جنگ ایران و اسرائیل:
«جنگ، نه امتداد سیاست، که انکار سیاست است»
صدرا عبدالهی - جنگ نه یک ضرورت تاریخی، که نتیجه تصمیمی سیاسیست و چون تصمیماست، میتواند تغییر یابد، بازبینی شود، متوقف گردد. اما پیششرط آن، بازگشت به منطق گفتوگو، و فراتر از آن، احیای سیاست بهمثابه امکان زندگی مشترک انسانی است.

منبع: شاتراستاک

در روزهای اخیر، با حمله نظامی اسرائیل به ایران و گسترش سریع عملیات متقابل، بار دیگر خاورمیانه در وضعیت تعلیق سیاسی و فروپاشی عقلانیت دیپلماتیک قرار گرفته است. در این میان، آنچه بیش از انفجار موشکها و تحرکات نظامی نگرانکننده است، نه تنها شعلهور شدن جنگی ویرانگر، بلکه تعطیلی کامل گفتوگو بهعنوان بنیان سیاستورزی مدرن است. توقف مذاکرات غیررسمی میان تهران و واشنگتن، که هرچند شکننده اما حامل امکانهایی ولو محدود برای تنشزدایی بود، شاهدی است بر این انقطاع.
از حیث فلسفهی سیاسی، جنگ آنگونه که که پنداشته می شد، شاید در دوران کلاسیک میتوانست «امتداد سیاست با ابزارهای دیگر» تلقی شود. اما در جهان متأخر، بهویژه در ساختارهای پرتنش و ایدئولوژیک منطقهای همچون خاورمیانه، جنگ نه ابزار سیاست، بلکه تعلیق رادیکال سیاست است؛ لحظهای که استدلال جای خود را به اضطرار، و گفتوگو جای خود را به تهدید میدهد.
حمله اسرائیل به ایران، با وجود پیشزمینههای استراتژیک و نظامی، در بطن خود نتیجه حذف گفتوگوست—حذف و شکست در مدیریت منازعه از طریق زبان، قرارداد و عقلانیت دیپلماتیک. بدین ترتیب، جنگ نه تنها سازوکار سیاست را دور میزند، بلکه آن را بیاعتبار میسازد، گویی منطق دیپلماتیک دیگر نه کافی، بلکه زائد است.
از سوی دیگر، جمهوری اسلامی، که در داخل کشور با بحرانهای مشروعیت، اعتراضهای مدنی، و بنبستهای اقتصادی مواجه است، در وضعیت جنگی ابزار مضاعفی برای سرکوب، توجیه خشونت، و فرافکنی بحرانهای درونی به دست میآورد. در این میان، اعدام مخالفان و فعالان مدنی، که در سال های گذشته شتاب گرفته، نه واکنشی امنیتی، بلکه شکلی از مهندسی قدرت در دل وضعیت استثناییست. جنگ، با تعلیق افکار عمومی و اولویتبخشی به بقاء، شرایطی فراهم میکند که در آن مرز میان نظم و خشونت، قانون و اراده، به نفع ارادهی عریان قدرت جابهجا میشود.
نظام بینالملل، در مواجهه با این تحولات، بار دیگر در وضعیت تناقضآمیزِ فرو رفته است. ابزارهای سنتی مداخله—از جمله دیپلماسی عمومی، فشار رسانهای، و سازوکارهای حقوق بشری—در فضای جنگی به حاشیه رانده شدهاند. در چنین شرایطی، مسئولیت فعالان حقوق بشر، دانشگاهیان، و رسانههای مستقل، نه اتخاذ موضع در نسبت با طرفین درگیر، بلکه دفاع از منطق سیاست، دفاع از زبان در برابر گلوله، و دفاع از کرامت انسانی در برابر اضطرار امنیتی است.
باید تأکید کرد: جنگ نه یک ضرورت تاریخی، که نتیجه تصمیمی سیاسیست و چون تصمیماست، میتواند تغییر یابد، بازبینی شود، متوقف گردد. اما پیششرط آن، بازگشت به منطق گفتوگو، و فراتر از آن، احیای سیاست بهمثابه امکان زندگی مشترک انسانی است.
سکوت در برابر جنگ، به معنای تسلیم در برابر انکار سیاست است؛ و این، آغاز زوال نه تنها یک منطقه، که پیامد فروپاشی اخلاقی نظام بینالملل است.
و نباید فراموش کرد که پایان جنگ، لزوماً آغاز صلح و رهایی نیست. تجربههای تاریخی آشکار کردهاند که قدرتهایی که در ویرانههای پساجنگ سر برمیآورند، اگر بدون همگرایی ملی، نظارت مدنی، عدالت انتقالی، و بازسازی ساختارهای پاسخگو شکل گیرند، میتوانند همان منطق سرکوب را با چهرهای نو بازتولید کنند. خطر دیکتاتوری، تنها در نظام فعلی نهفته نیست؛ در هر نظمی که بر خلأ گفتوگو، بیپناهی جامعه، و با اراده اجانب بنا شود، دیکتاتوری بازمیگردد—اینبار زیر پرچمی دیگر.
نظرها
نظری وجود ندارد.