دیدگاه
غزه زخم باز بشریت: من هنوز انسانم!
علی جوادی، در این دیدگاه مینویسد که «اسرائیل دیگر تنها یک دولت دست راستی نیست؛ یک دستگاه منظم سلاخی و کشتار است ... و آن سوی دیگر، حماس ایستاده است. نه به عنوان مدافع مردم، که به عنوان گروگان گیر آنها. و در این میان، غزه فقط فاجعه نیست؛ آزمونی است برای ما. برای اینکه بدانیم هنوز انسان ماندهایم یا نه. اگر امروز در برابر این رنج بی وقفه، این مرگ روزمره، و این جنایت سازمانیافته شده سکوت کنیم، فردا در برابر مرگ خود، دیگر حقی برای فریاد نخواهیم داشت.»

تورنتو، کانادا - ۲۷ اردیبهشت - تظاهراتی علیه حملات اسرائیل به غزه- (عکس از مرت آلپر درویش / آنادولو / از طریق خبرگزاری فرانسه)

در جهانی که کودکان پیش از آنکه بخندند، کشته میشوند، دیگر نمیتوان از تمدن سخن گفت. غزه، منطقه ای در فلسطین نیست؛ زخمی است باز، فریادی خفه، آینهای ترک خورده از چهره واقعی جهانی که در آن انسانیت زیر چکمه قدرت، سرمایه، فاشیسم قرن بیست و یکمی و ریا لگد مال شده است. غزه فقط یک فاجعه نیست؛ محک انسان بودن ماست.
مرگ به مثابه سیاست: چهره عریان فاشیسم اسرائیل
اسرائیل دیگر تنها یک دولت دست راستی نیست؛ یک دستگاه منظم سلاخی و کشتار است. در آنجا مرز میان ارتش و سلاخ خانه، از میان رفته است. کودک فلسطینی، تهدید امنیتی تعریف میشود؛ مدرسه، پناهگاه تروریست؛ و بیمارستان، هدف مشروع. این خشونت نه استثنا، بلکه قاعده است. قاعده ای نانوشته، اما روزانه اجرا شده با بمبهای هدایت شونده، و گزارشهای خبری واژگون شده.

فاشیسم اسرائیلی امروز، با این زبان میکشد. هیچ کجا مانند اسرائیل ماهیت ضد انسانی "دمکراسی غربی" دوران معاصر را به این روشنی نمیتوان مشاهده کرد. دروغ را از دهان دیپلمات و سخنگوی ارتش میشنوی، و بمب را از آسمان. و جهان؟ و دولتهای غربی تماشا میکنند. گاهی "ابراز نگرانی" میکنند، گاهی برخی زیر فشار اعتراضات بشریت متمدن قطعنامهای نیم بند صادر میکنند، ولی همیشه، همیشه، سوخت این جنایت را تأمین میکنند.
رسانههای غربی: سانسور با واژگان، قتل با بی خبری
رسانههای جریان اصلی غرب، همانهایی که ادعای بی طرفی دارند، ستون فقرات ایدئولوژیک ماشین مرگ اند. آنها نه تنها سکوت میکنند، بلکه با واژههایی سنجیده، حقیقت را دفن میکنند. تجاوز را «درگیری»، نسل کشی را «عملیات»، و اشغال و سرکوب خونین را «دفاع مشروع» می نامند.
این رسانهها، افکار عمومی را خفه میکنند. صدای قربانی را خاموش، و تصویر ماشین سلاخی را بزک میکنند. آنها با انتخاب کلمات، نه گزارش میدهند، بلکه جنگ روانی به نفع فاشیسم حاکم در اسرائیل راه میاندازند. مرگ را «متقابل» میخوانند، و کودک بی جان را با تروریست اسلامی برابر میگذارند. رسانه، این رسانه ها، اکنون خود یک سلاح جنگی و کشتار جدیدند. بی صدا، اما کشنده.
اما علیرغم تمام این تبلیغات در همین غرب، هم زمان ما شاهد بیداری وجدان نیز هستیم. هزاران نفر در خیابانهای نیویورک، لندن، برلین و پاریس فریاد میزنند: «نه به نسلکشی»، «نه به جنایت علیه مردم فلسطین». دانشگاهها، اتحادیه ها، و گروههای مردمی در غرب، بعضا در برابر فاشیسم اسرائیل ایستادهاند. این اعتراضات، نه فقط نشانه همدلی، بلکه مقاومت علیه دروغ نهادی شدهاند. افکار عمومی، با وجود سرکوب و سانسور، کماکان زنده است - و این، امیدی است در قعر تاریکی.
درد، خاموش و زنده: انسان در آوار
در غزه، انسان بودن یک ریسک امنیتی است. مادران در زیر آوار، دنبال دست فرزند میگردند؛ نه برای نجات، که برای وداع. نوزاد در دستگاه خاموش، آخرین نفس را بیصدا میکشد. کودکی که هنوز رنگ کتاب را ندیده، طعم ترکش را میچشد. زندگی، پیش از شکوفه زدن، دفن میشود.
در غزه، هر در آغوش کشیدن، ممکن است وداع باشد. هر خواب، ممکن است آخرین باشد. هر خانه، هدفی محتمل. و با اینحال، مردم میکوشند زنده بمانند. همین ایستادگی، خود بزرگ ترین مقاومت است. نه با موشک، نه با شعار، بلکه با نفس کشیدن در جهنمی که انسان را هدف گرفته.
زمین اشغال شده: قفس اسلامیستها
و آن سوی دیگر، حماس ایستاده است. نه به عنوان مدافع مردم، که به عنوان گروگان گیر آنها. جریانی اسلامی - تروریست همانند حکومت رژیم اسلامی در ایران که با نفس انسانیت و زندگی دشمن است. زنان را به سکوت، کودکان را به شهادت، و مردان را به اطاعت فرا میخواند.
در این نظام، خدا و اسلام جایگزین انسان است. ایدئولوژی کثیف اسلامیستی جای زندگی را گرفته است. و مردم؟ میان چکمه های فاشیسم اسرائیل و سندان ارتجاع اسلامیستی، له میشوند. غزه فقط توسط اسرائیل بمباران نمیشود؛ از درون نیز محاصره شده است. محاصرهای از جنس فتوا، ترس و سرکوب و خفقان.
اپوزیسیون سلطنت طلب ایرانی: وجدان فروخته شده
اما درد، به همین جا ختم نمیشود. در آن سوی جهان، کسانی هستند که خود را اپوزیسیون میخوانند؛ سلطنت طلبان، ناسیونالیستها، ترامپیستها. آنان که پرچم اسرائیل را در تظاهرات بالا میبرند، همان لحظه که جسد کودک فلسطینی هنوز گرم است. اینان نه مدافع آزادی، که شریک ایدئولوژیک سلاخاناند.
آنان که در برابر خون، سکوت میکنند؛ و در برابر مرگ، کف میزنند. همانها که برای بمباران ایران، روزی هلهله کردند، امروز در برابر بمباران فلسطین، لبخند میزنند. دردناک تر از بمب، همین است: وجدانهایی که داوطلبانه به خدمت مرگ درآمدهاند.
پاسخ چیست؟ انسانگرایی رادیکال، سیاست رهایی بخش
هیچ صلحی، بدون کنار زدن فاشیسم در اسرائیل و اسلامیسم در فلسطین و غزه ممکن نیست. صلحی واقعی تنها زمانی ممکن است که آزادی بیقید و شرط، برابری کامل، و جدایی انسان از شر جریانات تروریست و انسان ستیز در در دو سوی ماجرا تضمین شود.
در دل این صلح، یک حقیقت باید بی پرده اعلام شود: صلح پایدار، تنها با به رسمیت شناختن فوری و بیقید و شرط کشور مستقل فلسطینی در کنار کشور اسرائیل ممکن است. این به رسمیت شناسی، نه تنها یک اقدام دیپلماتیک، بلکه آزمونی برای وجدان بشری است.
تا زمانی که کشور مستقل فلسطینی برپا نشود، تبعیض لغو نشود، و فشار جهانی سازمان یافته بر دولت اسرائیل و حامیان نظامیاش اعمال نشود، هر "صلحی" تنها بهانهای برای ادامه مرگ با چهرهای نرم تر خواهد بود.
غزه، آزمون ماست
غزه فقط فاجعه نیست؛ آزمونی است برای ما. برای اینکه بدانیم هنوز انسان ماندهایم یا نه. اگر امروز در برابر این رنج بی وقفه، این مرگ روزمره، و این جنایت سازمانیافته شده سکوت کنیم، فردا در برابر مرگ خود، دیگر حقی برای فریاد نخواهیم داشت.
غزه، آینهای است در برابر وجدان جهانی؛ یا از آن بگذریم و ناخواسته همدست مرگ شویم، یا بایستیم و فریاد بزنیم: من هنوز انسانم. من هنوز انسانم!
نظرها
پنجه گرگ ببر
ما انسان نیستیم !