ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

فلسفه در برابر فاجعه: غزه و مسئله کرختی عاطفی

در عصر بحران‌های مکرر و پیچیده، فلسفه میدان واکاوی ریشه‌های عمیق فجایع معاصر است. نعیم صالح در این یادداشت، از غزه همچون آینه‌ای از تناقضات ساختاری و بی‌حسی جهان امروز می‌نویسد؛ همچون دریچه‌ای برای فهم بحران‌های کلان و پادزهری برای کرختی عاطفی در برابر خشونت فاجعه.

وقتی فلسفه را به‌عنوان فعالیتی مستقل و خودبسنده می‌نگریم، ممکن است گمان کنیم که موضوع مشخص و مستقلی دارد، مانند اقتصاد، جامعه‌شناسی یا ادبیات، که هرکدام حوزه‌های خاص خود را دارند. اما در واقع، فلسفه هیچ موضوع یا «ماده» اختصاصی ندارد و این خلأ، نقطه قوت آن است؛ ویژگی‌ای که آن را متعلق به همگان می‌سازد و می‌تواند آن را در نسبت با همه‌چیز به کار بیندازد.

فوکو می‌گوید فلسفه نباید صرفاً تکرار متن‌های فلسفی پیشین و گفت‌وگوهای درونی خود باشد، بلکه باید به امور خارجی و رویدادهای زمانه گوش دهد. به نقل از آلن بدیو، فلسفه شکلی از «شنیدن» است که می‌تواند زمان حال را به صدا دربیاورد. فلسفه به‌واسطه این ویژگی می‌تواند موضوعات و مسائل را از حوزه‌های گوناگون وام گیرد، یا به دام بیندازد و با رویکردی انتقادی و بنیادین آنها را از نو تعریف کند. فلسفه امروز صرفاً تأملات متافیزیکی و انتزاعی یا نوعی صرف توصیف امور نیست، بلکه تلاشی است برای پاسخ به این پرسش بنیادین که چگونه پدیده‌ها و رویدادها می‌توانند زمان و ساختارهای فکری و اجتماعی ما را تغییر دهند؛ یعنی چگونه «رویداد»هایی رخ می‌دهند که جهان امکان‌ها را دگرگون و بازتعریف می‌کنند.

هر تجربه فلسفی در بستر تاریخی خود شکل می‌گیرد؛ بحران‌ها و تحولات اجتماعی و سیاسی زمینه‌ساز ظهور ایده‌های نو و تغییر پارادایم‌های فکری هستند. مثلاً فلسفه دکارت با انقلاب علمی نوین، و فلسفه هگل با انقلاب فرانسه پیوند خورده‌اند. فلسفه بدون پیوند با رویدادهای تاریخی، معنای خود را از دست می‌دهد. اما در این میان، باید میان «رویداد» و «فاجعه» تفاوت قائل شد: رویداد، تولد شکل‌های نوین روابط و تغییر ساختارهاست، در حالی که فاجعه نقطه‌ای است که ادامه وضعیت موجود غیرممکن می‌شود و تغییر بنیادی و ناگهانی را طلب می‌کند.

غزه: کانون بحران‌های جهانی

همان‌طور که والتر بنیامین گفته، فلسفه باید همچون ترمز اضطراری قطاری عمل کند که بشریت را از سقوط در پرتگاه نجات دهد. بزرگ‌ترین فاجعه عصر حاضر، بدون شک غزه است. در برابر فاجعه‌ای که حالا کل تمدن بشری را تهدید می‌کند، تنها اقدام انقلابی و واقعی، کشیدن ترمز اضطراری است.

امروز غزه نه فقط یک بحران محلی، بلکه نمادی از تناقض‌ها و بحران‌های ساختاری جهان معاصر است. چهار روند اساسی، غزه را به کانون فهم بحران‌های معاصر بدل کرده‌اند: تکرار بی‌پایان خشونت؛ حذف و نادیده گرفتن زمینه‌های تاریخی بحران؛ فقدان چارچوب حقوقی مؤثر برای حمایت از قربانیان؛ بی‌حسی و سردی جامعه جهانی.

این روندها نه پدیده‌هایی تصادفی و اتفاقی، بلکه بخشی از سازوکارهای جدید حکومت‌داری خشونت‌آمیز هستند که به درجات مختلف به کار گرفته می‌شوند. امروز غزه آزمایشگاه اجتماعی-سیاسی است برای سنجش و ارزیابی نتایج این سازوکارها و استفاده از آنها در شیوه‌های کنترل و سرکوب در سطح جهانی.

جهان امروز با بحران‌های زیست‌محیطی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مواجه است که ریشه در ساختار سرمایه‌داری دارد؛ ساختاری که خود امکان تحقق عدالت رادیکال را به‌صورت ساختاری نفی می‌کند. عقلانیت سرمایه‌داری معاصر، به جای حل بحران‌ها، آنها را عادی و نرمال می‌کند و در نتیجه نوعی پارادایم اقتدارگرایانه و استثنایی حکومت را بنا می‌نهد که خشونت و اقدامات غیرقانونی را قاعده و اصل می‌سازد. با تکثیر این الگوی حکومت، نهادهای بین‌المللی مانند سازمان ملل نیز ناکارآمد می‌شوند و «جنگ بی‌پایان» با بازتولید دشمنان دائمی و غیرقابل شکست، جامعه را در وضعیتی مداوم از اضطراب و ترس نگاه می‌دارد و همبستگی‌های انسانی را از میان می‌برد. این شرایط، خشونت را به نام دفاع از «امنیت» مشروع می‌سازد و موضوع «امنیت» زمینه‌ساز فجایع بزرگ‌تر می‌شود. یکی از خطرناک‌ترین مراحل این روند، ایجاد بی‌حسی و سردی نسبت به فجایع انسانی است.

این‌ها فرایندهایی‌اند که در حادترین شکل خود اکنون جغرافیای غزه را به گروگان گرفته‌اند. غزه جایی است که سیاست‌های استعماری به‌صورت بی‌وقفه، در چرخه عقلانیت بحران‌ساز، ماشین کشتار و دستگاه عادی‌سازی مرگ حرکت می‌کنند و جهانیان را به سمت بی‌تفاوتی و بی‌حسی سوق می‌دهند.

تفکر انتقادی در چالش سردی و بی‌حسی در قبال فاجعه

نمونه‌ای بارز بی‌حسی به فاجعه غزه را می‌توان در واکنش عمومی به «کشتار آرد» در ۲۹ فوریه ۲۰۲۴ دید که در جریان آن دست‌کم ۱۱۸ فلسطینی کشته و ۷۶۰ نفر دیگر زخمی شدند. نیروهای اسرائیلی به سوی فلسطینی‌هایی که برای دریافت غذا از کامیون‌های کمک‌رسانی در خیابان ساحلی الرشید در شهر غزه تجمع کرده بودند، آتش گشودند. نخست‌وزیر اسرائیل گفت: «چنین چیزهایی رخ می‌دهد.» .... عجب!

این جنایت بی‌حس‌کننده اولیه با یک جنایت ثانویه تکمیل شد که معرف نوعی تکنولوژی کرخت‌سازی است: نمایش این قتل‌عام از زاویه دید سرد و غیرانسانی پهپاد، که انسان‌ها را به لکه‌ها و نقاط بی‌معنا روی صفحه تبدیل می‌کند.

فاجعه از چشم پهپاد یعنی کاهش انسان به یک شیء و نفی حق حیات او.

هر فاجعه‌ای فی‌نفسه شوک‌آور و بی‌حس‌کننده است. زمان‌مندی فاجعه البته می‌تواند عامل مضاعفی برای فلج‌سازی عاطفی باشد: باز هم همان، دوباره حمله اسرائیلی‌ها، دوباره فهرست قربانیان و زخمی‌های فلسطینی، دوباره محکومیت‌ها، دوباره بحث‌های تکراری در رسانه‌ها؛ کابوس مرگ و آیین ملال‌آور انکار آن. و در این فرایند، خشونت روزبه‌روز گسترده‌تر، کورتر و متکثرتر می‌شود و عادی‌تر و پیش‌پاافتاده‌تر به نظر می‌آید.

کرختی عاطفی و بی‌تفاوتی، البته صرفا ناشی از تکرار یا ابتذال رسانه‌ها نیست. آنچه در «اینجا» سردی و بی‌حسی می‌آفریند، احساس عدم مجاورت و سنجش‌ناپذیری با قربانیان «آنجا» است: «آنجا» هر چه باشد، «اینجا» یا در همسایگی و مجاورت «اینجا» نیست.

این احساس عدم مجاورت به جغرافیا ربطی ندارد؛ یا به عبارت دیگر، جغرافیای آن ذهنی و عاطفی است. از جمله وظایف فلسفه، وا‌فکندن فاصله‌ها برای به صحنه آوردن «مجاورت»های انسانی است؛ این واقعیت که غزه در همسایگی تهران، کابل، سنندج، بغداد، آنکارا و آتن است: میان «اینجا» و «آنجا» فاصله‌ای نیست و در پرتو دینامیک‌های جهانی سرمایه، سرنوشت‌های اینجا و آنجا به هم گره خورده‌اند.

بی‌حسی‌ای که امروز در قبال فاجعه غزه وجود دارد، تنها محدود به قدرت‌های سیاسی و جوامع جهانی نیست؛ حتی برخی فیلسوفان و نظریه‌پردازان انتقادی مشهور نیز در دام این وضعیت افتاده‌اند.

در ۱۳ نوامبر ۲۰۲۳، شخصیت‌های کلیدی نظریه انتقادی معاصر، یورگن هابرماس، راینر فورست، نیکول دیتلهوف و کلاوس گونتر، متنی درباره‌ی درگیری فلسطین و پیامدهای آن منتشر کردند که «اصول همبستگی» نام داشت. این متن مسئولیت کامل وضعیت کنونی را به حماس نسبت داد، انگار که همه چیز از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شروع شده باشد؛ و البته از «حق دفاع» دولت اسرائیل دفاع کرد و تأکید کرد که فرض وجود «نیت‌های نسل‌کشی» در دولت راست‌گرای افراطی اسرائیل، بی‌معنی و پوچ است و همه را به نهایت احتیاط در برابر «احساسات و باورهای ضدیهودی که پشت هر بهانه‌ای پنهان شده‌اند» فراخواند. این متن نمونه روشنی از آن چیزی است که می‌توان «بی‌حسی نسبت به فاجعه از طریق وفاداری به تاریخ فاجعه» نامید.

متن هابرماس و همفکرانس نشان می‌دهد که چگونه وفاداری به یک آسیب تاریخی و احساس مسئولیت نسبت به گذشته، یعنی هولوکاست، می‌تواند به بی‌حسی عمیقی نسبت به حال بینجامد. حافظه تاریخی، اگر به ابزار تربیت و کنترل بدل شود، می‌تواند به توجیه خشونت و تبعیض منجر گردد.

تجربه آپارتاید آفریقای جنوبی مثال بارزی است؛ این تصادفی نیست که آپارتاید توسط مردمی به نام آفریکانرها ایجاد شد، مردمی که پیش‌تر خود قربانی نخستین استفاده نظام‌مند از اردوگاه‌های کار اجباری و سیاست‌های نابودسازی بودند، اما نتوانستند خشونت را مهار کنند و آن را بازتولید کردند.

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که هرگاه یک دولت-ملت، همچون اسرائیل، بر پایه خاطره جمعی از یک فاجعه ساخته شود، خطر انحراف و توجیه خشونت علیه دیگران را در پی دارد. وظیفه حفاظت از خاطره و جلوگیری از تکرار آن باید در دست جامعه باشد، نه دولت؛ چرا که دولت‌ها ممکن است از این خاطره برای مشروعیت‌بخشی به خشونت و تبعیض استفاده کنند و مرزها و تمایزهای خصمانه، و چه‌بسا نسل‌کشی، ایجاد کنند.

یادآوری معنای دقیق نسل‌کشی در اینجا مهم است. هرگاه پیوند ارگانیک یک مردم با سرزمین و فرهنگ آنها و، در یک کلام، با آنچه در یونان باستان genos خوانده می‌شد، انکار شود، «نسل‌کشی» رخ داده است. نیت نسل‌کشی در کار است زمانی که وزیر دفاع اسرائیل، یوآو گالانت، فلسطینی‌ها را «حیوانات انسانی» می‌خواند؛ وقتی رئیس‌جمهور اسرائیل تفاوتی میان غیرنظامیان و نظامیان قائل نیست و کل جمعیت فلسطینی را به مجازات دسته‌جمعی محکوم می‌کند؛ وقتی طرح کوچ اجباری گسترده فلسطینی‌ها به سوی مصر روی میز است؛ وقتی وزیر برابری اجتماعی و آزادی زنان اسرائیل اعلام می‌کند که «به خرابه‌های غزه افتخار می‌کند». همه این‌ها بندهای غیرقابل‌تحمل‌تر یک اعلامیه خشونت‌پرستی و یک گواهی‌نامه نسل‌کشی‌اند.

نسل‌کشی به شمار کشته‌ها مرتبط نیست؛ هیچ عددی وجود ندارد که از آن به بعد بتوان به‌حق گفت نسل‌کشی رخ داده است. نسل‌کشی یعنی همین که امروز به‌طور زنده داریم می‌بینیم: همین انسان‌زدایی از جان و درد اهالی غزه، هتک حرمت حافظه جمعی، گرفتن حق سوگواری عمومی و سلب آزادی آن‌ها — چرا که «لا حياة بدون حرية» — و غیرقابل‌سکونت‌سازی سرزمین‌‌شان.

تاریخ سرزمین فلسطین مملو از وقایع خشونت‌بار است که هر بار با بی‌تفاوتی و بی‌عدالتی بین‌المللی روبه‌رو شده‌اند. حملات نظامی مکرر، محاصره طولانی بی‌رحمانه و نقض پیوسته حقوق مردم، غزه را به نمادی از استمرار استعمار و نظام جهانی نابرابر بدل کرده است.

مفاد حقوق بین‌الملل در این خصوص روشن است و بر پایان اشغالگری و بازگرداندن سرزمین‌ها تأکید دارد، اما در غزه قوانین اجرا نمی‌شود و این خلأ، بخشی از ساختار استعماری معاصر است. طولانی بودن بازه جنایت و ناکارآمدی قوانین در مهار آن، نوعی استیصال عمومی برای اجرای عدالت ایجاد کرده و این استیصال می‌تواند به دروازه‌ای برای بی‌حسی و بی‌تفاوتی بدل شود.

استیصال، شیطان بزرگ دوران معاصر است. مقابله با آن شاید مهم‌ترین مأموریت فلسفه در جهان کنونی باشد: در جهان امکان‌ها، چه راه‌هایی برای پشت‌سر گذاشتن، دور زدن یا سوراخ کردن صخره استیصال وجود دارد؟

در همین زمینه:‌

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.