باز ـ بیغولههای یک مدرنیته: یا چگونه میتوان یک مارکسیست بورخسی بود؟
روزبه صدرآرا ـ بورخس و مارکس، هرچند از دو قلمرو متفاوت میآیند، در نقطهای مشترک به هم میرسند: هر دو به ما میآموزند که جهان نظامی بیپایان است، خودارجاع، سرشار از تضاد و فتیش. کتابخانهی بابل، باغ راههای منشعب، متافیکشن و جزئیات بینهایت در ادبیات بورخسی، همگی استعارههاییاند برای سرمایه.

خورخه لوئیس بورخس، نویسنده آرژانتینی در سال ۱۹۷۹،منبع: Ulf Andersen / Aurimages. (Photo by Ulf Andersen / Aurimages via AFP)
پرسش «چگونه میتوان یک مارکسیست بورخسی بود؟» دقیقاً در مرز میان ادبیات و نظریهی رادیکال سیاسی قرار میگیرد. در مقاله لف مانوویچ (New Media from Borges to HTML) بر پیوند میان روایت بورخس (کتابخانهی بابل، باغ راههای منشعب، یا به تعبیر مرحوم میرعلایی باغ گذرگاههای هزار پیچ) و منطق تکنولوژیهای دیجیتال (هایپرتکست، ساختارهای شاخهای داده) تأکید میشود. از همینجا میتوان وارد بحث شد: مارکسیسم بورخسی یعنی بازخوانی پروژهی ماتریالیسم تاریخی از خلال منطق «کتابخانهی بینهایت» و «شبکههای روایی» بورخس.
چند ایده پیش نهاده میشود:
کتابخانهی بابل بهمثابه سرمایه
سرمایه در مارکس یک کل بیپایان از دترمیناسیونهاست؛ هیچکس آن را بهتمامی نمیخواند. همانند کتابخانهی بورخس، هر متنِ اقتصادی/تاریخی تکرار و ترکیب دیگری است. مارکسیست بورخسی کسی است که میداند نقد اقتصاد سیاسی همانند خواندن در کتابخانهی بینهایت است: نه برای رسیدن به یک حقیقت نهایی، بلکه برای کشف قانون ساختاریِ تولیدِ بیپایان تفاوت در دل همسانی.
باغ راههای منشعب و دیالکتیک
در جهان بورخس هیچ روایتی بر خطی واحد پیش نمیرود؛ هر لحظه شکاف برمیدارد و به مسیرهای بدیل منشعب میشود. این را میتوان با منطق دیالکتیکی پیوند زد: تاریخ در معنای مارکسیستی خود شبکهای از امکانهاست، نه یک خط مستقیم. مارکسیست بورخسی بهجای اینکه تاریخ را همچون مسیر تکخطی انقلاب/اصلاح ببیند، آن را چون رمان چندمسیرهی بورخسی میخواند.
مارکسیسم بهمثابه رمزگشایی از «متافیکشن سرمایه»
بورخس همیشه روایت را برملا میکند: نویسندهی خیالی، کتابِ جعلی، مترجمِ ناشناس. سرمایه نیز چنین است: متنی که خود را پنهان میکند (بتواره/فتیش کالا). مارکسیست بورخسی کسی است که با تکنیکهای روایی بورخس بتواره گی/ فتیشیسم سرمایه را رمزگشایی میکند.
انفینیتسیمال (infinitesimal) و جزئیات بیپایان
بورخس در «فونس یا خاطره» وسواس بینهایتجزئی دارد. برای مارکسیسم، جزئیات کوچک تولید و گردش (مثلاً شکلهای ریز استثمار دیجیتال) همان جایی است که کلیت خود را نشان میدهد. مارکسیسم بورخسی یعنی تمرکز بر این میکروجزئیات در عین دیدن کلیت نظام.
مارکسیسم بورخسی در عصر رسانههای نو
مانوویچ نشان داده که بورخس را باید پدرِ هایپرتکست دانست. امروز سرمایه نیز هایپرتکست است: شبکهی دادهها، گردش الگوریتمی سرمایهی مالی، اقتصاد پلتفرم. مارکسیست بورخسی کسی است که منطق «کتابخانهی بیپایان» را به نقد سرمایهی دیجیتال تعمیم میدهد.
تراشه:
مارکسیست بورخسی بودن یعنی تلفیق نقد اقتصاد سیاسی مارکس با زیباییشناسی بینهایت و رویکرد بینامتنی بورخس؛ یعنی دیدن سرمایه همچون یک کتابخانه/هایپرتکست و بازگشودن آن از طریق منطق دیالکتیک و امکانهای منشعب.
ایدهی «کتابخانهی بابل بهمثابه سرمایه» را میتوان هم در سطح استعاری و هم در سطح نظری بسط داد و گامبهگام تدقیق کرد:
۱. کتابخانهی بابل: نظام بیپایانِ تولید معنا
در روایت بورخس، کتابخانه شامل همهی کتابهای ممکن است؛ هر ترکیب از حروف، کلمات و جملات. در نتیجه هم حقیقت در آن هست و هم بیپایان جعلیات و تکرارها. این کتابخانه نظامی است که تولیدِ بیپایان معنا را تضمین میکند، اما در عین حال امکانِ یافتن معنای نهایی را نابود میسازد.
۲. سرمایه: نظام بیپایانِ تولید ارزش
در منطق مارکس، سرمایه نیز همانند کتابخانهی بورخسی یک ماشین تولید بیپایان است: ارزش ↔ ارزش افزوده. هیچ کالایی نقطهی توقف نیست، بلکه هر کالا حامل دالهایی است که به کالای دیگر ارجاع میدهند. گردش سرمایه همانند گردش کتابها در کتابخانه است: بیپایان، خودارجاع، و در نهایت بدون مرکز.
۳. فتیشیسم کالا و متون بیپایان
بورخس نشان میدهد که در کتابخانه، کتابها بیش از آنکه حامل «حقیقت» باشند، حامل «اثر حقیقت»اند. سرمایه نیز دقیقاً چنین است: کالاها بیش از آنکه نیاز انسانی را برآورده کنند، حامل «اثر ارزش» میشوند. بنابراین فتیشیسم کالا را میتوان بهصورت فتیشیسم متن در کتابخانهی بابل بازخوانی کرد.
۴. بحران معنا و بحران ارزش
در کتابخانهی بورخس، کتابداران در پی کتابی نجاتبخشاند که نظم یا معنای حقیقی را آشکار کند، اما با انبوهی از نسخههای قلابی و تکرارهای بیپایان مواجه میشوند. در سرمایه نیز بحرانهای تناقضی از همین جنس است: جستوجوی «ارزش واقعی» در دل انفجار اشکال مالی، اعتباری و دیجیتال که همواره دچار تورم و تکرار میشوند.
۵. تاریخ بهمثابه جستوجو در کتابخانه
مارکسیسم تاریخ را مبارزهی طبقاتی میداند؛ اما این مبارزه همیشه درون «کتابخانهی سرمایه» رخ میدهد، جایی که طبقات برای یافتن معنای خویش در انبوهی از متون سرمایهدارانه (قوانین، قراردادها، اسناد مالی، دادهها) جستوجو میکنند. انقلاب در این استعاره همان «شکستن کتابخانه» است: تخریب منطق بیپایان گردش و گشودن امکان خروج.
۶. بینهایتِ کمیابی و بینهایتِ فراوانی
کتابخانهی بابل بینهایت کتاب دارد، اما از منظر سوژه، همواره کمیاب است (چون یافتن متنِ حقیقی ناممکن است). سرمایه هم بینهایت کالا تولید میکند، اما کمیابی را بازتولید میکند تا ارزش باقی بماند. بنابراین «بینهایت تولید» همزاد «کمیابی مصنوعی» است.
۷. کتابخانهی بابل بهمثابه فرم جهانی سرمایه
همانطور که بورخس کتابخانه را یک کل تمامشونده و بینهایت درهمتنیده میبیند، مارکس نیز سرمایه را یک «تمامیت» میبیند که همهی حوزههای زندگی را در خود میبلعد. برای مارکسیست بورخسی، سرمایه = کتابخانهای است که نه تنها کتاب، بلکه خودِ تجربهی خواندن، زبان، و زمان را سازماندهی میکند.
تراشه:
سرمایه همان کتابخانهی بابل است؛ بیپایان، خودارجاع، مولد بحران معنا/ارزش، و تنها راه شکستن آن، خروج از منطق «کتاب بهمثابه کالا» و «کالا بهمثابه کتاب» است.
حالا ایدهی «باغ راههای منشعب و دیالکتیک» را میگشاییم. بورخس و مارکس در این نقطه بهشکلی غریب به همدیگر متصل می شوند.
۱. روایت بورخس: چندمسیر بودگی بیپایان
در داستان باغ راههای منشعب، بورخس جهانی را تصور میکند که در آن زمان و روایت نه خطی بلکه منشعب است. هر انتخابی همزمان مسیرهای دیگر را نمیمیراند، بلکه بهصورت موازی ادامه میدهد. نتیجه: تاریخ/روایت به جای یک خط، شبکهای از انشعابها و امکانهاست.
۲. دیالکتیک مارکسی: تاریخ بهمثابه گرهگاه تضادها
مارکس تاریخ را روند ضرورتمند میداند، اما نه بهمعنای خطی و ساده. هر لحظه تاریخی، گرهگاه تضادهاست: امکانهای گوناگون در دل یک وضعیت مادی. دیالکتیک یعنی همین لحظهی دوگانگی: هر چیز در دل خود ضد خودش را حمل میکند و این تنش تاریخ را پیش میبرد.
۳. تاریخ خطی بورژوایی ↔ تاریخ منشعب دیالکتیکی
ایدئولوژی بورژوازی تاریخ را خطی و تکاملگرا میبیند (پیشرفت از بدویت به مدرنیته، از فقر به رفاه). اما مارکسیسم تاریخ را همچون «باغ راههای منشعب» میفهمد: در هر لحظه مسیرهای بدیل انقلاب، ارتجاع، اصلاح یا نابودی وجود دارد. هیچ ضرورتی بهجز ضرورت تضادها نیست.
۴. امکانهای همزمان و شکست
بورخس نشان میدهد که همهی مسیرها واقعیاند، حتی آنهایی که به شکست ختم میشوند. مارکسیسم نیز باید تاریخ شکستها (کمون پاریس، انقلابهای خیانت دیده/ سرکوبشده) را نه بهعنوان حذفشدهها، بلکه بهعنوان مسیرهای منشعب واقعی بخواند. دیالکتیک یعنی فهم اینکه شکست هم بخشی از امکانهای واقعی تاریخ است.
۵. دیالکتیک بهمثابه «روایت شاخهزن»
اگر تاریخ بورخسی یک رمان منشعب است، دیالکتیک همان موتورِ روایت است: تضادها را شاخه میدهد، مسیرها را میسازد. هیچ وضعیت تاریخی بدون «باغ» نیست؛ هر وضعیت مجموعهای از مسیرهای ممکن است که تضادهای درونی آن را انشعاب میدهند.
۶. مسئلهی انتخاب و عاملیت
در بورخس، خواننده (یا راوی) با امکانهای متعدد مواجه است. در دیالکتیک مارکسیستی، سوژهی انقلابی دقیقاً همانجایی قرار میگیرد که باید در میان انشعابها دست به انتخاب بزند و مسیر را در عمل تثبیت کند. تاریخ منشعب است، اما عاملیت انقلابی تعیین میکند کدام شاخه به «واقعیت مسلط» بدل شود.
۷. نتیجه: دیالکتیک بهمثابه باغی از تضادها
بورخس: زمان/روایت منشعب است.
مارکس: تاریخ بهواسطهی تضادها منشعب است.
مارکسیست بورخسی میگوید: دیالکتیک همان باغ است؛ اما باغی که ریشهاش در مناسبات مادی و تولیدی است، نه در خیالپردازی محض.
تراشه:
«باغ راههای منشعب» بورخس استعارهای است برای دیالکتیک مارکسی: تاریخ نه خطی، بلکه مجموعهای از مسیرهای متقاطع و متضاد است، و هر انتخاب انقلابی یکی از این مسیرها را بهطور مادی تثبیت میکند.
حالا میپردازیم به ایدهی سوم: «مارکسیسم بهمثابه رمزگشایی از متافیکشن سرمایه».
بورخس استاد متافیکشن است (روایت درون روایت، کتابی دربارهی کتاب، نویسندهای خیالی در دل داستان). اگر این منطق را بر سرمایه منطبق کنیم، به تصویر تازهای از ماتریالیسم تاریخی میرسیم.
۱. سرمایه بهمثابه متنی که خودش را مینویسد
بورخس، استاد متافیکشن، بارها نشان داده است که روایت میتواند از خودش آغاز شود، خود را در دل خویش بازآفرینی کند و در نهایت به کتابی بدل شود که دربارهی نوشتن همان کتاب است. کتابخانههای خیالی، منابع جعلی، نویسندگانی که در میانهی روایت محو میشوند یا مترجمانی که در واقع وجود ندارند؛ همه اینها جهان بورخس را به صحنهای از «روایتِ روایت» بدل میکند. متافیکشن برای او نه یک تکنیک ادبی، بلکه شیوهای برای آشکار کردن سازوکار پنهان متن است: اینکه متن همواره بیش از آنکه چیزی دربارهی جهان بگوید، چیزی دربارهی خودِ نوشتن میگوید.
سرمایه نیز چنین است. منطق ارزش نزد مارکس را میتوان یک متافیکشن عظیم دانست: پول به کالا بدل میشود و کالا دوباره به پول، اما این بار با افزودهای؛ روایتی که از خودش آغاز میشود و به خودش بازمیگردد. فرمول مشهور پ ـ ک ـ پ′ (پول–کالا–پول افزوده) همان ساختار متافیکشنال است: متنِ سرمایه خود را مینویسد، خود را تکثیر میکند، و در این گردشِ بیپایان، نویسندهی واقعیاش را محو میسازد.
۲. فتیشیسم کالا و نویسندهی نامرئی
در داستانهای بورخس، نویسنده اغلب نامرئی یا ناشناس است. کتابها بیصدا بر قفسههای بیپایان مینشینند، گویی خودبهخود نوشته شدهاند. همین منطق را در فتیشیسم کالا میبینیم: کارگر، نویسندهی واقعیِ کالا، از متن حذف میشود. کالا همچون یک شیء خودبسنده به جهان عرضه میشود؛ گویی هیچ نیروی انسانی در پشت آن وجود ندارد. رمزگشایی مارکسیستی یعنی بازگرداندن این نویسندهی حذفشده، یعنی افشای دست پنهان کار در دل کالای در ظاهر بیجان.
۳. بازی با واقعیت و جعل
بورخس همچنین نشان میدهد که هر متن همواره در خطر جعل است. کتابخانههای خیالیاش پر از متونیاند که ادعای حقیقت دارند اما در واقع بازتابهای بیپایان یکدیگرند. سرمایه نیز چنین است: اشکال مالی و اعتباری همانند منابع جعلی بورخسی عمل میکنند. بدهیها، اوراق مشتقه، دادههای دیجیتال و سفتهها بهسان ارجاعات بیپایانیاند که حقیقت ارزش را پنهان میکنند. مارکسیسم بورخسی میتواند این وضعیت را بهمثابه نوعی متافیکشن بخواند: واقعیتی که خود را در لایههای بیپایان روایتهای مالی میپوشاند.
۴. بیپایانی روایت و بیپایانی ارزش
در این میان، پیوند بورخس و مارکس در جایی عمیقتر آشکار میشود: بیپایانی روایت و بیپایانی ارزش. در متافیکشن بورخس، هر متن به متن دیگری اشاره میکند؛ هیچ پایانی وجود ندارد. در سرمایه نیز هر ارزش به ارزش افزودهای دیگر بدل میشود؛ چرخهای بیانتها که جز با یک گسست مادی متوقف نمیشود.
۵.خوانش سرمایه همچون «رمان بورخسی»
از این منظر، سرمایه مارکس را میتوان همچون یک ضد ـ رمان بورخسی خواند: کتابی که نه برای بازی درونمتنی، بلکه برای افشای بازی سرمایه نوشته شده است. اگر بورخس با متافیکشن نشان میدهد که روایت همیشه از خودش سخن میگوید، مارکس نشان میدهد که سرمایه نیز همیشه از خودش روایت میسازد، و همین خودارجاعی راز قدرت آن است.
اما انقلاب جایی است که این متافیکشن از هم میگسلد. لحظهای که کتابِ خودارجاع بسته میشود و نویسندهی حذفشده ـ طبقهی کارگر ـ دوباره به صحنه بازمیگردد. انقلاب قطع روایت بیپایان سرمایه است؛ گسست از متنی که خود را جاودانه میپندارد.
۶. انقلاب بهمثابه گسست از متافیکشن
به این معنا، مارکسیسم چیزی نیست جز رمزگشایی از متافیکشن سرمایه. همانگونه که بورخس نشان میدهد متن تنها با آشکار کردن سازوکار خود قابل فهم است، مارکس نیز میگوید سرمایه تنها زمانی فهمیده میشود که منطق خودارجاع آن افشا شود. مارکسیسم بورخسی یعنی دیدن سرمایه همچون رمانی بیپایان و رمزگشایی از آن تا لحظهای که نویسندهی حقیقیاش، یعنی کار جمعی انسانها، بار دیگر از پسِ سطور بیرون آید.
تراشه:
متافیکشن بورخسی به ما یاد میدهد سرمایه را همچون متنی ببینیم که خودش را مینویسد و نویسندهی واقعی (کارگر) را حذف میکند؛ مارکسیسم وظیفه دارد این متافیکشن را رمزگشایی کند و نویسندهی پنهان را بازگرداند.
حالا میرسیم به ایدهی چهارم: «انفینیتسیمال و جزئیات بیپایان». اینبار باید از بورخس، از ریاضیات و از نقد مارکسیستی همزمان عبور کنیم.
۱. وسواس جزئیات در بورخس
در داستان «فونس، مردِ خاطره»، شخصیت اصلی همه چیز را با چنان دقتی به یاد میآورد که قادر به انتزاع نیست؛ او در جزئیات غرق میشود. در دیگر متون بورخس نیز وسواس به نقطههای بیپایان، نقشههای هماندازه با سرزمین، یا فهرستهای بیپایان (از موجودات خیالی یا کتابها) دیده میشود. برای بورخس، جزئیات نه ابزار رسیدن به کلیت، بلکه خودِ بحران معناست: انبوهی بیپایان که هرگز به کل سامانمند نمیانجامد.
۲. انفینیتسیمال در ریاضیات
انفینیتسیمالها همان «بینهایت کوچکها» هستند؛ جزئیاتی بیپایان که مبنای حساب دیفرانسیل و انتگرال شدند. در منطق ریاضی، این جزئیات بینهایت کوچک با هم جمع میشوند تا پیوستگی و کلیت را بسازند. یعنی کلیت، چیزی جز تجمع همین جزئیات بیپایان نیست.
۳. سرمایه بهمثابه ریاضیات جزئیات
در نقد اقتصاد سیاسی، مارکس بارها نشان میدهد که کلیت سرمایه چیزی جز انباشت جزئیات به ظاهر ناچیز نیست: دقیقههای کار، قطعههای کوچک ارزش اضافه، تراکنشهای خرد روزمره. همانگونه که در ریاضیات پیوستگی از انفینیتسیمال ساخته میشود، در اقتصاد سرمایهداری نیز کلانترین ساختارها از جزئیترین تراکنشها تغذیه میکنند.
۴. فتیش جزئیات و بحران دیدن کلیت
بورخس هشدار میدهد: غرقشدن در جزئیات میتواند ما را از دیدن کلیت باز دارد (فونس قادر نبود مفاهیم عام بسازد). سرمایه نیز همین مکانیسم را بازتولید میکند: سوژهها را در ریزترین جزئیات مصرف، خریدهای خرد، قراردادهای کوچک، دادههای روزمره غرق میسازد تا ساختار کلی استثمار پنهان بماند.
۵. نگاه مارکسیست بورخسی به جزئیات
مارکسیسم بورخسی نه کلیت بدون جزئیات را میپذیرد و نه جزئیات بدون کلیت را. او میداند که سرمایه خود را در ریزترین سطوح مینویسد (یک قیمت، یک قرارداد، یک آیتم داده در الگوریتم). اما میداند که این جزئیات تنها در دل کل قابل فهماند. پس وظیفهاش دوگانه است:
جزئیخوانی: دیدن هر جزئیات کوچک بهمثابه نشانهای از منطق کل.
کلیتسازی انتقادی: پیوند دادن انفینیتسیمالها برای آشکار ساختن ساختار استثمار.
۶. جزئیات بیپایان در عصر دیجیتال
امروز سرمایه دیجیتال بیش از همیشه «بورخسی» شده است: میلیاردها داده، تراکنشهای بیپایان، پیکسلها و بایتهای کوچک که ساختارهای کلان بازار و قدرت را میسازند. نقد مارکسیستی معاصر همانند دیفرانسیلگیری است: استخراج قانون کلی از دل انفینیتسیمالهای بیپایان.
تراشه:
«انفینیتسیمال و جزئیات بیپایان» نزد بورخس و مارکس ما را وادار میکند بفهمیم که سرمایه همزمان جزئیات بیپایان و کلیت ساخته از جزئیات است؛ و وظیفهی مارکسیسم بورخسی همانند ریاضیات، پیوند زدن این بینهایتجزئی به قانون کلیِ استثمار است.
برویم سراغ ایدهی پنجم: «مارکسیسم بورخسی در عصر رسانههای نو». اینجا نقطهای است که بورخس، مارکس و مانوویچ (و نظریهی رسانه) بهطور مستقیم همپوشانی پیدا میکنند.
۱. بورخس بهمثابه پیشگوی هایپرتکست
لف مانوویچ یادآور میشود که داستانهای بورخس، بهویژه «باغ راههای منشعب»، پیشنمون منطق هایپرتکست و شبکههای دیجیتالاند. بورخس قبل از ظهور اینترنت، جهانی را تصور کرده بود که در آن هر متن به متن دیگری وصل است و مسیرهای بیپایان برای خواندن وجود دارد. امروز اینترنت و رسانههای دیجیتال دقیقاً همین جهان را واقعیت بخشیدهاند: کتابخانهی بابل روی صفحهی وب.
۲. سرمایه بهمثابه هایپرتکست
سرمایه در عصر دیجیتال به شکلی بورخسی عمل میکند: شبکهای از ارجاعات بیپایان. از لینکهای وب گرفته تا زنجیرهی ارزش جهانی، از کلانداده تا الگوریتمهای مالی. هیچ نقطهی ثابتی وجود ندارد؛ هر «صفحه» (هر کالا، هر داده) به صفحهای دیگر وصل است. این خودارجاع بیپایان همان منطق متافیکشنال سرمایه است که حالا در سطح تکنولوژیک تعین یافته است.
۳. رسانههای نو و فتیشیسم کالا
در عصر رسانههای نو، فتیشیسم کالا به سطح تازهای رسیده است. دیگر تنها کالاهای مادی نیستند که خود را بهمثابه «چیزهای خودبسنده» عرضه میکنند؛ بلکه دادهها، تصویرها، آواتارها و پروفایلهای دیجیتال نیز همان نقش را بازی میکنند. رسانههای نو همانند کتابخانهی بابل، انبوهی بیپایان از «کتابهای الکترونیک» تولید میکنند که نویسندهاش (کارگر دیجیتال، تولیدکنندهی داده) غایب است.
۴. جزئیات بیپایان و کلانداده
اگر در گذشته، سرمایه از جزئیات خرد تولید و مصرف انباشته میشد، امروز این جزئیات در قالب دادههای دیجیتال ثبت میشوند. هر کلیک، هر اسکرول، هر حرکت کاربر همان «انفینیتسیمال» بورخسی است که به بینهایت گسترش یافته است. مارکسیسم بورخسی در عصر رسانههای نو باید این دادهها را همچون «جزئیات بیپایان» بخواند و سازوکار استثمارشان را آشکار کند.
۵. دیالکتیک شبکهای
اگر بورخس روایت را شبکهای منشعب میدید، و مارکس تاریخ را عرصهی تضادها، امروز باید این دو را ترکیب کرد: تاریخ دیجیتال شبکهای است از تضادهای منشعب. رسانههای نو نه صرفاً ابزار ارتباط، بلکه میدان مبارزهی طبقاتیاند: انبوهی از شاخهها و مسیرها که میتوانند به کنترل و نظارت یا به همبستگی و انقلاب ختم شوند.
۶. انقلاب بهمثابه «هک» کتابخانهی بابل
اگر سرمایه ـ رسانه همان کتابخانهی بورخسی دیجیتال باشد، انقلاب دیجیتال دیگر صرفاً اشغال خیابان نیست، بلکه هککردن منطق شبکه است: دستکاری لینکها، قطع ارجاعات بیپایان، و بازگرداندن سوژهی حذفشده (کاربر/کارگر) به صحنه.
تراشه:
مارکسیسم بورخسی در عصر رسانههای نو یعنی دیدن سرمایه بهمثابه کتابخانهی دیجیتال بیپایان و نقد آن از طریق رمزگشاییِ هایپرتکست، افشای فتیشیسم داده و جستجوی امکانهای انقلابی در دل همین شبکههای منشعب.
تکمله: سرمایه بهمثابه کتابخانهی بیپایان
خورخه لوئیس بورخس با جهانهای ناممکن و ساختارهای بیپایانش، از کتابخانههای بیکران گرفته تا باغ راههای منشعب و روایتهای جعلی، ادبیات را به قلمرویی بدل کرد که در آن هر متن از خودش آغاز میشود و به خودش بازمیگردد. کارل مارکس نیز با سرمایه، جهانی را آشکار کرد که در آن ارزش پیوسته از خودش آغاز میشود و به خودش بازمیگردد؛ جهانی که در آن کلیت سرمایه از دل جزئیات بیپایان ساخته میشود و فتیشیسم کالا نویسندهی واقعی آن، یعنی کارگر، را پنهان میسازد.
«مارکسیسم بورخسی» کوششی است برای درهمتنیدن این دو نگاه: خواندن سرمایه همچون متنی بورخسی و خواندن بورخس همچون نظریهپرداز ناخواسته/ضمنی نقد اقتصاد سیاسی.
۱. کتابخانهی بابل بهمثابه سرمایه
بورخس در «کتابخانهی بابل» جهانی را تصویر میکند که در آن همهی کتابهای ممکن وجود دارد: انبوهی بیپایان از ترکیبهای حروف و کلمات، سرشار از حقیقتها و جعلیات، بیآنکه امکان دسترسی به معنای نهایی وجود داشته باشد. سرمایه نیز چنین است: گردش بیپایان کالاها و ارزشها، زنجیرهای خودارجاع و بیمرکز. فتیشیسم کالا همانند فتیشیسم متن بورخسی عمل میکند: کالا همچون کتابی خودبسنده ظاهر میشود و نویسندهی آن، کارگر، غایب است. همانطور که کتابداران در جستوجوی کتاب نجاتبخش به سرگردانی میافتند، سوژههای سرمایهدارانه نیز در پی «ارزش واقعی» در دل شکلهای بیپایان پولی و اعتباری سرگردان میمانند.
۲. باغ راههای منشعب و دیالکتیک
در «باغ راههای منشعب»، بورخس زمانی را تصویر میکند که خطی نیست، بلکه منشعب است: هر انتخابی شاخهای تازه میسازد، و همهی مسیرها همزمان وجود دارند. تاریخ دیالکتیکی نزد مارکس نیز چنین است: لحظهها گرهگاه تضادهای متکثرند، مسیرهای انقلابی و ارتجاعی همزمان در دل هر وضعیت جاریاند. اگر تاریخ بورژوایی خطی و تکاملی است، تاریخ مارکسیستی همان باغ بورخسی است: انشعابهای پیدرپی تضادها. عاملیت انقلابی همان جایی است که یکی از این شاخهها در عمل تثبیت میشود.
۳. متافیکشن سرمایه
بورخس بارها نشان داده است که روایت میتواند دربارهی خودش روایت کند: کتابی دربارهی نوشتن همان کتاب، یا متنی که نویسندهاش در دل آن محو میشود. سرمایه نیز چنین است: چرخهی پول–کالا–پول′ یک متافیکشن عظیم است. ارزش از خودش آغاز میکند و به خودش بازمیگردد، در این گردش، کارگر بهعنوان «نویسندهی واقعی» حذف میشود. مارکسیسم، همانند خوانندهی متافیکشن بورخسی، وظیفه دارد این حذف را رمزگشایی کند: بازگرداندن نویسندهی محوشده به صحنهی متن.
۴. انفینیتسیمالها و جزئیات بیپایان
بورخس در حکایت «فونس» وسواس به جزئیات بیپایان را تصویر میکند: حافظهای که هر نقطه را ثبت میکند اما توان انتزاع را از دست میدهد. سرمایه نیز بر همین جزئیات بیپایان بنا شده است: دقیقههای کار، تراکنشهای خرد، ذرات ارزش اضافی. کلیت سرمایه همانند یک انتگرال از بینهایت جزئیات ساخته میشود. اما همانطور که فونس در جزئیات غرق میشود و کلیت را نمیبیند، سوژهی سرمایهدارانه نیز در جزئیات مصرف غرق میشود و ساختار استثمار را از دست میدهد. وظیفهی مارکسیست بورخسی دوگانه است: خواندن جزئیات بهمثابه نشانههای کلیت و پیوند دادن آنها برای آشکار ساختن ساختار کلان سرمایه.
۵. مارکسیسم بورخسی در عصر رسانههای نو
لف مانوویچ نشان داده است که جهان بورخسی را باید پیشنمون رسانههای نو دانست: کتابخانهی بابل همان اینترنت است، و باغ راههای منشعب همان هایپرتکست. در عصر دیجیتال، سرمایه کتابخانهی بورخسی را به واقعیت بدل کرده است: انبوهی از دادهها، لینکها، پروفایلها و تصویرها که همگی خودارجاعاند و نویسندهی واقعیشان (کارگر دیجیتال) غایب است. سرمایهی دیجیتال نه فقط کالا بلکه خود داده را به فتیش بدل میکند. انقلاب در این جهان دیگر صرفاً اشغال خیابان نیست؛ بلکه هککردن کتابخانه است: برهم زدن منطق شبکهی بیپایان ارجاعات.
خاتمه؟
بورخس و مارکس، هرچند از دو قلمرو متفاوت میآیند، در نقطهای مشترک به هم میرسند: هر دو به ما میآموزند که جهان نظامی بیپایان است، خودارجاع، سرشار از تضاد و فتیش. کتابخانهی بابل، باغ راههای منشعب، متافیکشن و جزئیات بینهایت در ادبیات بورخسی، همگی استعارههاییاند برای سرمایه.
مارکسیسم بورخسی، به همین دلیل، تنها یک تمرین ادبی نیست؛ بلکه شیوهای نوین برای نقد اقتصاد سیاسی است. این نگاه به ما میآموزد که سرمایه را همچون یک متن بخوانیم، نه برای یافتن «کتاب نجاتبخش» یا «کالای حقیقی»، بلکه برای آشکار ساختن معماری خود کتابخانه.
در نهایت، مارکسیسم بورخسی ما را به این جمله میرساند:
سرمایه همان کتابخانهی جهانی است، و انقلاب همان لحظهای است که این کتابخانه فرو میریزد.
نظرها
نظری وجود ندارد.