گمنامی زنان در هنر نساجی: از حاشیهنشینی تا بازآفرینی هویت فرهنگی
نادر افراسیابی ـ هنر نساجی، با وجود نقش محوری در فرهنگ و اقتصاد ایران و جهان، به دلیل برچسب «زنانه» و خانگی، اغلب از جریان اصلی تاریخ هنر کنار گذاشته شده و زنان بافنده در سراسر جهان، در گمنامی باقی ماندهاند. این گزارش نشان میدهد که تنوع منطقهای نساجی، از نقوش آیینی جنوب ایران تا پارچههای بربری شمال آفریقا، نهتنها بازتابدهنده هویت فرهنگی است، بلکه با بازنگری امروزی، جایگاه زنان را بهعنوان خالقان این میراث هنری برجسته میسازد.

زنان هنرمند ایرانی که در تاریخ هنر از آنان یاد نمیشود. در این تصویر یک زن هنرمند کاشانی در حال پارچهبافی
در قرن نوزدهم، با شکلگیری تاریخ هنر بهعنوان یک رشته، بحثهایی درباره ریشههای هنر آغاز شد. تبدیل گیاهان یا مواد حیوانی به پارچه، از گذشتههای دور، بخشی کلیدی از فرهنگسازی به شمار میرفت، اما کارهای نساجی اغلب بهعنوان فعالیتی زنانه و خانگی دیده میشد و از جریان اصلی هنر کنار گذاشته میشد. هرچند پارچههای نفیسی که مردان میبافتند گاهی بهعنوان عاملی در پیشرفت هنر شناخته میشد، اما در مجموع، نساجی در هنر مدرن جایگاهی نیافت. این موضوع در نگرشی ریشه داشت که هنرهای «خالص» مانند نقاشی را برتر از هنرهای کاربردی مانند نساجی میدانست و ارزش کارهای لمسی و دستی را در برابر هنرهای بصری کمرنگ میکرد.
از آغاز جنبشهای پیشرو تا اوایل قرن بیستم، زنان هنرمند به کاوش در تکنیکها و مواد هنر نساجی پرداختند. سونیا دِلونی (Sonia Delaunay, 1885–1979) لباسهایی برای چند باله طراحی کرد و دوخت که نقشهای تکهدوزیشده آنها بر بدن بازیگران جان میگرفت. سوفی تَیوبر-آرپ (Sophie Taeuber-Arp, 1889–1943) ترکیبهایی گلدوزیشده و بافتهشده برای فرشها یا روکش کوسنها و همچنین اشیاء مهرهدوزیشده خلق کرد.
اما ایده نساجی بهعنوان یکی از رسانههای هنر مدرن با مکتب باهاوس (Bauhaus) آغاز شد و در این مکتب هم که برای اولین بار نظریهپردازی شد. در کارگاههای بافندگی این مکتب، گونتا اشتولتسل (Gunta Stölzl, 1897–1983)، اوتی برگر (Otti Berger, 1898–1944) و آنی آلبرس (Anni Albers, 1899–1994)، در کنار دیگران، پژوهشهای هنری رسمی خود را با آزمایشهای صنعتی ترکیب کردند.
اگرچه آثار اولیه آنها رویکردی تصویری داشت و «نقاشیهایی» با پشم میبافتند، این رویکرد به روشی خاصتر برای این رسانه تکامل یافت که ویژگی منحصربهفرد نساجی را بهعنوان واسطهای بین جهانهای لمسی و بصری به رسمیت میشناخت.
هنر نساجی، یک هنر زنانه در ایران و خاورمیانه
در ایران، هنر نساجی، بهویژه بافندگی، همواره جایگاه ویژهای در فرهنگ و اقتصاد داشته، اما مشابه غرب، اغلب بهعنوان فعالیتی «زنانه» و خانگی دیده شده و کمتر در گفتمان رسمی تاریخ هنر مورد توجه قرار گرفته است. با این حال، برخلاف غرب که نساجی را به حاشیه راند، در ایران شاخههایی مانند قالیبافی و پارچهبافی ابریشمی به دلیل ارتباط با تجارت و دربار، از ارزش والایی برخوردار شدند و به نمادهای فرهنگی ایران تبدیل شدند. بافت پارچههای ساده، رنگرزی و ریسندگی عمدتاً توسط زنان در خانه انجام میشد، در حالی که قالیبافی و تولید منسوجات لوکس مانند زریبافی و ترمه، که نیازمند سرمایه و دسترسی به بازار بود، بیشتر به مردان نسبت داده میشد و در کارگاههای شهری یا دربار تولید میگردید.
با وجود مهارت بالای زنان در بافندگی، نام آنها بهندرت در تاریخ مکتوب هنر ایران ثبت شده و آثارشان اغلب بدون امضا باقی مانده، در حالی که مردان بافنده، مانند استادان کاشان یا اصفهان، گاه آثار خود را امضا میکردند. با ورود مدرنیته در دوره قاجار و پهلوی، ماشینآلات نساجی تولیدات دستی زنان را به حاشیه راند، اما جنبشهای هنری مانند مکتب تبریز و کارگاههای اصفهان برخی تکنیکهای سنتی را احیا کردند. امروزه، با بازنگری در تاریخ هنر، نقش زنان در نساجی، از گلیمبافی عشایری تا دوختهای محلی، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته و پژوهشهای جدید این حوزه را بهعنوان بخش جداییناپذیر میراث هنری ایران بازتعریف میکنند.
هنر نساجی در ایران، تحت تأثیر شرایط جغرافیایی، قومیتها و سبک زندگی منطقهای، از تنوع چشمگیری در تکنیکها، نقوش و کاربردها برخوردار است که هویت فرهنگی هر منطقه را بازتاب میدهد. در شمال ایران، بهویژه گیلان و مازندران، زنان روستایی با استفاده از الیاف پشمی و کتانی، چادرشبهایی با نقوش هندسی و الهامگرفته از طبیعت جنگلی مانند برگها و پرندگان میبافند که عمدتاً برای مصارف خانگی و جهیزیه کاربرد دارد. در شمال غرب، از جمله آذربایجان و کردستان، زنان عشایر گلیمها و ورنیهایی با رنگهای تند و نقوش حیوانی و قبیلهای تولید میکنند، هرچند تجارت آنها اغلب توسط مردان انجام میشود.
در مرکز ایران، مانند اصفهان، کاشان و یزد، پارچههای ابریشمی زریباف و ترمه با نخهای طلا و نقره و نقوش اسلیمی و بتهجقه در کارگاههای شهری بافندگی میشوند که در دورههای صفوی و قاجار بیشتر توسط مردان تولید شده، اما دوختهای تزئینی مانند سوزندوزی غالباً زنانه بوده است. در جنوب شرق، بهویژه سیستان و بلوچستان، سوزندوزی بلوچ با نخهای رنگی درخشان و نقوش آیینی مانند حیوانات و ستارهها، بهعنوان هنری کاملاً زنانه، بخشی از هویت قومی زنان بلوچ را شکل میدهد. در جنوب، مانند بوشهر و هرمزگان، لنجدوزی با رنگهای طبیعی و نقوش دریایی مانند ماهی و موج، توسط هر دو جنس انجام میشود، هرچند طراحیها اغلب مردانه و اجرا گاه زنانه است.
این تنوع نشاندهنده تفاوتهای منطقهای در هنر نساجی ایران است: در مناطق عشایری و روستایی، این هنر عمدتاً زنانه، کاربردی و با نقوش سمبلیک است، در حالی که در مناطق شهری و دریایی، تجاریتر و تحت تأثیر بازارهای جهانی بوده و مردان نقش بیشتری دارند. در شرق و جنوب، نقوش آیینی و هندسی غالباند، در حالی که در غرب و شمال غرب، نقوش حیوانی و قبیلهای برجستهتر هستند. این ویژگیها نشان میدهند که نساجی در ایران نهتنها یک فرآیند فنی، بلکه آیینهای از هویت فرهنگی، جنسیت و پیوند با محیط زیست هر منطقه است.
در سایر نقاط خاورمیانه، هنر نساجی نیز مانند ایران اغلب بهعنوان یک فعالیت زنانه شناخته میشود، اما با تفاوتهای منطقهای چشمگیر. در مصر، زنان روستایی در تولید پارچههای کتانی با تکنیکهای سنتی مانند «حریربافی» نقش محوری دارند، در حالی که در لبنان و سوریه، دوختهای تزئینی مانند «تطریز» (سوزندوزی سنتی) بهعنوان میراث فرهنگی زنان حفظ شده است. در مناطق عشایری اردن و فلسطین، زنان در بافت «السجاد» (فرشهای پشمی با نقوش هندسی) فعال هستند، اما بازار فروش آنها اغلب توسط مردان کنترل میشود. در ترکیه، اگرچه تولید منسوجات لوکس مانند «قطیفه» (پارچههای ابریشمی) در کارگاههای مردانه متمرکز است، زنان روستایی در تولید «سوماک» (گلیمهای رنگارنگ) پیشتازند. در شمال آفریقا (مراکش و الجزایر)، زنان بربر در بافت «زلیج» (پارچههای پشمی با نقوش نمادین) مهارت دارند، اما این آثار کمتر در گفتمان رسمی هنر منطقه جای میگیرند. جالب اینجاست که در امارات و عربستان، با وجود سرمایهگذاری اخیر در صنایع نساجی مدرن، هنرهای دستی زنان عمدتاً به عنوان جاذبههای توریستی عرضه میشوند تا آثار هنری مستقل.
نظرها
نظری وجود ندارد.