دیدگاه
خلقهای گرفتار میان دو سلاح: روایت یک سرکوب، آینهی یک جنگ
ناصر خورشیدی - این جنگ، جنگ خلقها نیست. این نزاع، نزاع دو ساختار قدرت است؛ قدرتهایی که بقای خود را در ادامهی بحران میجویند.

منبع: شاتراستاک
در جوانرود، روزی از آبان ۱۴۰۱، خیابانی بدل شد به میدان جنگ. اما این نبرد، میان دو ارتش نبود. در یکسو مردمی ایستاده بودند با دستان خالی، با فریاد، با سنگ. در سوی دیگر، جمهوری اسلامی با چهرهی آشنا: تکتیراندازها، گلولههای جنگی، زرهپوشها، و فرماندهانی که پیشتر در سرکوبهای سنندج و زاهدان آزموده شده بودند.
ویدیویی از آن روز باقی مانده که مردی با فریاد التماس میکند: «آن دختر را بیاورید… کشتنش.»
جوانرود، یک نقطهی خونین بر نقشهی ایران نبود؛ تجسم تمام آن چیزی بود که طی دههها، از کردستان تا خوزستان، از بلوچستان تا تهران، تکرار شده: سرکوب. پس از قتل ژینا امینی، صدای اعتراض به بیعدالتی و انکار در سراسر کشور پیچید. آن خیزش، زنمحور بود، خلقمحور بود، و سراسری. و پاسخ حکومت، همان بود که همیشه بوده: گلوله، بازداشت، اعدام.
❗️ هشدار: نمایش محتوی دارای خشونت در ویدیوی جوانرود
ریشهی این خشونت را باید در خودِ ساختار جمهوری اسلامی جست. در سال ۱۳۵۷، مردم با آرمان آزادی و عدالت به خیابانها آمدند، اما انقلابشان ربوده شد. حجاب اجباری تنها نخستین گام در مسیری زنستیزانه بود که به کنترل بدن، حذف از بازار کار، سرکوب جنسیت، و قانونیسازی خشونت علیه زنان انجامید.
همزمان، خلقهای غیرفارس — کرد، بلوچ، عرب، ترک و ترکمن — نیز با زبان، فرهنگ و خواست مشارکت سیاسی، با برچسب «تجزیهطلبی» سرکوب شدند. تنها در فاصلهی ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰، هزاران تن در کردستان تیرباران یا اعدام شدند.
این سیاست حذف، بنیاد جمهوری اسلامیست: حذف زنان، خلقها، دگراندیشان، اقلیتها، دگرجنسخواهان، و تمام آنهایی که «دیگری» محسوب میشوند.
و امروز، در خرداد ۱۴۰۴، این ساختار سرکوبگر، وارد جنگی دیگر شده است. اسرائیل — دشمنی بیرونی که رژیم سالهاست با آن مشروعیت میسازد — مراکز حساس نظامی و هستهای ایران را با حملات هوایی و پهپادی هدف گرفت. چندین فرماندهی ارشد سپاه، که نامشان با سرکوب مردم گره خورده، کشته شدند.
پاسخ ایران، شلیک بیش از ۵۰۰ موشک به خاک اسرائیل بود. بنا بر ادعای منابع اسرائیلی، اکثر این موشکها رهگیری شدند؛ اما همان ۱۰ درصدی که عبور کردند، کافیست تا کشتار دیگری را رقم بزنند. و باز، هردو طرف، با چهرههایی «شهید» و «قهرمان»، در تلاشاند افکار عمومی را به خدمت سیاستهای خود درآورند.
اما مردم ایران، فراموشکار نیستند. همین فرماندهان، پیشتر در جوانرود و زاهدان، فرمان شلیک صادر کردند.
و خلقهایی که سالها زیر آوار تحقیر، فقر، و خشونت ماندهاند، اکنون نیز هیچ نفعی از این جنگ نمیبرند. همان مردمی که در زلزلهی کرمانشاه بیسرپناه ماندند، در سیل گلستان فراموش شدند، و در خیزشهای ۹۸ و ۱۴۰۱ کشته شدند، امروز چرا باید هزینهی این جنگها را بپردازند؟
در آنسوی این نبرد، اسرائیل ایستاده: قدرتی اشغالگر، با دههها سیاست آپارتاید، پاکسازی قومی، محاصرهی غزه، و قتل روزانهی فلسطینیان. رژیمی که موجودیت خود را با انکار خلق فلسطین، محو حق بازگشت، و جنگ دائمی توجیه کرده است.
دو ساختار، با شباهتهایی عمیق: یکی داخلی، سرکوبگر خلقهای ایران؛ دیگری خارجی، استعمارگر خلق فلسطین.
و هر دو، مردمی را در دو سوی مرز به گروگان گرفتهاند.
اما این جنگ، جنگ خلقها نیست. نه مردم ایران با مردم اسرائیل در جنگاند، نه اسرائیلیان با ایرانیان خصومتی دارند. این نزاع، نزاع دو ساختار قدرت است؛ قدرتهایی که بقای خود را در ادامهی بحران میجویند.
و این پرسش باقی میماند: مردمِ بیسلاح، بیحق، بیپناه، چرا باید قربانی جنگهایی شوند که نه تصمیمگیر آناند و نه ذینفعش؟
ناصر خورشیدی / روزنامهنگار
نظرها
نظری وجود ندارد.