دیدگاه
در مقابل امواج فاشیسم شجاع باشیم
رضا نساجی - اگر نخبگان آلمان پس از پایان جنگ دوم جهانی به انتقاد از خود و ملتشان، فراتر از حزب و حکومت نازی، تحت عنوان «پرسش از گناه آلمانی» روی آوردند، ما همین امروز باید در مقابل تمام اشکال مختلف فاشیسم بایستیم.

مرز اسلام قلعه ۵ ژوئیه ۲۰۲۵ (عکس از محسن کریمی / AFP)
وقتی انقلاب شکست میخورد

پس از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه که تزار نیکلای دوم به حکومت مشروطه و تأسیس پارلمان دوما تن داد، رژیم استبدادی موجی از اقدامهای ضدانقلابی به نام «صدتاییهای سیاه» (Schwarz-Hundertschaften) علیه مردم و انقلاب به راه انداخت که ناسیونالیسم، خارجیستیزی و اقلیتستیزی (کشتار اقلیتهای یهودی، اوکراینی، لهستانی و...) از رئوس آن بود.
امواج ملیگرایی افراطی، اقلیتستیزی، مهاجرستیزی، و البته سلطنتطلبی و شیفتگی به فاشیست اسرائیل (با استدلالهای نظیر «دشمن دشمن ما، دوست ماست») در ایران پس از جنبش مهسا هم متأثر از اقدامات ضدانقلابی حکومت استبدادی در پاسخ به مطالبات مترقی جنبش «زن، زندگی، آزادی» هستند که البته با اشتباهات برخی مدعیان رهبری و نیز ناآگاهی تودههای مخالف تشدید میشود. افغانستیزی، فلسطینستیزی، کردستیزی و بلوچستیزی (یا دستکم بیتوجهی به رنج آنان) و... اشکال مختلف این امواج ضدانقلابیاند.
درست از لحظهای که مدعیان رهبری در داخل و خارج - کسانی که تنها تغییر بنیادین سیاسی را چشمداشت خود قرار داده بودهاند تا سهمی ببرند - احساس ناکامی میکنند، امواج ضدانقلابی را با شدت بیشتری تولید و صادر میکنند: آنها هستند که برای انتقام از توده و رهبران، با ضدانقلاب ائتلاف میکنند تا سهم تازهای بگیرند. فاشیسم در شکل ضدیت با تودۀ مردم مخالف - خاصه فرودستان و اقلیتهای جامعه - و ضدیت با بیگانه - خاصه ملتهای محروم پیرامون که نقشی در پیروزی یا شکست جنبش نداشتهاند - ظاهر میشود که حاصل فرسایش و انحراف در موج نخست جنبش است.
این ترجمان سخن منتسب به والتر بنیامین در جستار «نظریههای فاشیسم آلمانی» (Theories of German Fascism) است: «پشت هر فاشیسمی، انقلابی شکستخورده است.» (که البته عین تعبیر او نیست.) اما این موج ضدانقلابی پسا جنبش ژینا - که ریشۀ آن به طرح شعار «مرد، میهن، آبادی» در همان زمان بازمیگردد - تا چه اندازه تودهای است و چقدر برساختۀ حکومت؟ آیا میتوان این موج فاشیسم حکومتی را مردم ایران تعمیم داد؟
روایت مردمی که نژادپرست نبودند
جایی در مستند «مرثیۀ گمشده» اثر خسرو سینایی، که داستان مهاجران لهستانی به ایران در جنگ جهانی دوم را روایت میکند، یکی از مهاجران تعریف میکند که وقتی سوار کامیونهای ارتش شوروی وارد ایران شدهاند، روستاییان به طرفشان چیزهایی پرت کردهاند. مهاجران در ابتدا گمان پرتاب سنگ بردهاند، اما بعد که در دامنشان افتاده، متوجه شدهاند میوه و خوراکی است. برای راوی - و حتی برای من و شمای امروزی - جای تعجب دارد که روستایی ایرانی چرا بهصرف دیدن زنان و کودکان عقب یک کامیون - آنهم کامیونهای ارتش اشغالگر، و آنهم در شرایط قحطی و بیماری جنگ، بدون آنکه از ملیت و ماهیت آنها بپرسد که کیستاند و اینجا چه میکنند - یا نکند بیمار باشند - که البته خودشان معترفاند که گرفتار بیماریهای واگیردار بودهاند و قبرستانهای متعدد لهستانی در ایران هم گواهی بر این مدعاست - بنا به فطرت انسانی خود، پیش از هر چیز به نجات آنها از گرسنگی و مرگ اندیشیده.
این همان روستایی است که در جنگ جهانی اول و در اوج قحطی و بیماری هم میزبان آوارگان ارمنی و آشوری فراری از قتل عام عثمانی بود؛ و هرچند مداخلات روسها موجب تحریک نظامی برخی از ارمنیها و آشوریها و درگیریها در ایران شد، اما باز هم رسم مهماننوازی و انساندوستی را فراموش نکرد.
فرودستان یکدیگر را میفهمند
این تصاویر تاریخی را میتوان کنار تصاویر امروز مردم بلوچ قرار داد که با سازماندهی مردمی و یاریگری داوطلبانه به داد مهاجران افغانستانی و بلوچهای بیشناسنامهای رسیدند که در اردوگاه الغدیر زاهدان در شرایط غیرانسانی در معرض اخراج هستند. مهاجرانی که بسیاریشان متولد ایران یا حتی نسل سوم مهاجرت هستند و کمترین شناخت و پیوندی با افغانستان ندارند؛ و ناشهروندان بلوچی که جرمشان نداشتن شناسنامه طی چند نسل است.
مردم ایران را میتوان با این تصاویر تاریخی و امروزی به یاد آورد که نه تنها نژادپرست و مهاجرستیز نیستند که بنا به انسانیت خود - ولو آنکه مبتنی بر آگاهی طبقاتی یا دانش محصّلی نباشد - علیه رفتارهای غیرانسانی فاشیسم میایستند. و میتوان بهعنوان رعایا و بردگان حکومتی دینی قلمداد کرد که با مهاجران بهعنوان کارتهای بازی سیاست عمل میکند. حکومتها هر چه بگویند و بکوشند، فرودستان رنج یکدیگر را میفهمند.
جامعهنشناسی پشتمیزنشین
یکی از اتهامهای اخیر علیه مهاجران افغانستانی که در ادبیات آلوده به فاشیسم برخی جامعهشناسان، نظیر حسن محدثی، هم بازتولید میشود، این است که اینان «میلیونها مردم طالبانپرور» هستند که کشور ما را در «سنتها» فرو خواهند برد. همو در مقابل اتهام مشابه به مردم ایران بهعنوان «ملتی آخوندپرور»، مدعی است که ایرانیان «برونریزی فرهنگی» داشته و انتساب آنان به چنین حکومتی روا نیست.
اما این سادهسازی از دو ملت از مدعی تدریس و تحقیق جامعهشناسی، حاصل پدیدۀ جامعهشناس پشتمیزنشین است که هرگز هیچ تجربۀ زیسته و درک عینی از مردم افغانستان نداشته است. حال آنکه بهعنوان کنشگر و محققی که سالها مشاهده و مشارکت در فعالیتهای آموزشی و مددکاری به کولونیهای مهاجران افغانستانی در تهران و حاشیههای تهران را داشتهام، میتوانم دستکم میان نسل جوان افغانستانی، بهویژه دختران مشتاق تحصیل، با پدران و مادران آنان، که با سنتهای دینی و قبیلهای تربیت شدهاند، تفاوت قائل شوم. درک این شکاف میان نسل جوان مدرنشده و والدین سنتی بر شکافهای دیگر همچون شکاف پشتون و غیرپشتون، فارسیزبان و غیرفارسیزبان، شیعه و سنی و... اولویت دارد و همین است که تحولات آیندۀ افغانستان را رقم خواهد زد.
قربانیان وصلت حکومتهای دینی
همچنین، این سادهانگاری حاصل نادیده انگاشتن روابط دو حکومت اسلامگرای جمهوری اسلامی ایران و امارت اسلامی افغانستان و نقش نظام حاکم بر ما در فلاکت مردم افغانستان است؛ چه دربارۀ نظامی اسلامی در ایران سخن میگوییم که در جنگ با حکومت سکولار و چپگرای افغانستان در کنار اسلامگرایان مورد حمایت پاکستان، آمریکا و بریتانیا مشارکت داشتند و چند دهه بعد هم ملاهای طالبان و حتی سران القاعده را در تهران و مشهد پذیرایی کردند (منجمله خانوادۀ بنلادن که چند سال پیش توسط موساد در خیابان پاسداران ترور شدند) و به طالبان یاری رساندند تا به قدرت بازگردد.
دربارۀ حکومتی سخن میگوییم که سیاستهای متناقضی در قبال مهاجران افغانستانی داشته و دارد. از یک سو، بهعنوان کارگر ارزان چشمش را به حضور غیرقانونی آنان میبسته و حتی از میان آنان طلبههایی را جذب میکند (البته آن میلیاردها دلاری که خرج جامعهالمصطفی میشود تا طلاب کشورهای مختلف را جذب کنند، به طلبۀ افغانستانی نمیرسد؛ زیرا حوزههای علمیه هم طبقاتی است) و گاه آنان را بهعنوان مزدوران خارجی مسلح و گوشت دم توپ برای جنگ بسیج میکند.
از سوی دیگر، بهمحض سازش با حکومت دینی مشابه در افغانستان، آنان را دشمن ملت و عامل بیگانه جلوه میدهد و با برانگیختن احساسات تودۀ عامی - اعم از طرفدار و مخالف حکومت - دستهجمعی و باخشونت به افغانستان بازمیگرداند. البته این اخراج که الان هدف آن افراد دارای برگل سرشماری هستند و در ادامه نوبت به افراد دارای برگۀ آمایش هم خواهد رسید، در حال حاضر هم شامل خشونت و تحقیر علیه کسانی هم که مدارک قانونی پاسپورت و ویزا دارند، هم میشود تا مثل همیشه سیاست اعمال وحشت را پیش برده باشد.
سیاست جمهوری اسلامی ایران که خود در بازگشت طالبان به قدرت نقش مهمی داشت، هماره غیرانسانی بوده، اما تودۀ مردم چه؟ برخلاف موج داوریهای مبتنی بر کلیگویی و ذاتگرایی دربارۀ فرهنگ مثبت یا منفی ایرانیان (بهویزه در ژانر خلقیات ایرانیان)، دربارۀ انتساب نژادپرستی به تودۀ مردم باید خویشتندار بود و بدون ارزیابیهای علمی، بهصرف مشاهدۀ رفتارهای گلهای سایبریها و ترولهای مجازی (که ترکیبی از حملات ارتش سایبری نظام ایران و ارتش سایبری اسرائیل در فضای مجازی علیه نیروهای چپ است) یا تصاویر خشونت چند نانوا و پسر نوجوان در فضاهای عمومی، نمیتوان قضاوت مبتنی بر تعمیم نابهجا کرد.
روشنفکران علیه دیگریستیزی
اگر سیاست حکومت و گرایش برخی افراد و گروههای عادی جامعه را نقد میکنیم، دربارۀ مواضع نژادپرستانۀ اقشار تحصیلکرده - بهویژه کسانی که خود ر ا «روشنفکر» مینامند - و همراهی آنان با حکومت و توده چه باید گفت؟ همانهایی که خود در معرض تحقیر و محرومیت ناشی از رویکرد فاشیستی دولت ترامپ در منع ورود ایرانیان هستند و همانها که واقعیت تجاوز رژیمی فاشیستی به کشورشان را درک کردند؛ یا آن «روشنفکران قلابی» و «فاشیستهای یواشکی» - که گاه هم از فاشیسم مرکزگرایان مینالند و هم خود با موج فاشیسم حکومتی همراهی میکنند.
اساساً آیا مواضع نژاپرستانه و دیگریستیزانه با مدعای روشنفکری در تعارض نیست؟
در این باره باید به خاستگاه مفهومی روشنفکری بازگشت. کاربرد عمومی اصطلاح «روشنفکر» (intellectual) به نامۀ مشهور امیل زولا با عنوان «من متهم میکنم!» (J'Accuse…!) خطاب به رئیسجمهور وقت فرانسه در ژانویۀ ۱۸۹۸ بازمیگردد، در واکنش به محاکمۀ غیرمنصفانۀ افسری یهودی به نام دریفوس که به اتهام خیانت قربانی امواج دیگریستیزی فرانسویها شده بود.
در مقابل، موریس باره در ستونی با عنوان «مانیفست روشنفکران» (Le manifeste des intellectuels) با لحنی تحقیرآمیز علیه «دادخواهانی» نوشت که بهزعم او، ناگهان وارد عرصۀ عمومی شدند تا علیه این بیعدالتی موضعگیری کنند: «هیچچیز بدتر از این گروههای نیمهروشنفکر نیست ... همه این اشرافزادگان فکری اصرار دارند که مانند تودۀ عوام فکر نمیکنند... . این بهاصطلاح روشنفکران، زبالههای مهلکی در تلاش جامعه برای ایجاد طبقهای نخبه هستند... .»
باره فراتر از زولا به گروه وسیعی از منتقدان این حرکت فاشیستی تاخت: یهودیان و پروتستانها، بهاصطلاح روشنفکران که اکثراً سادهلوحها و خارجیها هستند و در نهایت، چند فرانسوی خوب مانند آناتول فرانس و برخی سوسیالیستهای جوان آزرده از رژیم پارلمانی و مترصد کوتاهترین مسیر انقلابی.
طبیعی است که زولا بهعنوان نویسندۀ مشهور سوسیالیست یا آناتول فرانس و دیگر چپگرایان فرانسوی هدف این حملات فاشیستی باشند، زیرا دفاع آنان از اقلیتهای جامعه که هدف حملات نژادپرستانۀ حکومتی و تودهای قرار گرفته بودند، فراتر از سطح حساسیت اخلاقی جامعه به شمار میآمد.
چپگرایانی که «برابری» میان تمام نژادها را میخواستند، امروز هم در ایران بابت این حساسیت اخلاقی - به قول مخالفان، بهاصطلاح «انسانگرایی قلابی» - هدف حملات راستگرایانی هستند که مهاجران افغان را به جاسوسی متهم میکنند. راستگرایانی که احکام کلی و تعمیمهای ناروا علیه کل مردم افغانستان بهعنوان «ملت طالبانپرور» و مولد افکار «سنتی» صادر میکنند و نه تنها به شکافهای قومی، زبانی و مذهبی میان طالبان - مبتنی بر روایتی بنیادگرایانه از اسلام سنی که با فرهنگ قبیلهای و مردسالار قوم پشتون و منافع مادی آنان همخوانی دارد - و مردم دیگر توجه ندارند، که شکاف نسلی میان نسل جوان و شکاف جنسیتی میان زنان با این گروه حاکم را نادیده میگیرند.
اما تفاوت اینجاست که برخی راستگرایان در فرار رو به جلو، عنوان «روشنفکر» را هم برای خود غصب کرده و چپگرایان را بابت انتقادهایشان به «حمله به روشنفکران» متهم میسازند. طبیعی است که چنین مدعیان خودخواندهای را باید «روشنفکران قلابی» و «فاشیست خجالتی» نامید که متوجه کژکارکردهای پنهان مدعاهای خود نیستند. چرا که چنین اتهاماتی بهسرعت دامن اقوام ایرانی را هم خواهد گرفت؛ گرایش برخی بلوچهای سنی به وهابیت و کردهای سنتی به اخوانیسم بهانۀ طرد تمام آنان خواهد شد و اقوام مختلف مانند کرد و عرب که آمارهای بالای زنکشی گواه بقایای سنتهای قبیلهای و دینی است، مستحق طرد تلقی میشوند.
به همین ترتیب، هر نوع باشنده با خاستگاه قومی، روستایی، اقلیت مذهبی و... در معرض امواج بعدی فاشیسم تودهای و سرکوبهای حکومتی خواهد بود. اما جامعهشناس چپستیز ایرانی که شجاعت اعتراف به گرایشات فاشیستی خود علیه مهاجران را ندارد، به ابعاد آتی طرز فکری که بدان دامن میزند، توجه نکرده است. هرچند خود پیشتر از خاستگاه روستایی و زبان مادریاش در مقابل فاشیستهای مرکزگرا دفاع کرده بود، اما اکنون در دام فاشیسمی افتاده که قربانی بعدیش خود او و همانندهای او خواهند بود.
مسئولیت روشنفکران در عصر فاشیسم
برای فهم بهتر موضع مورد انتظار از روشنفکر در مواجهه با فاشیسم، لازم است که تعریفمان از روشنفکر را کمی دقیقتر کنیم:
- روشنفکر نسبت به جامعه احساس مسئولیت میکند و آن را بر منفعت شخصی مقدم میدارد؛
- روشنفکر در تشخیص مسئله و تبدیل آن به مسئلهمندی از تودۀ عامه و نیز نهادهای قدرت پیشتر است؛
- روشنفکر مسائل را نه جزءنگرانه و سطحی و نه کلیگویی و کلیشهپردازانه بررسی میکند. بدینمعنا که مسائل هر جامعه در هر زمان ممتاز هستند، اما روشنفکر باید همچنین چشماندازی تاریخی و وسیع داشته باشد تا خطاهای دیگر ادوار و جوامع تکرار نشود؛
- روشنفکر روی موج احساسات و عقاید تودۀ عامه یا تمایلات قدرت سوار نمیشود، بلکه در مقابل کجاندیشی و کجرویها میایستد؛
- روشنفکر تابع امیال توده نمیشود، اما بسته به انتخاب مخاطبش - اعم از نخبگان حکومتی، نخبگان علمی یا توده - مسائل را با زبانی قابل فهم اما دقیق شرح میدهد و از لفاظی فضلفروشانه یا سادهسازی عوامفریبانه میپرهیزد؛
- روشنفکر مسئولانه میاندیشد، میگوید و عمل میکند. بنابراین مسئولیت مواضع خود را پیشاپیش میپذیرد و در ادامه، از تبعات منتظره و غیرمنتظرۀ (کارکردها و کژکارکردهای آشکار و پنهان) آن طفره نمیرود. (برای مثال، مسئولیت مرگ انسانها در پی توجیه یا تبلیغ فاشیسم)؛
و...
اکنون با این تفاصیل باید دید مدعیان روشنفکری در ایران در باب امواج فاشیسم حکومتی و همراهی تودهای با آن چه موضعی اتخاذ کردهاند. چرا که با چنین تعاریفی، در بحران کنونی مواجهه با فاشیسم، مواجهۀ آشکار و صریح با نخبگان حامی یا توجیهگر فاشیسم بیش از پیش ضروری مینماید.
اگر نخبگان آلمان پس از پایان جنگ دوم جهانی به انتقاد از خود و ملتشان، فراتر از حزب و حکومت نازی، تحت عنوان «پرسش از گناه آلمانی» (Schuldfrage) روی آوردند، ما همین امروز باید در مقابل فاشیسم مهاجرستیز، فاشیسم مرکزگرا، فاشیسم سلطنتطلب، فاشیسم پرواسرائیل و فاشیسم شیعی بایستیم. تمام این اشکال مختلف فاشیسم، فارغ از تفاوتهای نظری، امروز علیه مهاجران افغان بسیج شدهاند، و تمام اهتمام ما باید روشنگری علیه آنها باشد.
شعار کانت در «روشنگری چیست» این بود که «برای دانستن شجاع باش!» (Sapere aude) امروز باید گفت که شجاع باش و در مقابل نادانی و انسانستیزی بایست!
- رضا نساجی، پژوهشگر و کنشگر اجتماعی
نظرها
نظری وجود ندارد.