دیدگاه
آقای پناهی! آزادی را نمیتوان با «کنار گذاشتن اختلافات» با ارتجاع بنا کرد
«جعفر پناهی گفت: اختلافات را کنار بگذارید». علی جوادی در این دیدگاه نوشته است: «ما میگوییم: میان گذشته و آینده، باید انتخاب کرد... پناهی، اگر در پی آزادی واقعی است، دیگر نمیتواند در میانه میدان خواهان سازش صف ارتجاع و آزادی باشد. تاریخ، قرارداد وحدت با هیچکس امضا نمیکند.»

جعفر پناهی، کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده ایرانی، پس از کسب جایزه نخل طلا برای فیلم «یک تصادف ساده» در مراسم اختتامیه هفتاد و هشتمین دوره جشنواره فیلم کن، در ۲۴ مه ۲۰۲۵، (عکس از میگل مدینا / خبرگزاری فرانسه)

جعفر پناهی، فیلمسازی که سالها در تاریکی ممنوعیت، بازداشت و سانسور زیسته و آثارش را با چنگ و دندان از دل خفقان حکومت اسلامی بیرون کشیده، برای فیلم «یک تصادف ساده» نخل طلای کن را دریافت کرد؛ جایزه ای که نام او را در ردیف بزرگان سینمای جهان ثبت خواهد کرد.
اما واژگانی که او بر سکوی کن به زبان آورد، نه صرفاً واژه، بلکه بیانیهای سیاسی بود، یک فراخوان سیاسی، که نمیتوان و نباید بدون ارزیابی از آن گذاشت؛ ما خوب میدانیم که کلمات در لحظات تاریخی بدل به سلاح میشوند، سلاحی برا!
قصد من بازگشایی گذشته پناهی در دفاع از خاتمی و جنبش ارتجاعی سبز یا مشارکت در نمایشهای مضحک انتخاباتی رژیم اسلامی نیست. بلکه آن لحظه خاص را مد نظر دارم که پس از دریافت جایزه نخل طلایی، با صدایی که شاید از تلخی و خستگی گرفته بود، خطاب به جهانیان گفت: «از تمام ایرانیان با هر عقیده و مرام... خواهش میکنم اختلافات را کنار بگذارید... مهم کشور ما و یکپارچگی است.» این جمله، در ظاهر دعوتی انسانی و همدلانه است. و من با احساسات ساده پشت این پیام مشکلی ندارم. مشکلم با جوهر این سیاست است. فراخوانی که در بطن خود حامل سیاستی است که بارها تودههای مردم را به قتلگاه برده و خون آزادیخواهان و کمونیستها را زیر چکمههای نظم کهنه و ارتجاعی خشک کرده است.
در ظاهر این پیام، نوعی امید به عبور از جهنم جمهوری اسلامی نهفته است؛ اما در واقع، سیاستی کهنه را بازتولید میکند: سیاست وحدت بی مرز، «همه با هم»! چه سیاست آشنایی، چه اسامی آشنا و کریهی آن را در تاریخ معاصر ما ثبت کرده اند – خمینی! سیاستی که با پاک کردن تضادها و «اختلافات»، حذف آرمانها، سلاح طبقات فرودست را میشکند و آگاهی انقلابی را به مسلخ مصلحت ملی، میفرستد. چنین سیاستی نه گذر از دیکتاتوری، بلکه جابجایی دکوراسیون حاکمیت ارتجاع و استبداد است، حالا اسلامی، حالا سلطنتی.
باید با صراحت گفت: مسئله بر سر وحدت میان اپوزیسیون چپ و راست نیست، بلکه مسئله بر سر انتخاب است؛ انتخابی تاریخی، انتخابی طبقاتی – اجتماعی، انتخابی برای آینده و زندگی انسانهای بسیار. جامعهای که میان آلترناتیوهای موجود موضع نگیرد، دره عمیق میان ارتجاع و آزادی در اپوزیسیون را تشخیص ندهد، همان تاریخی میشود که ارتجاع تاج دار یا عمامه دار بر آن بازمیگردد، با ارتش، با ژنرالهای ساواکی، با پرویز ثابتی ها، با پرچم و سرود و با همان شعائر جاودانه ارتجاع سلطنتی: «مرگ بر کمونیست»، «مرگ بر آزادیخواهی»!
دعوت پناهی به وحدت اپوزیسیون و کنار گذاشتن اختلافات، اگرچه از سر نیت نیکو باشد، اما در واقع شاید ناخواسته در خدمت پروژهای قرار میگیرد که در پی پنهانسازی تضادهای عمیق و بنیادی جامعه است: تضادهایی که میان کارگر و سرمایه دار، میان حکومت شورایی و سلطنتی، میان آزادی واقعی و آزادی بازار، میان برابری و نابرابری جریان دارد. این اختلافات نه فرعی، که جوهری و ماهوی اند. دعوا بر سر شکل لباس، بر سر سنت هنری یا بیانی نیست؛ دعوا بر سر ساختار اقتصادی-سیاسی و اجتماعی آینده است. دعوایی بر سر آزادی و برابری و رفاه انسانها است. و پرسش کلیدی این است: حاکمیت آینده در خدمت کدام طبقه و بخشی از جامعه خواهد بود؟ تودههای کارگر و زحمتکش یا اقلیت انگلی با کراواتهای اتوشده و مدالهای سلطنتی و سرمایه های بی کران، و دستگاههای شکنجه و سرکوب فوق مدرن؟
برخی میگویند: «فعلاً جمهوری اسلامی را کنار بزنیم، بعد درباره اختلافات بحث میکنیم.» اما این دقیقاً همان فریبِ سیاسی است که در ۵۷ شنیدیم. همانها که میگفتند «بحث بعد از مرگ شاه»، در همان فردای قدرت، آزادی را در میدان اعدام، به دار کشیدند. آنان که امروز فریاد اتحاد میزنند، انتخاب خود را پیشاپیش کردهاند: بازگشت به گذشتهای که نامش سلطنت بود، چهرهاش ساواک، و زبانش سرکوب و نابودی هرگونه آزادیخواهی و برابری طلبی
در چنین بزنگاهی، دعوت به «کنار گذاشتن اختلافات»، در حقیقت دعوت به کور شدن نسبت به ریشههای فقر، استثمار و نابرابری است. با شعائر «ملیگرایی» و «نجات وطن»، از مردم میخواهند ما را با وارثان شکنجه گر گذشته آشتی دهند، با سلطنتطلبانی که امروز، به امید به بمبهای B-52، در پی بازسازی کابوس شاهنشاهی اند. این وحدت، تنها به ساواکیهای بازنشسته مشروعیت سیاسی میبخشد؛ همانها که هنوز صدایشان بوی اتاقهای بازجویی و خون میدهد.
برخی میگویند: «فعلاً جمهوری اسلامی را کنار بزنیم، بعد درباره اختلافات بحث میکنیم.» اما این دقیقاً همان فریبِ سیاسی است که در ۵۷ شنیدیم. همانها که میگفتند «بحث بعد از مرگ شاه»، در همان فردای قدرت، آزادی را در میدان اعدام، به دار کشیدند. آنان که امروز فریاد اتحاد میزنند، انتخاب خود را پیشاپیش کردهاند: بازگشت به گذشتهای که نامش سلطنت بود، چهرهاش ساواک، و زبانش سرکوب و نابودی هرگونه آزادیخواهی و برابری طلبی. این وحدت طلبی کور، عملاً هم صدای شعار «مرگ بر کمونیست» است؛ همان شعاری که دهه هاست ماشین سرکوب آن را عملی کرده است. این جماعت انتخاب خودشان را کرده اند. شاه شان را دارند. مساله شان حقنه کردن این انتخاب به جامعه است. امروز فقط اتحاد، فردا هم فقط سرکوب و اعدام.
پس درمقابل فراخوان جعفر پناهی باید گفت: نه! مردم باید انتخاب کنند. نه در فردای موهوم، بلکه همین امروز. میان آلترناتیو رهایی بخش که در پی آزادی، برابری و عدالت اجتماعی و رفاه همگان است، و پروژهای که با پرچم و وطنپرستی، در پی بازتولید سلطه طبقاتی، بازگشت سلطنت و انباشت سرمایه در چهارچوبهای جدید است. و کیست که نداند وحدت با ارتجاع، مقدمه حذف آزادی و ترقیخواهی در جامعه است. راه آزادی از درون صف بندی آگاهانه و انتخاب مطلعانه میگذرد، نه از کنار گذاشتن تضادهای سیاسی و طبقاتی و مخرج مشترک گرفتن از آلترناتیوهای اجتماعی متفاوت.
آلترناتیوها روشناند: آزادی برای همه یا برای خواص؟ اقتصاد برای رفع نیازمندیهای مردم یا بازار حریص و سرمایه؟ حاکمیت تودههای مردم در شوراهای یا بازگشت حاکمیت استبدادی دیگر؟ ما خواهان جامعهای هستیم که آزادی در آن واقعی باشد، نه دست آویز بازاریابی سیاسی. ما آیندهای را طلب میکنیم که در آن رفاه، حق همگان است، نتیجه کارکرد اقتصاد جامعه در رفاه نیازهای گسترده و رو به رشد همگان باشد، اقتصادی سوسیالیستی.
و نباید از یاد برد: اگر امروز پناهی در برابر سانسور ایستاده، در دوران سلطنت نیز سرنوشتی جز تبعید، حاشیه یا خاموشی نداشت. آیا نامهایی چون بهروز وثوقی، مهرجویی، شاملو، تقوایی برای ما کافی نیست تا بفهمیم که در هر دو رژیم، هنری که ذرهای تسلیم و یا مجیزگوی حاکمیت نبود، یا سرکوب شده، یا تبعید شده، یا در سکوت خفه شده است؟ آزادی هنری، چه با عمامه چه با تاج، همواره یک هدف استبداد حاکم بوده است.
ما برای جامعهای میجنگیم که در آن، زندان سوژه هنر نباشد؛ جامعهای که فیلمنامه اش نه در سلول انفرادی، که در میدان آزادی نوشته شود. آزادی نه در مجوزهای امنیتی، که در تنفس بیواسطه زندگی. جایی که اگر هنرمندی از رنج نوشت، این انتخاب خودش باشد نه اجبار نظام. روزی که زندان سیاسی نباشد، تازه میتوان از رؤیا فیلم ساخت، نه از کابوس.
و پناهی، اگر در پی آزادی واقعی است، اگر دغدغهاش رهایی انسان است نه صرفاً قاب دوربین، دیگر نمیتواند در میانه میدان خواهان سازش صف ارتجاع و آزادی باشد. تاریخ، قرارداد وحدت با هیچکس امضا نمیکند. او نیز باید مستقل از گذشته اش انتخاب کند، میتواند انتخاب دیگری بکند: صف آزادی خواهان و برابری طلبان، یا صف صحنه آریاییهای سلطنتی که آزادی را وعده میدهند و بعد آزادیخواهان را حلق آویز میکنند. پناهی اگر مصمم باشد در کنار مردم ایستاده، باید در کنار آلترناتیو رهایی بخش بایستد؛ نه در حاشیه پروژهای که آزادی را مثل نوفل شاتوی خمینی نوید میدهد و در فردای قدرت، میدانهای اعدام را بنا مینهد.
انتخاب ساده است، اما سهمگین. و این، سؤال زمانه است. اکنون، نه فردا.
جعفر پناهی گفت: اختلافات را کنار بگذارید. ما میگوییم: میان گذشته و آینده، باید انتخاب کرد.
نظرها
رضا
متاسف ام. نوشته ی بالا چند فرض ناگفته را بدیهی گرفته است و بر سکوی آنها داد سخن داده. بیشتر یک بیانیهی کمونیستی و دفاع از پیشاهنگیِ کمونیستها است در تشدید هاویه ای که منتظر مان است. بهجای این نوع موضع گیری، آیا بهتر نبود که امر واقع را از منظر آدمی که پایگاه خاصی ندارد بررسی می کرد؟ نوشتهی بالا جایی برای هم کلامی و گفتگو با نحلههای متنوع فکری مخاطب باقی نمیگذارد، همان نحلههایی که در نوشته مرتجع خوانده شدند. متن منصفانه باید گشایش و گشودگی داشته باشد، نه فروبستگی و انقباض و انسداد. متاسف ام