ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

«فردا اتفاق افتاد» نوشته کیوان باژن: سیمای تنهای راویان در میان جمع

رضیه انصاری - «فردا اتفاق افتاد» نوشته کیوان باژن با طرح تاملاتی هستی‌شناسانه، تصویرسازی‌هایی فراواقعی و ترسیم مؤلفه‌های فردگرایی از قبیل شک و تردید، بدبینی، انزوا، درون‌نگری و احساس فاجعه در قالب هفت داستان، هرچه تنهاتر شدن انسان در جامعه‌ای سرد و سرکوب‌شده را به نمایش می‌گذارد.

مجموعه داستان «فردا اتفاق افتاد» نوشته کیوان باژن دربرگیرنده هفت داستان کوتاه است که در فاصله سال‌های ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۲ به رشته تحریر درآمده‌اند. مضمون غالب این داستان‌ها تنهایی است؛ تنهایی‌های متفاوتی که در بسترهای مختلفی جاری‌اند و بر معانی متفاوتی دلالت می‌کنند، از خستگی و کلافگی تنهایی در سلول انفرادی در داستان «تنهایی» تا اعتراض به وضع اجتماعی در داستان «رویای یخی». در این مجال برخی از داستان‌های این مجموعه با نگاهی ساختارگرا به مولفه‌های تنهایی بررسی می‌شود.

تنهایی و مولفه‌های آن

انسان با آن که موجودی است اجتماعی، به تنهایی و سکوت نیاز دارد. او در این سکوت به شناختی از خود و تحلیلی از پیرامونش دست می‌یابد و به خوب و بد خویشتن، فراز و فرودهایش، و استعدادها و ناتوانی‌های خود واقف می‌شود. تنهایی انسان مدرن اما نه از نوع صوفیان و عرفاست و نه تنهایی فیلسوفانه، و نه عزلت‌گزینی و خلوت‌نشینیِ خودخواسته. این تنهایی در دنیای ارتباطات، گسترش روزانه تکنولوژی و به تناسب آن محو شدن انسانیت و اخلاقیات، همچنان بزرگ‌تر می‌شود و به نوعی خلاء درونی و احساس تهی‌ بودن می انجامد که تعاملات اجتماعی و ارتباطات فردی را به مخاطره می‌اندازد و به نوعی خشم و نومیدی می‌انجامد. تنهایی انسان در جوامع مدرن استبدادزده اما با پیچیدگی‌های دیگری توأم است، مانند خشم انسانی که نادیده گرفته شده‌، فهمیده نمی‌شود و مظلوم زندگی می‌کند، یا خشم مظلوم نسبت به ظالمی که در مقام قدرت یا جایگاه برتر، موقعیتی را از او دریغ داشته، بی‌عدالتی و نابرابری روا می‌دارد: همسرکشی و فرزندکشی و کودک‌کشی در «رؤیای یخی»، سرکوب نویسنده‌ و شاعر و کتابفروش در «تنهایی» و «دندان لق» و «به ‌همین ‌سادگی، سقوط»، یا زندگی بچه‌های تحت ‌ستم در بهزیستی و کانون در «یک قطره اشک»:

انگار همه‌ی این‌ها فردایی بوده که اتفاق افتاده و در این فرداست که نمی‌توانم بفهمم باید ازت متنفرم باشم یا نه همان‌طور که هیچ‌وقت نفهمیدم توی سرت چه می‌گذرد تو آن‌طور نبودی که نشان می‌دادی لابد فکر می‌کردی من هم چیزی که نشان می‌دادم نبودم شاید هیچ‌کس آن‌طوری که نشان می‌دهد نیست چه شباهتی که در عمق خود تفاوت‌هایی دارد سهمگین یک پنهان‌کاری خود خواسته و جمعی مربوط به عصر یخ بندان توی کتاب علوم.

( رویای یخی)

موقعیت ناپایدار راویان

کابوس راویان و شخصیت‌های اصلی همه داستان‌های این مجموعه، سرکوب و بگیروببندی است که در گذشته یا حال اتفاق افتاده و آن اتفاق بر همه لحظاتشان سایه انداخته است؛ شخصیت‌هایی از جمله زندانی، تبعیدی، جسد زیرخاک یا قطعات جنازه‌ای در فریزر، کودکی گرفتار در بهزیستی، زنی پریشان‌احوال یا گربه‌ای خانگی که از خانه بیرون شده... این راویان با توجه به موقعیت فعلی و نحوه کنش در روایت، به دو دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول، راویانی که با قصه‌گویی و گزارش ظلم و توصیف احساسات قربانی قصد افشاگری و عبور از موقعیت ناپایداری را دارند؛ دسته دوم، راویانی که خود در دام گرفتار شده‌اند و به توهم و افیون و فلسفه‌بافی افتاده‌اند و با آن که معترض‌اند و فاجعه را احساس می‌کنند، دیگر توان کنشگری در برابر موقعیت ناپایدار را ندارند.

فردا اتفاق افتاد، کیوان باژن، انتشارات مهری، لندن

راوی داستان «رویای یخی»، روح جسدی مثله‌شده است که به دختری جوان تعلق داشته. دختری که درسش را تمام نکرده و در ازای شغلی برای پدر، به همسریِ مردی سن‌وسال‌دار درآمده و به دست همو به قتل ‌رسیده. این راوی به همراه چند جسد دیگر با داستان‌هایی مشابه (که همگی گزارشی از خشونت خانگی و اجتماعی است) در صحنه پایانی داستان جمع می‌شوند و از قفسه فریزر به چشمان ظالم زل می‌زنند؛ کنشی حداکثری از سوی اجسامی یخ‌زده که ظالم را میخکوب می‌کند.

راوی داستان «تنهایی» (که به گواه زمان و مکان تقریرش، در زندان اوین نوشته شده) یک نویسنده محبوس در سلول انفرادی است که در فاصله دو بازجویی، خود را با حضور ناگهانی یک سوسک سرگرم می‌کند. ذهنش به سوی جنگل و آسمان زادگاهش پرواز می‌کند، و یاد معشوق و آرمیدن در آغوشی که وصلش ممکن نشده با هوای گیراندن یک سیگار به هم می‌آمیزند و در پایان، جشن تنهایی‌اش با له‌شدن سوسک زیر پای زندانبان پایان می‌گیرد.

راوی هر دو داستان یادشده در یک گفتار درونی، با دخیل کردن احساسات و ذهنیات در عین و واقعیت، به توصیف و روایتگری می‌پردازند. هردو در موقعیتی‌اند که افق روشنی از فردا پیش چشم ندارند و خیالبافی می‌کنند تا حال بگذرد و از این موقعیت ناپایدار خلاص شوند: به بازجویی خوانده شوند، آزادشان کنند یا دفن شوند.

موضوعاتی که دستمایه هفت داستان این مجموعه قرار گرفته‌اند، با فرم‌هایی متفاوت و متناسب با داستان عرضه شده‌اند: انتخاب راویان نامتعارف اعم از گربه و روح و جسد و افیونی، که به شیوه‌های روایی متفاوت از جمله سیال ذهن، راوی مشاهده‌گر، روایت از نوع پرسش و پاسخ، گمانه‌زنی و فلسفه‌بافی، دیالوگ و خیالبافی قصه‌ گفته‌اند و روایت را در فرم‌های زبانی متفاوت پیش برده‌اند؛ فرم‌هایی که در شکل‌گیری گفتمان متن و زبان، موفق عمل کرده‌اند و می توانند میان اتفاق داستانی و واقعیت جامعه پیوند برقرار کنند.

راوی کوچک و معصوم داستان «یک قطره اشک» نیز به همین دسته تعلق دارد. او در بهزیستی یا کانونی برای نگهداری فرزندان زندانیان به سر می‌برد و همه داستان ستم‌دیدگی‌اش در آنجا و شکایت‌هایش از خانم احمدی را برای قاصدکی در مشت تعریف می‌کند و با فوتی آن را به هوا می‌فرستد تا فردایی که مثلا تحت سرپرستی کسی قرار بگیرد یا بزرگ شود و از آن‌جا برود و خلاصه به وضعیت ثبات برسد.

و اما چهار داستان دیگر: «دندان لق» با روایتگریِ راوی دوم شخصی آغاز می‌شود که طرف خطابش جسد زنی است زیرخروارها خاک، که حالا در سالمرگش سنگ قبرش شکسته و او انگار از شکافی به بالای سرش نگاه می کند، به مردمانی که حضورشان را در قبرستان ممنوع کرده‌اند و بیرونشان می‌کنند. زنی شاعر و احتمالاً شاعری ممنوع، که با نیروهای سایه همکاری نکرده و پس از بازجویی و شکنجه و زندان، در تصادفی احتمالاً ساختگی در خیابان جان باخته است و اعضای بدنش متلاشی شده‌اند. روایت با حضور سایه (بازجو)، پیرزن فالگیر و شخصیت‌هایی هذیان‌زده، به فضایی بوف‌‌کوری پهلو می‌زند و بر استبدادی تاریخی، قربانیانی تاریخی و بی‌مهری تاریخی عموم ساکنان یک جامعه تأکید می‌کند. این راوی اما لزوماً افق روشنی را پیش رو ندارد و با محدودیت‌ها، تهدیدها و تحقیرهای موجود، درمانده‌تر از این حرف‌هاست.

کلاغ‌ها را دوست داشت... با آن پرهای سیاه و قار قار کردنشان. می‌دانست تنهایی چیزی نمی‌خورند. غذا که پیدا کنند، همنوعانشان را هم صدا می زنند... به‌طرف ماشین‌اش رفته بود. چهل روزی بود که پس از چهل روز از آن معبد رها شده بود. سایه بود که چند روز پیشتر به او تلفن کرده و گفته بود:«تو محرکی انگار... همه را تحریک می‌کنی. آن‌طور که پیداست مثل یک قرص محرک می‌مانی.» و زن خونسرد به او گوش داده بود. به او که داشت اخطار میداد: «به تو گفته بودم که دیگر حق نداری...» آن قدر این جمله را شنیده بود که دیگر گوش نمی‌داد. نداده بود. سایه گفته بود: «ولی اگر خودت بخواهی می‌توانی این‌جا را ترک کنی.»

(دندان لق)

همچنین راوی داستان «به همین سادگی، سقوط» معلمی تبعیدی به روستاست که مانند دیگر روستائیان درگیر تریاک شده و در حال نشئگی و به قول خودش عالم ملکوت، گذشته ده را روایت می‌کند. او شاهدی است بر بگیروببندهایی در ده، آتش‌زدن کتابفروشی و سر به نیست کردن کتاب‌فروش، و سرگرم کردن اهالی تا متوجه آن‌چه در اطرافشان می‌گذرد نباشند. فضای ذهن این راویِ «چُرتی» هم به هذیان و چرند‌گویی نزدیک می‌شود تا روایت استبداد در زیرلایه‌های داستان ده و اهالی‌اش تعریف شود.

«زنی که زندگی او را در جیبش گذاشته بود» به روایت نیما (کسی که از بیرون شاهد ماجراست) شرح حالی از ناهید ارائه می‌کند که شخصیتی جذاب دارد و پس از ازدواج و همنشینی با همسری نامتعادل رو به اضمحلال می‌رود. پس از جدایی از شوهر شیشه‌ای و خودکشی دوستش رویا، به اوج آشفتگی و پریشان‌حالی می‌رسد. ناهید از همه کسانی که در زندگیش ‌بوده‌اند و وضعیت روحی و رفتار ناشایستی داشته‌اند، چیزی در اندیشه و رفتارش به جامانده و مثل همه آن‌ها در پایان گرفتار افکار یا توهماتش می‌شود و عاقبت از نظر نیما (راوی) غایب می‌شود. نیما به بهبود او امیدی ندارد و این قصه از سر افسوس و تاسف برای او و خطاب به او (که دوستی است از دست رفته) روایت می‌شود. 

و گربه فیلسوف یا ابرگربه داستان «میراث»، موجودی لوس، خسته، ترسیده و نومید (و عقیم‌شده) است که از محیط امن خانه‌ بیرون آمده و نه توانایی مقابله با گربه‌های خیابان را دارد، نه تفکرات و تتبعاتی که صاحبش در او به وجود آورده به او اجازه می‌دهد استقلال فکر و عمل داشته باشد. این داستان که از نظرگاه راوی دانای کل روایت می‌‌شود، از ذهن گربه به کتاب‌های صاحبش می رود و در مقام مقایسه بر میاید. مقایسه‌ای که در سطل زباله و در رویارویی گربه با یک انسان تمام می‌شود و از هر سو ارزیابی شود، نویدبخش نیست، چرا که در یافتن آشغالی ارزنده در سطل زباله (که به تلخی، به «میراث» نسل آن دو تعبیر شده)، گربه به انسان می بازد و در رقابت با دیگر گربه‌ها هم، گربه خانگیِ عقیم‌شده محکوم به فناست.

دستمایه‌ها و تکنیک‌های روایی

تنهایی فرودستان جامعه بر اثر ظلم و ستم کسانی که به واسطه جایگاه اجتماعیشان (مرد، شوهر، پدر، مادر، زندانبان، بازجو، مدیر بهزیستی و ...) فرادست به شمار می‌آیند، موضوع همه داستان‌هاست. «رویای یخی» اما شاید یگانه داستانی باشد که همه این موارد را در خود دارد: سرخوردگی‌های اجتماعی که در قالب سنت، مذهب، تعصب، تعرض و نابرابری اِعمال شده‌اند؛ خفقان و ترس، عدم اعتماد به نفس و کوتاه بودن صدای فرودستانی که در خانه و مدرسه و خیابان و حزب و شغل و روابطشان مورد خشونت‌های بی‌رحمانه قرار می‌گیرند؛ هژمونی مردسالاری، و سرکوب‌هایی که در سال‌های اخیر نمونه‌های آن به وفور یاد می‌شود: خرمدین‌ها، همچنین نیکاها و خدانورها و کیان‌ها، و قربانیان خشونت‌های خانگی که در زیرزمین و باغچه خانه‌ها پنهان می‌شوند یا جسد مثله‌شده‌شان به فریزر و سطل‌های زباله منتقل می‌شود.

اما راوی این داستان (روح دختری به نام رویا) به وضع موجود عادت نمی‌کند و تسلیم شرایط نمی‌شود. در کنشی هویت‌خواهانه مدام به خواب کسانی می‌رود که او را آزار داده‌اند تا چشمانشان آرام نگیرد و یادشان بیاورد که باید او را دفن کنند و به آرامش ابدی خاک بسپارند. او در پایان، با روح دیگر قربانیان همدست می‌شود و همگی در کنشی اعتراضی، ظالم بزرگ را قبض روح می‌کنند. 

تنهایی فرودستان جامعه بر اثر ظلم و ستم کسانی که به واسطه جایگاه اجتماعیشان (مرد، شوهر، پدر، مادر، زندانبان، بازجو، مدیر بهزیستی و ...) فرادست به شمار می‌آیند، موضوع همه داستان‌هاست. سرخوردگی‌های اجتماعی که در قالب سنت، مذهب، تعصب، تعرض و نابرابری اِعمال شده‌اند؛ خفقان و ترس، عدم اعتماد به نفس و کوتاه بودن صدای فرودستانی که در خانه و مدرسه و خیابان و حزب و شغل و روابطشان مورد خشونت‌های بی‌رحمانه قرار می‌گیرند؛ هژمونی مردسالاری، و سرکوب‌هایی که در سال‌های اخیر نمونه‌های آن به وفور یاد می‌شود: خرمدین‌ها، همچنین نیکاها و خدانورها و کیان‌ها، و قربانیان خشونت‌های خانگی که در زیرزمین و باغچه خانه‌ها پنهان می‌شوند یا جسد مثله‌شده‌شان به فریزر و سطل‌های زباله منتقل می‌شود.

موضوعاتی که دستمایه هفت داستان این مجموعه قرار گرفته‌اند، با فرم‌هایی متفاوت و متناسب با داستان عرضه شده‌اند: انتخاب راویان نامتعارف اعم از گربه و روح و جسد و افیونی، که به شیوه‌های روایی متفاوت از جمله سیال ذهن، راوی مشاهده‌گر، روایت از نوع پرسش و پاسخ، گمانه‌زنی و فلسفه‌بافی، دیالوگ و خیالبافی قصه‌ گفته‌اند و روایت را در فرم‌های زبانی متفاوت پیش برده‌اند؛ فرم‌هایی که در شکل‌گیری گفتمان متن و زبان، موفق عمل کرده‌اند و می توانند میان اتفاق داستانی و واقعیت جامعه پیوند برقرار کنند.

عدم کاربرد علائم سجاوندی از دیگر ویژگی‌های برخی از داستان‌هاست. بدیهی است که استفاده ‌نکردن عامدانه از نقطه، ویرگول، علامت سئوال و تعجب، خواندن را دشوار می‌کند. خواندن متنی این چنین، توجه و تمرکز بالاتری از سوی خواننده را نیازمند است و نویسنده با این ترفند، مخاطب را کمی معذب می‌کند تا داستان را با طمانینه و دقت بیشتری بخواند، مثل داستان‌های «رویای یخی»، و «تنهایی» و «یک قطره اشک».

با هر چی دستش برسه شروع میکنه به آرایش کردن صورتش می‌گیم بابا الان خانم احمدی که ببیندت غوغایی به پا می‌کنه اما او عین خیالش نیست تازه سربه‌سر خانم احمدیم میذاره یا اداشو در میآره و میشه مث یه پنگوئن اون‌وقت ما می‌زنیم زیرخنده حالا نخند کی بخند خلاصه هرچی از این بلاگرفته بگم کمه خانم احمدیم وقتی می‌بینه از پسش برنمیاد از کوره درمیره ودادوفریاد راه می‌اندازه و اونو توی انباری زندونی می‌کنه اون‌وقت ما غصه‌مون میشه.

(یک قطره اشک)

از دیگر تکنیک‌های زبانی به کار رفته در این داستان‌ها، اطناب و استفاده از جملات بلند و پیوسته‌ای است که مثلا از ذهن تنها و افیون‌زده راوی قابل قبول و باورپذیر است.

و این کتابفروشی کوچک تا سه‌چهارسال پس از انقلاب‌ هم، پا برجا بوده ولی متاسفانه در یک آتش‌سوزی- که معلوم نشد عمدی بود یا غیرعمدی- از بین رفته و با خاک یکسان شده و از آن به بعد به جای کتاب، تریاک به دستِ اهالی رسیده و بیشتر جوانان ده، تریاکی شده و افتاده‌اند به الواتی و تریاک و تریاک‌کشی و شب زنده‌داری‌ها و دور هم بودن‌ها و دیگر کار کردن و بیجار کاشتن برایشان سخت شده و بیشترشان بیجارها را به غریبه‌ها فروخته‌اند و می‌فروشند و این‌طور شده که کم کم این بیجارها تبدیل شده به‌ ویلا و ساختمان و بافت ده دارد به هم می‌خورد و دیگر از آن طبیعت بکر و بیجارهای وسیعِ کمتر دیده می‌شود، و با قلع‌وقمع درخت‌های بید و چنار و سرو برای ویلاسازی یا فروش به کارخانجاتی که وسایل چوبی می‌سازند، دیگر از درختانِ سر به فلک کشیده هم چندان خبری نیست.

(به همین سادگی، سقوط)

همچنین تصویرسازی‌های فراواقعی و آمیخته با لعاب ذهن برخی از راویان و شخصیت‌های اصلی، به گونه‌ای است که مخاطب پس از خواندن متن، به جهان‌بینی مستتر در پس ذهن مولف پی می‌برد. 

دندان لق سوم هم افتاده بود. تق... تق... تق... فریاد و نفس نفس زدن ها، قاطیِ صدای آژیر ماشین پلیس. صدایی. «یالا بروید... قبرستان تا اطلاع ثانوی تعطیل است» و صدایی دیگر: «ای بابا... مگه کافی شاپه؟» و صدایی همراه با نفس نفس زدن‌ها.«لطفا یک سان‌شاین به من بدهید خیلی می‌چسبد.» صدایی پرسیده بود: «ساعت کار این‌جا را چرا اعلام نمی‌کنید ما هم بدانیم؟» و صدایی تحکم‌آمیز پاسخ داده بود: «یالا برو که داریم درها را می‌بندیم.»

(دندان لق)

حرف آخر

مجموعه داستان «فردا اتفاق افتاد» با طرح تاملاتی هستی‌شناسانه، تصویرسازی‌هایی فراواقعی و ترسیم مولفه‌های فردگرایی از قبیل شک و تردید، بدبینی، انزوا، درون‌نگری و احساس فاجعه در قالب هفت داستان، هرچه تنهاتر شدن انسان در جامعه‌ای سرد و سرکوب‌شده را به نمایش می‌گذارد. راویان این داستان‌ها از سویی به دلیل و انگیزه‌ای اجتماعی به قصه‌گویی می‌پردازند تا دیگران در جامعه بدانند و آگاه باشند و اگر دستشان می‌رسد دادی از او بستانند و از سوی دیگر، از تنهایی خود سخن می‌گویند؛ تنهایی‌ای که از آن دل‌خوش نیستند و به آن محکوم شده‌اند و از‌ما‌بهترانی هر تلاش آنان برای از بین‌بردن آن تنهایی را عقیم گذاشته‌اند و با این‌حال آنان در اعتراض به وضعیت ناپایدار، به روایت و بیانگری دست زده‌اند. 

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.