ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اسطوره‌زدایی از جنگ

جنگ به‌مثابه سازوکار نظم جهانی: ایران، اسرائیل و سیاستِ اخلال در اتصال

عبدالباسط سلیمانی - امروزه جنگ دیگر نه یک وضعیت استثنایی ژئوپولیتیک، بلکه مکانیزمی منظم است؛ ابزاری برای تثبیت پویایی‌های انباشت سرمایه‌داری و اشکال حکمرانی دولتی. بدین‌سان، درگیری ایران و اسرائیل همچون ذره‌بینی عمل می‌کند تا فرآیندهای تحول بزرگ‌تری را که نظم جهانی را دگرگون می‌سازند، در کانون توجه قرار دهد.

دیدگاه

بازنمایی عمومی از درگیری میان ایران و اسرائیل معمولاً بر سناریوهای تهدید فوری تمرکز دارد: برنامه‌های هسته‌ای، تضادهای ایدئولوژیک و دینی، امنیت ملی، و تروریسم. اما این سطح گفتمانی، پویش‌های ساختاری عمیق‌تری را پنهان می‌کند؛ پویش‌هایی که جنگ کوتاه‌مدتی را که در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ با حمله اسرائیل به ایران آغاز شد، نه استثنا بلکه شکلی نرمال از نظم جهانی در عصر سرمایه‌داری متأخر جلوه می‌دهد.

در قرن بیست‌و‌یکم، جنگ‌ها بیش‌از‌پیش کارکردی نظام‌مند یافته‌اند – نه صرفاً واکنشی به تهدیدهای بیرونی، بلکه به‌مثابه لحظه‌ای سازنده در بازتولید سلطه. در عصر بحران‌های چندلایه – از بحران‌های زیست‌محیطی، اقتصادی و ژئوپولیتیکی – جنگ به ابزاری برای مهار یا کند کردن فرآیند فروپاشی اقتصادی، بی‌ثباتی سیاسی و سردرگمی اجتماعی بدل شده است. در این زمینه، ایران و اسرائیل مواردی استثنایی نیستند، بلکه نمونه‌هایی الگومندند. هر دو دولت با بحران‌های عمیق مشروعیت دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند؛ بحران‌هایی که تحت فشارهای اقتصادی، قطب‌بندی سیاسی و ناآرامی‌های اجتماعی تشدید شده‌اند. پاسخ هر دو رژیم در برون‌فکنی تضادهای درونی متجلی می‌شود – از طریق تشدید تنش‌های خارجی،  نظامی‌سازی، و خلق دشمنان فرضی. در اینجا، جنگ به ابزاری حکومتی بدل می‌شود؛ وسیله‌ای برای مشروعیت‌بخشی به کنترل اقتدارگرایانه و سرکوب جنبش‌های اعتراضی.

این دیدگاه، دوگانگی اخلاقی خیر و شر، دوست و دشمن را به چالش می‌کشد. در عوض، می‌پرسد: شرایط مادی‌ای که جنگ را ممکن و ضروری می‌سازند، کدام‌اند؟ چه کسانی از خطوط جبهه‌ی جدید سود می‌برند؟ چه کسانی از انحلال سازوکارهای دیپلماتیک زیان می‌بینند؟ و چه بدیل‌هایی فراتر از منطق دولت-ملت وجود دارد؟

امروزه جنگ دیگر نه یک وضعیت استثنایی ژئوپولیتیک، بلکه مکانیزمی منظم است – ابزاری برای تثبیت پویایی‌های انباشت سرمایه‌داری و اشکال حکمرانی دولتی. بدین‌سان، درگیری ایران و اسرائیل همچون ذره‌بینی عمل می‌کند که فرایندهای تحولی بزرگ‌تری را که نظم جهانی را دگرگون می‌سازند، در کانون توجه قرار می‌دهد.

بحران نظم جهانی

از آغاز دهه ۲۰۱۰، مجموعه‌ای از بحران‌ها به‌تدریج شکل گرفته که بنیان‌های نظم لیبرال جهانی را به چالش می‌کشد. بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ حادثه‌ای گذرا نبود، بلکه آغازی بود بر روندی مستمر از فرسایش ساختاری. نهادهای بین‌المللی مانند سازمان تجارت جهانی (WTO) و بانک جهانی، مشروعیت خود را از دست داده‌اند؛ توافق‌نامه‌های چندجانبه نقض می‌شوند، و اقتدار هنجاری غرب نه‌تنها در جنوب جهانی، بلکه از سوی جوامع خود غرب نیز مورد تردید قرار گرفته است.

هم‌زمان، تنش‌های زیست‌محیطی، اجتماعی و سیاسی در سراسر جهان رو به وخامت گذاشته‌اند. بحران اقلیمی، کمبود منابع، همه‌گیری‌ها، عقب‌گردهای اقتدارگرایانه و از‌هم‌پاشیدگی فزاینده‌ی فضای عمومی سیاسی، فضایی از ناامنی دائمی پدید آورده‌اند. دموکراسی لیبرال، که زمانی به‌عنوان مدل ثبات جهانی مطرح می‌شد، اکنون تحت فشار مشروعیتی قرار دارد – هم از سوی جنبش‌های اقتدارگرای راست‌گرا و هم از جانب اعتراضات اجتماعی ضدسرمایه‌داری.

در این بستر، روشن می‌شود که جنگ تنها ابزار نمایشی یا گسترش قدرت نیست، بلکه به بخشی سیستماتیک از حکمرانی در سرمایه‌داری متأخر تبدیل شده است. جنگ به جابجایی تضادهای اجتماعی به خارج کمک می‌کند، جنبش‌های اجتماعی را بی‌اعتبار می‌سازد، و به جای مدیریت بحران‌های نولیبرالی، آن‌ها را با بسیج‌ ملی جبران می‌کند. تولید دائمی وضعیت استثنایی، اقدامات فوق‌العاده و تشدید تنش‌های خارجی، در درون کشورها شکل جدیدی از حاکمیت ایجاد کرده که میان دموکراسی و اقتدارگرایی در نوسان است.

گذار از جهانی‌سازی اقتصادی به تقابل ژئوپولیتیکی، نشان‌گر فرسودگی ساختاری پروژه نولیبرال است. سرمایه‌داری نه‌تنها با محدودیت‌های زیست‌محیطی و اجتماعی روبه‌روست، بلکه دیگر قادر به یکپارچه‌سازی جهانی نیست. چندقطبی شدن نظم جهانی – که در ظهور چین، سایر کشورهای بریکس (BRICS)، اتحادهای منطقه‌ای و منطق‌های جدید سرمایه‌گذاری نمایان است – مرکزیت مسلط غرب را متزلزل کرده است. در این فضای پیچیده، جنگ برای حفظ روابط سلطه دیگر نه آخرین راه، بلکه به وضعیتی عادی بدل شده است. مرزهای میان صلح و جنگ، سیاست داخلی و خارجی، امنیت و سرکوب بیش‌از‌پیش محو شده‌اند – و این، نه یک پیامد جانبی، بلکه بخش لاینفکی از نظم نوین جهانی است.

وضعیت استثنایی دائمی

در نگاه نخست، ایران و اسرائیل به‌مثابه دو دشمنِ تمام‌عیار دیده می‌شوند: جمهوری اسلامی در برابر یک دموکراسی صهیونیستی، ضد‌امپریالیستی در برابر پرو‌غربی، دینی-بنیادگرا در برابر سکولار. اما با نگاهی دقیق‌تر، شباهت ساختاری عمیق‌تری میان این دو قابل تشخیص است: هر دو کشور به‌طور فزاینده‌ای در وضعیت استثنائی دائمی عمل می‌کنند – نه به‌عنوان واکنشی به تهدیدات خارجی، بلکه به‌مثابه پاسخی به بحران‌های درونیِ مشروعیت.

در ایران، طی سال‌های اخیر، فرسودگی اقتصادی، بی‌تفاوتی سیاسی، و خیزش‌های اجتماعی بر هم انباشته شده‌اند. اعتراضات علیه ساختار حاکم – به‌ویژه از سوی زنان، کارگران، و اقلیت‌های قومی – نشانه‌ای از گسست عمیق میان جامعه و نظم سیاسی‌اند. این موضوع را می‌توان در دو موج مهم اعتراضی در سال‌های اخیر مشاهده کرد:

نخست، قیام سراسری با شعار «زن، زندگی، آزادی» که از ۲۵ سپتامبر ۱۴۰۱ پس از مرگ ژینا (مهسا) امینی در بازداشت پلیس آغاز شد. تنها ظرف چند هفته، این اعتراضات بیش از ۱۵۰ شهر را دربر گرفت و صدها هزار نفر در آن شرکت کردند. بنا به گزارش سازمان‌های حقوق بشری، بیش از ۵۰۰ معترض کشته، نزدیک به ۲۰ هزار نفر بازداشت، و تعدادی از فعالان مدنی اعدام شدند.

پیش‌تر، در تیر ۱۴۰۰، اعتراضاتی گسترده به کمبود شدید آب در استان خوزستان شکل گرفت که سپس به استان‌های لرستان، چهارمحال و بختیاری و اصفهان نیز گسترش یافت. بر اساس گزارش‌های مستقل، دست‌کم ۱۴ نفر در جریان این اعتراضات کشته و صدها تن بازداشت شدند. پاسخ نظام حاکم، سرکوب سازمان‌یافته، نظارت امنیتی و تشدید لحن تهاجمی در سیاست خارجی بود. هدف این سیاست، ایجاد «وحدت ملی» از طریق برون‌فکنی بحران‌های داخلی – به‌ویژه علیه اسرائیل یا غرب – است.

در سوی دیگر، اسرائیل – که اغلب به‌عنوان «تنها دموکراسی خاورمیانه» معرفی می‌شود – با شکاف‌های داخلی عمیقی روبه‌رو است. دولت راست‌گرای مذهبی در حال تضعیف تفکیک قوا، به حاشیه راندن فلسطینی‌ها و تداوم سیاست شهرک‌سازی‌های استعماری است. تظاهرات گسترده علیه اصلاحات قضایی، قطبی‌شدن داخلی، و انتقادات جهانی، ثبات دولتی را بیش از پیش شکننده کرده‌اند. در اینجا نیز می‌توان به دو جنبش اعتراضی شاخص اشاره کرد:

از ژانویه تا دسامبر ۲۰۲۳، تظاهرات هفتگی علیه طرح اصلاحات قضایی دولت نتانیاهو برگزار شد. اوج این اعتراضات در مارس و ژوئیه ۲۰۲۳ بود که تنها در تل‌آویو بیش از ۲۰۰ هزار نفر به خیابان آمدند و ده‌ها هزار نفر در سایر شهرها نیز شرکت کردند. گرچه بازداشت‌هایی انجام شد، اما تلفات جانی در پی نداشت. در اکتبر ۲۰۲۴ نیز تظاهرات مخالفان جنگ غزه در تل‌آویو، حیفا و اورشلیم برگزار شد که هزاران نفر در آن شرکت کردند و ده‌ها تن بازداشت شدند. در اسرائیل نیز جنگ به‌ویژه علیه غزه و با تشدید مداوم تنش با ایران – به ابزاری سیاسی برای بسیج نیروهای ملی‌گرا و انحراف افکار عمومی از بحران‌های داخلی تبدیل شده است.

آنچه دو رژیم را به هم پیوند می‌دهد، تولید عامدانه‌ی «وضعیت استثنائی » به‌عنوان حالت عادی حکمرانی است. بحران‌های درونی نه حل، بلکه مدیریت می‌شوند – از طریق نظامی‌سازی، سرکوب و بازی با ترس. مرزهای میان امنیت داخلی و تهدید خارجی، میان پلیس و ارتش، و میان سیاست داخلی و سیاست خارجی، هرچه بیشتر در هم می‌آمیزند. این تحلیل به‌معنای یکسان‌انگاری دو دولت نیست، بلکه تبیین گرایش‌های اقتدارگرایانه‌ی آن‌ها در چارچوب بحران‌های جهانی است. «وضعیت استثنائی دائمی» نه فقط مفهومی حقوقی، بلکه واقعیتی سیاسی است.

راه‌آهن چین–ایران

در گفتمان رسانه‌ای پیرامون منازعه خاورمیانه، تصاویر موشک‌باران‌ها، حملات پهپادی و تهدیدهای دیپلماتیک غالب‌اند. اما در پسِ این هیاهوی نظامی، جنبه‌ای وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته، اما نوید نوعی انقلاب خاموش را می‌دهد: بازآرایی زیرساختی قدرت جهانی از رهگذر اتصال راهبردی. پروژه خط آهن میان چین و ایران – که بخشی از آن تاکنون عملیاتی شده – صرفاً یک طرح لجستیکی نیست، بلکه نمونه‌ای گویا از دگرگونی‌های ژئوپولیتیکی است.

این مسیر ریلی بخشی از ابتکار «کمربند و جاده» چین (BRI) است که هدفش ایجاد  شبکه‌ای فرامنطقه‌ای از مسیرهای تجاری، خطوط برق، نیروگاه‌ها و سایر پروژه‌های زیرساختی است.

مسیر جدید از شهر شی‌آن در چین آغاز می‌شود، از طریق لانژو و اورومچی به کشورهای قزاقستان، ازبکستان و ترکمنستان می‌رسد و سپس از مرز سرخس وارد خاک ایران می‌شود. در داخل ایران نیز این خط آهن از مشهد و تهران عبور می‌کند و در پایانه باربری «آپریـن» در نزدیکی پایتخت متوقف می‌شود. طول کلی این مسیر حدود ۱۰٬۴۰۰ کیلومتر است. بنادر راهبردی‌ای همچون بندر عباس و چابهار در جنوب ایران نیز بخشی از این پروژه‌اند و دسترسی به خلیج فارس و اقیانوس هند را ممکن می‌سازند. در سمت چین نیز بنادری مانند لیانیونگانگ و تیانجین، از نقاط کلیدی مسیر محسوب می‌شوند.

این خط آهن زمان حمل‌ونقل بین چین و ایران را به حدود ۱۴ تا ۱۵ روز کاهش می‌دهد، در مقایسه با ۳۰ تا ۴۰ روز از طریق دریا. طبق گزارش منابع رسمی، حجم محموله‌های حمل‌شده در نیمه نخست سال ۲۰۲۵ نسبت به مدت مشابه سال قبل، ۲۶۰ درصد رشد داشته است. تنها در سال ۲۰۲۴، حجم تجارت دوجانبه ایران و چین حدود ۱۸ میلیارد دلار بوده که عمدتاً در حوزه انرژی، محصولات پتروشیمی و کالاهای صنعتی متمرکز است.

یکی از لحظات نمادین، ورود نخستین قطار باری از شی‌آن به آپرین در ۲۵ مه ۲۰۲۵ بود – باری که حامل پنل‌های خورشیدی برای پروژه‌های انرژی ایران بود. این اتفاق تنها بهره‌برداری از یک مسیر ترانزیتی نبود، بلکه نشانه‌ای از کاهش کنترل غرب بر مسیرهای تجارت و انرژی محسوب می‌شد. در چارچوب پروژه‌های BRI، ایران نقشی محوری دارد – هم به‌لحاظ جغرافیایی، هم استراتژیک. ایران در این میان، به پل ارتباطی میان شرق آسیا، آسیای مرکزی و خاورمیانه تبدیل شده است. برای ایران، این پروژه فرصتی برای رهایی ژئواقتصادی به شمار می‌رود. دور زدن محاصره‌های دریایی، تنوع‌بخشی به مسیرهای صادراتی و ادغام در بازارهای غیرغربی، امکان کاهش وابستگی‌ها را فراهم می‌کند.

اما همین امکانِ بازیابیِ حاکمیت اقتصادی، این پروژه را به تهدیدی برای نظم مسلط و در نتیجه، هدفِ خرابکاری ژئوپولیتیکی بدل ساخته است.

سکوت سیاسی

در میان همه‌ی هیاهوهای رسانه‌ای درباره موشک‌ها، حملات تلافی‌جویانه و تشدیدهای دیپلماتیک، یک جنبه‌ی اساسی از منازعه‌ی کنونی تقریباً ناگفته باقی مانده است: پیشزمینهی ژئواقتصادی آن. در حالی‌ که گفتمان سیاسی غالب مملو از شعارهای اخلاقی و دفاع از «امنیت ملی» است، واقعیت‌های زیرین – یعنی رقابت بر سر زیرساخت‌ها، جریان سرمایه و حاکمیت اقتصادی – در پس‌زمینه پنهان می‌مانند.

ایالات متحده خود را مدافع نظمی مبتنی بر قواعد معرفی می‌کند، اما هم‌زمان پروژه‌هایی را که می‌توانند به سلطه ژئوپولیتیکی‌اش آسیب بزنند، به‌صورت نظام‌مند تضعیف می‌نماید. تحریم‌های گسترده علیه ایران، تهدید پروژه‌های زیرساختی چین، و حذف روسیه و منابعش از بازار جهانی، بیش از آن‌که انگیزه‌ای اخلاقی داشته باشند، محصول محاسبات ژئواقتصادی‌اند. «آزادی» بازارها تنها تا جایی پذیرفته می‌شود که در خدمت مرکز هژمونی  قرار گیرد.

از سوی دیگر، ایران نیز اغلب از نام‌بردن صریح حملات به زیرساخت‌های حیاتی خود خودداری می‌کند – حملاتی همچون انفجارهای مرموز، حملات سایبری یا محاصره‌های بین‌المللی که دامنه و پیامدهای آن‌ها روشن نیست. این سکوت، نشانه‌ی ضعف نیست، بلکه بیانی از دوگانگی استراتژیک است. از یک‌سو، ایران نمی‌خواهد به تشدید تنش دامن بزند؛ از سوی دیگر، مایل نیست سرمایه‌گذاران بالقوه از چین، هند یا جنوب جهانی را بترساند. بدین ترتیب، نوعی سکوت دوگانه شکل می‌گیرد: سکوتی برخاسته از سرکوب، و سکوتی ناشی از محاسبهی سیاسی.

این سکوت، پیامدهای سیاسی مهمی دارد. با کنار زدن علل ساختاری – مانند جریان سرمایه، زنجیره‌های تأمین یا محورهای انرژی – از گفتمان عمومی، جنگ به شکلی اسطورهای بازنمایی می‌شود. جنگ به‌صورت تضادهای فرهنگی، افراط‌گرایی مذهبی یا مسئله‌ای صرفاً امنیتی معرفی می‌شود – و نه به‌عنوان تجلی پروژه‌های ژئواقتصادی متعارض. در نتیجه، تحلیل‌هایی که می‌توانند مناسبات قدرت را برای مردم قابل رؤیت کنند، اساساً نادیده گرفته می‌شوند.

این سکوت ژئواقتصادی تنها به دولت‌ها محدود نیست. رسانه‌ها، اندیشکده‌ها و سازمان‌های بین‌المللی نیز با بازتولید این ناپیدایی سهیم‌اند – چه از روی ناآگاهی، چه از سر ملاحظه‌ی سیاسی یا وابستگی نهادی. هر کسی که بخواهد پروژه‌های اتصال ژئواقتصادی را تحلیل کند، ناگزیر است در برابر سکونِ روایت‌های رسمی، استدلالی انتقادی پیش ببرد.

خشونتِ مجسم

جنگ فقط مسئله‌ای ژئوپولیتیکی، استراتژی نظامی یا منافع دولتی نیست. بلکه واقعیتی زیسته است؛ تجربه‌ای که در بدن‌ها نقش می‌بندد، در رفتارهای روزمره، احساسات، و زخم‌های روانی. در جوامعی چون ایران و اسرائیل، که در وضعیت دائمی منازعه به‌سر می‌برند، نظامی‌گری تنها در خطوط مقدم مشهود نیست، بلکه در تار و پود جامعه رخنه کرده است.

در ایران، خشونتِ دولتی علیه مردم خود را در قالب کنترل بدنی نشان می‌دهد: از طریق اجبار در حجاب، خشونت پلیسی علیه زنان، شکنجه‌های سازمان‌یافته در زندان‌ها، سرکوب کارگرانِ معترض، و به‌حاشیه‌راندن اقلیت‌های قومی. جنگ بیرونی در این‌جا با جنگ درونی درهم تنیده است – مکانیزمی برای انضباطبخشی به بدنهایی که از نظم حکومتی سر باز می‌زنند یا آن را زیر سؤال می‌برند.

در اسرائیل، این نظامیسازی جامعه است که ساختارهای اجتماعی را شکل می‌دهد. خدمت سربازی اجباری بر مسیر زندگی، تربیت، نقش‌های جنسیتی و مشاغل افراد تأثیر می‌گذارد. در سوی دیگر، فلسطینیان با نوعی خشونت فراگیر بدنی مواجه‌اند: در ایست‌های بازرسی، در تخریب خانه‌ها، در خشونت شهرک‌نشینان. برای میلیون‌ها نفر، اشغالگری نه وضعیت استثنایی، بلکه واقعیت روزمره‌ است – واقعیتی که با منطق دائمی کنترل، بدن‌ها و زندگی‌ها را در محاصره دارد.

خشونت جسمی، صرفاً فیزیکی نیست. این خشونت هم‌زمان روانی، عاطفی و نمادین نیز هست. ترس، احساس بی‌قدرتی، خودسانسوری را تولید می‌کند – اما هم‌زمان، زمینه‌ساز مقاومت نیز می‌شود. در هر دو جامعه، شکل‌هایی از ایستادگی شکل می‌گیرد که فراتر از شعارهای سیاسی است. زنان ایرانی، فعالان کوییر، یهودیان ضدصهیونیست، نوجوانان فلسطینی – همگی بدن‌های خود را به‌مثابه ابزار سیاسی به کار می‌گیرند. بدن به صحنه‌ی اعتراض بدل می‌شود، به جایگاه حقیقت در برابر گفتمانی که با نام «امنیت»، زندگی را بی‌ارزش می‌سازد.

این بُعدِ مجسمِ جنگ، ما را با حقیقتی عمیق‌تر مواجه می‌سازد: هیچ نظمی سیاسی نمی‌تواند بر انکار نظاممند رنج دوام آورد. بدن‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، روایت‌هایی در خود دارند که در گفتمان‌های رسمی ناپیدا می‌مانند – و همین، آن‌ها را انفجاری می‌کند. در آشکار ساختن این دردها و در امتناع از محو شدن، گونه‌ای دیگر از امنیت شکل می‌گیرد: امنیتی نه مبتنی بر کنترل، بلکه مبتنی بر مراقبت و رابطهای همبسته و انسانی.

همبستگیِ رادیکال

در جهانی که روز‌به‌روز قطبی‌تر می‌شود، همبستگی بینالمللی اغلب مانند یادگاری نوستالژیک از دورانی سپری‌شده به‌نظر می‌رسد؛ مفهومی که در برابر بسیج‌های ملی‌گرایانه، رژیم‌های سرکوبگر و بحران‌های اقتصادی، درخشش خود را از دست داده است.

اما درست در بطنِ همین بحران، در متن منازعه ایران و اسرائیل، روشن می‌شود که همبستگی نه‌تنها ممکن، بلکه ضروری است – همبستگی‌ای فراتر از مرزهای قومی، دینی یا وفاداری‌های دولتی.

در ایران، جنبش‌های فمینیستی شکل گرفته‌اند که نه‌فقط با خشونت مردسالارانه، بلکه با سرکوب دولتی، فقر نولیبرالی و سلطه امپریالیستی نیز مبارزه می‌کنند. شعار آن‌ها – «زن، زندگی، آزادی» – فقط فریادی علیه حاکمان مذهبی نیست، بلکه فراخوانی جهانی است. این جنبش‌ها شایسته حمایت‌اند – حمایتی عملی، مادی و سیاسی؛ و این وظیفه‌ای‌ است بر دوش نیروهای مترقی و چپ‌گرا در غرب.

در همان حال، صداهای یهودی‌ای در سراسر جهان به‌چشم می‌خورند که علیه منطق نظامی‌گرایانه دولت اسرائیل به‌پا خاسته‌اند. ابتکارات ضدصهیونیستی، گروه‌های صلح‌طلب، و کنشگران یهودی رادیکال، همگی علیه یکسان‌انگاریِ «نقد اسرائیل = یهودی‌ستیزی» موضع گرفته‌اند و به‌دنبال سیاستی عادلانه برای فلسطینیان نیز هستند. این صداها نشان می‌دهند که هویت یهودی لزوماً با خشونت دولتی پیوند نخورده، و انتقاد از اسرائیل می‌تواند از دلِ سنت‌های یهودی برخیزد.

فلسطینی‌ها – چه در غزه، کرانه باختری یا در تبعید – در کانون مبارزه‌ای جهانی برای کرامت و دیدهشدن قرار دارند. صدای آن‌ها اغلب یا مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد، یا به‌کلی نادیده گرفته می‌شود – هم از سوی رژیم‌های عربی و هم رسانه‌های غربی. همبستگی واقعی نباید این مبارزات را مصادره کند، بلکه باید از آن‌ها حمایت کند، بدون قیممآبی.

در دوران ما، همبستگی دیگر یک کالای لوکس اخلاقی نیست، بلکه ضرورتی برای بقا است. همبستگی از آن‌جا آغاز می‌شود که انسان‌ها از پذیرش دوگانه‌های دوست و دشمن سرباز می‌زنند. در مقاومت در برابر نرمالسازی خشونت، در به‌اشتراک‌گذاری دانش، در حفاظت از بدن‌های به‌خطر‌افتاده، در حمایت مالی و در ساخت اتحادهای فراملی، این همبستگی شکل می‌گیرد. گرچه این همبستگی ممکن است تکه‌تکه، ناقص و حتی متناقض باشد، اما حیاتی و غیرقابل‌چشم‌پوشی است.

این شکل از همبستگی نیازمند سازمان‌یابی‌هایی نوین است: شبکه‌های غیرمتمرکز، تولید جمعی دانش، و آرشیوهای دیجیتال مقاومت. در جهانی که دولت‌های اقتدارگرا و شرکت‌های فراملی، فضاهای ارتباطی را کنترل می‌کنند، خودسازماندهی جامعه مدنی به مسئلهای حیاتی بدل میشود. همبستگی در این معنا، نه فقط همدلی، بلکه  فرآیندی عملی است: بازتوزیع منابع، حفاظت از صداهای در معرض خطر، و ساخت زیرساخت‌های مقاوم، بیرون از ساختارهای دولت و بازار.

از همین رو، همبستگی رادیکال است – زیرا تصور «ناگزیر بودن خشونت» را زیر سؤال می‌برد. مبارزه با نظامی‌گری، اقتدارگرایی و غارت اقتصادی باید فراتر از مرزها و شکافهای مذهبی و ملی صورت گیرد. صداهای یهودی، مسلمان و سکولار، جنبش‌های فمینیستی، طبقه‌ی کارگر و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، همگی می‌توانند با هم منطق تازه‌ای از سیاست را شکل دهند – منطقی که در آن، دیگر نیازی به دوست و دشمن نیست.

تنها همبستگی‌ای فرامرزی است که می‌تواند این وضعیت ویران‌گرِ نرمال‌شده‌ی جنگ را درهم بشکند.

  • این مطلب پیش از این به زبان آلمانی در jungewelt.de منتشر شده است.

درباره نویسنده:

عبدالباسط سلیمانی، کارگر و دانشجوی حقوق است. حوزه‌های تمرکز او شامل اقتصاد سیاسی، نظریهٔ بحران با رویکردی تاریخی-ماتریالیستی، نقد فمینیستی، و تحلیل خشونت و سازوکارهای اتصال ژئواقتصادی است.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.