تجربهای از کمپین انتخاباتی دان دیویس در ونکوورِ کانادا: مسیر بازسازی جنبش «زن، زندگی، آزادی» میتواند چگونه باشد؟
رامتین شهرزاد - اعتماد خیلی از ما به گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی کم شده است. راهحل اینجا چیست؟ چگونه میخواهیم بازسازی کنیم، سازماندهی انجام دهیم و اعتماد را به جنبش برگردانیم؟

عکسی از کمپین انتخاباتی دان دیویس در ونکوورِ-کینگزوِی کانادا

انتخابات امسال کانادا برایم تجربه شخصی کار در یک کمپین انتخاباتی هم بود، برای نماینده حوزه ونکوور-کینگزوِی (Vancouver-Kingsway) که از ۲۰۰۸ میلادی تاکنون در دست دان دیویس (Don Davis) است. او سابقا وکیل بود و بیشتر با اتحادیههای کارگری کار میکرد.
این حوزه را آخرین مرتبه پیش از او، یک نماینده حزب لیبرال کانادا بود، دیوید امرسون در دست داشت که میگفت «کابوس استیفن هارپر» (نخستوزیر وقت محافظهکار) است، ولی وقتی برنده شد، حزب عوض کرد و کنار محافظهکارها نشست. مردم حوزه هم عصبانی شدند و بر موج خشم آنها، دیویس برنده انتخابات بعدی شد.

دیویس چند دوره بعدی را خیلی راحت برده بود، ولی امسال انتخابات راحت نبود. از ۲۵ نماینده حزب دموکرات نوین کانادا (the New Democratic Party of Canada or NDP)، فقط هفت نفر برنده شدند. دیویس یکی از آنها بود و فردای انتخابات، با اختلاف ۳۱۰ رای برنده نامزد حزب لیبرال اعلام شد.
چند ساعت پیش از تایید نتیجه اولیه، جاگمیت سینگ، رهبر حزب استعفا داد. او چند کیلومتر دورتر از حوزه دیوویس، در حوزه انتخاباتی برنابی مرکزی (Burnaby-Center) نفر سوم شده بود. چند روز بعد، حزب دیوویس را بهعنوان رهبر موقت انتخاب کرد تا رهبری بعدی را اعضای دموکرات نوین انتخاب کنند.

برایم تجربه کار در کمپین، حضور در برابر خانههای مردم بود. جزو تیمی بودم که به آنها «در بزن» (door knocker) میگویند. دم خانههای مردم میروی، در میزنی و اگر حوصله داشتند، با آنها در موضوع انتخابات، نظرشان نسبت به دیوویس، ایدهها و نگرانیهایشان برای انتخابات میپرسیدی و در موضوع اکنون و آینده کانادا صحبت میکردی.
هدف اصلی، جلب اعتماد است تا رایدهندگان پیشین را نسبت به رای دادن مجدد به دیوویس خوشبین نگه بداری، در کنار آن، از آنها بخواهی که بنر دان داوویس را در حیاط خانه یا پنجرههای آپارتمانهایشان بگذارند یا برای کمپین کار داوطلبانه بکنند. اگر مردد هستند، ریشه تردید را پیدا کنی و در موردش صحبت کنی. اگر مخالف هستند، خب مرسی برای صحبت و خداحافظ.

در کنار کار کردن و کسب تجربه، آنچه ته ذهنم موج میخورد این بود که چرا تجربههای ما برای فعالیتهای مدنی و سیاسی، مانند جنبش «زن، زندگی، آزادی» به نتیجه مطلوبمان – کنار رفتن مسالمتآمیز جمهوری اسلامی و رفع شر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از ایران – ممکن نشد و بهجایش فقط خاطرههای تکاندهنده قتلهای مکرر حکومتی، بازداشتها و سرکوبهای خودسرانه، ناامیدی و اندوه باقی ماند.
آنچه ته ذهنم بود در کنار آنچه در دو ماه کار در کمپین انتخاباتی دان دیویس بود، کنار هم گذاشتم و به این متن رسیدم. نتیجه اولیه شخصیام این است که در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، راه را اشتباه رفتیم.
بهجای آنکه منتظر باشیم تا از بالا، بزرگان تصمیم بگیرند اپوزیسون چه کار کند، باید از پایین سازماندهی میکردیم، با تصویرهایی مشخص از آیندهای که میخواهیم، با برنامهریزیهای واقعی از آنچه پس از رفتن جمهوری اسلامی انجام خواهد شد، با درک اینکه قرار نیست همه شبیه به همدیگر فکر کنیم و تصمیم بگیریم.
چون در واقعیت در یک سو، آنهایی قرار دارند که مخالف «من» فکر میکنند، زندگی میکنند و تصمیم میگیرند و در این سو من قرار گرفتهام. ما دشمن خونی همدیگر نیستیم. راهحلهایی وجود دارد تا بتوانی در کنار هم مسالمتآمیز زندگی کنی و سر صندوقهای انتخابات تصمیم بگیری چند سال پیش رو به چه شکلی باشد.
گفتوگوی واقعی، رودررویی با آنکه مخالف توست، نظرخواهی آنکه همراه توست
وقتی به سراغ در خانه مردم میروی، نمیدانی آن طرف در چه خبر است. کسی که در را به رویت باز کند، در چه شرایطیست، چه در وجود او میگذرد. ممکن است خوشاخلاق باشد و خندان، یا عصبی و نگران. آخرین نفری که عصر روز انتخابات با او صحبت کردم، گریه میکرد. اتفاقی برای دخترش افتاده بود، نگفت چه و من تنها همدردی کردم.
روز انتخابات، فقط سراغ کسانی میرفتیم که گفته بودند به دان دیوویس رای خواهند داد، میخواستیم مطمئن باشیم سر صندوق خواهند رفت. قبل این فرد، با دو نفر صحبت کردم که نمیتوانستند سر صندوق بروند، حتی اگر راننده و ماشین برایشان میفرستادیم. یک نفرشان، همسرش دچار صانحه شده بود، در تخت بستری بود و نمیتوانست از او دور شود. دیگری، مادری بود که نمیتوانست از فرزندش جدا بشود و کودک را هم نمیشد از خانه خارج کرد.
از کمپین در حالی جدا شدم که غمگین بودم. باورم نمیشد حتی در ثروتمندترین شهر کانادا هم بهخاطر معلولیت، افرادی نمیتوانند رای بدهند.
درست که اگر از پیشتر با سازمان انتخابات کانادا هماهنگ کرده بودند، صندوق در خانه میآوردند، ولی آدمی که درگیر مشکلات شدید خانوادگی است، توجه و زمان برای هماهنگی ندارد. کمپین هم نمیتوانست کمکی بکند بهخاطر مقررات انتخاباتی – ظاهرا در انتخابات استانی میتوانی از یک کمپین انتخاباتی با سازمان انتخابات صحبت کنی تا صندوق بفرستند، اما برای انتخابات فدرال نمیتوانستی.
دو مرتبه با دان دیویس دم خانههای مردم رفتم. مهم نبود فرد دیویس را میشناسد یا نه – اغلب او را میشناختند، چون هر چند سال یک مرتبه دم خانههایشان میآید، در میزند، و با هم صحبت میکنند. همیشه با چیزی شبیه به این شروع میکرد:
من دان دیویس هستم. نماینده محله شما در پارلمان فدرال. انتخابات در پیش است، آمدهام نظرتان را بپرسم، تا ایدهها و خرد شما را بشنوم.
بعد مکث میکرد تا رایدهنده با او صحبت کند. نماینده مجلس در کانادا محافظ ندارد. من بهعنوان یک نفر از کمپین فقط همراهش بودم. آن هم بیشتر برای همراهی و ثبت دادههای مختلف در اپلیکیشن حزب. کسی هم برای ما رانندگی نمیکرد تا به محل زندگی مردم برویم. خود دان دیویس راننده ماشین بود. سیاستمدار یک نفر از اعضای جامعه است، برتریای نسبت به بقیه ندارد. رهبر هم نیست، بلکه کسی است که میتواند صدای بقیه مردم باشد.
یک زمانی باید یاد بگیریم کسی که نماینده ماست، برتر از ما نیست، احتیاج به تیم همراه ندارد. یک آدم معمولی است که برای ما کار میکند. پدر، ولی، شاه، حاجی میتواند باشد، اما این برتریای به او نمیدهد.
احساس میکنم ما، بهخصوص ایرانیان خارج از کشور، بیشتر در فضای مجازی گیر افتادهایم. با هم صحبت نمیکنیم. با آدمهای مخالف نظر سیاسیمان خیلی دوست نمیشویم. اندیشه و نظر همدیگر را نمیپرسیم. برای شنیدن نظر همدیگر صبوری نداریم.
همچنین فکر میکنم در جنبش «زن، زندگی، آزادی» دنبال منجی بودیم. دنبال آدمهایی که بیایند و راه را نشان دهند و مانند موسی، دریا را شکاف دهند تا از آن بگذریم و کابوس جمهوری اسلامی تمام شود. در حالی که در این دو ماه کمپین تماشا کردم یک نماینده مردم، فقط یک نماینده مردم است. یک انسان معمولی که برای پیشرفت جامعه تلاش میکند و البته، ایدههایی دارد که سالها کار لازم دارند تا به سرانجام برسند. مثل دان دیویس که ایده بیمه دندان را پیش برد تا سرانجام در کانادا ممکن شد.
باید صبور باشی تا ایدههایت به سرانجام برسد
در این دو ماه با آدمهای مختلفی صحبت کردم. یک خانواده یهودی که نگران افزایش یهودیهراسی در محله بودند. خیلی هم مردد که با من در موردش صحبت کنند. مکث، آرامش، پذیرا بودن، اجازه داد تا حرف بزنیم. با مردهای مختلفی صحبت کردم که افراطی شده بودند. بعضی سرم داد کشیدند. یکیشان در را برویم بست و فریاد کشید، «شما کمونیستها». هرچند حزب کمونیست کانادا با دموکرات نوین متفاوت است و دموکرات نوین اندیشههای چپ دارد. مثلا یک استاندارد این حزب چند دهه پیش بانی سیستم بیمهیی شد که هماکنون در سراسر کشور وجود دارد و درمان پزشکی و رفتن پیش پزشک را رایگان کرده است.
این بیمه ولی شامل چشم، دندان یا دارو نبود.
در کانادا برخلاف دیگر کشورهای غربی، دولت ائتلافی شکل نمیگیرد. فقط در دوران جنگ جهانی اول دولت اتحاد ملی داشتیم. اگر مثل الان، دولت حد نصاب دولت اکثریت را نداشته باشد، بایستی با احزاب دیگر مذاکره کند ولی آنها به دولت وارد نمیشوند. مثلا در چند سال اخیر، دولت پیشین جاستین ترودو با همراهی دموکرات نوین حکومت میکرد. از جمله شرایط این همراهی این بود که بیمه دارو و بیمه دندان هم به بیمههای کشور اضافه شود.
بیمه البته در کانادا زیرنظر دولت استانی است ولی بودجههای بیشتر و هماهنگیها را دولت فدرال انجام میدهد.
نزدیک به هشت سال پیش، دان دیوویس نامهیی به مسئول بیمه در دولت فدرال فرستاده بود که پرسیده بود، «برنامه شما برای بیمه دندان چیست؟» پاسخ این بود که «حزب لیبرال کانادا برنامهیی برای بیمه دندان ندارد». آن زمان دولت لیبرال، دولت اکثریت بود. چند سال بعد، ولی برای رای دموکرات نوین برای شکلگیری دولت، لیبرالها قبول کردند بیمه دارو و بیمه دندان هم به بیمههای کانادا اضافه شود. ولی محدودیت برایش وضع کردند.
مثلا برای بیمه دندان، بایستی کمتر از ۹۰ هزار دلار در سال درآمد داشته باشی و از محل کار هم بیمه دندان دریافت نکنی، بعد میتوانی برای بیمه دندان فدرال درخواست بدهی. هر سال هم باید ثابت کنی در محدوده درآمدی این بیمه هستی و همچنان بیمه دیگری نداری.
یک مرتبه که دان برای جمعی صحبت میکرد تاکید کرد که «میخواهیم بیمه همهچیز، از نوک سر تا انگشت پا، توسط دولت تامین شود». این تصویری است از یک نیاز جامعه که دیوویس دارد، حالا این سوال میپرسم: گروههای مختلف حاضر در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، چه تصویری از آینده ایران خلق کردهاند؟
تصویری از آینده: این کاناداییست که ما میخواهیم
چند مرتبه از دیویس شنیدم که گفت:
ما منابع طبیعیمان را در کانادا ارزان میفروشیم و همهچیز را بدون فراوری صادر میکنیم، از چوب درختان، تا نفت، تا تولیدات معدنیمان را. این را میشود تغییر داد. ما باید در کانادا کار کنیم و این فرآوریها را انجام دهیم.
کانادا تقریبا به اندازه ایران نفت دارد، هرچند ایران گاز بیشتری در خاک خود نهفته دارد. کانادا هماکنون بزرگترین صادرکننده نفت به آمریکا و یکی از بزرگترین صادرکنندگان منابع طبیعی به آسیا، بهخصوص چین است. تقریبا نیمی از منابع آب شیرین جهان اینجاست و دفتر مرکزی حدود نصف شرکتهای معدن جهان در خاک کاناداست. بهعنوان یک کشور صنعتی، کانادا نقش مهمی در آسیبهای اقلیمی با تولید گازهای گلخانهای بازی کرده است. ولی تصویر موجود را میشود به تصویری دیگر تغییر داد.
هرکدام از حزبهای کانادا، تصویرهایی از آینده کشور میسازند که بر پایهاش رای جمع میکنند.
تصویر ما از آینده ایران چیست؟ چه سلطنتطلب باشی، چه جمهوریخواه، چه مشروطهخواه و چه هر اندیشه دیگری، این برند حکومتی که از آن حمایت میکنی، چه شکلی است؟ مثلا سلطنت یعنی چه؟ قرار است چه شکلی باشد؟ قرار است چگونه حکومتی باشد؟ نقشهای مردمی در آن چیست؟ مجلس دارد؟ مجلسش چه اختیارهایی دارد؟ چگونه نمایندههایش انتخاب میشوند؟ چگونه تضمین میتوان کرد که این مدل حکومت به استبدادی شبیه به حکومت علی خامنهای و روحالله خمینی تبدیل نشود؟
در کنار آن، این مدل حکومت، برای امروز و فردای ایران چه تصویر و برنامههایی آماده دارد؟
شکست گامیست بلند برای بازسازی، سازماندهی و کار کردن
فرض کنیم در همین لحظه جمهوری اسلامی دیگر نباشد و شر سپاه پاسداران هم رفع شده باشد. بر واقعیتهای ایران تفاوتی خلق نمیشود: همچنان ایران در موضوع آب و انرژی ورشکسته است. اعتماد عمومی به بقیه جامعه، بشدت پایین است. دروغگویی بدل به ارزش شده و کلاهبرداری رویه کار و تجارت است. وضعیت سلامت فیزیکی، سلامت روان و سلامت جنسی اسفبار است. محیطزیست ویران است و تغییرات اقلیمی، ویرانگر. گسترهای از مشکلات حقیقی وجود دارد که بدون برنامهریزی، اجازه حیات طولانیمدت به حکومت آینده را نخواهد داد.
برای این تصویرها چه برنامهای داریم؟ تصویرهایی که نشانگر شکستهای دههها برنامهریزیهای اشتباه، سوءمدیریتها و فسادها، چه در این حکومت، چه در حکومتهای پیش از آن است.
حزب دموکرات نوین بهرغم تمام کارهایی که اخیرا کرد، از جمله خلق بیمه دارو – هرچند شکل محدود آن – و بیمه دندان در کانادا، رای مردم را از دست داد. رودرروی بحرانهای پیشرو، بخصوص دولت دونالد ترامپ و تهدیدهایش بر اقتصاد و هویت کانادا، مردم به سراغ دو حزب اصلی محافظهکار و لیبرال رفتند. در برخی حوزهها، اختلاف برنده و بازنده انتخابات یک رای، دوازده رای یا مشابه آن است.
ولی شکست را میتوان قبول کرد و برایش برنامهریزی کرد. دیوویس پس از آنکه رهبر موقت حزب دموکرات نوین شد، تاکید میکند که «باید اعتماد رایدهندههای کارگر» را به حزب برگرداند.
اعتماد خیلی از ما به گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی کم شده است. شخصا امیدی نمیبینم که افراد یا گروههای موجود بتوانند جمهوری اسلامی را کنار بزنند و در کوتاهمدت، با کمترین خشونت و خونریزی، بتوانند دولت تشکیل دهند. راهحل اینجا چیست؟ چگونه میخواهیم بازسازی کنیم، سازماندهی انجام دهیم و اعتماد را به جنبش برگردانیم؟
«زن، زندگی، آزادی» را از نو باید بسازیم اگر میخواهیم به تغییری واقعی برسیم
فعالیت مدنی، خیلی چیزها لازم دارد. سرمایه، چه مادی و چه معنوی – مانند افرادی که دور هم جمع شوند و پارهوقت یا تمام وقت کار کنند – و چه کسانی که تصویرهای آینده – مانند نوع حکومت، متن قانون اساسی، برنامهریزی مثلا برای بحران انرژی و آب – را آماده کنند. همچنین کسانی که گفتوگوهای واقعی با مردم واقعی در فضای فیزیکی نه مجازی انجام دهند. یعنی مثل کارم در کمپین دان دیوویس، دم خانه مردم بروی و برای آینده ایران با هم صحبت کنیم. صحبتی که نتیجهاش شنیدن نظرهای همدیگر، بازسازی ایدهها و انجام کارهای حقیقی باشد.
جدا از هم، ما با اندوهها، هراسها و نگرانیهایمان تنها باقی ماندهایم. در کنار هم، حداقل میتوانیم کار کنیم و امیدواری برای خود و بقیه خلق کنیم. با کار جدی، میتوانیم تغییر حقیقی پدید آوریم.
جای همه اینها در جنبش «زن، زندگی، آزادی» خالی است. جنبش فقط کمپینهای مجازی، یا راهپیماییهای هفتگی نیست. از دل آن باید جریانسازی کرد، سازماندهی انجام داد و قبول داشت که قرار نیست کپی همدیگر باشیم بلکه هر کدام با هر اندیشه، نظر و ایدهای میتوانیم مردم یک جامعه مشترک باشیم.
برخی از بهترین گفتوگوهایم در این کمپین با آدمهای طرفدار حزب محافظهکار کانادا بود که عمده خواستههایشان در تضاد با نظرهای شخصی من است. ولی توانستیم حرف بزنیم، بخندیم، و با امیدواری از همدیگر جدا شویم. بارها به افرادی که نظر سیاسی مخالف خواسته من داشتند، گفتم «خوششانس باشی» و ازشان جدا شدم.
چون باور به خرد جمعی دارم و خرد جمعی وقتی نتیجه درست میدهد که ما نه بر پایه هراسها، نگرانیهایمان، بلکه بر اساس آنچه در درون میخواهیم، عمل کنیم مثلا رای بدهیم. خرد جمعی میتوانست در جنبش «زن، زندگی، آزادی» شکل بگیرد اما نگرفت. هنوز هم دیر نشده است، بخواهیم میتوانیم به آن شکل بدهیم. باید بخواهیم، و برایش کار کنیم.
نظر شما چیست؟
نظرها
شاهین
یه گروه میتونیم سازماندهی کنیم در کانادا برای اینکه روی ایدههای عملی کار کنیم.