سانسور در سینمای ایران – نخستین قربانی در سپیدهدم انقلاب: چریکه تارا
الاهه نجفی - چریکهی تارا، شاهکار توقیفشدهی بهرام بیضایی، روایتی شاعرانه از مقاومت زنی مستقل در برابر سنتهای مردسالار و سایهی گذشتهای ناکارآمد است. این فیلم، که به دلیل رویکردش به مسأله زن و نقد جسورانهاش از نظام پدرسالار هرگز به اکران عمومی نرسید، نخستین قربانی سانسور در سپیدهدم انقلاب بود.

نمایی از چریکه تارا با بازی سوسن تسلیمی
نظارت و سانسور بر سینمای ایران از دیرباز بخشی جداییناپذیر از فرآیند تولید و نمایش فیلمها بوده است. از سال ۱۳۰۹ با تدوین اولین قانون مدون نظارت بر آثار سینمایی، که توسط بلدیه (شهرداری) اجرا میشد، مقرراتی برای کنترل محتوای فیلمها وضع شد. این قوانین با هدف حفظ اخلاق و عفت عمومی، هرگونه محتوای مغایر با ارزشهای اجتماعی و فرهنگی را محدود میکرد. این رویکرد نظارتی در طول زمان با تغییرات سیاسی و اجتماعی تکامل یافت، اما همواره تأثیر عمیقی بر روند تولید و اکران آثار سینمایی داشته است.

در دوران پیش و پس از انقلاب اسلامی، قوانین سختگیرانهای بر سینمای ایران حاکم بوده که منجر به توقیف یا اصلاح بسیاری از آثار شده است. آییننامههای نظارتی، از جمله آییننامه سال ۱۳۴۷ و قوانین دهه ۱۳۶۰، ممنوعیتهایی نظیر اهانت به مقدسات، تبلیغ علیه منافع ملی، نمایش خشونت یا روابط غیراخلاقی و تخریب حیثیت کشور را شامل میشدند. فیلمهایی چون «دایره مینا» اثر داریوش مهرجویی، «آرامش در حضور دیگران» ساخته ناصر تقوایی و «باشو غریبه کوچک» بهرام بیضایی به دلیل مغایرت با این قوانین سالها در توقیف ماندند یا با حذف بخشهایی اجازه اکران یافتند.
برخی آثار به دلیل پایبندی کارگردانان به دیدگاه هنری خود هرگز فرصت نمایش عمومی نیافتند. فیلمهایی مانند «ده» عباس کیارستمی و «طلای سرخ» جعفر پناهی به دلیل امتناع از اعمال تغییرات در محتوا، از پرده سینما محروم شدند. این محدودیتها نهتنها خلاقیت هنری را تحت تأثیر قرار داده، بلکه منعکسکننده تنش میان آزادی بیان و الزامات نظارتی در سینمای ایران است که همچنان موضوعی چالشبرانگیز باقی مانده است.
در این مجموعه فیلمهای سانسور شده در جمهوری اسلامی ایران را بررسی میکنیم.
چریکه تارا
چریکهی تارا، فیلمی به کارگردانی و نویسندگی بهرام بیضایی، ساختهشده در سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸، پس از انقلاب اسلامی توقیف شد و هرگز به نمایش عمومی درنیامد، و بهعنوان اولین فیلم توقیفی پس از انقلاب شناخته میشود.
داستان فیلم درباره تارا (سوسن تسلیمی)، بیوهزنی است که با دو فرزند خردسالش به کومهاش بازمیگردد و در راه از مرگ پدربزرگش باخبر میشود. او در جادهای جنگلی با مردی غریب (منوچهر فرید) با جامهای تاریخی روبهرو میشود که شمشیری از میراث پدربزرگش به تارا میرسد. تارا که ابتدا شمشیر را بیفایده مییابد، آن را به رودخانه میاندازد، اما دوباره آن را یافته و به مرد تاریخی، که سرداری از تبار جنگجویان منقرضشده است، بازمیگرداند. مرد که عاشق تارا شده، نمیتواند به دنیای خود بازگردد.
در ادامه، آشوب (سیامک اطلسی)، برادر شوهر تارا، فرزندانش را میرباید تا او را به ازدواج وادارد. تارا او را متهم به قتل برادرش میکند، و آشوب پس از ویران کردن دامگاهش میگریزد. تارا مرد تاریخی را نیز به دروغگویی درباره تبارش متهم میکند. در پایان، سپاهی از دریا پدیدار میشود و مرد تاریخی از شرم به جنگل پناه میبرد. تارا قول میدهد فرزندانش را به قلیچ بسپارد و همراه او برود، اما امواج دریا او را از رسیدن به مرد بازمیدارند.
این درام شاعرانه با بازی سوسن تسلیمی، منوچهر فرید و سیامک اطلسی، ترکیبی از اسطوره، تاریخ و واقعیت اجتماعی را به تصویر میکشد. تارا، زنی مقاوم در برابر سنتهای مردسالارانه، و مواجههاش با مردی تاریخی میچرخد که نماد گذشتهای ناکارآمد است. پایان فیلم، با تقابل تارا و امواج دریا، به ناتمامی آرمانها و محدودیتهای سرنوشت اشاره دارد.
تحلیل دلایل سانسور
توقیف فیلم احتمالاً به دلیل فضای ملتهب انقلابی، نقد غیرمستقیم به ساختارهای مردسالار، و سبک نمادگرا و چندلایهی بیضایی بود که برای ممیزان آن زمان نامشخص یا حساسیتبرانگیز تلقی شد. محتوای جسورانهی فیلم، بهویژه تأکید بر استقلال زنانه، با ارزشهای حاکم سازگار نبود. چریکهی تارا همچنان یکی از گمشدههای سینمای ایران است و جز در نمایشهای خصوصی محدود، فرصت دیده شدن نیافته است. بیضایی هرگز بهصورت رسمی درباره دلایل توقیف این اثر توضیح نداده، اما این فیلم همچنان بهعنوان شاهدی بر چالشهای سانسور در سینمای ایران باقی مانده است.
هر سه فیلم بهرام بیضایی - چریکهی تارا (۱۳۵۸)، مرگ یزدگرد (۱۳۶۰) و باشو غریبهی کوچک (۱۳۶۴) - به مبارزهٔ فردی در برابر ساختارهای ستمگر میپردازند، اما با تفاوت در شیوهٔ روایت و استراتژی عبور از سانسور. چریکهی تارا با صراحت بیشتری مسئلهٔ زنِ مستقل و نقد سنت را مطرح کرد و به دلیل مستقیمگویی و فضای نمادینِ رادیکال توقیف شد. در مقابل، مرگ یزدگرد با پوشش تاریخی و نمایشی (تئاتریگونه) همان مضامین قدرت و ستم را در قالب داستان ساسانیان بیان کرد که به بهانهی «تاریخی بودن» از سانسور گذشت. باشو نیز با انتقال مضمون مقاومت به روایت یک کودک جنگزده و استفاده از استعارههای غیرسیاسی (مانند تقابل شمال/جنوب، زبانهای ناهمگون)، انتقاد اجتماعی را در لفافهی داستانی انسانی پنهان کرد. بنابراین، بیضایی در چریکهی تارا صریحتر بود، اما در دو فیلم بعدی با انتزاع تاریخی (یزدگرد) یا تمرکز بر فردیتِ بهظاهر غیرسیاسی (باشو) از ممیزی عبور کرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.