ای راندهشدگان بیایید: «پیمانستانِ» وهابزاده به مثابه اتوپیای بیمرز
حسین نوشآذر ـ «شعر «ای راندهشدگان بیایید!» اثر پیمان وهابزاده، با خلق «پیمانستان» به مثابه اتوپیایی بیمرز، تقابلی ژرف با نظم نمادین لاکانی میآفریند. این اثر همزمان نوستالژی جهانِ ازدسترفته و بیانیهای آنارشیستی علیه مرزهای خونین استعمار است. این تحلیل لایههای پنهان متن را میکاود.

دختر مهاجر افغانستانی در مدرسهای در ایران (شاتراستاک)
«ای راندهشدگان بیایید!» نوشتهی پیمان وهابزاده (نشریه ادبی بانگ، تریبون زمانه) با گوشهچشمی به اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران و کشتار غزه با ترکیبِ روایتِ آرمانشهری و سوگِ پنهان، جهانی بیمرز به نام «پیمانستان» میآفریند که در آن مهربانی قانون است و هویتها بازتعریف میشوند. شعر با طنزی تلخ اعتراف میکند که این اتوپیا تنها در خواب ممکن است، اما همین رؤیاپردازی، سلاحی شاعرانه علیه خشونتِ واقعیت است. این اثر هم نوستالژی است برای جهانی ازدسترفته، هم بیانیهای آنارشیستی برای جهانی که میتوانست بود اما نیست.
شاعر با نمایش وارونهسازی هویتهای ایرانی و افغانستانی، به طعنه به ساختگی بودن مرزها و هویتهای تحمیلی اشاره میکند که در واقعیت موجبات تفرقه و رنج شدهاند. حضور مردم غزه و بومیان آمریکا در دنیای شعری او این مفهوم را تعمیق میبخشد، زیرا همه این گروهها قربانیان پروژههای استعماری و خشونتهای ساختاری هستند که هویتها و سرزمینها را بر اساس منطق قدرت بازتعریف کردهاند. شاعر با این چینش هوشمندانه نشان میدهد که درد بیسرزمینی و آوارگی زبانی جهانی است و در این میان راه حل او - پیمانستان - پاسخی آرمانگرایانه به این آسیبهای تاریخی است. این تصاویر در کنار هم، اتوپیایی ضداستعماری میسازند که در آن هویتها نه بر اساس جغرافیای سیاسی، بلکه بر پایه اشتراک انسانی بازتعریف میشوند. شاعر با این وارونهنمایی هویتی، نه تنها رنجها را انکار نمیکند، بلکه بر شدت آنها مُهر تأیید میزند.
فرار از نظم نمادینِ حاکم بر جهان
اما این لایه رویی شعر است. در لایههای عمیقتر شعر «ای راندهشدگان بیایید!» را میتوان از منظر لاکانی به مثابه تلاشی برای عبور از «فقدانِ بنیادین» (Symbolic Order) و بازگشت به «امر واقع» (The Real) تفسیر کرد. بر این اساس «پیمانستان» در شعر وهابزاده، جهانی آرمانی است که میل عمیق شاعر به رهایی از محدودیتهای دنیای واقعی را نشان میدهد. محدودیتهایی مثل مرزهای جغرافیایی، هویتهای تحمیلی و ساختارهای خشونتآمیز که انسانها را از خودشان جدا میکنند. فریاد «بیایید!» در شعر، مانند دعوتی است به همه آوارگان و راندهشدگان که تعریفهای قدیمی از هویت را کنار بگذارند. حتی تصویر «خواب آرام» در پایان شعر ممکن است نمادی باشد از آرزوی رسیدن به جهانی بدون اجبار و قانونهای دستوپاگیر. در این نگاه، شعر نه یک فرار ساده از واقعیت، بلکه کوششی دردناک و صادقانه است برای روبرو شدن با از دسترفتهها و ساختن معنایی تازه در دنیایی آشفته.
شعر «ای راندهشدگان بیایید!» را میتوان با مفهوم لاکانی «سوژه استیلا» (سوژه تحت سلطهٔ دالها) خوانش کرد. مفهوم سوژه استیلا در نظریهی لاکان به فردی اشاره دارد که تحت تأثیر دالها (کلمات، نمادها یا مفاهیمی مثل هویت ملی، جنسیت، یا قوانین اجتماعی) قرار گرفته و توسط آنها کنترل میشود. این دالها مثل زنجیرهایی هستند که هویت و رفتار فرد را شکل میدهند و او را در شبکهای از معانی اجتماعی (نظم نمادین) به دام میاندازند. به عبارت ساده، سوژه استیلا کسی است که بهجای زندگی آزادانه، اسیر برچسبها و انتظاراتی است که جامعه به او تحمیل کرده، مثل «ایرانی بودن» یا «افغانستانی بودن»، و این برچسبها او را محدود میکنند. شاعر با وارونهکردن این دالها (ایرانی خود را افغانستانی میخواند و بالعکس)، سلطه نشانههای هویتی را آشکار میکند و نشان میدهد چگونه سوژهها در گفتمانهای سیاسی اسیر شدهاند.
پیمانستان در این خوانش، امکان گریزی موقت از این سلطه نمادین را فراهم میکند -فضایی که در آن ترانه (بهجای زبان تحمیلی) دال مسلط میشود. این همان «لذت ژوئیسانسی» است که سوژه در نظم نمادین جستوجو میکند. مفهوم ژوئیسانس (Jouissance) در نظریهی ژاک لاکان به معنای نوعی لذتِ افراطی یا لذت-رنج است که فراتر از لذتهای روزمره و معمولی (مثل لذت خوردن یا تفریح) قرار دارد. ژوئیسانس حالتی است که وقتی به چیزی که خیلی عمیقاً آرزویش را دارید (مثل یک آرمانشهر یا آزادی کامل) نزدیک میشوید، اما میدانید که هرگز کاملاً به آن نمیرسید. این حس همزمان لذتبخش و دردناک است، چون هم از خیال رسیدن به آن هدف لذت میبرید و هم از نرسیدن به آن رنج میکشید. در شعر «ای راندهشدگان بیایید!»، شاعر با خلق پیمانستان (جهانی آرمانی بدون مرز و تبعیض) این ژوئیسانس را نشان میدهد: او از تصور چنین دنیایی لذت میبرد، اما در عین حال میداند که این رویا در واقعیت تقریباً غیرممکن است، و همین آگاهی به رنجش میافزاید.
در خوانش لاکانی، ژوئیسانس شعر در همان تقابلِ دردناک بین امیدِ اتوپیایی و امکانناپذیریِ تحقق آن رخ مینماید. شاعر با ساختن پیمانستان، به دنبال لذتی است که فراتر از اصل لذتِ معمول قرار دارد؛ لذتی که همراه با رنجِ آگاهی از ناممکن بودنش است. فریادِ «بیایید!» نه یک دعوتِ ساده، بلکه نشانهٔ این میلِ پارادوکسیکال است.
شعر به راندهشدگان اجازه میدهد تا رنجِ خود را به شیوهای آیینی تکرار کنند (مثل کاشتن زخمها در باغچه). این تکرار، مصداقِ ژوئیسانس است: لذتی که سوژه از بازگو کردنِ دردِ همیشگیِ خود میبرد، زیرا این درد به بخشی از هویتِ او تبدیل شده است.
وقتی شاعر «ترانه» را زبان رسمی پیمانستان معرفی میکند، در حال فرار از نظم نمادینِ زبانِ تحمیلی (زبانی که مرزها و تبعیضها را میسازد) است. اما این فرار خودش نوعی ژوئیسانس است: لذتِ واماندگی در برابر این واقعیت که زبانِ ایدهآلِ او هرگز تحقق نخواهد یافت. حتی نام «پیمانستان» نشاندهندهی تمایل به زبانی است که هم نوستالژیک است، هم آرمانگرا.
پایان شعر («هیچکس مرا بیدار نخواهد کرد») لحظهای است که شاعر به اوج احساسش میرسد. او در این لحظه خود را به دنیایی کاملاً آزاد میسپرد که در آن هیچ قانون یا فشار اجتماعی (دیگریِ بزرگ) وجود ندارد. این حالت مثل خوابی آرام است که هم لذتبخش است و هم غمانگیز، چون شاعر فقط در این خیال میتواند از رنجها و خواستههای بیپایان آزاد شود، اما میداند این آزادی واقعی نیست و فقط در ذهنش وجود دارد. این همان حس عمیق لاکانی است: لذتی قوی که وقتی همهی محدودیتهای دنیا کنار میروند، به وجود میآید.
مهربانی اجباری است
شعر با خطابِ «ای راندهشدگان بیایید!» همانند متون مقدس (مانند فراخوانهای پیامبران در عهد عتیق) از ساختاری وحیگونه بهره میبرد. تصویر کوهی که شاعر از آن فریاد میزند، آشکارا به کوه سینا و دریافت فرمانهای الهی اشاره دارد، اما با تفاوتی بنیادین: اینجا وحی نه از آسمان، بلکه از دل رنجهای زمینی سرچشمه میگیرد. قوانین پیمانستان («مهربانی اجباری است») نیز بازتابی مدرن از ده فرمان هستند که نه بر سنگ، بلکه بر وجدان جمعی نوشته شدهاند.
شعر همانند روایتهای کتاب مقدس، الگوی تبعید و بازگشت را بازآفرینی میکند، اما با وارونهسازی معنایی: سرزمین موعود (پیمانستان) نه مکانی جغرافیایی، بلکه فضایی انسانی است که مرزهایش را آرزوهای جمعی تعیین میکنند. همانگونه که در سفر خروج، قوم اسرائیل به دنبال آزادی میرود، در این شعر نیز راندهشدگان در پی رستگاری زمینی هستند. اما برخلاف متون مقدس که نجات را به امر متعالی پیوند میزنند، اینجا نجات کاری جمعی و خودساخته است. گویی شاعر میخواهد بگوید: معجزهها را باید خودمان بیافرینیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.