رژه در پکن: آیین حاکمیت و آغاز یک نظم نوین جهانی
بزودی بار دیگر رسانهها پر خواهند بود از تصاویر رژهٔ باشکوهی در پکن: صفهای منظم سربازان، نمایش مدرنترین جنگافزارها و حضور رهبران نامحبوب جهانی. اما آیا این نمایش تنها یک رویداد نمادین است؟ عبدالباسط سلیمانی در این مقاله تلاش میکند پرده از معنای عمیقتری بردارد که در زیر این ظاهر نظامی نهفته است. رژه پکن تنها نمایش قدرت نظامی نیست؛ بلکه بازتابی از شکلگیری یک محور ژئوپلیتیک تازه، جابهجایی مناسبات قدرت جهانی و بازتولید حاکمیت در آیینهای نظامی است. در واقع، این مراسم آیینی است برای درک بحران سرمایهداری متأخر و صعود یک نظم چندقطبی جهانی که در آن قدرتها نه در واشینگتن، بلکه در پایتختهای دیگری همچون پکن و مسکو بازتعریف میشوند.

۲۰ آگوست ۲۰۲۵ (عکس از پدرو پاردو / خبرگزاری فرانسه)

در روزهای آینده رسانههای غربی بارها تصاویر رژهٔ پکن را بازپخش خواهند کرد: سربازان منظم، مدرنترین سلاحها، رهبران اقتدارگرا در صف نخست. این روایتها رویداد را به یک نمایش صرف فرو میکاهند. اما در زیر سطح، چیزی فراتر نهفته است: شکلگیری یک محور ژئوپولیتیک تازه، جابهجایی مناسبات قدرت جهانی و بازتولید حاکمیت در آیینهای نظامی. برای درک رژه باید آن را فراتر از سطح نمادین خواند – بهمثابهٔ بیان بحران سرمایهداری متأخر و صعود یک نظم چندقطبی جهانی.
نمایش قدرت
در سوم سپتامبر ۲۰۲۵، به روایت رسمی پکن، دهها هزار سرباز ارتش آزادیبخش خلق با گامهایی هماهنگ از میدان تیانآنمن عبور خواهند کرد. پکن در این روز هشتادمین سالگرد پیروزی بر ژاپن و پایان جنگ جهانی دوم را جشن میگیرد. شی جینپینگ در جایگاه میزبان، ولادیمیر پوتین، کیم جونگاون و بیستوشش رئیسجمهور و نخستوزیر یا نمایندهٔ عالیرتبهٔ خارجی را میپذیرد. در این میان، رئیسجمهور ایران، مسعود پزشکیان نیز حضور دارد. «رژهٔ پیروزی» بدینسان به صحنهٔ نمایش محوری بدل میشود که در حال شکلگیری است و ساختار قدرت تحت سیطرهٔ غرب را به چالش میکشد.
این نمایش از منطقی دوگانه پیروی میکند: در درون مرزها ابزاری است برای بازتولید وحدت ملی، و در برابر بیرون تکیهگاهی برای نمایش حاکمیت نظامی. ارجاع تاریخی – «جنگ مقاومت» علیه ژاپن – به سرمایهای سیاسی بدل میشود که ادعای چین بر قدرت شکلدهی جهان را مشروعیت میبخشد. در سطح خطابه، این پیروزی بر فاشیسم و امپریالیسم جشن گرفته میشود؛ اما در سطح عینی و مادی، صدها هواگرد – از جنگندهها و بمبافکنها گرفته تا سامانههای ابرصوت و پدافند ضدپهپادی – به نمایش درمیآیند. پیام روشن و قاطع است: صعود چین برگشتناپذیر است و اکنون با پشتوانهای نظامی تضمین شده است.
ژئوپولیتیکِ محورِ جدید
حضور پوتین و کیم به رژه بُعدی ژئوپولیتیک خواهد بخشید که همزمان هم نمادین است و هم عینی. روسیه، که پس از جنگ اوکراین از سوی غرب منزوی شده و با کمبود آشکار نیرو و تجهیزات دستبهگریبان است، از رهگذر نزدیکی به پکن و همکاری نظامی با پیونگیانگ نشان خواهد داد که به حاشیه رانده نشده، بلکه همچنان بخشی از نظمی بدیل باقی میماند.
اعزام هزاران سرباز کرهٔ شمالی به مرز روسیه – بهویژه به منطقهٔ کورسک – و مشارکت آنها در مأموریتهای رزمی و مهندسی، از مینروبی تا بازسازی، و بنا بر برخی گزارشها در وظایف پشتیبانی، این شراکت میان مسکو و پیونگیانگ را از سطح یک تفاهم سیاسی به مرحلهای از همکاری واقعی نظامی ارتقا خواهد داد. برای مسکو، این همکاری ابزاری خواهد بود برای جبران فرسایش جنگ و تقویت جبهه. برای پیونگیانگ، این اتحاد بهمنزلهٔ تضمین بقا عمل خواهد کرد: دسترسی به فناوریهای پیشرفته و ارتقای محسوس جایگاه بینالمللی.
به همین دلیل، کیم جونگاون در پکن دیگر نه همچون یک طردشدهٔ منفور، بلکه بهعنوان شریکی همسنگ در کنار شی و پوتین ظاهر خواهد شد – شکافی تاریخی با دههها انزوا. غرب این تصاویر را تحریکآمیز و تهدیدآمیز تفسیر خواهد کرد؛ اما از منظر پکن و مسکو، این صرفاً منطق حسابگرانهٔ سرد قدرت است: تهدیدهای مشترک، منافع مشترک میآفرینند.
در پیوند میان صحنهپردازی نمادین و حضور تأییدشدهٔ نیروهای کرهٔ شمالی در جبههٔ اوکراین، رژه پیامی بیابهام خواهد فرستاد: این رویداد نشانهٔ یک جابهجایی واقعی است؛ جابهجاییای که بسیاری ناظران آن را بهمثابهٔ پایان هژمونی آمریکا تفسیر خواهند کرد.
آیینِ حاکمیت
رژههای نظامی چیزی بسیار فراتر از نمایش سلاح و نظم ظاهریاند. آنها آیینهاییاند که در آن دولت و ملت یکدیگر را بازمیشناسند و اقتدار متقابل خود را تثبیت میکنند. در منطق ماتریالیسم تاریخی، میتوان آنها را «بازتولید اجرایی نظم سیاسی» نامید؛ نه صرفاً بازتاب قدرت، بلکه کنشی که قدرت را میآفریند و دوباره زنده میکند. سربازانی که در صفوف هماهنگ از میدان میگذرند، تنها نمایشگر نیروی نظامی نیستند، بلکه پیکرهاییاند که سلسلهمراتب اجتماعی و طبقاتی برخاسته از دل جامعه را مجسم میکنند. هماهنگی حرکات، یکسانی لباسها، و ضرباهنگ یکنواخت گامها، بازآفرینی همان رابطهای است میان فرمان و اطاعت، میان سلطه و انقیاد. به زبان فوکو، اینها «بدنهای مطیع»اند: بدنهایی که با انضباط و تکرار، خود به نشانههای زندهٔ اقتدار بدل میشوند.

در پکن، تاریخ و اکنون در هم تنیده میشوند. روایت قربانیان «جنگ مقاومت» علیه ژاپن به منبعی برای مشروعیت قدرت امروز بدل میگردد؛ گذشتهای خونین و پررنج دوباره فراخوانده میشود تا آیندهای قدرتمند را پشتیبانی کند. از این منظر، رژه چیزی شبیه به یک «مناسک دولتی» است: همانطور که در آیینهای دینی، جماعت با تکرار حضور امر قدسی را احضار میکند، در اینجا نیز ملت با تماشای رژه، حضور حاکمیت را فرا میخواند.
حاکمیت در این معنا صرفاً به معنای کنترل بر قلمرو نیست، بلکه توانایی گشودن مسیرهای مستقل توسعه در برابر فشارهای بیرونی است. هنگامی که هزاران بدن هماهنگ گامهای خود را بر سنگفرش تیانآنمن میکوبند، آنچه رخ میدهد یک «شو» سطحی نیست، بلکه کنشی واقعی از قدرت است: عملی که واقعیت سیاسی را میآفریند. پیام رژه روشن است: «این دولت قادر است گذشته و حال را به هم پیوند دهد و آینده را بسازد.»
از این دیدگاه، رژه نه سرگرمی که آیینی برای بازتولید سلطه است – همان چیزی که والتر بنیامین آن را «نمایش قدرت بهمثابهٔ کنش مؤسس» مینامید. با تکرار سالانه یا دورهای، مرز میان مردم و حاکم بارها و بارها بازتولید میشود. هر بار که سربازان از میدان عبور میکنند، نه تنها قدرت دولت به نمایش درمیآید، بلکه خود «دولت-ملت» از نو ساخته و تثبیت میشود.
ایران در سایهٔ پکن
حضور مسعود پزشکیان، رئیسجمهور ایران، نشان میدهد که شبکه نفوذ پکن تا کجا گسترده شده است. ایران، تضعیفشده زیر بار تحریمها و فرسوده از کشمکشهای منطقهای، بهدنبال پیوستن به محوری شرقی است که بتواند بدیلهای اقتصادی و امنیتی در برابر غرب فراهم آورد. «توافق جامع مشارکت راهبردی» میان تهران و پکن چارچوب نهادی همین مسیر است: نفت در برابر زیرساخت، همکاری ژئوپولیتیک در برابر انزوا. برای تهران، حضور در رژه چیزی فراتر از نمادگرایی است؛ بخشی است از راهبردی بلندمدت برای رهایی از ساختارهای مالی و تجاری غربمحور. ابتکار کمربند و جادهٔ چین مسیرهایی تازه میگشاید که وابستگی ایران به کریدورهای دریایی را کاهش میدهد و بازارهای جایگزین در اختیارش میگذارد. حضور در پکن تأکید میکند که ایران دیگر نمیخواهد تماشاگر منفعل باشد، بلکه در پی آن است که در نظم چندقطبی نوظهور برای خود جایگاهی فعال مطالبه کند.
اما همکاری ایران فقط به چین محدود نمیماند. در جنگ اوکراین، تهران عملاً در کنار مسکو ایستاده است. ارسال پهپادهای شاهد، ایجاد خط تولید مشترک در یلابوگا (تاتارستان)، تأمین مهمات و حتی گزارشهایی از انتقال موشکهای بالستیک فاتح-۳۶۰ جایگاه ایران را از یک «طردشدهٔ تحریمشده» به ستون اصلی ماشین جنگی روسیه ارتقا داده است. این همکاری برای تهران جریانهای مالی تازه به همراه میآورد، اما همزمان موجی از تحریمهای سختتر علیه صنایع پهپادی و موشکی کشور را برمیانگیزد.
ایران در نتیجه در موقعیتی دوگانه قرار دارد: از یکسو میخواهد از صعود چین و اتحاد با روسیه بهره ببرد، و از سوی دیگر نمیخواهد بهطور کامل در مدار آنها بلعیده شود. اما هرچه وابستگی اقتصادیاش افزایش مییابد – درست همانطور که کرهٔ شمالی تقریباً بهطور کامل به چین وابسته است – دامنهٔ عمل و استقلالش محدودتر میشود. بدینسان، حضور ایران در پکن همزمان نماد فرصتهای تازه است و آینهای از آسیبپذیری فزاینده.
نظمِ چندقطبیِ جهانی
رژهٔ پیروزی رویدادی منفرد و جداافتاده نیست؛ بلکه در متن یک دگرگونی ساختاریِ نظم جهانی معنا پیدا میکند. از زمان بحران مالی ۲۰۰۸، پایههای پروژهٔ نولیبرالی یکی پس از دیگری فرسوده شدهاند: بحرانهای جهانیسازی، فاجعههای زیستمحیطی و خیزشهای اجتماعی. در این بستر، جنگها، تحریمها و رژههای نظامی کارکردی تازه یافتهاند: تثبیت سلطههای لرزان، برونفکنی تضادهای درونی و بازترسیم دوباره یک نقشهٔ ژئوپولیتیک.
در اینجا رخداد یادآور سخن مشهور هگل است: «جهان پیشرفت در آگاهی آزادی است – صحنهای که در آن روح به شناخت خویش میرسد.» در پرتو این گفته، وضعیت کنونی بهمنزلهٔ نشانهٔ گذار جهانتاریخی دیده میشود؛ جایی که «زمانه» شکلهای نوینی از قدرت و سلطه را پدید میآورد.
چین خود را بهعنوان قدرت رهبری «جنوب جهانی» به صحنه میآورد؛ روسیه توان نظامیاش را عرضه میکند؛ و کرهٔ شمالی و ایران نقش برهمزنندگان ژئواستراتژیک را بر عهده میگیرند. با هم، محوری از طردشدگان را تشکیل میدهند که با تحریمهای غرب به حاشیه رانده شدهاند و اکنون میکوشند با تجمیع منابع، قدرتی بدیل بنا کنند.
رژهٔ پکن نشان میدهد که چگونه مرزهای جنگ و صلح، سیاست داخلی و خارجی، امنیت و سرکوب در هم فرو میریزند. این رژه تجسم وضعیت استثناییِ دائمی است که بر جهان سرمایهداری متأخر سایه انداخته است. برای حاکمان، جنگ نه تصادف که ابزار حکمرانی است؛ برای مردم، جنگ به معنای نظامیگری، انضباط و ترس.
اما درست در همین تناقض، امکانی برای نقد تازه گشوده میشود. کسی که رژه را صرفاً نمایش قدرت بداند، بر سطح میماند. در حقیقت، این رژه همچون ذرهبینی است که گسلهای ژرفِ عصر ما را برجسته میسازد. غرب اقتدار هنجاریاش را از دست میدهد، شرق مجال کنشگری بیشتر پیدا میکند، و بشریت در میان این دو گرفتار نظمی میشود که امنیت را با کنترل تعریف میکند.
از این منظر، رژهٔ پیروزی کمتر یادآور گذشته است تا نشانهای از آینده: آیندهای که در آن مراکز قدرتِ چندقطبی با هم رقابت میکنند، جنگها به وضعیتی عادی بدل میشوند و حاکمیت در آیینهای نظامی صحنهپردازی میشود. برای فهم این پیام باید فراتر از پرچمها و سلاحها نگاه کرد – به شرایط مادیای که چنین نظمی را میسازند. تنها در این صورت است که پیام واقعی آشکار میشود: اینکه ما در میانهٔ یک دگرگونی تاریخی ایستادهایم و صحنهٔ تیانآنمن به نمادی از نظم نوین جهانی بدل شده است.
زیستسیاستِ بدنها
رژه در عین حال یک آیین زیستسیاستی است؛ جایی که آشکار میشود چگونه بدنهای فردی در قالب نظمی نظامی چیده میشوند تا یک «بدن واحد ملت» شکل بگیرد. رژه، یکنواختی و همگامی، تنها حرکات منظم نیستند؛ بلکه بیان سیاستیاند که خودِ زندگی را به موضوع مدیریت و تصرف دولت بدل میسازند. دولت-ملت نشان میدهد که تنها بر سرزمین فرمان نمیراند، بلکه بدنها را نیز در منطق خویش شکل میدهد و منضبط میکند.
اما زیستسیاست صرفاً به معنای انضباط نیست. این مفهوم شامل مدیریت کل زندگی است: تنظیم سلامت، تولیدمثل و حتی مرگ. در رژه این اصل در خالصترین شکلش دیده میشود: دولت تنها سلاحهایش را به نمایش نمیگذارد، بلکه بدنهایی را نیز عرضه میکند که این سلاحها را حمل میکنند. هر سرباز همزمان هم نماد است و هم منبع – جزئی از «سرمایهٔ زنده» که برای بقای نظم بسیج شده است. از این منظر، رژه چکیدهای است از آنچه فوکو «دولتیسازی زندگی» نامید.

بدنهایی که در میدان رژه حاضر میشوند دیگر افراد منفرد نیستند، بلکه اجزای یک ارگانیزم عظیماند. حرکاتشان هماهنگ، تفاوتهایشان پاک شده، چهرهها بینام و بیچهره. هیچ انحرافی، هیچ حرکت ناگهانی، هیچ فردیتی در کار نیست – تنها وحدت توده است. درست در همینجاست که بُعد زیستسیاستی رخ مینماید: کثرت بدنها در قالب یک کل منضبط بازآرایی میشود؛ تصویری از ملت که خود را همچون پیکری تقسیمناپذیر به جهان عرضه میکند.
این دگرگونی فقط بیرونی نیست، بلکه درونی نیز هست. سربازان خود را دیگر چون افراد منفرد تجربه نمیکنند، بلکه حامل هویتی جمعیاند. آنان بخشی از «طبیعت دوم» میشوند؛ جایی که اطاعت و انضباط به امری بدیهی بدل میگردد. از این رو رژه یک آیینِ سوژهسازی است: نه تنها چهرهٔ دولت را به بیرون شکل میدهد، بلکه نگاه فرد به خویشتن را نیز قالب میریزد. اما این نمایش پیامی روشن برای جامعه نیز دارد: میخواهد بگوید دولتی که میتواند صدها هزار سرباز را به همگامی وادارد، قادر است کل «بدن اجتماعی» را نیز سامان دهد. رژه وعدهٔ کنترل است – و همزمان تهدیدی آشکار.
به همین معنا، رژه نه فقط یک آیین نظامی، بلکه یک آیین زیستسیاستی است: لحظهای که در آن بدنهای افراد در خدمت قدرت قرار میگیرند، به نماد بدل میشوند و در یک رقصآرایی زیباییشناسانه بر صحنه میآیند. ملت بهمثابه بدن واحد ظاهر میشود – و بدن فردی بهمثابه ملت.

اقتصادِ تسلیحات
پشت هر تانک و هر جنگنده زنجیرههایی جهانی از تولید نهفته است. رژه نه تنها نمایش سلاحها، بلکه تجسمی فشرده از کار انباشته است: مواد خامی که از معادن آفریقا بیرون کشیده شده، انرژیای که از میادین روسیه آمده و کارگرانی که در کارخانههای چین آن را به محصول بدل کردهاند. رژه نشان میدهد که قدرت نظامی تا چه اندازه در تار و پود سرمایهداری تنیده شده است. آنچه بر سنگفرش تیانآنمن میدرخشد، محصول مستقیم استثمار جهانی است.
اما بُعد اقتصادی از این هم فراتر میرود. رژههای نظامی تنها نمایش اقتدار دولت نیستند؛ آنها صحنهایاند که بر آن، بنیان صنعتی و تکنولوژیک سرمایهداری آشکار میشود. هر جنگندهای که آسمان پکن را میشکافد، آخرین حلقهٔ یک زنجیرهٔ ارزش غولآساست: هزاران دست کار کردهاند، منابع جابهجا شدهاند، و مناظر طبیعی زیر و رو شدهاند تا این پرندهٔ فولادی بر فراز آسمان ظاهر شود. رژه در شکل فشرده همان چیزی را نشان میدهد که مارکس «کارِ متجسد» نامید: کار انسانی که در فولاد و تکنیک تجسد یافته است.
از این منظر، صنعت تسلیح جهانی همواره بخشی از اقتصاد جهانی است. کارگرانی که در معادن آفریقا عناصر کمیاب را زیر شرایطی خطرناک استخراج میکنند، همانقدر در رژه حضور دارند که مهندسان آزمایشگاههای پیشرفتهٔ شرق آسیا. گاز و نفت روسیه، فولاد قزاقستان و میکروچیپهای آسیایی، همگی اجزای نامرئی «رقصآرایی قدرت»اند. هر سلاحی که در برابر چشمها از برابر جایگاه عبور میکند، نقطهٔ تبلور اقتصادی جهانی است که بر استثمار، استخراجگرایی و دستاندازیهای امپریالیستی بنا شده است.

افزون بر این، صنعت تسلیحات در سرمایهداری نقشی دوگانه دارد: از یکسو ابزاری برای تأمین امنیت بیرونی است، و از سوی دیگر موتور انباشت سرمایه. رژهها در این معنا چیزی شبیه نمایشگاههای تبلیغاتیاند: جایی برای عرضهٔ «پرفروشهای آینده»؛ از پهپاد گرفته تا موشک و تانک. در اینجا تسلیحات به کالا بدل میشوند و جنگ به منطق فروش. بدینسان، منافع قدرت دولتی و سود سرمایهدارانه در هم قفل میشوند و جداییناپذیر میگردند.
از همین رو، رژه بیش از یک نمایش نظامی است. آیینی اقتصادی است که یگانگی سرمایه و قدرت را به صحنه میآورد. درخشش سرد فولاد سلاحها تنها نشانهٔ اقتدار نظامی نیست؛ بلکه نماد شیوهٔ تولید سرمایهدارانهای است که آنها را پدید آورده است. از این منظر، رژه همچون آینهای است که جهان ناپیدای کارخانهها، معادن و مسیرهای تجاری را بازمیتاباند – جهانی که در آن تقسیم کار جهانی و توسعهٔ نامتوازن، بنیان واقعی قدرت نظامی را میسازند.
سیاستِ یادآوری
ارجاع به «جنگ مقاومت» خنثی و بیطرف نیست. در اینجا یادآوری کارکردی ابزاری پیدا میکند: رنج گذشته به سرمایهای سیاسی بدل میشود که با آن میتوان حال و آینده را مشروعیت بخشید.
رژه بدینسان به صحنهٔ تئاترِ یادآوری تبدیل میشود؛ تصویری از وحدت را احضار میکند که رنج را به قدرت دگرگون میسازد و به بیرون پیامی از تداوم و استمرار میفرستد. اما این یادآوری گزینشی است: تناقضها و ابهامها حذف میشوند تا جای خود را به روایت کلانِ رسمی بدهند.
تاریخ در اینجا نه به شکل گفتوگو و جدل، بلکه همچون ستونهای رژه ظاهر میشود. گذشته در خودِ آیین زنده میگردد و از دسترس نقد میگریزد. بدین ترتیب، یادآوری به ابزاری در خدمت قدرت بدل میشود: نه فقط برای تفسیر گذشته، بلکه برای انضباط بخشیدن به حال و آینده.
تناقضهای زیستمحیطی
رژه در زمانی برگزار میشود که جهان سراسر درگیر بحران اقلیمی است. در حالی که خشکسالی، سیلاب و کمبود منابع هر روز بیشتر میشود، دولتها میلیاردها دلار برای تانکها و موشکها خرج میکنند.
هر پرواز بمبافکن و هر حرکت زرهپوش نمادی است از مصرف افسارگسیختهٔ سوختهای فسیلی. آیین نمایش قدرت همزمان آیینِ تولید آلودگی است. تهدید واقعی – وضعیت اضطراری اقلیمی – زیر نقاب صحنهآرایی قدرت ژئوپولیتیک پنهان میشود.
به این ترتیب، تصویری سرشار از تناقض شکل میگیرد: جشن گرفتن شکستناپذیری بر سیارهای که پایههای زیستیاش در حال فروپاشی است. رژه در این معنا نماد نظمی جهانی است که در همان حال که قدرت خود را به نمایش میگذارد، بنیان حیات خویش را ویران میکند.
جنگِ روایتها
جدال بر سر معنای رژه تنها در میدان رخ نمیدهد؛ در عرصهٔ رسانه نیز ادامه دارد. چین تصاویری از وحدت و قدرت به نمایش میگذارد، در حالیکه رسانههای غربی همان تصاویر را نشانهٔ تهدید میخوانند. بدینترتیب، کارزار جهانی بر سر معنا شکل میگیرد – چیزی شبیه یک «جنگ سردِ تصاویر».
اما این جنگ روایتها صرفاً حاشیهای نیست، بلکه خود میدان نبردی مستقل است. هر قاب دوربین، هر حرکت لنز، هر پخش زنده به سلاحی بدل میشود در رقابت برای تسلط بر معنا.
در پکن، دستگاه دولتی میکوشد تصاویری بسازد که انضباط، برتری فناورانه و تداوم تاریخی را القا کنند. همزمان، رسانههای غربی همین تصاویر را در چارچوبی از بیاعتمادی بازخوانی میکنند: به نشانههایی از تهاجم و نویدبخش تقابلی قریبالوقوع.
در نتیجه، تنها ارتشها نیستند که در برابر هم قرار میگیرند؛ بلکه معانی نیز با یکدیگر درگیر میشوند. رژه به خودی خود وجود ندارد، بلکه در نحوهٔ روایت شدنش جان میگیرد. در شبکههای اجتماعی این روایتها در لحظه تکثیر میشوند: برای عدهای لحظهای از غرور ملی، برای عدهای دیگر شاهدی بر سرکوب اقتدارگرایانه.
تصاویر قطعیت خود را از دست میدهند و به پردهای برای انعکاس جهانبینیهای متعارض بدل میشوند. این «میدان جنگ معنا» بخشی جداییناپذیر از منازعهٔ ژئوپولیتیک است.
هر که تصاویر را کنترل کند، احساساتی را نیز کنترل میکند که برمیخیزند: غرور یا هراس، تحسین یا دشمنی. از همین رو، رژه به گرهگاهی در سیاست نمادین جهانی بدل میشود؛ نشانی از اینکه در قرن بیستویکم نه تنها تانکها و موشکها، بلکه تصاویر نیز به سلاحهایی راهبردی تبدیل شدهاند.
اقتصاد عواطف
رژهها کارخانههای تولید هیجاناند: غرور، ترس، وجد، وفاداری. آنها ماشینهاییاند برای شکل دادن به احساسات جمعی. موسیقی، پرچمها و گامهای هماهنگ – همه این عناصر، عواطف خام را به وفاداری سیاسی بدل میکنند. زیباییشناسی سیاست، چنانکه والتر بنیامین آن را شرح داده بود، در اینجا به یکی از پرقدرتترین صورتهای خود میرسد.
عواطف فقط محصول جانبی نیستند؛ آنها مادهٔ خام بسیج سیاسیاند. دولتها در چنین صحنهپردازیهایی سرمایهگذاری میکنند، چون میدانند پیوندی که عاطفه میسازد، بسیار محکمتر از پیوند استدلال است. یک رژه میتواند وفاداری بیشتری برانگیزد تا یک قانون؛ دریای پرچمها انسجامی میآفریند که هیچ گفتوگویی توان خلق آن را ندارد.
در رژه، این منطق بهوضوح دیده میشود: طبلها حس جاودانگی میآفرینند، گامهای هماهنگ، نظمی آهنین میسازند، و شیپورها برانگیختگی و شکوه را القا میکنند. تماشاگر نه با استدلال عقلانی، که با ضرباهنگ عاطفی درگیر میشود. فرد به سوژهای از ملت بدل میگردد.
این منطق از مرزها نیز فراتر میرود. تماشاگران خارجی هم یا سرشار از تحسین میشوند یا احساس تهدید میکنند. در هر دو حالت، رژه کارکرد خود را انجام داده است: عواطفی تولید میکند که بیدرنگ به موضعگیری سیاسی ترجمه میشوند.
بنیامین میگفت در فاشیسم، سیاست به زیباییشناسی بدل میشود. در پکن، این زیباییشناسی نه یادگار گذشته، بلکه یک عمل زنده است: بسیج عواطف از راه تصویر، صدا و بدن. رژه آیین قدرت است – و ماشین تولید عاطفهای که تأثیرش بسیار فراتر از میدان تیانآنمن گسترش مییابد.
همبستگی رادیکال
در حالیکه دولتها، بلوکهای خود را میسازند، ارتشها را به حرکت درمیآورند و اتحادهای ژئوپولیتیک را مستحکم میکنند، این مردماند – کارگران زن و مرد، زنان، مهاجران و نیروهای کارِ بیثبات – که در خط مقدم قرار دارند. آناناند که هزینهٔ واقعی تسلیح، تحریم و جنگ را میپردازند.
رژهٔ پیروزی در پکن نشان میدهد که منطق قدرت در قرن بیستویکم بر بسیج دائمی و نمایش تهدید استوار است. اما همزمان بر ضرورت پاسخی دیگر نیز انگشت میگذارد.
وقتی دولتها وضعیت استثنایی را عادی میسازند، نیاز به سیاستی از پایین آشکار میشود؛ سیاستی که چرخهٔ نظامیگری را بشکند. معنای این سیاست، ایجاد شبکههای همبستگی جهانی است؛ همبستگیای که نه بر محور وفاداریهای ملی، بلکه بر تجربههای مشترکِ استثمار و سرکوب بنا شود. کارگران زن چینی، اعتصابکنندگان ایرانی، سربازان فراری روس، مخالفان کرهای و ضدنظامیگرایان غربی همگی بخشی از جبههای مشترکاند در برابر نظمی که جنگ را به شیوهٔ حکمرانی بدل کرده است.
چالش اصلی در غلبه بر شکافهایی است که ملیگرایی و اقتدارگرایی پیوسته بازتولید میکنند. چنین همبستگیای باید مسیری رادیکال بگشاید، ورای بلوکهایی که پکن و واشنگتن، مسکو و بروکسل ترسیم میکنند.
تنها زمانی که مردم مبارزات خود را به هم پیوند دهند – علیه ناامنی شغلی، پدرسالاری، نژادپرستی، ویرانی محیط زیست و جنگ – نیرویی پدید خواهد آمد که از تانکهای تیانآنمن نیز قدرتمندتر است.
رژهٔ پکن نشانهای است از برآمدن یک نظم چندقطبی جهانی. اما چندقطبی بودن بهخودیِ خود به معنای رهایی نیست. بدون سازماندهی از پایین، این وضعیت چیزی جز بازی قدرتها نخواهد بود که بر دوش مردم تحمیل میشود. از همینرو، وظیفهٔ امروز انتخاب میان این یا آن بلوک نیست، بلکه خلق بدیلی رادیکال است: جنبشی جهانی که جنگ را نه سرنوشت محتوم، بلکه محصول سیستمی بداند که باید برانداخته شود.
درباره نویسنده:
عبدالباسط سلیمانی، کارگر و دانشجوی حقوق است. حوزههای تمرکز او شامل اقتصاد سیاسی، نظریهٔ بحران با رویکردی تاریخی-ماتریالیستی، نقد فمینیستی، و تحلیل خشونت و سازوکارهای اتصال ژئواقتصادی است.
نظرها
نظری وجود ندارد.