ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ایران میان دو نیروی ویرانگر و تاکتیک بقای ملی

سیاوش سریر - این یادداشت شتابزده می‌کوشد به مسئله رو در رویی ایرانیان در وضعیت بحرانی- جنگی با یک دیدگاه تاریخی-انتقادی بپردازد، چرا که معتقد است بدون شناخت از تاریخ پیشامدرن و معاصر ایران در بزنگاه های بحرانی، به ویژه وضعیت‌های جنگی، و شناخت گفتمان‌های متکثر تاریخی معاصر، در مفهومی فوکوییِ آن، امکان فهمِ کنش‌های مردم ایران در وضعیت کنونیِ جنگی امکان پذیر نیست.

یک)

ایران: بنیادِ یک امر متناقض

ایرانیان دارای فهمی پیشا مدرن از خود به عنوان مردمانی در یک جغرافیای نسبتاً مشخص با تاریخی به هم پیوسته بوده اند ( ابوریحان بیرونی- گوبینو)، یعنی پیش از شکل گرفتن دولت-ملت به مفهوم مدرن، در ایران فهمی نیمه اسطوره‌ای- نیمه تاریخی از مفهومِ ملت بودن وجود داشته است. این فهم اما مبتنی به عناصر مدرن نبوده است: ایران کشوری چندقومی، چند زبانه، چند مذهبی و بدون مرزهای مشخص سرزمینی بوده است (در کنار کشورهای دیگری چون هند و چین). در نتیجه فهمِ کنش‌ها و واکنش‌های آنان نسبت به خطرهای بیرونی و درونی، باید ضمن در نظر گرفتن گفتمان‌های پسااستعماری، به صورت مشخص تاریخِِ انتقادی درون گفتمانی خود ایرانیان را نیز در نظر گرفت. این به این معناست که پدیده‌های معاصر و پسااستعماری در یک پیوند مشخص با گذشته‌ی طولانی ایرانیان قابل فهم خواهد بود.

برخلاف شعارهای ملی گرایانه و میهن پرستانه قرن اخیر، به‌خصوص در دوره مشروطه و سپس به شکلی ناسیونالیستی‌تر پهلوی، ایرانیان در طول تاریخ در دفع حمله نظامی بیگانگان چندان موفق نبوده اند. حمله‌ی اسکندر مقدونی در دوره هخامنشیان، اعراب مسلمان در دوره یزدگرد ساسانی، چنگیز مغول در دوره خوارزمشاهیان و در نهایت افغان‌ها در دوره شاه سلطان حسین صفوی، نشانگر عدم خواست ایرانیان در حفظ «حکومت» و در مواردی عدم موفقیت در حفظ «سرزمین» خود است. این ماجرا از منظر تاریخی دلایل متعددی دارد، شاید نخستین و مهمترین دلیل که هرودوت تاریخ نگارِ یونانی به شکلی کوتاه و غیر منتظره به آن اشاره می‌کند مسئله‌ی استبدادپذیری ایرانیان است. او می گوید «شکست ایرانیان نه به‌خاطر ضعف نظامی، که استبدادپذیری آنان است». در ایران، همان‌طور که محمدرضا فشاهی اشاره می کند، پادشاهان از طریق کنترل آب‌رسانی و رانت زمین/آب، به حکام بلامنازع کشور تبدیل می‌شدند، این امر همراه با یکی شدنِ پادشاه/موبد یا پادشاه با فر ایزدی، امکان هرگونه مقاومت مردمی را مخدوش می کرده است.

کنت دو گوبینو، استعمارگر فرانسوی که در دوره نخست ناصری به ایران می‌آید، ایرانیان را دارای فهمی تاریخی از گذشته خود می‌داند و اشاره می‌کند که راه آنان برای حفظ خود از گزند حوادث، عدمِ یکی شدن با حکومت‌های خود است. این نشانگر یک تناقض طولانی در تاریخ ایران است، چرا که از سویی ایرانیان حاکم را در حد خدا بالا می برند و به او قدرتِ مطلقه اعطا می‌کنند، اما در وضعیت‌های بحرانی، پیوندهای خود با نظام حاکم را سریعاً قطع کرده و آماده انطباق پذیری با نظم جدید می‌شوند.

دو)

استبداد و ویرانگری‌هایش

استبداد کلان، موجب ویرانی ایران شده است، در این هیچ شکی نیست، چرا که ذهن استبدادپذیر نتوانسته است قدرتِ مطلقه حاکم را جهت منافع ملی کنترل کند.

ایرانیان در طول تاریخِ پیشامدرن خود اصولاً از دو طریق می‌کوشیدند حکامِ به قدرت رسیده را (چه ایرانی، چه غیر ایرانی) به سمت حفظ منافع ملی/شخصی پیش ببرند: راه اول مجموعه‌ای از سیاست نامه‌ها و پندر و اندرز‌ها و خدای نامه‌ها بودند که در سطح نخبگانی می‌کوشیدند نوعی گفتمانِ مبتنی بر منافع پادشاه ایجاد کنند که دارای همپوشانی با منافع ملی/رعایا باشد. یعنی ایران ملک شخصی پادشاه است و آبادی آن، مایه‌ی سودِ پادشاه خواهد بود. هرچند در نهایت تفکر نهیلیستی «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، ما را یک بار دیگر به آن وجه از تناقض ایرانی می‌رساند. چرا که با وجود تلاش برای همپوشانی صلاح رعیت و خسرو، در بسیاری از موارد، صلاح خسرو در تضاد با منافع رعیت قرار می گرفته است. 

راه دوم که مسیری عملگرایانه‌تر و قطعاً تأثیر گذارتر بوده، پرورش و نقش‌آفرینی طبقه دهقان و وزرای ایرانی بوده اند.

طبقه دهقانان (زمین‌داران متوسط ایرانی) که ایران را پس از شکست از اعراب حفظ کردند، در پرورش وزرای نخبه ایرانی نقش برجسته‌ای داشتند. طبقه دهاقین ایرانی، که دارای فرهنگِ مسلط ایرانی و مهمتر از آن مالک زمین‌های زیادی بودند، کوشیدند با حفظ سیستم‌های آبیاری ایرانی و جلوگیری از به دست گرفت صد در صدی آب و زمین توسط شاه، جان رعایا و البته زمین‌های خود را حفظ کنند، آنان با بسیاری از حکام نظیر اعرابِ مسلمان و ترک‌های سلجوقی وارد گفت‌وگو شده و ضمن پرداختِ مالیات و خراج، توانستند از ویرانی ایران جلوگیری کنند.

در سطحی بالاتر، از طریق نخبگان یا همان وزرای ایرانی، توانستند سیستم دیوانی ایران را که برای حکمرانی نیازمند بود، حفظ کنند، با حفظ کردن سیستم دیوانی/اداری و ادامه حضور وزرا کوشیده شد از ویرانی هر چه بیشتر ایران توسط پادشاهانی که هیچ محدودیتی در حوزه‌های سیاست و اقتصاد و امنیت نداشتند، جلوگیری کنند. هرچند در تمامی این شرایط نیز، در نهایت استبداد کلانِ پادشاهان قدرتمند‌تر از وزرا بوده است، فهرست طولانی وزرای کشته شده توسط شاهان از سویی، و فجایعی چون حمله مغول در دوره سلطان محمد خوارزمشاه نشانگر این امر است. با شکستِ ایرانیان از مغول‌ها، بیش از هشتاد درصد از سیستم آب‌رسانی در ایران ویران شد، با ویرانی کشاورزی ایرانی، طبقه دهقان جایگاه خود را از دست داد و پس از آن نیز در ایران هرگز طبقه اشراف به مفهوم اروپایی و تا آغاز قرن بیستم طبقه بورژوا به معنای مدرن آن در ایران شکل نگرفت.

 این امر با آغاز دوره صفوی شرایط را بغرنج تر کرده و یک سیستم دوگانه مذهب/استبداد یا پادشاه/آخوند را پدید آورد. در این سیستم دیگر طبقه دهقان ایرانی در سیستم حکمرانی دخیل نبودند، بلکه پادشاه و در درجه بعد مذهب در حفظ یا نابودی ایران نقش داشته است. این امر مسیر توسعه در دوران سرمایه‌داری اولیه در ایران را با شکست مواجه کرد، چرا که رویکردِ پادشاه نسبت به مصالح ملی، یا بازرگانی بین المللی، اصولاً نه مبتنی بر یک سیاست کلی و منطقی، که بر مبنای خواستِ پادشاه وقت بوده است. از این روست که در دوره شاه عباس صفوی، اشکالی از توسعه و شکل‌گیری کارگاه‌های نیمه مدرن در ایران پدید می‌آید اما با مرگ او و آمدن پادشاه بعدی، تمامی تلاش‌ها شکست می‌خورد و مسیر توسعه در ایران بسته می‌شود. این یعنی مسیر توسعه و منافع ملی، صرفاً وابسته به میل و نظر پادشاه وقت بوده است و یک سیستم یا نظام کلی که منافع اشراف، رعایا و زمین‌داران را رعایت کند وجود نداشته است. همین امر نشانگر عدم درکِ مشترک مردم و حکام نسبت به مصالح ملی بوده است. برای مثال شکست مفتضحانه ایرانیان در جنگ‌های ایران و روسیه در دوره قاجار، ناشی از عدم فهمِ مصالح ملی توسط نهاد مذهب و همراهی نهاد استبداد با مذهب بوده است. همراهی نهاد مذهب (کاشانی) با استبداد (سلطنت پهلوی) در کودتای بیست و هشت مرداد، بار دیگر نشانگر عدمِ اولویت منافع ملی در برابر منافع طبقه حاکم است.

مسئله تناقض حکمرانی ایرانی اینجاست که حکام مستبد نیز به همان میزان نیروهای بیگانه توانایی خونریزی داشته اند، محمدخان قاجار و خشونت لجام گسیخته‌اش ، یا خودکامگی‌های حیرت انگیز نادرشاه افشار یا ویرانگری‌های شاه سلیمان صفوی کم از خونریزی‌های بیگانگان نبوده است.

با وجود آنکه جنبش مشروطه در دوره معاصر با هدفِ محدود کردن قدرتِ مطلقه پادشاه شکل گرفت و در صد سال گذشته جنبش‌های زیادی همچون ملی شدن صنعت نفت و انقلاب پنجاه و هفت خواستار محدود‌سازی قدرت مطلقه استبداد بوده اند، ایرانیان نتوانستند قدرت‌های مطلقه دو پادشاه پهلوی و دو رهبر جمهوری اسلامی را کنترل کنند. و اینک در یک بزنگاه بسیار خطرناک دوباره این تناقض تاریخی بیخ گلوی ایرانیان را گرفته است. ناتوانی ایرانیان در کنترل قدرت مطلقه خامنه‌ای و سپاهش، ایران را جلوی چشم همه به سوی جنگ با یکی از نیروهای به شدت ارتجاعی، خونریز، امپریالیست و ویرانگر منطقه، یعنی اسرائیل برده است، آن هم در زمانی که کمترین میزانِ همبستگی میان حکومت و ملت وجود دارد.

سه)

استراتژی و تاکتیک

میشل دو سرتو می‌گوید، هنگامی که قدرت از تمامی اهرم‌هایش استفاده می‌کند تا یک استراتژی کلان را پیش ببرد، مردم می‌کوشند با تاکتیک‌های کوچک مقاومت کرده و جان خویش را نجات دهند. یکی از تاکتیک‌های مردمِ ایران جداکردن راه خود از حکومت‌ها بوده است. می‌دانیم که حمله اعراب نه یک شبه رخ داد و نه ایران یک شبه تسلیم شد، این ماجرا به تدریج صورت گرفت، و یکی از چیزهایی که ایرانیان را نجات داد، همکاری بخش‌هایی از کشور با نیروهای متجاوز بود. این امر در ابتدا به‌خصوص در شهرها و مناطق جنوبی تیسفون که نزدیک به اعراب بود صورت گرفت.

یا نمونه معروف دیگر، اتابکان فارس بودند که توانستند با همکاریِ مستمر با مغول‌ها، شیراز را از حمله ویرانگر آن حفظ کنند. در واقع، عدمِ وجود ناسیونالیسمِ مدرن، توانسته است ایرانیان را در دوره‌های تاریخی از ویران شدنِ کامل حفظ کند، هرچند این به گوش ملی گرای ما خوش نیاید.

حتی عدم یکپارچگی سرزمینی ایران نیز، در بزنگاه‌های تاریخی، توانسته است ایرانیان را از کشته شدن و ویرانی کامل مناطقشان حفظ کند. این عدم یکپارچگی ملی، اما در دوران معاصر موجب هزینه‌های فراوانی شده است. اشغال ایران در جنگ جهانی اول، سبب یکی از بزرگترین قحطی‌های ایران و کشته شدن بخش بزرگی از ایرانیان شد. در جنگ جهانی دوم در برابر اشغال ایران توسط متفقین نیز کمترین مقاومتی صورت نگرفت. ایرانیان هنگامی که نسبت به حکومت خود احساس نزدیکی نکنند، به استقبال جنگ نمی‌روند. و به طور کلی شاید بتوان گفت فقط یک بار در تاریخ معاصر ایرانیان در دفاع از حکومت و کشور خود به جنگ رفته اند و آن جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق بوده است. جنگی که هزینه‌های زیادی برای ایرانیان پدید آورد و شاید تنها نبرد ملی-میهنی ایرانیان در تاریخ معاصر بود. نبردی که پس از سال‌ها بسیار پوچ به نظر می‌رسد. چرا که حکومت مستقر با وجود فداکاری‌های فراوان ایرانیان علیه جنگِ صدام و عراق، جنگ را کاملاً به نفع خود مصادره کرد، تصویری دروغین از آن ارائه داد و از جنگ برای محکم ساختن پایه‌های استبداد خود بهره‌برداری کرد. در نتیجه امروز، در برابر جنگی جدید، ایرانیان با شک و تردید به صحنه می‌نگرند.آنان به‌ علت تحقیرهای دائمی حکومت، عدم امکان مداخله در سیاست‌های داخلی و خارجی، سرکوب هرگونه جنبش رهایی بخش به شدیدترین شکل توسط حکومت، و زیستن در یک وضعیت اقتصادی ویران، گویی دچار نوعی نهیلیسم شده اند. نوعی انفعال در آنان به چشم می‌خورد که ما را به یادِ حمله مغول و صوفیانی که در خانقاه‌ها می‌چرخیدند می‌اندازد. یک انفعالِ نهیلیستی که مانند بسیاری از وقایع تاریخی دیگر، ایرانیان را در موقعیتی بسیار خطرناک قرار می‌دهد.

چهار)

زن، زندگی، آزادی و دورنمای برون رفت از تناقض تاریخی

شاید تنها موجودی ایرانیان، به عنوان شهروندان معاصری که صد سال است جهت کنترل قدرت و داشتن یک زندگی برابر و آزاد می‌کوشند، جنبش زن، زندگی، آزادی باشد. جنبشی که نه به دنبال مرگ (چه از طریق اعدام‌های حکومت، چه از طریق بمباران‌های اسرائیل)، که به دنبال زندگی است. جنبشی که امکان همبستگی ملی را فرای یک زبان یا قوم یا طبقه فراهم می کرد، جنبشی که بخش بزرگی از سرکوب‌شدگان صد سال گذشته را به خیابان ها آورده بود و ایده‌ای برای ساخت ایرانی متکثر و آزاد در آینده را پیش می‌نهاد.

 این جنبش متأسفانه دچار سرکوب شدیدی شد، و حکومت مذبوحانه کوشید با آوردن فردی کم شخصیت مثل پزشکیان آن را استحاله کند اما می‌توان گفت، تا پیش از جنگ اسرائیل این جنبش در بطن جامعه زنده بود و پیش می‌رفت، در اشکال روزمره و سیاسی خود، با نافرمانی مدنی، و مترصد فرصت هجوم بعدی به حکومت بود.

رانه‌ی زندگی ایرانیان که در رقص‌های فراوان، شادی های متعدد، نافرمانی‌های مدنی، و مبارزات روزمره ایرانیان دیده می‌شد و تا پیش از این جنگ بخشی از تاکتیک روزمره ایرانیان برای شکست استراتژی مرگِ حکومت بود، حالا دچار نوعی شوک شده است. از این روست که صداهای «نه به جنگ- نه به جمهوری اسلامی» در میان هیاهوی بمب ها و فرصت‌طلبی سلطنت‌طلبان ، هنوز به درستی شنیده نمی‌شود.

یکی از دلایل آن، ایده هولناک شورش کور است که اسرائیل و در شکل فرومایه‌تر آن، باقی مانده دودمان پهلوی به دنبالش هستند. این که از طریق بمباران و فشل‌سازی دولت ایران، مردم دست به شورش علیه حاکمیت بزنند، امری که بسیار بعید به نظر می‌رسد و در صورت رخ دادن به شکل پراکنده و کور، فقط به کشتار هولناک مردم توسط جمهوری اسلامی و در مرحله بعد هرج و مرج و درگیری‌های فرسایشی طولانی در ایران خواهد انجامید.

 در واقع حمله اسرائیل تمامی راه‌های کنشگری آزادی خواهانه مردم ایران را بسته است و بهترین شرایط را برای نیروهای سرکوبگر نظام فراهم کرده است و این خیانتی است فراموش ناشدنی نسبت به جنبش آزادی‌خواه ایرانیان.

با احتیاط می توان گفت اکثریت ایرانیان نه طرفدار رژیم جمهوری اسلامی هستند، نه هوادار اسرائیل، آنها نه از ادامه رژیم جمهوری اسلامی خشنودند، نه از اشغال کشورشان به دست رژیمی جنایتکار چون اسرائیل نتانیاهو خوش‌حال خواهند بود. به نظر می‌رسد، آنان منتظرند تا شرایط «جدید» اتفاق بیافتد و ببینند چگونه می‌توانند بقای خود را تضمین کنند.

ایرانیان نه با اخلاق‌گرایی، ملی‌گرایی، یا اسلام‌گرایی، که با یک فهمِ تاریخی به وضعیت خود می‌نگرند و بیش از هر چیز به «بقای» خود فکر می‌کنند اما هنوز مسیر یا کنش هدفمندی برای این بقا نیافته اند. با این همه دورنمای یک همبستگی ملی، جهت برون رفت از شرایط جنگی و امنیتی، هنوز امکان‌پذیر است. بیانیه‌های متعدد سندیکاهای کارگران، انجمن‌های صنفی، کانون نویسندگان و هنرمندان مستقل علیه جنگِ رژیم آپارتاید اسرائیل و ماجراجویی‌های جمهوری اسلامی از سویی، و کمک و همدلی مردم نسبت به یکدیگر در زندگی روزمره از سوی دیگر، می‌تواند نوید دوران جدیدی را بدهد. دورانی که تناقض ابدی حاکمِ مستبد، بیگانه‌ی خونریز، برای یک‌بار تمام شود. همانگونه که مارکس تأکید می‌کند، به نقل از مضمون، بار سنت‌های گذشتگان بر مغز زندگان سنگینی می‌کند و در زمانی که زندگان می‌کوشند تا چیزی یک‌سره نو بیافرینند و وجود خویش و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند، با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می‌خواهند…

انقلاب ما باید پیوند خود را از گذشته ببرد، و مردگان خود را در گذشته دفن کند و جهانِ نوی خود را فقط از آینده بگیرد.

منابع:

-هرودوت: تاريخ هرودوت: مادها و هخامنشيان تا فرجام كوروش كبير. ترجمهٔ اسماعیل سنگاری. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب پارسه

-ابوریحان بیرونی: آثار الباقیه - ترجمه اکبر داناسرشت - انتشارات امیرکبیر- تهران

- محمدرضا فشاهی: از گاتها تا مشروعیت: تحولات فکری و اجتماعی در ایران (۱۹۷۵) انتشارات گوتنبرگ

- محمدرضا فشاهی: بحران کنونی در ایران، گوتنبرگ، ۱۹۷۸

- کنت دو گوبینو: سه سال در آسیا - ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی- نشر قطره

-رولاندو مینوتی: میهن دوستی شرقی - در کتاب ایرا و عصر روشنگری- ترجمه شهربانو صارمی- نشر ققنوس

- احمد اشرف: هویت ایرانی- ترجمه حمید احمدی- نشر نی

- کارل مارکس: هجدهم برومر لویی بناپارت - ترجمه محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران.

- De Certeau, Michel: The practice of everyday life,  1980- University of California, 2011.

- Foucault, Michel. 1977. “Nietzsche, Genealogy, History.” In Language, Counter-Memory,. Practice: Selected Essays and Interviews, edited by D. F. Bouchard.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.