ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

کارزار شعر زندگی در برابر اعدام

آتفه چهارمحالیان: به اخلاقِ شب فکر می‌کنم

چهارمحالیان در این شعر با ترکیب تصاویر سوررئال (دریای مغروقان، میله‌های شعله‌ور از گنجشک‌ها) و واقعیت‌های عینی (تیرباران، محاکمه)، اثری خلق می‌کند که هم یادبود است، هم فراخوان مبارزه.

شعر آتفه چهارمحالیان با تصاویری تلخ و چندپهلو، فضای سرکوب و اندوه ناشی از اعدام را به تصویر می‌کشد. شهر در این شعر، موجودی زنده و زخم‌خورده است که «گوشه‌های مقتول خود را می‌نامد»— چنانکه گویی هر کوچه از کوچه‌های شهر یک اعدامی را به یاد می‌آورد. در این میان تعبیر «صابون غم» که هر روز ساییده‌تر می‌شود و «سیاهی قضات را می‌بوید»، استعاره‌ای تکان‌دهنده از شست‌وشوی وجدان جمعی و عادی‌سازی اعدام است.

شاعر در ادامه، مقاومت اعدامیان را یادآوری می‌کند: «جسدهایمان ولی زنده‌اند» و «دهان‌هایمان را نمی‌شود پس از تیرباران دوباره بست» - اشاره‌ای به صدای بازماندگان و کشته‌شدگانی‌ست که حتی مرگ سکوتشان را تضمین نمی‌کند. عبارت «حاصلخیز مرده‌ایم» به باروری ایده‌ها در خاکستر سرکوب اشاره دارد، هرچند این باروری با ناامیدی («نفس کشاورزمان کویر گندم و جشن بود») و بیماری («قنداق مرض») همراه است. در برابر این یأس، شاعر خطاب به «تشنگی تاریک» (نماد نظام سرکوب)، از نور و زندگی سخن می‌گوید: «بر رگ‌های بازنگشته گل بگذار» و «به پیچک‌هایی که نرویید چراغ بیاویز». این فرمان‌های شاعرانه، دعوتی است به امیدواریِ فعال، حتی وقتی محاکمه‌ها «مهیای اعدام» هستند. پایان‌بندی شعر با «ستاره‌های خیابان» که «دنباله‌دار» می‌شوند، پیش‌بینی پیروزی نور بر تاریکی است؛ گویی هر چراغ اعتراض، دنباله‌ای از آتش امید را در تاریخ می‌کشد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

اینجا که بی‌ساعت-گاهِ تپیدن ِ درد شده است
و پرچم‌های سوگ
داد برآورده‌اند از مچ‌های سرنیزه بگذرند
صابون ِ غم هرروز ساییده‌تر
سیاهی ِ قضات را می‌بوید
تکیده از آبشار و بن‌بست‌های ولیعصر
شهر
گوشه‌های مقتول ِ خود را می‌نامد
دریای ِ مغروقان از باروها بالا می‌گیرد
تا سرودی مادر
دوباره تاریخ را بغل کند.
آن‌قدر برپا نبودیم که راه
نگاهمان دارد
که خون برسد به آن بوسه‌ی حق
تا میله‌ها از گنجشک‌ها شعله‌ور شوند
جسدهایمان ولی زنده‌اند
و دهان‌هایمان را نمی‌شود پس از تیرباران شدن
دوباره بست
حاصلخیز مرده‌ایم ولی
اگرچه نفسِ کشاورزمان
کویر ِ گندم و جشن بود
و ترسالی ِ آفت
کودک‌هایمان را قنداق ِ مرض کرد
اگرچه محاکمه مهیای اعدام است
و چشم‌هاش که در آهن پلک می‌زنند
آرمان‌های صنعتی‌اش را
بر سجده‌گاه‌ها سرمایه می‌کنند
اگرچه شب حاضر است
تو اما ای تشنگی ِ تاریک
بر رگ‌های بازنگشته گل بگذار
به پیچک‌هایی که نرویید چراغ بیاویز
و آن نور ِ بی‌نهایت را
آن‌قدر بجوی
تا ستاره‌های خیابان
دنباله‌دار شوند.

#زندگی_در_برابر_اعدام

#سه_شنبه_های_اعتراضی

#نه_به_اعدام

#شعر

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.