حدود ۸۰ نفر بودیم، چون مدام کم و زیاد می‌شد…»

دادستان: از کی تا کی در بند ۷ بودی؟

منوچهر پیوند: «تقریبا تمام مدت گوهردشت آنجا -بند ۷- بودیم تا بعد از اعدام‌ها… بعد که از دادگاه مرگ بیرون آمدم نفهمیدم من را کجا بر‌دند…»

دادستان: به زمان شهریور ۶۷ بر می‌گردیم، آیا در آن زمان اتفاقی افتاد؟

منوچهر پیوند: «اوایل مرداد، فکر کنم ۵-۶ مرداد که پاسدارها داخل بند آمدند، تلویزیون بند را بردند، بلندگویی به دیوار بود گاهی اخبار پخش می‌کردند که قطعش کردند، هواخوری قطع شد ملاقات‌ها قطع شد، هیچ‌کس را به بهبداری نمی‌بردند، همه چیز قطع شد… بعد دوستان ما با افراد دیگر از طریق مورس تماس گرفتند، یکی از آنها بهنام کرمی بود که فوت کرده می‌توانم اسمش‌ را بیاورم، بقیه ایران هستند نمی‌توانم بگویم… از مجاهدین خبر آمد که ۲۰۰ نفر از آنها اعدام شده باورش بسیار سخت بود، چون کسانی بودند که حکم داشتند و سال‌ها در زندان بودند… من بیشتر وقت‌ها از پنجره هم حیاط را نگاه می‌کردم هم آن پشت، یک دفعه چیز عجیبی دیدم، دیدم یک کوه دمپیایی نزدیک … پر از دمپایی بود، من صدا کردم و خیلی از بچه‌های بند آمدند این صحنه را نگاه کردند و این اولین شوکی بود که به ما وارد شد… در شهریور من دیدم بعضی از آدم‌ها دراز کشیده‌اند و چیزی رویشان انداخته‌اند، ولی مشخص بود آدم‌ند، انتهای این جنازه‌ها یک تریلی هم بود… اولش باور نمی‌کردیم این‌ها ممکن است انسان باشند، ولی بعدا که آمدند جمع کردند کاملا محرز شد که انسانند… بعد از چند روز یک کامیون آمد و می‌شد دید پر بود از جنازه که رویش چیزی کشیده بودند ولی مشخص بود که قتل‌عام شده‌اند و دارند می‌برند. من همان موقع صدا کردم و خیلی از بچه‌های بند آمدند و این صحنه را دیدند. بعد از این ماجراها فکر کنم پنجم با هفتم شهریور تاریخش یادم نیست، چند پاسدار آمدند دم بند از جمله برادر عباسی، ۲۰ اسم را خواندند و گفت بیرون بیایند، چشم‌بند هم به اندازه کافی نبود هرکی هرچی داشت بست و بیرون رفت، ما را از طبقه‌ای به طبقه پایین‌تر بردند، یک جایی دور از هم ما را نشاندند، اینجا بیشتر ناصریان سوال‌کننده بود و در مورد حکم و این‌ها سوال می‌کرد و با این سوالات تقسیم‌بندی می‌کردند. من را بردند دم در جایی که حکم صادر می‌کردند… دادگاه مرگ… من نشسته بودم متوجه من نبودند، البته افراد دیگری هم بودند، ناصریان سراغم آمد گفت دادگاه رفتی؟ گفتم نه، گفت پاشو بیا… من چهار بار در جمهوری اسلامی دادگاه رفتم، با چشم‌بند بودم همیشه ولی این بار گفتند چشم‌بند را برادر، من را بردند اتاقی که از اتاق معمولی بزرگ‌تر بود و روبه‌رویم ۱۵-۱۶ نفر بودند، چند نفر آخوند بودند و بقیه لباس شخصی داشتند، من دو نفر را خوب می‌شناختم، نیری و اشراقی… بقیه را ندیده بودم بیشتر سوالات را هم نیری می‌پرسید و همین بود که حکم‌ات چیست و غیره و یکی هم این بود مسلمان هستی یا نه، منم گفتم مسلمان نیستم نمازم نمی‌خوانم، نیری گفت کافری وقت ما را نگیر… اشراقی دوباره همین سوالات را پرسید و گفت به عقاید خانواده‌ات نزدیکی یا همین اتهامی که دستگیر شدی؟ من گفتم به عقیده خانواده‌ام نزدیک‌تر هستم، چون می‌دانستم غیر از این اعدام است. نیری گفت از اتاق ببریدش بیرون… ما را به اندازه یک طبقه بالا بردند، بعضی‌ها را دست راست و بعضی را دست چپ نشاندند…»

شاهد در ادامه گفت:

«نیری گفت نمی‌گذارم اعدام شوی باید روزی صد بار نعلین من را ماچ کنی، این‌ها را به جلیل شهبازی گفت… شهبازی به این نتیجه رسیده بود که مدت‌ها باید این شکنجه‌ها را تحمل کند، نتیجتا با شیشه مربا در توالت شکم‌اش را پاره کرد و نبردند به بهداری تا همانجا درگذشت. سپس ناصریان آمد و گفت این رفیق‌تان کار را تمام کرد و هر کسی می‌خواهد خودکشی کند بفرماید… تمام مدتی که ما در آن اتاق بودیم وقتی می‌رفتیم توالت پاسدارها ما را می‌زدند و وقتی هم برمی‌گشتیم به همین صورت… این وضعیت ادامه داشت تا دوباره روزی برای مصاحبه آمدند، من از همه مسن‌تر بودم برای همین سروقت من آمدند، من گفتم نه و دوباره بردند کابل زدند… من در دادگاه برای اینکه نجات پیدا کنم گفتم به عقاید خانواده‌ام نزدیک هستم، چون در‌ویش هستیم و یکی از‌کسانی که همیشه من را مسخره می‌کرد همین برادر عباسی بود… بعد از همه این همه ماجراها همه را به خط بردند تا به بند دیگه‌ای بردند… جهتی که می‌بر‌ند به سمت آخر بندها بود، جایی که همه می‌دانستند اعدام‌ها صورت گرفته… در این لحظه من به این نتیجه رسیدم که ما هم کتک خوردیم هم اعدام می‌شویم، ولی ما را به بند ۸ در پایین بردند، ناصریان گفت اینجا بند شماست باید همین‌جا بمانید، حدود ۲۰۰ نفر بودیم با یک توالت و حمام… همانجا ناصریان گفت بقیه همه اعدام شدند، فقط شما هستید، خودتان می‌دانید با زندگی‌تان… اگر برویم در جزئیات خیلی زیاد می‌شود.»

دادستان: گفتید ۵ با ششم شهریور که پاسدارها به بند شما آمدند و عباسی هم بود او را قبلا در زندان دیده بودید؟

منوچهر پیوند: «من تا قبل از گوهردشت او را ندیده بودم… اولین بار در گوهردشت دیدمش… اسم زیاد شنیده بودم ولی قیافه را ندیده بودم.»

دادستان: مثلا در چه مواردی اسمش را شنیده بودی؟

منوچهر پیوند: «بیشتر کسانی که به دادیاری رفته بودند اسم او را شنیده بودند… مصاحبه می‌خواستند منم مصاحبه نکردم در نتیجه ماندم.»

دادستان: می‌توانید موضوع مصاحبه را تعریف کنید؟

منوچهر پیوند: «سال ۶۶ تعدادی از بچه‌های بند و من را دادیاری خواستند، وقتی می‌گوییم دادیاری یعنی آدم‌های خاصی آنجا هستند که می‌توانند سوال کنند، سوالاتی مثل حکمت چیست، چند سال زندانی، نماز می‌خوانی یا نه و اتهامت را قبول داری، مصاحبه می‌کنی یا نه و غیره…»

دادستان: پس شما را بردند به دفتر دادیاری و این سوالات را پرسیدند؟ چشم‌بند داشتی؟ کی پرسید؟

منوچهر پیوند: «بله، چشم‌بند داشتیم، ولی ندیدم چه کسی بود»

دادستان: می‌دانید دادیار گوهردشت چه کسی بود؟

منوچهر پیوند: «می‌گفتند ناصریان است، اما خودش هیچ‌گاه نیامد بگوید دادیار است، اما از کارهایی که می‌کرد مشخص بود توانایی و قدرت دارد.»

دادستان: ربط برادر عباسی به این موضوع چیست؟

رئیس دادگاه گفت او عباسی را به این موضوع ربط نداده و گفته بقیه در موردش صحبت کرده‌اند.

منوچهر پیوند: «من تا روزی که پاسدارها آمدند دم بند و ما را صدا کردند عباسی را ندیده بودم، فقط اسم‌اش را شنیده بودم که معاون دادیاری است…»

دادستان: شما چگونه فهمیدید این فرد عباسی است؟

منوچهر پیوند: «وقتی اسم‌ها را خواندند گفتند بروید آماده شوید بیرون بیایید و بچه‌هایی که او را می‌شناختند گفتند این برادر عباسی است. ابتدا وقتی اسامی را می‌خواندند هیچ‌کس چشم‌بند نداشت و همه را می‌دیدیم…»

بعد از این پاسخ رئیس دادگاه به مدت ۱۵ دقیقه وقت تنفس اعلام کرد.

گزارش‌های تحقیقی زمانه درباره دادگاه حمید نوری:

پس از پایان وقت استراحت دادستان پرسش‌های دیگر خود را با شاهد در میان گذاشت.

دادستان: گفتید پاسدارها به بند شما می‌آیند و اسم ۲۰ نفر را می‌خوانند، که برادر عباسی در میان آنها بود، لشکری و ناصریان هم بود؟

منوچهر پیوند: «نه آنها نبودند، ولی کسانی که بودند من آنها را نمی‌شناختم…»

دادستان: ناصریان را گفتی دادیار بوده؟

منوچهر پیوند: «این‌طور می‌گفتند من نمی‌دانم ولی از نوع برخوردهایش تشخیص می‌دادیم…»

دادستان: گفتی از او سوال کرد درست است؟

منوچهر پیوند: «بله»

دادستان: قبلا ناصریان را در گوهردشت دیده بودی؟

منوچهر پیوند: «بله، ناصریان در قزلحصار هم دستیار دادیار بود…»

دادستان: وقتی ناصریان از تو سوال کرد چشم‌بند داشتی؟

منوچهر پیوند: بله

دادستان: لشکری چه نقش و سمتی در گوهردشت داشت؟

منوچهر پیوند: «می‌گفتند رئیس زندان است، نرمال به زندانی نمی‌گویند کی چکاره است؟ از رفتارهایشان می‌فهمیدیم..»

دادستان: لشکری را قبلا دیده بودی یا اولین بار در شهریور دیدی؟

منوچهر پیوند: «قبل از شهریور هم داخل بند می‌آمد اما دقت نکردم که کی هست…»

دادستان: آن روز لشکری را شناختی؟

منوچهر پیوند: «ناصریان و لشکری با هم بودند، البته اولین بار دم در اتاق همین برادر عباسی بود که گفت نماز می‌خوانید؟ گفتیم نه، گفت حالا معلوم می‌شود که می‌خوانید…»

دادستان: گفتی قبلا لشکری را در گوهردشت دیده‌ای؟

منوچهر پیوند: بله

دادستان: ولی روزی که آمدند اسامی ۲۰ نفر را خواندند نه ناصریان بود و نه لشکری؟

منوچهر پیوند: «عباسی و تعدادی پاسدار دیگر… اسامی را خواند و ما هم رفتیم بیرون… من بعضی اسم‌ها را یادم است از جمله خودم، رضا ژیرک‌زاده، بیژن بازرگان، مجید ولی، امیرهوشنگ صفائیان، محمود قاضی و جواد نجفی و اسم دیگری به خاطرم نمی‌آید، یک سری هم جلوی بند بودند که اتهامات اکثریت و حزب توده داشتند که اسامی زیاد یادم نیست جز بهمن رونقی و ناخدا حکیمی…»

دادستان: بعدا به اسامی برمی‌گردیم، اما حرف‌های امروز با چیزی که پیش پلیس گفتید فرق دارد در مورد اینکه چه کسانی به دم بند آمده‌اند.

دادستان به صحبت‌های منوچهر پیوند در نزد پلیس اشاره کرد و بخش‌هایی از آن را خواند. رئیس دادگاه گفت تمام این بازپرسی دوباره از اول ترجمه شده است و از دادستان خواست توضیح بدهد چرا این اتفاق افتاده است. دادستان گفت وکلای مدافع اعتراض کرده‌ بودند و به همین دلیل دوباره ترجمه شد. وکیل مدافع حمید نوری تایید کرد که آنها این درخواست را داشته‌اند و گفت این مورد استثنا بوده و درخواست داده‌اند که کل بازجویی ترجمه شود. رئیس دادگاه به دادستان اجازه داد تا بخش مورد نظر را بخواند.

دادستان: نوشته شده که یک روز در بند باز شده، ۵-۶ نفر که لباس‌هایش مانند لباس زندانبان بود وارد شد و یکی از آنها ناصریان بود… در ادامه می‌گویی ما داخل زندان بودیم در باز شد و چند نفر وارد شدند که یکی از آنها ناصریان بود و حمید نوری هم همراهش بود… در سه بند پایین‌تر هم گفتی در زندان او را برادر عباسی خطاب می‌کردند، و گفتی داوود لشکری هم بود و آنها مسئولیت زندان گوهردشت را به عهده داشتند. من وقتی این را می‌خوانم در بازپرسی پلیس گفتی ناصریان هم بوده؟

منوچهر پیوند: «نه این‌طور نیست… من به خاطر سوگندی که خوردم باید واقعیت را بگویم. من خودم وقتی آن متن‌ها را از سوئدی به فارسی برگرداندم هیچی از آن متوجه نشدم، برای همین باز دوباره به خاطرات و ذهنم فشار آوردم تا چیزی که به یاد دارم را بیان کنم…»

دادستان: این کار خوبی است… پس طبق حرف‌های تو ناصریان آنجا نبوده و غلط نوشته شده؟

منوچهر پیوند: بله

دادستان: عباسی از شما پرسید نماز می‌خوانید؟

منوچهر پیوند: «بعدا ما را بردند دم دادگاه و ناصریان آنجا از ما پرسید…»

دادستان: گفتی ناصریان در مورد اتهام‌ها سوال می‌کرد و با فاصله شما را نشاندند، آیا اینجا نزدیک دادگاه است؟

منوچهر پیوند: بله

دادستان:چشم‌بند داشتی؟

منوچهر پیوند: بله

دادستان: می‌توانی بگویی از جایی که بلند شدی و به دادگاه بردند چقدر فاصله داشت؟

منوچهر پیوند: «من به اندازه ۴-۵ متر با در دادگاه فاصله داشتم…»

دادستان: از کجا فهمیدی کسی که سوال می‌پرسد ناصریان است؟

منوچهر پیوند: «ما بارها ناصریان را دیده بودیم و از برخوردهایش می‌شناختیم… خیلی‌ها را می‌شناختیم که مسئولیت داشتند مثل عادل…»

دادستان: برخورد با ناصریان چه چیز خاصی داشت که شناختی اوست؟

منوچهر پیوند: «نوع صداش، تن صدایش، خشونت برخوردش، مشخص بود…»

دادستان: بعد تا جایی که من فهمیدم بدون چشم‌بند وارد اتاق شدی؟

منوچهر پیوند: بله همین که رفتم داخل ناصریان چشم‌بند من را برداشت.

دادستان: گفتی نیری و اشراقی در دادگاه بودند، آنها را از کجا می‌شناختی؟

منوچهر پیوند: «نیری حاکم شرع بود و عکس و کارهایی که کرده بود در روزنامه‌هایی که برای ما می‌آمد می‌دیدیم… اشراقی هم همین‌طور وقتی به عنوان دادستان دادگاه انقلاب مرکز معرفی شد عکسش در روزنامه‌ها بود.»

دادستان: گفتی بعد از دادگاه شما را یک طبقه بالا بردند که یک سری راست و عده‌ای چپ نشسته بودند، می‌توانی بگویی اینجا کجاست؟

منوچهر پیوند: «برای هر طبقه‌ای یک راهروی اصلی وجود دارد اگر بخواهی به ساختمان‌های دیگر بروی، وقتی ما را بالا بردند به همان راهروی اصلی بردند و همانجا نشاندند…»

دادستان: چشم بند داشتی؟

منوچهر پیوند: «بله، ولی یک جورهایی می‌شد بچه‌هایی که سمت چپ نشسته بودند را دزدکی دید… بعضی از آن بچه‌هایی که جزو ۲۰ نفر بودند سمت چپ نشسته بودند.»

دادستان: بیژن بازگان را دیدی؟

منوچهر پیوند: «بله او هم سمت چپ نشسته بود… ما مدت زیادی هم‌بند بودیم، اصطلاحی در زندان هست که می‌گویند هم‌خرج، زندانیانی که وضع مالی خوبی ندارند با آنهایی که وضعشان خوب است و خانواده‌ها برایشان پول می‌فرستند به بقیه کمک می‌کردند، البته این از نظر زندانبان جرم بود و اگر می‌فهمیدند ما را ضرب و شتم می‌کردند. در زندان گوهردشت بقیه کارهای جمعی مثل ورزش هم ممنوع بود…»

دادستان: می‌دانی برای بیژن بازرگان چه اتفاقی افتاد؟

منوچهر پیوند: «بچه‌هایی که سمت چپ نشسته بودند همه معتقد بودند که اعدام شدند، ولی اگر منظور این است من کسی را دیده باشم اعدام شده باشد من ندیدم، از کل زندان گوهردشت که اتهام چپ داشتند فقط ۲۰۰ ماندند و خود ناصریان گفت همه را اعدام کردند، دیگر چه استنادی از این بیشتر؟»

دادستان: بیژن بازرگان را بعد از آن روز هم دیدی؟

منوچهر پیوند: خیر

دادستان: محمود قاضی هم گفتی که در لیست ما C۹ است…

منوچهر پیوند: «من الان اسم منصور نجفی شوشتری هم یادم افتاد…»

دادستان: محمود قاضی را هم در راهرو دیدی؟

منوچهر پیوند: «بله سمت چپ بود و بعد از آن هیچ‌وقت ندیدمش…»

دادستان: گفتی تو را با ۷ نفر به اتاقی بردند، چه مدت زمانی منتظر شدید تا به این اتاق بردند؟

منوچهر پیوند: «فکر کنم ۲ تا ۳ ساعت»

دادستان: در این مدت زمانی که آنجا نشسته بودی از کارمندان کسی را دیدید؟

منوچهر پیوند: «صدایشان می‌آمد ولی نزدیک ما نبودند… صدای کسانی که زندانبان بودند را می‌شنیدیم.»

دادستان: صدای کسی که اسم آنها گفته بودی را شنیدی؟

منوچهر پیوند: «تنها چیزی که در ذهنم باقی مانده، یکی از آن زندان‌بان‌ها داد می‌زد این گندکاری چیست انجام دادید، ۳۰ نفر بی‌گناه اعدام شدند.»

دادستان: خود را شنیدی؟

منوچهر پیوند: «بله شنیدم… ولی نتوانستم تشخیص بدهم صدای چه کسی بود.»

دادستان: نزد پلیس گفتی عباسی این جمله را گفته کدام درست است؟

منوچهر پیوند: «الان که به حافظه‌ام رجوع می‌کنم به نظر برادر عباسی بود که داد می‌زد، چون غیر از رئیس زندان که لشکری باشد و ناصریان معاونش کس دیگری چنین قدرتی نداشت که این کار را بکند…»

دادستان: من نمی‌خواهم به تو فشار بیاورم، فقط می‌خواهم بدانم الان اینجا که نشستی چه چیزی به یاد داری؟

منوچهر پیوند: «من به شما حق می‌دهم… فقط وقتی به این تاریخ‌ها فکر می‌کنم این فشارها به سروقتم می‌آید، من عزیزترین دوستانم را آنجا از دست دادم.»

دادستان: این جمله‌ای که گفتی صدای عباسی بود، آیا این استنتاج بود؟

منوچهر پیوند: «بله دقیقا، چون من چشم‌بند داشتم و نمی‌توانستم ببینم.»

دادستان: در این راهرو چیز دیگری از عباسی دیدی یا شنیدی؟

منوچهر پیوند: «در آن لحظه نه اما بعدا بله، وقتی که برای مصاحبه آمدند ما را بردند کتک زدند او هم همراه با ناصریان بود و بعد او کابل می‌زد.»

دادستان: کدام دفعه منظورتان است؟

منوچهر پیوند: «ما را بردند برای مصاحبه و وقتی همه گفتیم نه، همه را خواباندند و کابل زدند…»

دادستان: چه روزی بود؟

منوچهر پیوند: «حدود ۱۰ روز بعد از دادگاه… قبل از این هم برای نماز خواندن کابل زده بودند.»

دادستان: در روایت آزادی که تعریف کردی گفتی ۷-۸ نفر بودید که به یک اتاق بردند، بعد از شما در مورد نماز خواندن سوال کردند، امروز در دادگاه گفتید ناصریان، لشکری و عباسی آمدند و سوال کردند درست است؟

منوچهر پیوند: «بله… اما قبلش عباسی آمد و گفت نماز می‌خوانید؟ گفتیم نه و گفت مشخص می‌شود که نماز می‌خوانید یا نه و چشم‌بند نداشتیم چون داخل اتاق بودیم.»

دادستان: همین چیزی که الان تعریف کردید را در بازجویی پلیس نگفتید، چرا؟

منوچهر پیوند: «من الان بخواهم در مورد چند سال زندان توضیح بدهم مثلا در مورد قرل‌حصار و اوین که حرف نزدیم، اگر بخواهیم همه این‌ها را بگوییم چند روزی می‌شود وقت نیست… هر ۷ نفر ما را بیرون آوردند، دو نفر را به شدت زدند و بقیه قبول کردند نماز بخوانند، از ما دو نفر هم یکی خودکشی کرد و فقط من ماندم… این غیر از این است که در هر نوبت از دستشویی ما را کتک می‌زدند.»

دادستان: چند روز در این اتاق ماندید؟

منوچهر پیوند: «فکر کنم حدود ۱۵ روز… این یک پروسه بود و همه را یک دفعه بیرون نیاوردند.»

دادستان: این ۱۵ روز شما را جابه‌جا کردند؟

منوچهر پیوند: «نه ثابت بودیم، این را هم بگویم شهبازی را می‌آوردند راهروی همان بند کوچک شلاق می‌زدند که خودکشی کرد.»

دادستان: در این ۱۵ روز از هم‌بندی‌های بند ۷ کسی آنجا بود؟

منوچهر پیوند: «کسانی که زنده می‌ماندند آنجا می‌آوردند و آخرها فکر کنم ۲۰ – ۲۱ نفر بودیم… در کل از بند ۷ نهایتا ۳۰ یا ۳۲ نفر زنده مانده بودند آنگونه که از بچه‌ها شنیدم، بقیه را به آمفی تئاتر برده بودند و اعدام کردند.»

دادستان: از مشاهدات خودتان درباره عباسی گفتید، بعد از اینکه در مورد نماز خواندن از شما سوال کرد، بار دیگری هم او را دیدی؟

منوچهر پیوند: «همه این اتفاقات همان روز نیافتاد، چون مشغول بودند از بند ما آدم می‌آوردند، یکی دو روز هیچ اتفاقی نیافتاد…»

دادستان: در همان روز بخصوص باز عباسی را دیدید؟

منوچهر پیوند: «همان روز چشم‌بند داشتیم و دیدیم، بقیه مواقع چشم‌بند داشتیم وقتی زندانی را می‌بردند به جایی و نمی‌دیدیم.»

دادستان: برگردیم به راهرویی که دو سه ساعتی آنجا نشسته بودی، آیا ناصریان را دیدی یا صدایش را شنیدی؟

منوچهر پیوند: «نمی‌دانم، فقط یک نفر گفت آنها را ببرید به بندشان و نمی‌دانم کی بود.»

دادستان: شما گفتی من کسی را با چشم خودم ندیدم اعدام شود، برگردید به آن رواهرویی که نشستی می‌دانی اعدام‌ها کجا انجام می‌شد؟

منوچهر پیوند: «حدس می‌زدیم اما دقیق نه…»

دادستان: اگر باز برگردیم به راهرو، شما سمت راست و نشستی و اعدامی‌ها در سمت چپ، از مسئولان زندان کسی را دیدی آنها را به محل اعدام‌ها ببرد؟

منوچهر پیوند: «نمی‌دانم، انقدر سخت بود آدم باور کند آنها اعدام شده‌اند، می‌گفتیم آنها را به بند دیگر برده‌اند.»

دادستان: این موضوع را در بازجویی پلیس هم متفاوت تعریف کرده‌اید، از شما پرسیده شده از اولیای زندان متوجه شدید کسی را به محل اعدام ببرد؟

منوچهر پیوند: «همین گروه گروه که بعد از دادگاه می‌آوردند به اتاقی می‌بردند…»

رئیس دادگاه گفت این قسمت را رها کنند چون مدام به بی‌راهه کشیده می‌شود.

دادستان ادامه داد: در بازجویی گفتی زندانیان سمت چپ را دیدیم برای اعدام بردند و کسی که آنها را به محل اعدام می‌برد هم سمت عباسی و عباسی تنها نبود، در همان بازجویی از شما پرسیده شده به چشم خودتان دیدید عباسی کسی را به محل اعدام ببرد؟ شما هم گفتید این راهروی طولانی بود و آن زمان من این اطلاعات را نداشتم ولی وقتی بعدا ما را آنجا بردند، من دیدیم که عباسی و دیگران (این را هم بگویم این نظر مترجم است) آنها را می‌بردند و گفتید ناصریان به عباسی دستور داده چند نفر را به محل اعدام ببرد، این موضوع کجا اتفاق افتاده؟ شما توضیح داده‌اید که ناصریان را از قبل می‌شناختید و مواردی از این دست… بیشتر از این نمی‌خوانم، این چیزهایی که خواندم به یاد دارید به پلیس گفته باشید؟

منوچهر پیوند: «این اتفاقات همان روز افتاد که ما را بعد از دادگاه بالا بردند و دست راست و چپ نشاندند، بعد از اینکه ما را بردند آن اتاق دیگر ارتباط ما قطع است و هیچ ارتباطی نداریم…»

دادستان: برگردیم به بازجویی خودتان که گفتید شنیده‌اید ناصریان به عباسی گفته آنها را به محل اعدام برده، چنین چیزی را به یاد دارید؟

منوچهر پیوند: «آن چیزی که به یاد دارم یکی گفت آنها را ببرید و کسی که قدرت داشته باشد می‌تواند این را بگویید و غیر از این دو نفر نمی‌تواند باشد.»

دادستان: می‌توانید بگویید منظورتان کیست؟

منوچهر پیوند: «منظورم سه نفر است در زندان گوهردشت، لشکری بود که می‌گفتند رئیس زندان است، ناصریان بود که رئیس دادیاری بود و برادر عباسی که می‌‎گفتند معاون ناصریان است.»

دادستان: به یاد دارید از کجا به این مسائل پی بردید؟

منوچهر پیوند: «من خودم مدرکی یا سندی جای ندیدم، ولی شایع بود این موضوع و ناصریان همه کاره زندان بود و بالاتر لشکری و کارهای مربوط به زندانی را دادیاری می‌تواند دستور بدهد نه کس دیگری.»

با این پاسخ شاهد رئیس دادگاه اعلام کرد نوبت صبح دادگاه به پایان رسیده است و بعد از یک ساعت و نیم استراحت مجددا دادگاه از سر گرفته خواهد شد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

با شروع دوباره دادگاه دادستان توضیحاتی داد و گفت در مورد لشکریان، ناصریان و عباسی توضیحاتی به دادگاه از سوی شاهد ارائه شد و سپس از منوچهر پیوند پرسید از کجا فهمیده سمت عباسی معاون دادیار بوده و شاهد گفت:

«همیشه با هم بودند و دستوراتی که می‌داد مشخص بود…»

منوچهر پیوند در ادامه پاسخ خود به دادستان گفت حدود سه یا چهار بار عباسی(نوری) را دیده است.

دادستان: گفتی ۱۵ روز با زندانیان دیگر در یک اتاق بودید و گفتی در این مدت یک سری ناپدید شدند و یک سری جدید هم اضافه شدند…

منوچهر پیوند: «از آن اتاق دیگر کسی نرفت که بر نگردد، فقط یک نفر خودکشی کرد.»

دادستان: در این مدت از شما درخواست همکاری و مصاحبه شد و گفتی یک بار برادر عباسی سوال و جواب می‌کرد و از خود تو هم پرسید که هفت هشت روز بعد از رفتن به پیش هیأت مرگ بوده، و وقتی گفتی درویش هستی او به تو خندیده…

منوچهر پیوند: «من این را در دادگاه گفتم، وقتی پرسیدند به عقیده خودت نزدیک هستی یا خانواده‌ات، بعد از آنجایی که بخشی از این دراویش که به آنها می‌گویند یارسان که از دید جمهوری اسلامی کافر هستند اما چون خدا را قبول دارند شامل این حکم (اعدام) نمی‌شوند.»

دادستان: تو گفتی وقتی از دراویش هستی عباسی به تو خندید درست است؟

منوچهر پیوند: «آنجا در دادگاه عباسی نبود که ببیند من چه گفته‌ام، اما خبر داشت و بعدا وقتی من را می‌دید می‌گفت هه درویش رو…»

دادستان: یعنی بیشتر از یک بار به تو خندیده؟

منوچهر پیوند: «الان حضور ذهن ندارم چند بار، اما چندین بار این را شنیدم.»

دادستان گفت قصد دارد عکسی را در دادگاه به نمایش بگذارد و گفت شاهد در ایران تریبونال هم شهادت است و از او پرسید: آنجا نوشته شده منوچهر صفرعلی، این اسم آشناست؟

منوچهر پیوند: «خود من هستم، در دانمارک شما می‌توانید اسم و فامیل را عوض کنید مشکلی ندارد.»

دادستان: این اسم کوچک است یا فامیل؟

منوچهر پیوند: «صفرعلی اسم فامیلم است.»

دادستان: من می‌خواهم چندتا سوال در مورد برادر عباسی بپرسم، یادت می‌آید چه لباسی به تنش داشت؟

منوچهر پیوند: «بعضی وقت‌ها لباس معمولی می‌پوشید و بعضی وقت‌ها هم لباس سبز می‌پوشید…»

دادستان: چیز دیگری از قیافه این شخص به یاد داری؟

منوچهر پیوند: «من الان که نگاه می‌کنم قیافه‌اش چیز زیادی تغییر نکرده، همان است.»

دادستان: مطمئنی این شخصی که اینجاست همان شخصی است که به او می‌گفتی برادر عباسی؟

منوچهر پیوند: «هیچ شکی ندارم، من او را به اسم عباسی می‌شناسم، همانطور که الان کسی بگوید پیوند یا صفرعلی من همان آدم هستم.»

دادستان: چه زمانی متوجه شدی اسم اصلی‌اش چی است؟

منوچهر پیوند: « این را بعدها از طریق فیس‌بوک متوجه شدم که بچه‌های کانون زندانیان سیاسی ساکن سوئد می‌نوشتند.»

با این پاسخ سوالات دادستان به پایان رسید و کنت لوئیس وکیل مشاور سازمان مجاهدین از شاهد شروع به سوال پرسیدن کرد.

کنت لوئیس: گفتی از پنجره بند ۷ حیاط را نگاه کردی، حیاط داخلی است، گفتی این واقعه اوایل مرداد بوده، از زمانی که تلویزیون را بردند تا زمانی که دمپایی‌ها را دیدی چقدر طول کشید؟

منوچهر پیوند: «تقریبا اوایل مرداد بود که آمدند تلویزیون‌ها را بردند… فکر کنم حدودا ۱۰-۱۵ روز گذشته بود که ما این دمپایی‌ها را دیدیدم. دو تا برادر بودند که یکی مجاهد و یکی چپ بود از طریق مورس با هم تماس گرفتند…»

کنت لوئیس: یعنی از طریق این دو برادر فهمیدید که اعدام‌ها در جریان است؟

منوچهر پیوند: «کسان دیگری هم بودند حالا من این‌ها را اسم بردند…»

کنت لوئیس: این خبر اعدام ۲۰۰ نفر مجاهدی که اعدام شدند بعد از دیدن دمپایی‌ها بودند؟

منوچهر پیوند: «بله چون برای ما سوال بود این همه دمپایی برای چی اینجا جمع شده. کسی دیگری به نام بهنام کرمی بود که وارد بود در مورس زدن، او هم تماس گرفت و این موضوع را تایید کرد.»

کنت لوئیس: آیا این خبر که ۲۰۰ نفر مجاهدین اعدام شدند بعد از دیدن دمپایی‌ها بود؟

منوچهر پیوند: بله دقیقا!

کنت لوئیس: این‌طوری فهمیدم که بند ۷ را آن ساختمانی نشان دادی که نوشته رویش ح و نمی‌دانم بد ترجمه شده یا چی، ولی گفتی وقتی بیرون آورده شدید برای دادگاه یک طبقه پایین بردند؟

منوچهر پیوند: «بله درست است»

کنت لوئیس: الان در این مدت همه گفته‌اند برای دادگاه به طبقه هم‌کف برده‌اند، تو گفتی زیر شما بند ۸ بود، دادگاه آنجا که نمی‌تواند باشد؟ بعد هم در مورد راهروی اصلی صحبت کردی آن کجاست؟

منوچهر پیوند: «ما را از بند برای این کارها بیرون آوردند و یک مقداری به سمت چپ می‌آییم، و به لحاظ روانی هم آنچنان اضطرابی بر ما حاکم بود که نمی‌دانستیم کجا می‌رویم و چکار می‌کنیم.»

کنت لوئیس: یعنی ممکن است دو طبقه پایین رفته باشی؟

منوچهر پیوند: «من مطمئن نیستم برای همین تاکید زیادی روی این مسئله نداشتم.»

کنت لوئیس: شنیدی زندانیانی از مشهد در گوهردشت باشند؟ می‌دانی آنها مجاهد بودند؟

منوچهر پیوند: «بله شنیدم، خیلی از اتهامات آنها مطلع نیستم، ظاهرا همه اعدام شدند…»

سپس گیتا هادینگ ویبری یکی دیگر از وکلای مشاور سوال کرد و پرسید: آیا عادل طالبی را در ماه‌های مرداد و شهریور ۶۷ دیدی؟

منوچهر پیوند: «ندیدم ولی در موردش شنیدم… شنیدم جزو کسانی بود که اعدام شد. ولی چون با او خیلی نزدیک نبودم مطمئن نیستم.»

سپس یوران یالمارشون از دیگر وکلای مشاور پرسید: اسم عادل روزدار را شنیده‌ای و می‌شناسیش؟

منوچهر پیوند: «نه متاسفانه چیزی از او به یاد ندارم.»

سپس بنت هسلبری دیگر وکیل مشاور پرسید: در ماه‌های مرداد و شهریور حسین حاجی‌محسن را دیدی؟

منوچهر پیوند: «اسمش را شنیدم و شنیدم که اعدام شده، ولی با خودش نزدیک نبودم»

وکیل مشاور: مجید ایوانی؟

منوچهر پیوند: «بله او را کاملا می‌شناسم ما از قزل‌حصار با هم بودیم و آخرین بار همان روزهایی که ما ۲۰ را بیرون بردند دیگر بقیه را ندیدیم.»

وکیل مشاور: چه مدت زمانی با هم بودید؟

منوچهر پیوند: «از سال ۶۶ که زندانیان مذهبی و غیرمذهبی از هم جدا شدند با هم بودیم.»

وکیل مشاور: محمود علیزاده اعظمی را می‌شناسی؟ اسم یک محمود را نزد پلیس بردی.

منوچهر پیوند: «چیزی نشنیدم یادم نمی‌‌آید… آن محمود قاضی بود.»

سپس دانیل مارکوس، از وکلای مدافع حمید نوری شروع کرد به سوال پرسیدن از شاهد.

وکیل مدافع حمید نوری: می‌خواستم ابتدا چند سوال در مورد اسم‌تان بپرسم، گفتید اسم مستعار شما بابک بود و اسم کوچکت منوچهر، و بعد گفتی صفرعلی…

منوچهر پیوند: «صفرعلی اسم خانوادگی من بود که وقتی به دانمارک آمدم عوض کردم و بابک هم اسم تشکیلاتی من بود.»

وکیل حمید نوری: صفرقلی را می‌شناسی؟

منوچهر پیوند: «نام اصلی خانوادگی ما صفرقلی، وقتی می‌خواستم شناسنامه بگیرم کسی که می‌نوشت طوری نوشت که شد صفرعلی، ولی اسناد همه این‍‌ها در شادشهر موجود است. شما در دانمارک می‌توانید نام‌تان را عوض کنید ولی مهم شماره شهروندی است…»

وکیل حمید نوری: حکمی که دادستان استناد کرد بر روی آن چه نامی نوشته شده؟

منوچهر پیوند: «همه این‌ها نوشته شده، صفرعلی، صفرقلی و نام تشکیلاتی‌ام بابک…»

وکیل حمید نوری: سوال دیگر می‌خواهم در مورد ساختمان زندان بپرسم، اگر این ماکت را نگاه کنیم می‌بینیم که ساختمان‌ها سه طبقه هستند، زندان چند طبقه بود؟

منوچهر پیوند: «زندان چهار طبقه است، یک طبقه زیر زمین است و سه طبقه هم بالای زمین، ولی هر طبقه‌ای با راهروی اصلی به هم وصل هستند.»

وکیل حمید نوری: یعنی زیر زمین هم زندانی داشت؟

منوچهر پیوند: «نه زندانی نداشت، اما زیرزمین داشت، حتی در طبقه اول هم زندانی نمی‌گذاشتند چون می‌گفتند وقتی به هواخوری می‌روند با هم ارتباط می‌گیرند. زندانیان در طبقه دوم و سوم بودند.»

وکیل حمید نوری: گفتید عباسی معاون دادیار بوده در زندان فهمیدید یا وقتی بیرون آمدید؟

منوچهر پیوند: «همان موقع می‌دانستیم، اما مدرک نداشیتم، همه زندانیان می‌دانستند عباسی معاون دادیار است…»

وکیل حمید نوری: شما در بازجویی پلیس نگفته‌اید عباسی معاون دادیار بوده؟

منوچهر پیوند: «من الان هم گفتم مدرکی ندارم، ولی همه می‌دانستند که ناصریان دادیار است و عباسی معاون دادیار، معمولا مسئولان امنیتی هیچ کدام خودشان و سمتشان را معرفی نمی‌کردند.»

وکیل حمید نوری: من می‌خواهم بدانم وقتی شما را نزد هیات دادگاه بردند چه اتفاقی افتاد و چی دیدید؟ گفتید ۱۶ نفر روبه روی شما بودند و اتاق چقدر بزرگ بود؟

منوچهر پیوند: «فکر کنم حدودار ۶ متر در ۱۰ بود… در هم تقریبا باز بود و بعضی از مسئولان زندان مثل ناصریان می‌توانستند بیایند ولی دخالتی در کار دادگاه نداشتند. این را هم شنیدم که به غیر از آن دو نفر بقیه نمایندگان مثل دادگستری و غیره ارگان‌های جمهوری اسلامی بودند برای اینکه بعدا کسی نگوید خبر نداشته‌اند.»

وکیل حمید نوری: پس این ۱۵ یا ۱۶ نمایندگان مختلف ادارات جمهوری اسلامی بودند به گفته شما؟

منوچهر پیوند: بله

وکیل حمید نوری: الان شما روبه‌روی اعضای دادگاه نشسته‌اند و می‌بینید چگونه نشسته‌اند، اگر به دوران دادگاه شما برگردیم آنها چگونه نشسته بودند؟

منوچهر پیوند: «اینجا همه اسامی نوشته شده و آدم می‌فهمد چه کسی روبه‌رویش نشسته است، آنجا چنین چیزی نبود… فقط دو نفر روی صندلی نشسته بودند تا جایی که یادم است، فقط نیری و اشراقی و بقیه را نه می‌شناختم و نه عنوانی داشتند و نه چیزی روی سینه‌شان بود که بفهمیم چه کار هستند.»

وکیل حمید نوری: گفتی نیری و اشراقی را شناسایی کردی…

منوچهر پیوند: «آنها را شناسایی نکردم، آنها آدم‌های معروفی بودند و اسم و عکس‌شان در همه رسانه‌ها بود…»

وکیل حمید نوری: یک نفر هم از اطلاعات و سازمان امنیت آنجا بوده می دانید کی بود؟

منوچهر پیوند: «من چنین کسی را شناسایی نکردم ولی شنیدم کسی به نام زمانیان آنجا بوده، او گاهی به داخل بندها می‌آمد و می‌گفت تا از شما نکشیم آزاد نمی‌شوید… ولی من آن روز یادم نمی‌آید زمانیان هم بود یا نه.»

وکیل حمید نوری: یعنی زمانیان ممکن بود در آن اتاق بود؟

منوچهر پیوند: «من او را در اوین دیدم در آن جمع ندیدم… من از اوین و قزل‌حصار هم خیلی گفتنی دارم اما فرصت نشد.»

وکیل حمید نوری: در بازجویی پلیس شما یک نقشه کشیدید که جاهای مختلف زندان را مشخص کردید…

منوچهر پیوند: «البته من به پلیس گفتم حضور ذهن زیادی ندارم و همه جاهای زندان را هم ندیده‌ام؛ آنها گفتند حالا یه چیزی بکش، من هم چیزی کشیدم…»

وکیل مدافع حمید نوری نقشه‌ای که منوچهر پیوند کشیده بود را در دادگاه به نمایش بگذارد که در سمت راست آن نوشته شده «زمانیان» و پرسید پس وقتی این را اینگونه کشیدی یعنی زمانیان هم آنجا نشسته بوده؟

منوچهر پیوند: «من گفتم نه خطم خوبه و نه نقاشی کشیدم و مشخص است چقدر درهم است که با واقعیت نمی‌خواند… بند من آنجا مشخص نیست در حالی که اینجا مشخص است (منظور ماکت زندان است) و معروف بود که زمانیان نماینده وزارت اطلاعات در دادستانی است، ولی من آن روز او را ندیدم. من در این چند سال زندان اسامی زیادی در سر هم است که ممکن است الان یادم نباشد.»

وکیل مدافع حمید نوری سپس سوالاتی در مورد محل دادگاه در زندان گوهردشت که هیات مرگ در آنجا بود از شاهد پرسید و او نیز توضیحاتی در این باره داد که بسیاری از آنها را در نوبت صبح و در پاسخ به دادستان بیان کرده بود.
وکیل مدافع حمید نوری اما گفت صحبت‌های منوچهر پیوند نسبت به آنچه که در بازجویی پلیس گفته متفاوت است و بخش‌هایی را از روی بازجویی پلیس برای هیات دادگاه خواند. بر اساس چیزی که وکیل حمید نوری خواند شاهد گفته بود دادگاه در زیرزمین است و شاهد گفت چنین چیزی را به یاد ندارد و از بندشان آنها را یک طبقه به پایین برده‌اند.

وکیل مدافع حمید نوری: آیا برای ایران تریبونال تعریف کردی که آن روز هیات دادگاه را دیدی؟

منوچهر پیوند: «بله گفتم که ما پیش هیات مرگ رفتیم و چه برخوردهایی کردند. چون آنجا وقت کم بود من بیشتر در مورد زندان‌ها صحبت کردم تا دادگاه و این‌ها…»

وکیل حمید نوری: این مصاحبه در ایران تریبونال به زبان فارسی بود؟ اسم عباسی را هم آوردی؟

منوچهر پیوند: «بله آنجا مترجم داشتند… یادم نمی‌آید درباره عباسی صحبت کردم یا نه، موضوع چیز دیگری بود، مثل این می‌ماند که در مورد لاجوردی اینجا صحبت کنم.»

وکیل مدافع حمید نوری: می‌خواستم در مورد کامیون از شما سوال کنم، طبق برداشت شما این کامیون جسد بار زده بود؟

منوچهر پیوند: «بله، این مدت دچار استرس هم بودیم و مدام از پنجره‌ها بیرون را نگاه می‌کردیم.»

وکیل حمید نوری: این کامیون در حال حرکت بود درست است؟

منوچهر پیوند: «تقریبا همینطور است…»

وکیل حمید نوری: چطور کامیونی بود؟ روکش برزنتی داشت؟

منوچهر پیوند: «نه دیواره‌اش بود ولی چادر نداشت، دیواره‌اش حدود ۱ متر و نیم بود، حدود نیم متر جنازه کف کامیون بود و یک چیزی هم رویش کشیده بودند. کسی که از بالا نگاه می‌کرد می‌توانست ببیند این‌ها جنازه هستند، از بغل یا روبه‌رو مشخص نبود. چیزی که رویش کشیده بودند از طول و عرضش مشخص بود جنازه است.»

وکیل حمید نوری: پوششی داشت این جسدها ولی شما فهمدید جسد هستند؟

منوچهر پیوند: «بله پوشش نازک بود و کاملا برجستگی‌ها و فرو رفتگی‌ها بدن معلوم بود.»

وکیل حمید نوری: گفتید یک سری جسد هم روی زمین دیدید؟

منوچهر پیوند: «بله این مربوط به قبل از دیدن کامیون‌هاست…»

وکیل حمید نوری: پنجره‌ای که شما نگاه می‌کردید کرکره فلزی داشت؟

منوچهر پیوند: «بله پنجره که باز نمی‌شد، ما از لای آن کرکره‌ها می‌دیدیم و برای اینکه کمی خوب ببینیم لای کرکره‌ها را باز می‌کردیم.»

وکیل حمید نوری برگه دیگری را مجددا در دادگاه نمایش گذاشت و در رابطه با آن از منوچهر پیوند این سوال را پرسید: من پیش پلیس نبودم وقتی شما این را کشیدید، می‌خواهم بفهمم شما چی کشیده‌اید… وقتی این نقشه را نگاه می‌کنم و متن بازجویی شما را می‌خوانم شما با نقطه مشخص کردید در چه جاهایی جسد دیدید… شما با این نقطه‌چین‌ها مشخص کردید که جسدها آنجا بودند؟

منوچهر پیوند: «نقشه اشکال دارد، من همانجا به پلیس هم گفتم این کار من نیست، کار من آهنگری است و یک آهن و دستگاه جوش بدهید همه کار می‌کنم. اگر دقت کنید آنجا که من نوشتم بند ۷ است و کامیون از آنجا می‌آید و بعد حسینیه است… ما از این پنجره‌ها اتفاقات را می‌دیدیم… کامیون از بغل آمفی‌تئاتر می‌پیچید و رد می‌شد و بعد ما دیگر کامیون را نمی‌دیدیم. در این فاصله تا بپیچد ما در این فاصله کامیون را دیدیم… خیلی ماشین‌های دیگر هم به همین صورت جنازه‌ها را حمل کردند ولی ما ندیدیدم.»

وکیل حمید نوری: آن جنازه‌ها که با نقطه مشخص کردید کجا بودند؟

منوچهر پیوند: «اینجا تماما این محوطه خالی است، و کامیون اینجا آمده بود و مانده بود، اینجا در تمام این محوطه جنازه‌ها را چیده بودند. من نتوانستم بشمارم چندتا بودند، نه داخل کامیون و نه آنهایی که روی زمین بودند.»

رئیس دادگاه از شاهد خواست که بر روی ماکتی که در دادگاه است بار دیگر موقعیت جنازه‌ها را نشان بدهد تا بتوانند آن را ضبط کنند و شاهد این کار را انجام داد.

وکیل مدافع حمید نوری: می‌خواهم درباره عباسی بپرسم، اولین بار روزی بود که او ۲۰ اسم را خواند. تابستان ۱۳۶۱ هم در اوین عباسی را دیدید؟

منوچهر پیوند: «نه او را ندیدیم، شاید اسمش را شنیده باشم…»

وکیل حمید نوری: تابستان ۶۱ عباسی شما را کتک زده؟

منوچهر پیوند: «نه من چنین ادعایی نکردم، چون بازجویی من در کمیته مشترک بود…»

وکیل مدافع حمید نوری سپس گفت قصد دارد مطلبی را که با بازجویی پلیس متناقض است از رو بخواند:

پلیس گفته عباسی شما را کتک زد؟ شما گفتید بله مطلقا، بعد از پرسیدند می‌تواند یکی از این دفعات را توضیح بدهید؟ و گفتید اولین بار وقتی از کمیته مشترک من را به گوهردشت آوردند من را کتک زد… و گفتید به محض اینکه می‌گفتید هوادار هستید او شروع می‌کرد به کتک زدن شما و پلیس گفته اوین سال ۱۳۶۱ بود و شما گفتید بله… به یاد دارید این‌ها را گفته باشید؟»

منوچهر پیوند: «نه برای اینکه وقتی من به اوین رفتم بند ۸ نبودم. کسی که این کار را می‌کرد و شما از او یاد کردید اسمش حامد بود و فقط بازجوی چپ‌ها بود.»

وکیل حمید نوری: کمی قبل‌تر ازاین در بازجویی پلیس گفتید عباسی نقش خاصی نداشته ولی لاجوردی را یادت است و گفتید با لاجوردی در اوین بود. درست است؟

منوچهر پیوند: «بله درسته، گفتند عباسی در اوین بود گفتم من او را نمی‌شناسم ولی افراد دیگری را می‌شناسم اگر می‌خواهید نام ببرم.»

وکیل حمید نوری: شهریور وقتی عباسی را دیدید لباس سبز تنش بود، شما خودتان به عنوان پاسدار به عباسی اطلاق کردید؟

منوچهر پیوند: «من همچنین حرفی نزدم، گفتم گاهی لباس عادی می‌پوشید و گاهی هم لباس سبز، همه پاسدارها اینجوری بودند حتی در اوین هم… هر لباس سبزی هم لباس پاسداری نیست.»

وکیل حمید نوری: آیا در آن روز یونیفورم تنش بود؟

منوچهر پیوند: «یادم نیست.. فضای اسم خواندن و این‌ها یادم است نه چیز دیگری.»

وکیل حمید نوری: ولی در بخشی که دادستان هم خواند گفتید ۵-۶ نفر وارد شدند که یونیفورم تن‌شان بود.

منوچهر پیوند: «من آنجا هم نگفتم برادر عباسی یونیفرم تنش بود، گفتم او اسم‌ها را خواند. بعد ۳۳ سال از آن روزها گذشته چطور می‌توان این جزئیات را به یاد آورد.»

وکیل حمید نوری: صورت عباسی ریش و سبیل داشت؟

منوچهر پیوند: «همیشه کمی ته ریش داشت تا جایی که به یاد دارم.»

وکیل حمید نوری: شما کلمه ریش حزب‌اللهی شنیدی؟

منوچهر پیوند: «بله ریش‌اش حزب‌اللهی بود، از نظر من ریش گذاشتن فرق دارد با ریش حزب‌اللهی. توضیح تفاوت این دو تا کمی مشکل است…»

وکیل مدافع حمید نوری: این آخرین سوال است، آیا با کلمه‌ای که زندانیان می‌گویند اتاق گاز آشنایی داری؟

منوچهر پیوند: «بله منم بودم، ورزش جمعی در سال ۶۶ ممنوع بود و پاسدارها می‌آمدند همه را جمع می‌کردند می‌بردند و ۵۰ نفر را داخل اتاقی می‌کردند که هیچ نداشت و در را می‌بستند، بعد از حدود نیم ساعت یا بیشتر احساس خفگی به آدم دست می‌داد. بعد در را باز می‌کردند و ما هم تعادل نداشتیم و دو طرف راهرو می‌ایستاد و با هرچی که داشتند ما را می‌زدند.»

وکیل حمید نوری: یعنی نیم ساعت داخل بودید؟

منوچهر پیوند: «بستگی داشت، به آن پاسدار…»

وکیل حمید نوری: دراین اتاق یک شبانه روز که نبودید؟

منوچهر پیوند: «نه حداقل یک ساعت و نیم، نمی‌خواستند که آدم را بکشند، می‌خواستند شکنجه کنند.»

پس از این پاسخ وکلای مدافع حمید نوری گفتند دیگر سوالی ندارند و خود حمید نوری هم گفت سوالی ندارد. اما کنت لوئیس، وکیل مشاور به بخشی از صحبت‌های منوچهر پیوند در بازجویی پلیس اشاره کرد که گفته بود برای حضور در نزد هیأت مرگ به طبقه همکف برده‌اند، توضیح داد که گفته شده پایین و مشخص نیست چند طبقه پایین رفته است، ممکن است که طبقه همکف باشد. کنت لوئیس گفت قصد داشته روشن کند آنچه که وکلای مدافع حمید نوری خواندند فرق داشته با چیزی که در بخش دیگری گفته است.

رئیس دادگاه به شاهد گفت سوالاتی دارد تا برخی موضوعات برایش واضح‌تر شود و پرسید: گفتی اجساد روی زمین دیدی، از لحاظ زمانی به یاد داری چه وقت بود؟

منوچهر پیوند: «مرداد ماه بود، اواسط مرداد…»

قاضی توماس ساندر: روز بود یا شب؟

منوچهر پیوند: روز بود

چه فاصله‌ی داشتی؟

منوچهر پیوند: «از طبقه سوم حساب کنید، هر طبقه ۲ یا ۳ متر در نظر بگیرید، چیزی حدود شش یا هفت متر اگر ارتفاع کامیون‌ها را هم در نظر بگیریم. من هم در همان بند ۷ در بالا بودم که از دو طرف پنجره داشتیم، و پنجره‌هایی که به طرف بیرون است می‌توانید همه چیز را ببینید… الان دقیق حضور ذهن ندارم اتاق خودم بودم یا نه چون ما در اتاق‌ها رفت و آمد می‌کردیم، اما ما نزدیک حسینیه بودم…»

رئیس دادگاه: تا چه مدت زمانی ایستادی به این اجساد نگاه می‌کردی؟

منوچهر پیوند: «ثابت نبودم مدام رفت و آمد می‌کردم چون می‌خواستم ببینم چه خبر است، غیر من از بچه‌های دیگر هم دیدند، همه کنجکاو بودند ببینند اوضاع به کجا می‌رود.»

رئیس دادگاه: چی دیدی وقتی آنجا بودی؟ سعی کن متمرکز صحبت کنی!

منوچهر پیوند: «اوایل فقط حدس می‌زدیم، وقتی دمپایی‌ها را دیدیم مطمئن شدیم و بعد هم ارتباط گرفتیم. من غیر از این دو مورد چیز خاص دیگری ندیدم. بعد شب‌ها هم که ما خواب بودیم هر اتفاقی می‌افتاد نمی‌توانستیم ببینیم.»

رئیس دادگاه: صحنه چگونه تمام شد؟

منوچهر پیوند: «جنازه‌ها یکی دو روزی روی زمین بود، بعد جمع کردند و بردند، محلش را هم سم پاشی کردند. بعد دیدیم که کامیون‌ها آمدند… بعد چیز خاصی آنجا دیده نشد.»

رئیس دادگاه: یعنی دو روز اجساد آنجا بود؟ یعنی بردن اجساد را دیدی؟

منوچهر پیوند: «نه لحظه بردن اجساد را ندیدیم. تمیزکردن و سم پاشی را هم با چشم خودم دیدم. دیدم چیزی شبیه این کپسول‌ها روی دوششان بود و روی این جنازه‌ها سم پاشی می‌کردند.»

رئیس دادگاه: پس یعنی اجساد بودند که سم پاشی می‌کردند؟ بعد دفعه بعد که نگاه کردی اجساد نبود؟

منوچهر پیوند: «بله، دفعه بعد مثلا فردایش. من دوباره این صحنه را دیدیم، یک بار وقتی جنازه‌ها روی زمین بود و یک بار هم کامیون‌ها را دیدیم. بعد از اینکه جنازه‌های روی زمین را بردند یک کامیون آمد…»

رئیس دادگاه: وقتی داری نگاه می‌کنی روز بود یا شب؟

منوچهر پیوند: «روز بود، و کامیون در حال حرکت ولی نه با سرعتی که در خیابان می‌رود.»

رئیس دادگاه گفت همه چیز برایش واضح شد و سوال بیشتری ندارد. او از منوچهر پیوند برای حضور در دادگاه تشکر کرد و پرسید آیا برای حضور در دادگاه وجهی طلب می‌کند و شاهد گفت هیچ طلبی ندارد.

این جلسه دادگاه حمید نوری از اینجا قابل شنیدن است:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

رئیس دادگاه توضیح داد که جلسه بعدی دادگاه چهارشنبه ۲۳ مارس /​ ۳ فروردین ۱۴۰۱ خواهد بود و تورون لیندهلم، استاد روانشناسی اجتماعی و معاون دپارتمان روانشناسی دانشگاه استکهلم و شادی صدر، از مدیران سازمان عدالت برای ایران در دادگاه حاضر خواهند شد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.