نور بر دوش کشیده
مهاجرت، تبعید، فرار و آفرینش هنری
علی صمدی احدی ـ سوال در مورد رابطه بین هنر، مهاجرت و هویت سالهاست که ذهن مرا به خود مشغول کرده است ـ هم بهعنوان یک فیلمساز و هم بهعنوان کسی که خود تجربه مهاجرت و زندگی میان زمینههای فرهنگی مختلف را داشته است. چه چالشهای خاصی برای فیلمسازانی که میخواهند داستانهای خود را دور از وطن روایت کنند، وجود دارد؟

مقاله علی صمدی احدی درباره سینمای تبعید
پیشگفتار
سوال در مورد رابطه بین هنر، مهاجرت و هویت سالهاست که ذهن مرا به خود مشغول کرده است ـ هم بهعنوان یک فیلمساز و هم بهعنوان کسی که خود تجربه مهاجرت و زندگی میان زمینههای فرهنگی مختلف را داشته است. چه اتفاقی برای قدرت بیان هنری میافتد وقتی زمینه فرهنگی زیر پایمان تغییر میکند؟ چه چالشهای خاصی برای فیلمسازانی که میخواهند داستانهای خود را دور از وطن روایت کنند، وجود دارد؟
پاسخهای سادهای برای این سوالات وجود ندارد. هر تجربه فردی از تبعید، فرار یا مهاجرت منحصر به فرد است و تحت تأثیر شرایط شخصی، زمینههای تاریخی و البته رسانهای که هنرمند در آن کار میکند، قرار دارد.
با این مقاله، من همکاران خود را دعوت میکنم تا افکار مرا تکمیل، به چالش کشیده و در صورت لزوم اصلاح کنند. این متن عنوان محرکی است برای آغاز بحثی، که برای ملتی سینمادوست مانند ایرانیان و فیلمسازان و بازیگران و تهیهکنندگانشان... بسیار جذاب است.
در کنار تبادل میان هنرمندان داخل و پخش در کل جهان، علاقمندم ـ از نظرات و تجربههای همکارانی که کشور را در بزرگسالی ترک کردهاند و کسانی که در خارج از کشور متولد شده یا رشد کردهاند بشنوم. میان کسانی که امروزه با رسانههای دیجیتال کار میکنند و کسانی که آغازگران سینمای ایرانی در تبعید بودهاند.
در عصر ارتباطات جهانی و افزایش جریانهای مهاجرت، این سوال که چگونه هنر فراتر از مرزها خلق و درک میشود، اهمیت فزایندهای پیدا میکند ـ نه تنها برای هنرمندان ایرانی، بلکه برای همه کسانی که میان فرهنگها زندگی و کار میکنند.
در پایان لازم به تشکر و قدردانی از دوستان عزیز محمد حقیقت و کاوه فرنام و اشکان رهگذر برای ارائه نظرات و پیشنهادات بسیار مفیدشان میدانم.
علی صمدی احدی
از مرز تا بوم: مهاجرت، تبعید، فرار و آفرینش هنری
۱. مقدمه تاریخی: موجهای مهاجرت، تبعید و فرار ایرانیان
مهاجرت، تبعید و فرار در تاریخ معاصر ایران، پیوسته با تحولات سیاسی، اجتماعی و امنیتی گره خوردهاند. از مهاجرتهای روشنفکران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تا تبعید گسترده پس از انقلاب ۱۳۵۷، تا مهاجرتهای اقتصادی، فرهنگی و نیز فرارهای اضطراری پس از سرکوبهای سیاسی، هر موج جابهجایی، ویژگیهای خاص خود را داشته و رد پایی متمایز در هنر بهجای گذاشته است. در بسیاری موارد، آنچه آغازگر این حرکت بوده نه انتخاب، بلکه اجبار بوده است. تجربهی فرار از خطر، از خشونت، از شکنجه، نیز بخشی جداییناپذیر از تجربه هنری بسیاری از هنرمندان معاصر ایرانیست ـ چه آنها که به کشور میزبان رسیدهاند، و چه آنها که در مسیر متوقف شدهاند.

مهاجرت ادبی و هنری ایرانی، در دهههای مختلف، از پاریس تا لسآنجلس، از استانبول تا برلین، گاه با سرکوب و سانسور آغاز شده و گاه با جستوجوی آزادی بیان یا رشد حرفهای. اما آنچه میان همهی این تجربهها مشترک است، تلاش هنرمند برای ساختن معنا در دل گسست و جابهجاییست.

گاهی انسان راهی را انتخاب نمیکند، بلکه راه او را انتخاب میکند. گاهی آنچه ترک میکنی، نه فقط خانه است، نه فقط شهر یا کشور، بلکه بخشی از هویتت. و گاهی، تنها چیزی که میتوانی با خودت ببری، روایت است. خاطره است. و هنر.
در دنیای پرتنش امروز، واژههایی چون مهاجرت، تبعید، فرار، بیش از آنکه توصیف وضعیت فردی باشند، نشانهای از بحرانهای جهانیاند. بحرانهایی که ریشه در سیاست، جنگ، اقتصاد، هویت و سرکوب دارند. اما این واژهها، مهاجرت، تبعید، فرار، هرکدام معنا و بار احساسی متفاوتی دارند و نسبت آنها با هنر و هنرمند، رابطهای عمیق بین قدردانی و نفرت، پیچیده، گاه درهمکوبنده و گاه نجاتبخش است.
۲. تعاریف و تفاوتها: مهاجرت، تبعید، فرار
۲.۱ مهاجرت: حرکت میان جغرافیا و معنا
مهاجرت، در معنای کلیاش، تصمیم به ترک یک مکان برای زندگی در جایی دیگر است. این تصمیم میتواند داوطلبانه باشد یا از سر ناچاری. اما آنچه در بطن هر مهاجرتی نهفته است، مواجهه با «دیگری» است. با زبانِ دیگر، نگاهِ دیگر، فرهنگِ دیگر. و شاید مهمترین نکته مختص مهاجرت بعد زمانه این تصمیم و عمل است. کسی که مهاجرت میکند، وقت فکر و بازنگری و تحقیق در مورد نکات مثبت و منفی تصمیم و محل مهاجرت را دارد. او میداند که به کجا میرود.
هنرمند مهاجر، حامل دو جهان است. جهانی که پشت سر گذاشته و جهانی که در آن فرود آمده. او در هیچکدام کاملاً جا نمیافتد. همیشه در آستانه است. و از همین ایستادن در مرز، هنر زاده میشود. هنری که نه تقلیدِ صرف است و نه انکار. بلکه گفتوگویی است میان گذشته و حال، ریشه و شاخه، یاد و رؤیا.
۲.۲ تبعید: حذف از بوم
تبعید، نوع خاصی از مهاجرت است. اخراج. حذف. فراموششدن یا به فراموشی سپردهشدن. تبعید، نه تنها جابهجایی مکانی است، بلکه نوعی مرگ اجتماعی است. قطع رابطه با زمینه، با تاریخ، با خاک. تبعیدی این تصمیم را نمیگیرد. این تصمیم برای او گرفته میشود. و به این صورت وی امکان بازنگری و تصمیم ندارد و اکثراً نیز آشنایی با مکان تبعید ندارد.
اما در دل حذف و غربت نوعی قدرت خلق پنهان است. هنرمند تبعیدی، ناگزیر است دوباره معنا بسازد. دوباره خودش را تعریف کند. و اگر موفق شود، از دل این بازسازی، هنری شکل میگیرد که اغلب عمیقتر، صادقانهتر و جسورتر است.
تبعیدشدگان سیاسی، اغلب هنری خلق میکنند که حامل خاطره و مقاومت است. آنها از طریق شعر، فیلم، نقاشی یا نمایش، آنچه را که سرکوب شده، زنده نگه میدارند. هنرشان فقط برای زیبایی نیست، بلکه برای بقاست. برای شهادت دادن. هرچند که لبه تیز پرتگاه سیاست هنر و هنرمند را تهدید میکند. تهدید شعاری شدن هنرش و دوری از خلوص هنری.
۲.۳ فرار: میان بقا و بیجایی
فرار، تجربهای حادتر از تبعید است. لحظهای است که «بودن» در یک جا دیگر ممکن نیست. فرار با ترس آغاز میشود. با دویدن، با پنهان شدن. فرار از جایی مشخص به جایی نامشخص. به مکانی که همهجا میتواند باشد. جایی که مهم نیست کجا باشد. فقط برای آن لحظه امن باشد.
فراری مانند فردی در دریای موجآلود است که مدام به زیر آب کشیده میشود و با تمام توان در تلاش است تا خود را بر روی آب نگه دارد تا نفس بکشد و ناگهان موج زندگی او را به گوشهای از دنیا پرت میکند. مانند رابینسون کروزوئه که از جزیرهای ناآشنا سر در میآورد که نه میداند کجاست، نه میداند افراد آن جزیره کیستند و به چه زبانی حرف میزنند و طرز زندگیشان چهگونه است. هنری که از دل فرار زاده میشود، اغلب بار خشونت، شوک و بیپناهی و سردرگمی را به دوش میکشد.
فیلمهایی که در اردوگاههای پناهجویان ساخته شدهاند، نمایشنامههایی که از دل سلولهای انفرادی بیرون آمدهاند، یا شعرهایی که در گذرگاههای مرزی نوشته شدهاند، همه گواهی بر این واقعیتاند: فرار، پایان خلاقیت نیست. گاهی آغاز آن است.
۳. عناصر مشترک در تجربه هنری مهاجرت، تبعید و فرار
۳.۱ هنر: خانهای در بیخانمانی
در مواجهه با مهاجرت، تبعید و فرار، هنر تنها ابزار باقیمانده است برای بیان آنچه قابل بیان نیست. هنر، میتواند خانهای شود برای کسی که خانهاش را از دست داده. زبان مادری باشد برای کسی که زبانش ممنوع شده. نقشهای باشد برای کسی که جهت را گم کرده.
در هنر مهاجران، ما با تضادهایی مواجه میشویم: رنج و زیبایی. خاطره و آینده. خشم و بخشش. و همین تضادها، آن را غنی، صادق، و اثرگذار میکنند.
۳.۲ زبان: اولین مرز، آخرین سنگر
زبان، یکی از نخستین چیزهاییست که در مهاجرت و تبعید زیر سؤال میرود. بسیاری از هنرمندان تبعیدی ناچارند به زبانی جدید بنویسند، بازی کنند، بخوانند. این تغییر زبان، فقط ابزاری نیست، بلکه بخشی از هویت است. گاه واژههای شکسته، تصویرهایی نو میسازند و همین زبانگریزی، زبانآفرینی میشود.
شاید زبان برای افراد معمولی یک امکان ارتباط با جامعه باشد، برای هنرمند آبیست که در آن شنا میکند. او برای داستانسرایی، برای تعریف جامعه، نهتنها باید معنای واژهها را بلکه باید معناهای پشت واژهها را بداند تا بتواند با آنها بازی کند. هنرمند مهاجر یا تبعیدی در موقعیت دشواری قرار دارد: او یا باید زبان مادری خود را حفظ کند و به مخاطبان محدودتری دسترسی داشته باشد، یا به زبان جدید روی آورد و با چالش بیان ظرایف احساسی و فرهنگی روبهرو شود.

برخی هنرمندان، مانند سمیح القاسم، شاعر فلسطینی، آگاهانه به زبان مادری وفادار ماندند، چرا که آن را بخشی از مقاومت فرهنگی میدانستند. برخی دیگر، مانند رفیق شامی، نویسنده سوری ـ آلمانی، پس از سالها به زبان دوم (آلمانی) روی آوردند و در آن به موفقیت رسیدند. و گروهی، مانند ولادیمیر نابوکوف، در هر دو زبان اثر آفریدند.
در مورد هنرمندان ایرانی، این چالش دشوارتر است. زبان فارسی با ساختار، آهنگ و ظرافتهای خاص خود، زبانیست که بهسادگی قابل ترجمه به زبانهای اروپایی نیست. بسیاری از ایرانیان تبعیدی، مانند غزاله علیزاده یا رضا دانشور، همچنان به فارسی نوشتند، اما برخی دیگر مانند سعید در آلمان و گلی ترقی در فرانسه به نوشتن به زبان دوم (آلمانی، فرانسوی) روی آوردند.
سینماگران ایرانی در تبعید، شاید بیش از دیگر هنرمندان با چالش زبان روبهرو بودهاند. فیلمسازی که در ایران با بازیگران ایرانی کار میکرد، در تبعید باید با بازیگرانی کار کند که زبان و فرهنگ متفاوتی دارند. تسلط به زبان کشور میزبان برای هدایت گروه، نوشتن فیلمنامه و مذاکره با تهیهکنندگان، چالشی جدی برای بسیاری از فیلمسازان بوده است. شاید همین امر باشد که بسیاری از آنها به زبان تصویر پناه بردهاند ـ زبانی که فراتر از مرزهای کلامی عمل میکند. نمونهای از این رویکرد را میتوان در آثار شیرین نشاط دید که کمتر متکی به دیالوگ و بیشتر متکی به قدرت تصویر هستند.
۳.۳ خاطره: مادهی خام هنر در تبعید
خاطره، در دل مهاجرت و تبعید، فقط گذشته نیست. زندهترین عنصر زندگیست. خاطرهی شهر، بوی غذا، لحن مادر، سرودهای ممنوعشده، همه مصالح هنری میشوند. هنرمند تبعیدی، با این خاطرهها میسازد، آنها را شکل میدهد، از آنها پناهگاه میسازد.
۳.۴ درک اجتماعی: تفسیر واقعی از جامعهای در تحولات
هنر، بهعنوان تجربهای زیسته در درون جامعه، از رازهای ناپیدای واقعیتهای اجتماعی بهره میگیرد. هنرمندانی که در شرایط مهاجرت، تبعید یا فرار فعالیت میکنند، بایستی بازتابدهندهی پویا و زندهای از جامعهای باشند که هم با پیچیدگیهای سیاسی و اقتصادی و هم با شکافهای زبانی و فرهنگی دست و پنجه نرم میکند. در این بین، توانایی درک دقیق شرایط اجتماعی و ترجمه آن به زبان هنر، یکی از بزرگترین چالشها محسوب میشود. پیامهای هنری آنها باید بیننده را به تفکری عمیق وادار کند؛ تفکری که از درون تنگاتنگیهای اقتصادی و مسائل اجتماعی بهسوی یک روایت جامع و انسانی هدایت کند. برای ملموستر کردن این تجربیات، نگاهی به تاریخ هنر تبعیدی ارزشمند خواهد بود.
۴. مثالهایی از تاریخ هنر تبعید: درسهایی برای امروز
تاریخ هنر تبعید، پر از نامهاییست که با ترک خانه، جهانیتر شدند. ادبیات جهان با آثار تبعیدیهایی چون جیمز جویس، توماس مان، محمود درویش و فرانتس ورفل غنیتر شده است. این هنرمندان، علیرغم درد جدایی از وطن، توانستند تجربهی تبعید را به انرژی خلاق تبدیل کنند و آثاری جهانی بیافرینند.
در ادبیات معاصر فارسی نیز، نویسندگانی چون شاهرخ مسکوب، بهرام بیضایی، منصوره شجاعی، یا عاطفه گرگین، در تبعید به زبان و فرمهای جدیدی دست یافتند که در داخل ممکن نبود. هنر مهاجران ایرانی، در موسیقی، سینما و نقاشی نیز شکلی تازه یافته. هنرمندانی که ناگزیر بودند از وطن بروند، اما ریشههایشان را با خود بردند و در خاکی دیگر کاشتند.
۴.۱ تجربه فیلمسازان آلمانی و درسهایی برای ما
در میان نمونههای جهانی تبعید، تجربهی فیلمسازان آلمانی که در دوران حکومت نازیها به اجبار کشور خود را ترک کردند، نمونهای تاریخی و آموزنده است. بسیاری از چهرههای برجستهی سینمای آلمان دههی ۱۹۳۰ ـ از جمله یهودیان، چپگرایان و منتقدان رژیم ـ به ایالات متحده آمریکا، فرانسه، بریتانیا یا اتحاد جماهیر شوروی پناه بردند. برخی از آنها، مانند بیلی وایلدر، فریتس لانگ و ارنست لوبیچ، توانستند نهتنها در سینمای غرب جا بیفتند، بلکه خود را بهعنوان چهرههایی تأثیرگذار در سینمای جهانی تثبیت کنند.
اما در کنار این موفقیتها، بودند فیلمسازانی که در تبعید نتوانستند با شرایط جدید تطبیق پیدا کنند؛ کسانی مانند لوئیس ترینکر یا لودویگ برگر که با از دست دادن بافت فرهنگی خود، زبان مادری، و شبکههای حرفهای، نتوانستند مسیر هنریشان را در سرزمین جدید ادامه دهند.
این تجربهها نشان میدهند که موفقیت در تبعید، تنها وابسته به استعداد نیست؛ بلکه به عواملی چون زبان، دسترسی به منابع، شناخت فرهنگ میزبان، و توانایی در ساختن هویت جدید هنری نیز بستگی دارد ـ همان چالشهایی که بسیاری از هنرمندان مهاجر و تبعیدی امروز نیز با آن روبهرو هستند.
۴.۲ مقایسهای با دیگر موجهای تبعید هنرمندان
تجربهی هنرمندان ایرانی در تبعید را میتوان با تجربهی مشابه هنرمندان کوبایی پس از انقلاب ۱۹۵۹، یا هنرمندان شیلیایی پس از کودتای ۱۹۷۳ مقایسه کرد. در هر سه مورد، تحولات سیاسی عمیق، موجی از مهاجرت هنرمندان را به دنبال داشت. اما تفاوتهایی نیز وجود دارد: هنرمندان کوبایی، بهویژه در میامی، توانستند جامعهی فرهنگی منسجمتری ایجاد کنند و هویت جمعی خود را حفظ نمایند. این در حالی است که هنرمندان ایرانی، بهدلیل پراکندگی جغرافیایی بیشتر و تنوع سیاسی و فرهنگی، کمتر توانستهاند به چنین انسجامی دست یابند.
این مقایسهها به ما کمک میکند تا الگوهای مشترک و تفاوتهای مهم در تجربهی تبعید هنری را بهتر درک کنیم و بفهمیم چرا برخی جوامع تبعیدی در حفظ و گسترش میراث فرهنگی خود موفقتر بودهاند.
۵. چالشهای خاص فیلم در مهاجرت و تبعید
«۵.۱ فیلم»: هنر تصویر، نیازمند امکانات
در میان همه هنرهایی که مهاجر، تبعیدی یا فراری ممکن است با آن دست به آفرینش بزند، شاید فیلم دشوارترین و در عین حال پرقدرتترین رسانه باشد. فیلم، برخلاف شعر یا نقاشی، هنریست جمعی، پرهزینه، وابسته به زیرساخت، و عمیقاً اجتماعی.
فیلم نه تنها تخیل میطلبد، بلکه پول، رابطه، دسترسی، زبان، و درک ظریف از جامعهای که در آن ساخته میشود را نیز نیاز دارد.
۵.۲ چالش فاصله و تغییرات اجتماعی: روایت از راه دور
یکی از دشوارترین جنبههای فیلمسازی در تبعید، تلاش برای روایت داستانهایی از سرزمینی است که هزاران کیلومتر دور است و جامعهاش به طور مداوم در حال تغییر و تحول. فیلمساز تبعیدی با گذشت هر سال، از واقعیتهای روزمرهی جامعهی مبدأ فاصله میگیرد. تغییرات در زبان کوچه و خیابان، اصطلاحات جدید، نحوهی تعامل مردم، شوخیهای رایج، لحن گفتار، و حتی شیوههای پوشش و رفتار ـ که همگی برای یک فیلمساز واقعگرا ضروری هستند ـ به تدریج از دسترس او خارج میشوند.
این فاصله، بهویژه برای فیلمسازی که قصد دارد داستانهایی متصل به بافت اجتماعی معاصر جامعهی خود روایت کند، چالشی جدی است. بسیاری از فیلمسازان تبعیدی اشاره کردهاند که پس از چند سال دوری، احساس میکنند داستانهایشان یا در گذشته گیر کرده، یا به تصویری تخیلی و گاه کلیشهای از وطن تبدیل شده است. مخاطبان داخل کشور نیز گاه این فاصله را حس میکنند و آثار فیلمسازان تبعیدی را «غیرواقعی» یا «متعلق به گذشته» میدانند.
برخی دیگر از فیلمسازان تبعیدی، در مواجهه با ناتوانی در بازنمایی کامل «وطن» یا «هویت»، به رویکردهایی چون شکست روایت، شکافهای عمدی، و خلق تصاویر ناتمام روی آوردهاند. این آثار، نه از طریق بازسازی واقعیت، بلکه از راه تأکید بر ناتمامی، حس فقدان و گسست را به مخاطب منتقل میکنند.
راهحل دیگری که شماری از فیلمسازان مهاجر و تبعیدی در پیش گرفتند، روی آوردن به روایت داستانهایی از جامعهی میزبان بود. فیلمسازانی چون سهراب شهید ثالث و بسیاری دیگر، با غوطهور شدن در فرهنگ و اجتماع کشور میزبان، توانستند نگاهی تازه و بینافرهنگی به موضوعات آن جامعه بیفکنند ـ نگاهی که شاید بدون تجربهی مهاجرت و زیستن در میان دو فرهنگ ممکن نبود.
برخی از این هنرمندان، با تطبیق حساسانه با زمینههای اجتماعی، فرهنگی و روایی کشورهای میزبان، موفق شدند مخاطبان خود را در همان کشورها یا در سطح بینالمللی پیدا کنند. آنها توانستند روایتهایی بیافرینند که در عین وفاداری به ریشههای فرهنگی خود، برای مخاطبان جدید نیز قابل لمس و معنادار بود.
این رویکرد، گرچه به معنای دور شدن از بازنمایی مستقیم وطن بود، اما گاه به خلق آثاری انجامید که در سطحی عمیقتر، بازتابدهندهی تجربهی دوگانگی فرهنگی، هویتی و انسانی هنرمندان مهاجر شد ـ آثاری که فراتر از مرزهای جغرافیایی، با مضمونهایی چون غربت، تعلق، تنهایی و جستوجوی معنا، با جهان ارتباط برقرار کردند.
اما واقعیت این است که ارتباط عمیق با بطن جامعه، چیزی است که با زندگی مستمر در آن محیط به دست میآید و به سختی میتوان آن را از راه دور جبران کرد.
۵.۳ مکان و بازسازی: چالش تصویری جغرافیا در سینمای تبعید
یکی از چالشهای مهم و کمتر بررسیشده در سینمای تبعید، مسئلهی مکان و جغرافیای تصویری است. فیلمسازانی که در تبعید داستانهایی از ایران روایت میکنند، اغلب با این پرسش مواجه میشوند: چگونه میتوان ایران را در خارج از ایران بازسازی کرد؟ آیا اصلاً چنین بازسازیای ضروری است؟
این پرسش به چند سطح مختلف از تأمل میانجامد:
- ضرورت بازسازی جغرافیایی: آیا برای روایت داستانی که در ایران میگذرد، الزاماً باید فضایی شبیه به ایران را بازسازی کرد؟ یا میتوان همان داستان را در مکانی کاملاً متفاوت و آشکارا بیگانه با روایت اصلی به تصویر کشید؟ برای مثال، آیا میتوان قصهای که ذاتاً ایرانیست را در خیابانهای برلین یا پاریس به تصویر کشید، بیآنکه تلاشی برای پنهان کردن یا تغییر هویت این مکانها صورت گیرد؟اصالت تصویری و تأثیر آن بر مخاطب: اگر داستانی ایرانی در فضایی غیرایرانی روایت شود، آیا مخاطب آن را باور میکند؟ آیا این تناقض تصویری باعث فاصلهگیری مخاطب از روایت میشود، یا برعکس، لایهای معنایی به اثر میافزاید؟
- ارزش هنری ناهمخوانی آگاهانه: آیا میتوان از این ناهمخوانی میان داستان و مکان به عنوان عنصری هنری بهره برد؟ همانطور که در تئاتر گاه از بیگانهسازی برشتی استفاده میشود تا تماشاگر را به تأمل وادارد، آیا میتوان از تناقض آشکار بین مکان روایت و مکان تصویر، برای ایجاد حسی از تبعید، گسست و دوپارگی استفاده کرد؟
برخی فیلمسازان تبعیدی، با هزینه و زحمت بسیار، لوکیشنهایی را در کشورهای همسایه (مانند ترکیه یا ارمنستان) یا کشورهای با فضای معماری و جغرافیایی مشابه (مانند مراکش یا اسپانیا) پیدا یا بازسازی میکنند تا «حس ایران» را در فیلمشان حفظ کنند. این تلاش، ناشی از باور به اهمیت «اصالت تصویری» و ارتباط آن با اصالت روایت است. اما پرسشی که باقی میماند: آیا این «اصالت»، واقعاً جوهرهی داستان است؟
در مقابل، برخی دیگر از فیلمسازان ترجیح میدهند از این محدودیت، فرصتی هنری بسازند. آنها آگاهانه تصمیم میگیرند تناقض میان داستان و تصویر را نه پنهان کنند، بلکه از آن به عنوان استعارهای از خود تبعید بهره ببرند. این رویکرد به فیلمساز اجازه میدهد تا از دوپارگی هویتی و مکانی تبعید، نه فقط در متن روایت، بلکه در فرم و زبان تصویری فیلم نیز سخن بگوید.
در هر دو صورت، مسئلهی مکان و جغرافیا در سینمای تبعید، پرسشی فراتر از مسائل تولید و لوکیشنیابی است. این مسئله، در واقع، به جوهرهی تبعید بازمیگردد: کجا خانهی ماست؟ و آیا روایت، وابسته به مکان است یا فراتر از آن؟
۵.۴ چالش فیلمسازان مهاجر در ایران: مرزنشینی معکوس
در کنار تبعید و فرار، پدیدهای دیگر نیز در سینمای معاصر ایران قابل مشاهده است: حضور و فعالیت فیلمسازان و هنرپیشههای ایرانی مهاجر که برای ساخت فیلم به ایران بازمیگردند. این گروه، مهاجرانی هستند که نه فرار کردهاند و نه در تبعید به سر میبرند، اما در موقعیتی بینابینی و پیچیده قرار دارند که میتوان آن را «مرزنشینی معکوس» نامید.
این هنرمندان، که بسیاری از آنها در کشورهای اروپایی یا آمریکا زندگی میکنند، برای مدتی به ایران میروند، فیلمی میسازند یا در فیلمی بازی میکنند و سپس به کشور محل اقامت خود بازمیگردند. اما نکته قابل توجه آن است که اکثر این آثار، در ایران یا اصلاً مجوز نمایش نمیگیرند یا اگر هم بگیرند، در شکلی بسیار محدود و سانسورشده امکان پخش مییابند.
این وضعیت، پارادوکسی عجیب ایجاد میکند: فیلمسازی که در ایران و درباره ایران فیلم میسازد، اما مخاطبش عمدتاً خارج از ایران است؛ مانند شاعری که به زبان مادریاش میسراید، اما همزبانانش امکان شنیدن شعرش را ندارند. در نتیجه، این هنرمندان تلاش میکنند آثارشان را در فستیوالها و سینماهای خارج از ایران به نمایش بگذارند — تلاشی که گاه با موفقیت همراه است و گاه نه.
آنچه این پدیده را پیچیدهتر میکند، حساسیتهای سیاسی و انتقادهایی است که از هر دو سو متوجه این هنرمندان میشود: در ایران، گاه به «سیاهنمایی» و «تصویرکردن چهرهای نامطلوب از ایران برای مخاطب غربی» متهم میشوند، و در خارج از کشور، گاه به «همکاری با نظام سانسور» یا «مصالحه با محدودیتها».
این هنرمندان همچنین با چالش دیگری روبهرو هستند: از آنجا که به ایران سفر میکنند و دوباره خارج میشوند، باید مراقب باشند که در خارج از کشور فعالیتهای شدیداً انتقادی علیه نظام سیاسی ایران انجام ندهند، زیرا ممکن است در سفرهای بعدی با مشکلات و محدودیتهایی مواجه شوند. این خودسانسوری ناخواسته، لایهی دیگری از پیچیدگی به کار هنری آنها میافزاید و آنها را در موقعیتی دشوار بین آزادی بیان و امکان تداوم کار در ایران قرار میدهد.
با این حال، برخی از این فیلمها توانستهاند پلی بین دو دنیا بسازند و روایتی متفاوت و لایهدار از ایران امروز ارائه دهند ـ روایتی که نه در دام کلیشههای شرقشناسانه میافتد و نه اسیر گفتمان رسمی داخلی میشود. این فیلمها، به نوعی، نماینده گفتمانی سوماند: گفتمانی که با آگاهی از هر دو فضا، سعی در ایجاد دیالوگی عمیقتر دارد.
تجربه این دسته از هنرمندان، نشان میدهد که مفاهیمی چون «داخل» و «خارج»، «ما» و «آنها»، در دنیای امروز بهشدت سیال شدهاند. آنها، درست مانند فیلمسازان تبعیدی، در مرزی زندگی میکنند ـ مرزی که این بار نه جغرافیایی، بلکه فرهنگی، سیاسی و هویتی است.
۵.۵ مخاطب، پول، رابطه، زبان: ابزارهای نابرابر بازی
در تمامی هنرها، بهویژه در سینما، یکی از پرسشهای بنیادین این است: مخاطب تو کیست و برای چه کسی هنر تولید میکنی؟ فیلمساز تبعیدی با چالشی دوگانه مواجه است: از یک سو، درهای بازار کشور مبدأ به روی او بسته است؛ از سوی دیگر، برای ورود به بازار کشور میزبان، ناگزیر است به سوی موضوعات و فرمهایی برود که برای مخاطب جدید قابل فهم و جذاب باشد. این فشار دوگانه، هنرمند را گاه در موقعیت دشوار انتخاب میان اصالت هنری و بقای اقتصادی قرار میدهد.
سینما هنری است که بهشدت به سرمایه، زیرساخت و کار جمعی نیازمند است. حتی ارزانترین تولیدات نیز به تجهیزات فنی، بازیگر، لوکیشن و بودجه پستولید نیاز دارند. برای فیلمساز تبعیدی، تأمین این منابع بدون دسترسی به شبکههای حرفهای کشور میزبان، چالشی بزرگ است. سرمایهگذاران و نهادهای حامی هنر، چه خصوصی چه دولتی، معمولاً به دنبال روایتهایی «قابل فروش» و «قابل فهم» برای مخاطب خود هستند ـ نه الزاماً بیانهای شخصی و پیچیدهای که فیلمسازان مهاجر در دل دارند.
این محدودیتها میتوانند بهشکلی از سانسور نامرئی بدل شوند. تصور اینکه سالها کار هنری بیپاداش بماند یا درست درک نشود، برای بسیاری از هنرمندان دلخراش است. بسیاری از فیلمسازان تبعیدی اشاره کردهاند که ناچار شدهاند داستانهایشان را «ترجمه فرهنگی» کنند ـ فرایندی که میتواند به از دست رفتن لایههای ظریف معنایی منجر شود.
شبکهسازی حرفهای، تسلط بر زبان و آشنایی با رمزگان اجتماعی کشور میزبان، از پیشنیازهای موفقیت است ـ مهارتهایی که، همچون یادگیری یک زبان جدید، نیازمند زمان، تلاش، و گاه دل کندن از بخشی از هویت پیشیناند.
با این حال، برخی از فیلمسازان تبعیدی موفق شدهاند این چالشها را به فرصت بدل کنند: آنان با تطبیق حساسانه با زمینههای اجتماعی و فرهنگی کشور میزبان، روایتهایی آفریدند که هم از ریشههای فرهنگی خود الهام میگرفت و هم برای مخاطب جدید ملموس و قابل لمس بود. این آثار، مضامینی چون غربت، تعلق، تنهایی و جستوجوی معنا را به شیوهای جهانی بیان کردند.
در مقابل، برخی دیگر به جای تطبیق، ناتوانی در بازنمایی مستقیم وطن را به شیوهای هنری به کار گرفتند: با استفاده از شکستهای روایی، تصاویر ناتمام و شکافهای عمدی، تجربهی گسست، فقدان و بیمکانی را مستقیماً به مخاطب منتقل کردند.
هر دو رویکرد نشان میدهند که مواجهه هنری با مهاجرت و تبعید، فراتر از انطباق یا شکایت است: این تجربه میتواند بستر آفرینش زبانهای تازهای شود که هویت را نه به عنوان امری ایستا، بلکه به عنوان فرایندی زنده، چندلایه و در حرکت به تصویر میکشد.
اما واقعیت این است که ارتباط عمیق با بطن جامعه، چیزی است که با زندگی مستمر در آن محیط بهدست میآید و به سختی میتوان آن را از راه دور جبران کرد.
۶. فیلمسازی در تبعید: فرصتی برای اقلیتهای قومی، مذهبی و جنسیتی
جنبه مهم دیگری که در بحث هنر در تبعید اغلب نادیده گرفته میشود، اهمیت ویژهای است که فیلمسازی در خارج از کشور میتواند برای افراد متعلق به اقلیتها داشته باشد. برای بسیاری از افراد متعلق به اقلیتهای قومی، مذهبی یا جنسیتی در ایران، تبعید به طرز متناقضی اولین فضایی است که در آن امکان تحقق آرزوهای هنریشان را پیدا میکنند.
۶.۱ طرد سیستماتیک در وطن
در مناطق غیرفارسیزبان ایران، مانند آذربایجان، کردستان، بلوچستان یا مناطق عربنشین، نه تنها زیرساختهای اساسی برای آموزش و تولید فیلم وجود ندارد، بلکه با یک سیاست سیستماتیک حاشیهرانی مواجه هستیم: دسترسی به دانشکدههای هنر، مدارس فیلمسازی و امکانات تولید برای افراد این مناطق به طور نامتناسبی دشوار است. دکترین سیاست فرهنگی حکومت به دنبال کنترل و محدود کردن نمایش تنوع فرهنگی است.
برای جوانان در شهرهایی مانند تبریز، سنندج یا زاهدان، فکر فیلمساز شدن اغلب آنقدر دور از واقعیت است که حتی بهعنوان یک مسیر زندگی ممکن در نظر گرفته نمیشود. همانطور که من از تجربه شخصی خود میتوانم بگویم، در تبریز، فکر ورود به دنیای فیلم کاملاً خارج از حیطه امکان به نظر میرسید ـ نه فقط به دلیل کمبود منابع، بلکه به این دلیل که کل محیط فرهنگی این گزینه را پیشبینی نکرده بود.
۶.۲ اقلیتهای مذهبی و موانع خودنمایی
برای اعضای اقلیتهای مذهبی ـ اعم از بهائیان، مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان یا فرقههای درویشی ـ دسترسی به صنعت فیلم حتی دشوارتر است. آنها نه تنها با موانع عملی روبهرو هستند، بلکه با روایتی مواجه هستند که داستانهای آنها را یا نادیده میگیرد یا به شکلی تحریفشده نمایش میدهد. تولیدات رسمی فیلم در ایران بهندرت اجازه نمایشهای اصیل اقلیتهای مذهبی را میدهد که فراتر از عناصر فولکلوریک یا کلیشههای سادهشده باشد.
۶.۳ هویت جنسی و عدم امکان بازنمایی
برای افرادی با گرایشهای جنسی متفاوت یا هویتهای جنسیتی، وضعیت حتی بغرنجتر است. وجود آنها در ایران رسمی انکار یا جرمانگاری میشود و هرگونه شکل از بیان هنری مرتبط با این هویتها را تقریباً غیرممکن میسازد. معدود فیلمهایی که به این موضوعات میپردازند، نمیتوانند در ایران نمایش داده شوند و باید در خارج از کشور تولید شوند.
۶.۴ تبعید به عنوان اولین فضای امکان
با این پیشزمینه، تبعید برای بسیاری نه در درجه اول مکانی برای از دست دادن، بلکه اولین فضایی است که در آن امکان بیان صدای خود به شکل فیلم وجود دارد. فیلمسازانی مانند بهمن قبادی (با ریشه کردی) یا هینر سلیم تنها خارج از ایران آزادی کامل را برای روایت داستانهایی از دیدگاه کردی پیدا کردهاند.
بهویژه برای هنرمندان اقلیتها، گسستی که تبعید ایجاد میکند، اغلب کمتر از کسانی که از مراکز امتیازدار میآیند، آسیبزا است. آنها قبلاً در وطن تجربه حاشیهنشینی، عدم تعلق و ترجمه فرهنگی را داشتهاند. این تجربه میتواند در تبعید به حساسیت ویژه و نگاهی متمایز منجر شود.
۶.۵ دیدگاهها و داستانهای جدید
حضور فزاینده فیلمسازان اقلیت در سینمای بینالمللی در دهههای اخیر به ایجاد تصویری چندصداییتر و پیچیدهتر از هویت ایرانی کمک کرده است. داستانهایی که در گفتمان رسمی جایی ندارند، در تبعید شکل و مخاطب خود را مییابند.
این فیلمها اغلب با چندزبانگی خاصی مشخص میشوند - نه تنها در معنای واقعی کلمه (مانند فیلمهایی که در آنها علاوه بر فارسی، کردی، آذری یا عربی نیز صحبت میشود)، بلکه در معنای استعاری: آنها بین کدها و سیستمهای مرجع فرهنگی مختلف حرکت میکنند و بدین ترتیب اشکال جدید و ترکیبی روایت را خلق میکنند.
۶.۶ چالشهای بازنمایی اصیل
با این حال، این فیلمسازان نیز با چالش انتقال داستانهای خود به مخاطب بینالمللی مواجه هستند، بدون اینکه در دام خودنمایی اگزوتیک (شرقشناسانه) بیفتند. فشار بازار بر فیلمسازان تبعیدی گاهی میتواند به تقویت کلیشهها منجر شود، زمانی که جنبههای پیچیدهتر هویت فرهنگی به نفع روایتهای قابل هضمتر قربانی میشوند.
علاوه بر این، این سؤال باقی میماند که این فیلمها تا چه حد واقعاً به جوامعی که سازندگان آنها از آنجا میآیند، میرسند. آیا توسط جامعه دیاسپورا دریافت میشوند؟ آیا ـ از طریق مسیرهای غیررسمی ـ راه خود را به مناطق زادگاه نیز پیدا میکنند؟ یا در نهایت به مخاطبان جشنوارههای غربی محدود میمانند؟
۶.۷ هویت بهعنوان فرآیند به جای ذات
آنچه این فیلمها به اشتراک دارند، نمایش هویت نه به عنوان یک ذات ثابت، بلکه به عنوان فرآیند مداوم مذاکره و تحول است. آنها نشان میدهند که هویت فرهنگی - چه قومی، مذهبی یا جنسی ـ هرگز کامل نیست، بلکه در حرکت مداوم است، تحت تأثیر شرایط تاریخی، تصمیمات شخصی و تجربیات جمعی.
شاید در همین تأکید بر فرآیندی بودن، بر شدن بهجای بودن، یکی از ارزشمندترین مشارکتهایی باشد که فیلمسازی اقلیتها در تبعید میتواند ارائه دهد: این به ما یادآوری میکند که هیچ فرهنگ، هویت یا جامعهای هرگز منزوی یا تغییرناپذیر نیست ـ بینشی که در زمانهای تشدید سختشدگی هویتی از اهمیت ویژهای برخوردار است.
۷. موفقیتها و شکستها در سینمای تبعید
ایران یکی از معدود کشورهاییست که در تاریخ سینما، بیشترین تعداد فیلم تولیدشده در تبعید را به خود اختصاص داده است. این پدیده دلایل متعددی دارد: نخست، عشق عمیق و تاریخی ایرانیان به سینما؛ دوم، تداوم یکی از طولانیترین اشکال دیکتاتوری در دوران پس از اختراع فیلم؛ و سوم، جمعیت قابل توجه ایرانیان در تبعید که شبکهای گسترده از تماشاگر، فیلمساز و حامی را در کشورهای مختلف به وجود آوردهاند.
۷.۱ عوامل موفقیت: نمونههای فیلمسازان موفق
در میان فیلمسازان تبعیدی، برخی توانستند روایت خود را به جهانیان عرضه کنند و تحسین بینالمللی بیابند. دلایل موفقیت این فیلمسازان را میتوان چنین برشمرد:
- تسلط بر زبان بصری جهانی: شیرین نشاط با بهرهگیری از زبان بصری جهانی، توانست مسائل مربوط به زن ایرانی و تبعید را در سطحی بینالمللی به تصویر بکشد. او موفق شد با وجود محدودیتهای زبانی، ارتباطی عمیق با مخاطب جهانی برقرار کند.
- استفاده از ساختارهای تولید اروپایی: آرش ریاحی بهعنوان فیلمساز نسل دوم، با استفاده از ساختارهای تولید اروپایی، موفق به ساخت فیلمهایی شد که هم از نظر سینمایی و هم سیاسی صدا داشتند. او توانست سیستم تأمین مالی اروپایی را به خوبی درک کند و از آن بهره ببرد.
- حضور مستمر در جشنوارهها: رفیع پیتز با حضور مستمر در جشنوارهها و تعامل با جهان سینمای مستقل توانست حضور خود را حفظ کند. این تداوم حضور، به او امکان ساخت شبکهای از روابط حرفهای را داد.
- روایت اصیل و در عین حال جهانی: مرجان ساتراپی توانست با سبک گرافیکی منحصربهفرد و نگاهی هوشمندانه داستانهایی را روایت کند که علیرغم ریشههای عمیق ایرانی، برای مخاطب جهانی قابل فهم و جذاب بود.
۷.۲ عوامل شکست: نمونههای فیلمسازان ناموفق
اینها نکاتی هستند که خیلی از هنرمندان را وادار به ترک هنر میکنند. در هنر فیلم کم نداشتیم افرادی را که نامداران هنر خود در کشورشان بودند و جوایز بینالمللی بردند، ولی زمانی که کشور خود را ترک کردند، قدرتشان را از دست دادند. از جمله دلایل این شکستها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- عدم تطبیق با سیستم تولید جدید: محسن مخملباف، علیرغم موفقیتهای بینالمللی در ایران، در تبعید نتوانست به همان میزان موفق باشد. یکی از دلایل عمده این امر، دشواری تطبیق با سیستمهای تولید متفاوت بود.
- چالشهای زبانی: امیر نادری پس از مهاجرت به آمریکا، سالها با چالشهای زبانی و فرهنگی دست و پنجه نرم کرد که بر کیفیت آثارش تأثیر گذاشت.
- از دست دادن زمینه و بافت فرهنگی: عباس کیارستمی، حتی با شهرت جهانی، در فیلمهایی که خارج از ایران ساخت، نتوانست همان عمق و تأثیر آثار ایرانیاش را تکرار کند، زیرا از بافت فرهنگی اصلی خود دور شده بود.
- تکرار کلیشهها و انتظارات بازار: برخی فیلمسازان در تلاش برای جلب توجه مخاطب غربی، به تکرار کلیشههای مورد انتظار از «سینمای ایرانی» پرداختند و خلاقیت اصیل خود را از دست دادند.
۷.۳ مفهوم «ایران فرهنگی» در تبعید
یک همکار ارجمند تازه از ایران گریخته، از جغرافیای ایران جداشده و وارد در «ایران فرهنگی»، شانس هنرمندان ایرانی را در همکاری باهم، با استفاده از امکانات مدرن تکنیکی میبیند. به نظر من این نگاه، تصویری رمانتیک و امیدبخش از تبعید فرهنگی ارائه میدهد.
آیا واقعاً چیزی بهنام «ایران فرهنگی» یگانه و واحد وجود دارد؟ آیا این فرهنگ، در میان ایرانیان پراکنده در لسآنجلس، پاریس، استانبول، یا کلن، همسان باقی میماند؟ تضادهای اجتماعی، طبقاتی، سیاسی و سبک زندگی میان جوامع ایرانی در نقاط مختلف جهان، نشان میدهد که مفهوم «فرهنگ» نیز مانند «خاطره» و «هویت»، در تبعید دگرگون و چندپاره میشود.
من معتقدم که با اینکه ما در ایران، لسآنجلس، پاریس و کلن همه فارسی صحبت میکنیم، اما به دلیل تفاوتهای فرهنگی فاقد درک هم میباشیم، چرا که تجربیات ما کلمات را با معناهای متفاوتی باردار کرده. آن ایرانی که از ایران تازه آمده و بلاجبار یاد گرفته که میان خطوط صحبت کند، با کدهایی که فقط خودیها بفهمند، مطمئناً با کسی که در آلمان بزرگ شده و به این طرز گفتوگو عادت ندارد، امکان تبادل نظر نخواهد داشت، تا چه برسد که کار جمعی کنند.
۸. نقش نسل دوم: صدای تازه، حافظهی زنده
نسل دوم مهاجران و تبعیدیان، کسانی که در سرزمین جدید به دنیا آمدهاند یا در کودکی مهاجرت کردهاند، امروز نقش مهمی در بازگویی روایتهای مهاجرت، تبعید و فرار دارند. آنها از مزیت زبان، آموزش و دسترسی به شبکهها برخوردارند، اما همچنان حامل زخمها و روایتهای نسل قبل هستند. بسیاری از آنها زبان والدین خود را بهخوبی صحبت نمیکنند و اغلب قادر به نوشتن به زبان مادری نیستند. آنها اکثراً هرگز به ایران نرفته یا بهندرت به ایران سفر کردهاند و آنچه والدینشان از سر گذراندهاند، در ذهن این نسل بیشتر از طریق تخیل، تصویرسازی و روایتهای ثانویه بازآفرینی میشود. و با این حال، همین نسل نقش مهمی در رساندن آن روایتها به جهان ایفا میکند.
نسل دوم نه تنها توانایی تجربهی هویتهای ترکیبی را دارد، بلکه میتواند این هویتها را بهصورت آگاهانه در عرصهی هنر شکل دهد ـ و بدین ترتیب زبانهای زیباییشناختی تازهای بیافریند که هم میراث خاستگاه و هم تجربهی مهاجرت را بازتاب میدهند.
فیلمسازان نسل دوم، اغلب پلی میسازند میان گذشته و حال؛ میان روایتهای والدین و تجربهی خودشان از دوگانگی فرهنگی. آنها میتوانند روایتی انتقادیتر، چندلایهتر و پیچیدهتر از مهاجرت ارائه دهند ـ نه از بیرون، بلکه از درون تجربه.
در آثار آنها، مهاجرت دیگر فقط جابهجایی نیست، بلکه مسئلهی هویت، بازنمایی، و امکانهای همزیستی فرهنگی است.
۹. فیلم همچنان مقاوم است
با تمام این چالشها، فیلم، شاید بیش از هر هنر دیگری، قدرت ایجاد پل دارد. فیلم میتواند تصویری از آنچه از دست رفته را ثبت کند، آن را به اشتراک بگذارد و تماشاگر را، ولو لحظهای، به تجربهای از «دیگری» برساند.
فیلم، برخلاف سیاست، میتواند از مرزها عبور کند؛ برخلاف اسناد رسمی، میتواند حقیقتی شاعرانه را ثبت کند؛ و برخلاف رسانههای غالب، میتواند زاویهای تازه از زندگی مهاجر، تبعیدی یا فراری را نشان دهد ـ آنچنان که خود آن را میبیند، نه آنچنان که از او انتظار دارند.
۱۰. پرسشهایی برای ادامهی مسیر
این نوشتار، تلاش داشت تا نگاهی چندلایه به رابطهی مهاجرت، تبعید، فرار و هنر بیندازد. اما همچنان پرسشهایی بنیادین باقیست:
اگر هنر در تبعید زاده میشود، آیا بازگشت میتواند پایان یا دگرگونی آن باشد؟
آیا روایتهایی که شنیده میشوند، الزاماً دقیقترین یا اصیلترین روایتها هستند؟ یا آنهاییاند که بهتر در چارچوب انتظارات جهانی میگنجند؟
اگر بسیاری از روایتها نادیده گرفته میشوند، چه میشود اگر سکوت خود بدل به بیانی هنری شود؟
نقش مخاطب در این چرخه چیست؟ آیا ما تنها مصرفکنندهی دردیم، یا میتوانیم به همروایت بدل شویم؟
آیا تجربهی مهاجرت و تبعید به شکلگیری زبان هنری جدیدی میانجامد که بدون این تجربه ممکن نبود؟
چه تفاوتی میان آثار هنری نسل اول مهاجران و نسل دوم وجود دارد و آیا میتوان از «میراث تبعید» سخن گفت؟
آیا با گسترش فناوریهای ارتباطی و فضای مجازی، مفهوم «تبعید» در هنر تغییر کرده است؟
آیا هنر تبعیدی میتواند به تغییر سیاسی در وطن کمک کند یا تنها به بازتاب آن میپردازد؟
چگونه هنرمند تبعیدی میتواند بدون افتادن در دام کلیشهسازی یا خودشرقشناسی، هویت فرهنگی خود را حفظ کند؟
پاسخ به این پرسشها آسان نیست، اما شاید طرح آنها، نخستین گام در جهت گفتوگویی صادقانه میان ما، و میان مرزهایی باشد که هنوز در ذهن و زبانمان وجود دارند.
۱۱. جمعبندی: هنری که مرز نمیشناسد
در نهایت، اگرچه مهاجرت، تبعید و فرار، تجربههایی دردناکاند، اما در مواجهه با آنها، هنر میتواند پلی باشد میان گذشته و حال، میان «منِ تنها» و «ما». هنر میتواند شکلی از مقاومت باشد، یا مرهم.
هنر در تبعید، روایتگر داستانهایی است که در مرزهای رسمی جای نمیگیرند. در این عرصه، آثار هنری همچون کشتیهایی هستند که میان سرزمینها حرکت میکنند و بار فرهنگی را از یک ساحل به ساحل دیگر میبرند. هنرمند تبعیدی، مانند مترجمی میان دو جهان عمل میکند ـ نه فقط مترجم زبان، بلکه مترجم تجربههای زیسته، دردها، امیدها و رؤیاها.
ما شاهد ظهور نسلی از هنرمندان هستیم که نه «آنجایی» هستند و نه «اینجایی»، بلکه در فضایی بینابینی و پربار با دردها و رنجهای مختص خود، زندگی میکنند. آنها خواسته یا بلاجبار با تلفیق سنتها، زبانها و روایتهای متفاوت، به آفرینش هنری میپردازند که مرزهای سنتی را درمینوردد و چشماندازی تازه از «انسان بودن» ارائه میدهد.
شاید دستاورد نهایی هنر در تبعید این باشد که به ما یادآوری میکند مفاهیمی چون «وطن»، «خانه» و «تعلق» را میتوان بازتعریف کرد. در دنیای شکننده و سیال امروز، خانه نه فقط مکانی جغرافیایی، بلکه فضایی ذهنی و روحی است که آن را با خود حمل میکنیم و در هنر خود متجلی میسازیم.
و شاید در همین حرکت، در همین عبور، در همین «بیجایی»، است که ما بیشتر از هر زمان دیگر، خانه را در درون خود مییابیم.
علی صمدی احدی
۱۳ آوریل ۲۰۲۵
نظرها
نظری وجود ندارد.