پیوند دین و سیاست در کیش پادشاهی
(در گذشته و امروز)
محمود فلکی، نویسنده و پژوهشگر در این مقاله به بررسی ریشههای تاریخی و فرهنگی پیوند دین و حکومت در ایران میپردازد. این مقاله در پی این است تا نشان دهد که چگونه این پیوند، از ایران باستان تا دوران مدرن، نقش مهمی در شکلگیری استبداد داشته است.

نقش برجسته اردشیر اول در حال دریافت حلقه سلطنت از اهورامزدا در نقش رستم - منبع: شاتراستاک
باور دینی در زمان هخامنشیان مانند سلسلههای دیگر در ایران باستان و نزد دیگر اقوام، در شکلگیریِ ساختار سلطنتِ مطلقه و استبداد نقش مهمی داشته که مناسبات اجتماعی-فرهنگی و اندیشگی را تعیّن میبخشید. پادشاه ایران خود را دارای فرّه ایزدی میدانست و قوانین و دستوراتش را خواست اهورایی تلقی میکرد؛ چرا که او خود را برگزیدهی اهورا مزدا میدانست؛ همانگونه که داریوش در کتیبههای نقش رستم و بیستون این نکته را تأیید و تأکید میکند:
«خدای بزرگ است اهورا مزدا
که این زمین را آفرید
که آن آسمان را آفرید
که انسان را آفرید
[...]
که داریوش را شاه کرد ...»
(کتیبهی نقش رستم)
یا در کتیبهی بیستون، از جمله میگوید: «به خواست اهورا مزدا شاه شدم.»[۱]
اصولاً اشتراک در تصوراتِ فرهنگی یا اعتقادی، مراسم و مناسک یا شعائرِ یک قوم یا جامعه که از سوی افراد جامعه به عنوانِ امری الاهی و دگرگونناپذیر تلقی میشود، چیزی که لوی-برول آن را «بازنماییهای جمعی»[۲] مینامد، «بر حسب شرایط، در آنان احساس احترام، ترس، پرستش و مانند اینها ایجاد میکنند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند.»[۳]
این نوع اشتراکِ اعتقادی-فرهنگی در مورد باور به اسطورهها یا دین، به اعتقاد به وجودِ نیروی جادویی یا الاهی در شخصیتی معین که میتواند جادوگر و شمن و کاهن یا پیامبر و یا رئیس قبیله یا شاه باشد، تعمیم مییابد که نشاندهندهی فرهنگی است که کیشِ شخصیت در آن همچون اسطوره یا نوعی دین، ساختارِ رفتاریِ جامعه را شکل میدهد. در این فرهنگ، تصور جمعی نسبت به نیروی الاهیِ فرد یا باور به وجود شاهی که دارای فرّه ایزدی یا نیروی الاهی است و همچون برگزیدهی خدا به اسطورهای مقدس تبدیل میشود، همان احساسِ احترام، ترس و پرستش را در افراد جامعه ایجاد میکند. در اینجا نیز بنیادِ باورِ اسطورهای که در مورد همهی دینها عمل میکند، نقش تعیینکنندهای در تلقیِ دینی در همهی امور دارد. یعنی همان احترام و ترسی که از بازنماییهای جمعیِ برآمده از باورهای اسطورهای-دینی پدید میآید، در مورد رهبر یا شاه نیز عمل میکند که همچون بُتِ زنده پرستیده میشود.
بنابراین، شاه در واقع همچون خدای روی زمین و نگهدارندهی نظم اجتماعی و کیهانی جنبهی قدسی مییابد و امر و نهی و دستورات او به عنوان قوانین الاهی بر همهی مناسبات و ساختار اجتماعیِ استبدادی و دینی یا به طور کلی فرهنگی سایه میاندازد، به گونهای که نافرمانی از قوانین و دستورات او به معنای نافرمانی در برابر خواست و ارادهی آفریدگار و برهم زدنِ نظم اجتماعی و کیهانی محسوب میشود که مجازاتهای سنگینی در پی دارد. یعنی اگرچه روحانیان در زمان هخامنشیان، برخلاف زمان ساسانیان، نقش مسلط را در حکومت ایفا نمیکردند، ولی از آنجا که قداست بخشیدن به قدرت مطلق شاه که مانند خدا، دارای قدرتی مافوق قانون بود، شاه رهبریِ سیاسی و دینی را توأمان در خود داشت. در این راستا شاه هم رهبر بود هم پدر که نقشِ شخصیتی روحانی را ایفا میکرد. در این راستا باید در نظر داشت که مطابق گزارش گزنُفون، کوروش و احتمالاً پادشاهان دیگر به نوعی نقش روحانی را هم ایفا میکردند و وظیفهی قربانی کردن برای ایزدان را در مراسم دینی به عهده داشتند. این رسم را کوروش از جدش به ارث برده بود.[۴]
باور به قداستِ شاه به عنوان برگزیدهی خدا بهگونهای بود که مردم او را به عنوان فردی که از سوی آفریدگار پشتیبانی میشد و در جنگها و دشواریهای گوناگون یاور شاه بود، در نظر میگرفتند. برای همین است که وقتی شاه در جنگی دستگیر یا کشته میشد، سربازان یا میگریختند یا تسلیم میشدند؛ چونکه خیال میکردند آفریدگار دیگر پشتیبان و یاور شاه به عنوان فرماندهی بزرگ یا راهبر نیست؛ چرا که او فرّه ایزدی یا قدرتِ الاهی یا قدرتِ شفابخشِ خود را از دست داده است.
باور به نیرویالاهی پادشاه همچنان در حکومت های دیگر، از جمله زمان ساسانیان با همجوشیِ شدیدِ دین و حکومت ادامه مییابد؛ بهگونهای که پادشاهان خود را همچون فردی که دارای نیرویی فوق انسانیاند همتای ماه و خورشید یا ایزدان میدانستند. البته باید در نظر گرفت که این تصور عمدتاً از باور دوآلیستیِ زرتشتی نسبت به آفریدگار سرچشمه میگیرد که بر پایهی آن، اهورا مزدا (سرورِ دانا یا دانایی) مظهر روشنایی یا آنگونه که در اوستا آمده «چشمِ خورشید» است[۵] که با اهریمن (اوستایی: اَنگِرِه مَنیو = روح یا اندیشهی بد) به عنوان مظهر تاریکی در نبرد است:
هراکلیوس از تصویر خسرو، پس از فتح اقامتگاهِ سلطنتیِ ساسانی در گنزه به سال ۶۲۴ میلادی، این نوع باور شاهان ساسانی را تأیید میکند:
[...] تصویر او [خسرو] در اتاقِ طاقدارِ قصر قرار داشت؛ گویی در آسمان بر تخت نشسته است و در اطرافِ او خورشید و ماه و ستارگان قرار داشت که (پادشاه پارسی) برای آنها قسم میخورد. او به خدایان خدمت میکرد و فرشتگان او را احاطه کرده عصایی را برای او آورده بودند...[۶]
یا قباد اول در خطابهاش به امپراتور یوستینیانوس در سال ۵۲۹ میلادی خود را «خورشیدِ در حال طلوع» مینامد.[۷] شاپور دوم در نامهای به امپراتور کنستانس خود را «شاه شاهان، همدمِ ستارگان، برادر خورشید و ماه.» مینامد.[۸] خسرو اول (خسرو انوشیروان) خود را «وجودی الاهی [...]، ساخته شده به صورت یزدان» میداند. خسرو دوم (خسرو پرویز) حتا از این حد هم فراتر میرود و خود را «آدمی فناناپذیر از میان خدایان، [...]، و کسی که در طلوع با آفتاب قرین است و چشمان شب، عطاکردهی اوست» میخواند.[۹] به طور کلی، شاهان ساسانی در کتیبهها خود را خدایگان (بَی یا بَغ)[۱۰] و از «نژاد ایزدان» نامیدهاند.[۱۱]
همچنین مطابق روایت اوستا، ایزدِ نَریوسَنگ «نامِ گونهای آذر (آتش) است که از آن با صفتِ «خشَترو نَپتَر» (نافهی شهریاری یا نبیرهی پادشاهی) یاد شده، یعنی آتشی که در ناف یا پشت (صلب) پادشاه جای دارد.»[۱۲]
افزون بر این، تزئینات اختری یا نقشِ نجومیِ برجهای فلکی در طاقدیس خسرو دوم، از جمله شیر، که آن را با سلطنت شاهان مرتبط میدانستند و در پرچم ایران نمایان میشود، برای طالعبینی نیز استفاده میکردند.
اگر بخواهیم به ریشهی پیوند دین و سیاست یا دین و حکومت در جهان باستان دست بیابیم باید در این رابطه به نوع باور دینیِ مسلطِ، یعنی دین مزدیسنی یا زرتشتی نگاهی بیندازیم:
بر پایهی باور زرتشتی یا به طور کلی مزدیسنی، همانگونه که در گاهانِ اوستا آمده، تنها با پیروی مطلق از ایزدان یا موجودات مینوی مانند «اَشَه» که به معنای «راستی» است، میتوان «رستگار» شد؛ زیرا اشه هم نظم طبیعی-کیهانی است هم نظم اخلاقی-اجتماعی:
«ای مردم!
این است دو فرمانِ آموختهی مزدا: خوشی و ناخوشی
رنج و زیانِ دیرپای، فریفتگانِ «دروج» [دروغ یا موجودات اهریمنی] را و رستگاری، رهروان راه اَشَه راست.
بیگمان در پرتو این [آموزش] به رستگاری و بهروزی خواهید رسید.»[۱۳]
اشه تنها یک نامگذاری نیست، بلکه «یکی از اصول اساسی و مهم مزداپرستی است.» از آنجا که در گزارشهای گاهان، آشه به معناهای «حقیقت، دادگری، سامانِ آفاق، قانونِ ابدی، نظم و ترتیب و سامان مقررِ مزدایی» یا «نگهبانِ آفرینش» و «درمانبخشِ زندگی» (گاهان، هات ۳۱، بند ۱۹) نیز آمده است، بنابراین اشه نه تنها نگهدارندهی نظم کیهانی است، بلکه همچون دادگری برای حفظِ نظم و ترتیب و عدالت اجتماعی نیز عمل میکند. برای همین است که اشه در گاهان در مواردی همسان و همردیفِ اهورا مزدا نیایش و ستایش میشود یا مخاطب قرار میگیرد (نک: گاهان، یسنه، هات ۲۹، بند ۱۰).
حتا در یکی از نیایشها، از اهورا مزدا خواستار یاری در پرتو اشه میشوند تا دودلی را دور و اندیشهها را به هم نزدیک کند:
تو نیز ما را در پرتو اشه یاری کن تا هنگامی که خِرَدِ ما دستخوشِ دودلی است، اندیشههای ما را به هم نزدیک کن![۱۴]
یعنی نیروی اشه در نظم و ساماندهیِ اندیشه یا هدایتِ مناسباتی است که کوچکترین تردید (دودلی) در آن روا نیست. یعنی وجود اشه نشاندهندهی بازتابِ قواعدِ و احکامِ الاهی (اهورایی) در زندگیِ اخلاقی-اجتماعی است. بنابراین، دین زرتشتی مانند همهی دینها، در پیوند با سیاست یا حکومت وقتی از نظم و اخلاق و داد و عدل سخن میگوید، همه در راستای پذیرشِ بیچون و چرای قواعد و دستورات الاهی است که پادشاه یا راهبر جامعه و در همگامی با روحانیان حافظ آن است، و عدالت در این دین و دینهای دیگر یا عدالت شاهان نیز از همین زاویه مفهوم مییابد: عدالت یعنی پذیرش و نگهداریِ نظم الاهی که نظم اجتماعی را نیز تعیین میکند، و اگر کسی به اصولِ نظم وقواعد و اندیشهی از پیش تعیینشده و دگرگونناپذیر تردید روا دارد یا از آن پیروی نکند یا به طور کلی دگراندیش باشد، از عدل و داد و راستی (از نظمِ اشه، نظم جهانگیر و نقضناشدنی یا بهترین منش) دور میشود و به دروج (نظمِ اهریمنی) میپیوندد و بدترین زندگی نصیبش میشود، همانگونه که در اوستا (گاهان) بر این اصل تأکید شده است:
بهترین منش، پیروانِ اشه را، و بدترین زندگی، هواداران دروج را خواهد بود.[۱۵]
بنابراین، عدل و «داد» در زندگیِ اینجهانی آن است که همه بر پایهی «آموزشِ» اشه، یعنی قوانینِ الاهیِ رفتار کنند، قوانینی که هم بر طبیعت و هم بر اصول اخلاقی-اجتماعی حاکماند:
هر کس باید در این جا [در این جهان] برابر این [آموزشها] که دادِ بنیادین است، رفتار کند.[۱۶]
همهی دینهای جهان، از جمله دینهای ایرانی، مفاهیمی مانند «حقیقت»، «داد»، «عدالت»، «راستی»، «نیکی و بدی» (یا خیر وشرّ) و دیگر ارزشهای فرهنگی-اخلاقی را تنها در انحصار خود میدانند. بنابراین، این مفاهیم باید در همجوشی و هموندیِ مناسبات اخلاقی-اجتماعی با سپهرِ باور دینیِ آنها درک و تعریف شود که با تعریف «عدالت» در جهان مدرن تفاوتی ماهوی دارد.
آنگونه که در اوستا آمده، زرتشت از قولِ اهورا مزدا تهدید میکند که اگر کسی مانند او نیندیشد، بهرهاش از زندگی، دریغ و درد خواهد بود:
[کسانی] از میان شما که مَنثَره [کلام مقدس، سخنِ ایزدی] را – بدانسان که من میاندیشم و از آن سخن میگویم- بهکار نبندد، [در] پایانِ زندگی، [بهره]شان دریغ و درد خواهد بود.[۱۷]
یا در«دینکرد» تهدیدی دیگر نسبت به فردی آمده که دین زرتشتی را نمیپذیرد:
همجوشی دین و سیاست یا دین و حکومت در اثر معروفِ «نامهی تنسر» به روشنی آمده است که در آن از جمله مینویسد که «دین و ملک هر دو به یک شکم زادند.»[۲۰]
در این مورد همچنین میتوان اضافه کرد که از آنجا که پادشاهان ایران مانند پادشاهان اقوام دیگر به پیشگویی یا غیبگویی و طالعبینی شدیداً باورمند بودند، بدون مشورت و صلاحدیدِ موبدان یا بدونِ پیشگوییِ طالعبینان، یعنی روحانیان زرتشتی، اقدام به کاری مهم یا جنگ نمیکردند. این نشاندهندهی نفوذِ شدیدِ روحانیت در امور کشور است که حتا در تصمیمگیریِ پادشاهان در مسائلِ تعیینکنندهی اجتماعی-سیاسی دخالت داشتهاند. بهمثل، آنگونه که در کارنامگ آمده، اردشیر و اردوان به هنگام تصمیم در مواردِ دشوار با معبران و ستاره شماران (طالع بینان یا پیشگویان) که از مغان بودند مشورت میکردند.[۲۱] بنا به گزارش هرودوت و سیسِرو، در زمان هخامنشیان نیز مغهای مادی که در دربارِ پادشاهان ماد به عنوان معبّرِ خواب هم شهرت داشتند، این شغل را در دربار پادشاهان هخامنشی نیز ادامه دادند.[۲۲] در عین حال، آنگونه که در دینکرد یکی دیگر از آثار زرتشتی آمده، روحانیانِ زرتشتی در روز جنگ، به سربازان یادآور میشدند که «جنگ با کفار تکلیفِ دینی» است و به آنها وعده میدادند که «اگر زنده بمانند به تحصیل اَجر و پاداش موفق خواهند شد و اگر کشته شوند، در آن دنیا به مقامات اخروی نائل خواهند گردید.»[۲۳]
کرتیر، یکی از موبدان معروف که در کتیبهها گاهی لقبِ «هیربد»[۲۴] را دارد و مدعی معراج است، و در زمان شش پادشاه (از اردشیر تا نرسه) می زیسته است، چنان نفوذی در سیاستِ، بهویژه پس از شاپور[۲۵] (درگذشته به سال ۲۷۰ یا ۲۷۳ میلادی)، داشته و چنان دین و سیاست یا دین و حکومت را با روشی سخت و خشن درهم آمیخته که این سیاست پس از درگذشتِ کرتیر، بنا به گزارشِ احمد تفضلیِ، یکی ایرانشناسان برجسته، همچنان «تا پایان دوران ساسانی در آن خللی راه نمییابد. این سیاستِ سختگیری کم و بیش در همهی این دوره [حدود سه سده] ادامه مییابد تا آنجا که موجبات سقوط حکومت [ساسانی] را فراهم میآورد.»[۲۶] این موبد یا هیربد که باعث قتل مانی و تعقیب و شکنجه و آزار مانویان شده است، سرکوب خشنِ پیروان دینِهای دیگر را، در کتیبهی «کعبهی زرتشت» (س ۹ و ۱۰)، با تعصب و افتخار چنین میآورد:
و کیش اهریمن و دیوان از قلمرو سلطنتی بیرون شد و آواره گشت، و یهودیان و شمنان و برهمنان و نصاری و مسیحیان و مکتکان (؟) و زندیقان (مانویان) در کشور سرکوب شدند، و بُتها شکسته و لانههای دیوان ویران شد، و جایگاه و نشستگاههای ایزدان بنا گردید.[۲۷]
بنابراین، در چنین جامعهای نمیتوان نظم و قوانین و ارزشهای فرهنگیِ جامعه را که از طریق حاکمیت تعریف میشود و کارکرد دارد، جدا از قوانین دینی فهمید. یعنی همانگونه که نظم طبیعی و کیهانی از همان آغازِ آفرینش برپایهی قوانینِ الاهی استوار میشود، همهی فعالیت انسان، چه در پهنهی معنوی و اخلاقی چه اجتماعی، وابستهی همان قوانینِ ازلی-ابدیِ اهورایی یا الاهی است که در آن، همهی وظایف و تکالیف آدمی از پیش مشخص میشود و شاه به عنوان برگزیدهی آفریدگار نگهدارنده و مجری همهی این قوانین است و حتا سخن و ارادهی او به عنوان بالاترین قانون، مرجعیت مییابد.
این نوع کیشِ پادشاهی که در آن شاه نمایندهی خدا بر روی زمین به حساب میآمد و جنبهی تقدس مییافت، حتا پس از اسلام نیز به نوعی باقی ماند. بهمثل بنا به گزارش سفیر ونیز در دربار شاه تهماسب، مردم او را مانند خدا ستایش میکردند و «نزد کسانی که بیمار یا تنگدست بودند، اثر شفابخشِ نام شاه تهماسب زیادتر از یاری خواستن از خدا تصور میشد [...]. برخی به امید اینکه دعایشان مستجاب شود، درهای دولتخانه را در قزوین [پایتخت شاه تهماسب] میبوسیدند. گروهی چنان به کرامتهای آن «سید بزرگوار» امیدوار بودند که آبِ وضویش را اکسیر تب ریز میشمردند و پارچهی تنپوش یا شالش را برای تبرک یا ایمنی از چشم بد همیشه همراه داشتند.»[۲۸]
اگرچه این اعتقاد در پیوند با باور به مرشدیِ شاه تهماسب هم نشأت میگیرد که امری ارثی بود و این ارث از جدش شیخ صفیالدین اردبیلی، پایه گذار تصوف شیعه،به او رسیده بود، اما در این راستا همان تقدسبخشی به مقام شاه به عنوان نمایندهی خدا بر روی زمین نقش برجستهای ایفا میکند که از باور اسطورهایِ کیشِ شخصیتِ نوع شرقی سرچشمه میگیرد و همیشه به نوعی عمل کرده و هنوز هم در شکلهای دیگر کارکرد دارد.
بنابراین، پیوندِ ناگسستنیِ دین و سیاست یا دین و حکومت، برخلاف نظر بسیاری، تنها با «جمهوری اسلامی» آغاز نمیشود، بلکه پیوسته در درازای تاریخ که همیشه در رأس آن «شاه» رهبری جامعه را به عهده داشته، وجود داشته و عمل کرده است.
البته برای رفع شبهه باید تذکر بدهم که طرح این مسئله به معنای محکوم کردنِ گذشتهی باستانی نیست؛ چرا که در آن زمان رویکرد به کیش پادشاهی به عنوان امری متداول در شکلهای گوناگون در درازای تاریخِ جهان در نزد اقوام و حکومتهای گوناگون وجود داشته و همیشه عمل کرده است. طرح این مسئله برای ریشهیابیِ معضلاتی است که همچنان دامنگیر بسیاری از افراد جامعه است و اینکه متأسفانه این کیش در جهان مدرن در شکلهای مختلف همچنان ادامه دارد که نشاندهندهی جانسختیِ مناسبات استبدادی است که با دستاوردهای مدرنتیته مانند آزادی و دموکراسی و...، همخوانی و همگامی ندارد.
امروز نیز در جهان معاصر این نوع قداستبخشیِ شخص یا کیشِ شخصیت، اگر چه در شکلی دیگر، همچنان در برخی از جوامع کارکرد دارد. یعنی شخصِ برگزیده (چه از نوع دینی باشد چه کمونیستی چه ناسیونالیستی و...) ممکن است به عنوان برگزیدهی خدای معینی در نظر گرفته نشود یا اینکه با دین معینی پیوندی سرراست نداشته باشد، اما نوع باور به نقشِ مسیحایی یا قدرتِ شفابخشِ او در حلِ دشواریها وکسبِ خوشبختی، که به اسطوره سازی یا بُتسازی میرسد، به عنوانِ بروزِ دینمنشی همچنان زنده است که عمدتاً بر شالودهی احساسات و هیجانات استوار است.
این حالت بهویژه در شرایط بحرانی که بسیاری از انسانها نگران و درمانده و ناامید از موقعیت هستند بیشتر و شدیدترعمل میکند که زمینهی مناسبی برای رشد اسطورههای جدید و قد برافراشتنِ پوپولیستهاست. در این راستا ارنست کاسیرر، فیلسوف آلمانی، که تجربهی نازیها را با همهی وجودِ خود احساس و درک کرده است، دربارهی «فنّ اسطورههای سیاسیِ جدید»، از جمله مینویسد:
اسطوره منتظر فرصت و زمان خویش است. این لحظه، درست همان هنگامی فرا میرسد که سایر نیروهای پیونددهندهی حیات اجتماعی بشر، به هر دلیلی، توان خویش را از دست داده باشد.[۲۹]
دوته پژوهشگر فرانسوی، اسطوره را «شخصیت یافتن آرزوهای جمعی» میداند. در این راستا بنا به نظر کاسیرر، «فرمول دوته را میتوان موجزترین و بُرندهترین بیان برای مفهوم جدید رهبر یا دیکتاتوری دانست. نیاز به فراخوانیِ رهبر تنها زمانی ظاهر میشود که آرزوی جمعی قوتی مقاومتناپذیر یافته باشد، و همهی امیدها نیز در تحققِ این آرزو به شیوهای عادی و مرسوم به نومیدی انجامیده باشد. در چنین دورانی نه تنها این آرزو به شدت احساس میشود، بلکه در وجود یک شخص تبلور پیدا میکند. بدین معنی که آرزوی جمعی در برابرِ چشم انسان به شکل ملموس، تجسم مییابد و به صورتِ یک فرد ظاهر میشود. شدّتِ این آرزوی جمعی در وجود رهبر تبلور پیدا میکند. پیوندهای [...] اجتماعی مانند قانون، عدالت، قانون اساسی و نهادهای اجتماعی بیارزش و اعتبار اعلام میشوند. تنها آنچه بر جای میماند قدرت و مرجعیتِ عرفانیِ رهبر است و ارادهی او بالاترین قانون است.»[۳۰]
البته طرح نظر کاسیرر به این معنا نیست که هر نوع باور به کیش شخصیت لزوماً به فاشیسم منتهی میشود. استبداد یا نظام توتالیتز شکلهای مختلفی میتواند داشته باشد که در برخی گرایش فاشیستی قویتر است و عمل میکند و در برخی نه. اما آنچه در هر دو مورد کارکرد دارد، خود ِمناسبات استبدادی است که دیگر جایی برای هماهنگیِ جمعی یا هنوایی و تصمیم از سوی ایدههای گوناگونِ اندیشگی یا تکثر و پلورالیسم یا به طور کلی دموکراسی برجا نمیماند و تنها یک اندیشه و یک رنگ تعیینکنندهی مناسبات اجتماعی میشود و همه مانند هم احساس میکنند و میاندیشند. برای همین است که باورمندان به قدرتِ شفابخشِ شخصِ برگزیده (از هر گونه گروهِ اندیشگی یا ایدئولوژیک که باشد) تحمل کوچکترین نقد را ندارند و آن را توطئه میپندارند و تنها به تمجید و تکریم بسنده میکنند؛ در حالی که هر اندیشه یا مناسبات اجتماعی بدونِ نقد سازنده از درون میپوسد. اکثر اینان، نه تنها با انواع توهینها و تهدیدها و انگزدنها- از جمله وابسته بودن به رژیم-، شخصیتِ منتقد را ترور میکنند، بلکه به توطئهی دشمن نیز متوسل میشوند که دستاویز یا حربهی نظامهای توتالیتر است تا منتقد یا معترض را به عنوان «دشمن» از میدان بهدرکنند. به همین علت است که افرادی از این دست، منتقد را بهمثل «دشمنِ ایران» یا «ایران ستیز» میدانند؛ چرا که ایدهی خود را برترین و «رهبر» را یگانهمرجعِ نجاتبخش تلقی میکنند که میتواند کم کم مانند مناسبات یا فرهنگِ جهان باستان به اسطوره تبدیل شود و جنبهی تقدس بیابد.
البته باید تأکید کنم که برخی از افرادی که در شرایط بحرانی و ناامیدی به چنین موقعیتی تن در میدهند، لزوماً خواهان استبداد نیستند؛ اما وجودِ سنتِ شرقیِ استبداد در جامعه به گونهای است که میتواند گرایشِ استبدادی را تقویت کند. در همین راستا برخی بهدرستی میگویند که پیروانِ سیاستمدارانی از این دست (چه راست چه چپ یا هر نوع دیگر) همه آدمهای کم هوش و سطحی نیستند، چه بسا که برخی از آنها انسانهای هوشمند و نخبهاند. همین واقعیت عدهای را گمراه میکند.
در این راستا، سخن کاسیرر شاید راهگشا باشد:
در این زمان [زمانِ بحران و ناامیدی...]، این مردان [و زنان] فرهیخته و هوشمند و شریف و صدیقاند که به طور ناگهانی عالیترین امتیاز انسانی خود را ترک میکنند و نمیخواهند که افرادی آزاد و متشخص باشند. [...] همگیِ آنان آغاز به این کردهاند که مثل هم احساس کنند، بیندیشند و سخن بگویند. [...] انسان متمدن در معرضِ شدیدترین هیجانات واقع میگردد و هنگامی که هیجانات به نقطهی اوج خود برسند، آماده است که تسلیم غیرعقلانیترین تمایلات شود. اما انسان متمدن حتا در این حالت نیز نمیتواند خواستِ عقلانی بودن را یکسره فراموش یا کاملاً انکار کند. وی برای آنکه به چیزی اعتقاد پیدا کند باید برای اعتقاد خود «دلایلی» بیابد؛ یعنی «نظریهای» بسازد تا اعتقادات خود را توجیه کند. [۳۱]
۱۸ مرداد ۱۴۰۴
[۱] Geo Widengren: Die Religionen Irans. W. Kohlhammer Verlag. Stuttgart, 1965, S. 117 u. S. 139
[۲] collective representations
[۳] لوی- برول، لوسین: کارکردهای ذهنی درجوامع عقب مانده. ترجمه یداله موقن. تهران، هرمس، 1399. ص 65
[۴] Vgl. Widengren: Die Religionen Irans. 1965, S. 154
[۵] «درود برخورشیدِ تیز اسب، چشمِ اهوره مزدا» (اوستا: گزارش و پژوهش از جلیل دوستخواه. جلد دوم. تهران، مروارید، ۱۳۷۰، ص ۵۹۰)
[۶] آنتونیو پانایینو: سلطنت، کاریزما، طالعبینی: ارمنستانِ مسیحی بین روم و ایران. در: ایران ساسانی و پیوندش با تمدنهای همسایه. تهران، مروارید، ۱۴۰۲، ص ۱۴۲
[۷] همان، ص ۱۴۴
[۸] همان
[۹] آرتورکریستنسن: ایران در زمان ساسانیان. ترجمهی رشید یاسمی. چاپ چهارم. تهران، صدای معاصر، ۱۳۸۴، ص ۱۹۰
[۱۰] در ایران باستان موجوداتِ ربانی را بَغ (baga) مینامیدند.
[۱۱] کریستنسن، همان، ص ۱۸۶ و ۱۸۹
[۱۲] اوستا: گزارش و پژوهش از جلیل دوستخواه. جلد دوم. تهران، مروارید، ۱۳۷۰، ص ۹۴۱ و ۱۰۶۴
[۱۳] اوستا، جلد اول، گاهان، یسنه، هات ۳۰، بند ۹
[۱۴] همان،، یسنه، هات ۳۰، بند ۹
[۱۵] همان،، یسنه، هات ۳۰، بند ۳
[۱۶] همانن، یسنه، هات ۳۳، بند ۱
[۱۷] همان، یسنه، هات ۴۵، بند ۳
[۱۸] «زَرمان به معنی پیری و نام دیوِ پیری است، و زَرمانمنش به معنی کسی است که اندیشهی او متمایل به این دیو باشد.» (ژاله آموزگار و احمد تفضلی: اسطورهی زندگی زرتشت، تهران، نشر چشنه، چاپ چهارم، ۱۳۸۰، ص ۹۹)
[۱۹] دینکرد، کتاب هفتم، فصل ۴، بند ۸۲
[۲۰] تنسر: نامهی تنسر به گشنسب. ترجمهی ابن اسفندیار. به تصحیح مجتبی مینوی. تهران، خوارزمی، چاپ دوم ۱۳۵۴، ص ۵۷
[۲۱] کریستنسن: همان، ص ۱۲۹
[۲۲] Widengren: Die Religionen Irans. S. 112
[۲۳] دینکرد، کتاب هشتم، فصل ۲۶، بند ۱۶-۱۴ و ۲۳-۲۲ و کریستنسن، همان، ص ۱۵۸-۱۵۶
[۲۴] هیربد، مغِ مسئولِ تشریفات، بهویژه در آتشکدهها بود که مقام بسیار مهم و بانفوذی به حساب میآمد. خاندانِ اردشیر بابکان (۲۴۱-۲۲۴ میلادی)، پایهگذار پادشاهی ساسانیان، متولیِ آتشکدهی ناهید (یا آناهیتا) در استخر فارس بودند (ساسان و بابک). این مقام به فرزندان به ارث میرسید.
[۲۵] «از روایتهای گوناگون چنین بر میآید که شاپور نسبت به ادیان و مذاهب و افکار خارجی تسامح داشته است. مانی در زمان شاپور ظهور کرد و به حضور شاپور رسید و اجازه یافت دین خود را تبلیغ کند.» (احمد تفضلی: کرتیر و سیاستِ اتحادِ دین و دولت در دورهی ساسانی. بدعتگذاری و زندقه در ایران عهد ساسانی. تهران، ۱۳۸۴ ص ۳۶-۳۵)
[۲۶] احمد تفضلی: کرتیر و سیاستِ اتحادِ دین و دولت در دورهی ساسانی، همان، ص ۴۳-۴۲
[۲۷] همان، ص۴۱
[۲۸] ذبیحاله صفا: تاریخ ادبیات در ایران. جلد پنجم- بخش اول. تهران، فردوس، چاپ سوم، ۱۳۶۶، ص ۱۵۲
[۲۹] ارنست کاسیرر: اسطورهی دولت. ترجمه یداله موقن. تهران، هرمس، ۱۳۷۷، ص ۴۰۳
[۳۰] همان.
[۳۱] اسطورهی دولت، ص ۴۰۳، تأکید از من است.
نظرها
نظری وجود ندارد.