از «ساندنس کید» تا «ساندنس»؛ میراث جاودان رابرت ردفورد برای سینمای جهان
الاهه نجفی ـ نام رابرت ردفورد برای همیشه با دو نماد ماندگار گره خورده است؛ اول، نقش افسانهای «ساندنس کید»، یاغی محبوب و خوشقیافه در سینما، و دوم، «مؤسسه ساندنس»، جنبشی انقلابی که تعریف سینمای مستقل را برای همیشه تغییر داد. میراث او تنها یک فیلمنامه موفق یا یک جایزه اسکار نیست، بلکه یک اکوسیستم کامل است که برای دههها به صدها فیلمساز اجازه داد داستانهای خود را خارج از سلطه استودیوهای بزرگ هالیوود روایت کنند.

رابرت ردفورد، بازیگر آمریکایی، هنگام ورود به مراسم اهدای جوایز بنیاد پرنس آلبرت دوم موناکو در موناکو، در ۲۹ اکتبر ۲۰۲۱. او که هم در جلوی دوربین و هم پشت آن درخشید، ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۵ در خانهاش در یوتا درگذشت (عکس از والری هاش /AFP)
رابرت ردفورد، یکی از نمادهای برجسته هالیوود و بنیانگذار مؤسسه ساندنس، در ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۵ در سن ۸۹ سالگی درگذشت. او نه تنها بهعنوان یک بازیگر کاریزماتیک و کارگردان برنده اسکار شناخته میشود، بلکه بهعنوان حامی اصلی سینمای مستقل آمریکا، تحولی عظیم در صنعت فیلمسازی ایجاد کرد. ردفورد با تأسیس مؤسسه ساندنس در سال ۱۹۸۱، فضایی برای پرورش استعدادهای نوظهور فراهم آورد که به یکی از تأثیرگذارترین جنبشهای سینمایی قرن بیستم تبدیل شد.
ردفورد در ۱۸ اوت ۱۹۳۶ در سانتا مونیکا، کالیفرنیا متولد شد و دوران جوانیاش را در لسآنجلس گذراند. او ابتدا به ورزش، به ویژه بیسبال، علاقهمند بود، اما پس از اخراج از دانشگاه کلرادو بهدلیل رفتارهای سرکش، به هنر روی آورد. ورود او به دنیای نمایش با تحصیل در آکادمی هنرهای دراماتیک آمریکا در نیویورک آغاز شد و به برادوی رسید. نقشآفرینی او در نمایش «پابرهنه در پارک» (۱۹۶۳) به کارگردانی نیل سایمون، توجهها را جلب کرد و در سال ۱۹۶۷، نسخه سینمایی این اثر با جین فوندا، او را بهعنوان بازیگر جذاب فیلمهای کمدی معرفی کرد.
شهرت واقعی ردفورد با فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» (۱۹۶۹) بهدست آمد. در این فیلم او در کنار پل نیومن، نقش ساندنس کید، یک یاغی شوخطبع را بازی کرد. این وسترن کمدی، با بودجه ۶٬۵ میلیون دلاری، بیش از ۴۰ میلیون دلار درآمد فروخت و ردفورد را به یک ستاره تبدیل کرد. منتقدان این فیلم را بهعنوان تخریب هنرمندانهی اسطورههای غرب آمریکا ستودند. این فیلم نه تنها جرقه شهرت او را زد، بلکه نام «ساندنس» را که بعدها برای مؤسسهاش انتخاب کرد، جاودانه ساخت.
در سالهای دهه ۱۹۷۰، ردفورد به نماد جنبش «نیوهالیوود» تبدیل شد، که بر داستانهای مرتبط با نسل جوان تمرکز داشت. یکی از مهمترین نقشهای او نقش باب وودوارد در «همه مردان رئیسجمهور» (۱۹۷۶) بود. این فیلم یک تریلر سیاسی بر اساس رسوایی واترگیت بود که به کارگردانی آلن جی. پاکولا اکران شد، و نه تنها نامزدی اسکار برای ردفورد به ارمغان آورد، بلکه او را بهعنوان یک بازیگر جدی تثبیت کرد. همکاری دوباره با نیومن در «نیش» (۱۹۷۳)، کمدی کلاهبرداری در دوران رکود بزرگ، تنها نامزدی اسکار بازیگری او را برایش به ارمغان آورد.
ردفورد از جذابیت ظاهریاش بهعنوان ابزاری برای نقشهای متنوع استفاده کرد: از نویسنده محافظهکار در «آنگونه که بودیم» (۱۹۷۳) با باربرا استرایسند، تا جی گتسبی مرموز در «گتسبی بزرگ» (۱۹۷۴)، پژوهشگر سیا در «سه روز کرکس» (۱۹۷۵)، و عاشق انگلیسی در «خارج از آفریقا» (۱۹۸۵)، برنده اسکار بهترین فیلم. او با سیدنی پولاک در هفت فیلم همکاری کرد، از جمله «عطر زن» (۱۹۸۲)، که جنبههای رمانتیک او را برجسته میکرد. ردفورد بیش از ۵۰ فیلم بازی کرد و به یکی از پردرآمدترین ستارگان هالیوود تبدیل شد، اما همیشه به دنبال نقشهایی بود که فردگرایی و آرمانگرایی را نشان دهد، مانند شکارچی در «جرمایا جانسون» (۱۹۷۲).
رویکرد به کارگردانی و تولید فیلم
ردفورد در اوج شهرت به کارگردانی روی آورد. اولین فیلمش، «مردم عادی» (۱۹۸۰)، درام خانوادگی بر اساس رمان جودیت گست، با بودجه ۶ میلیون دلاری، ۱۱۵ میلیون دلار درآمد داشت و اسکار بهترین کارگردانی را برای او به ارمغان آورد. انتخاب مری تایلر مور در نقش مادری سرکوبشده، خلاف نوع نقشهایش، تحسینبرانگیز بود. این موفقیت، ردفورد را بهعنوان کارگردانی با خویشتنداری باوقار معرفی کرد.
او بعدها «رودی که در آن جاری است» (۱۹۹۲)، اقتباسی شاعرانه از داستان نورمن مکلین، و «مسابقه» (۱۹۹۴)، درباره رسواییهای تلویزیونی دهه ۱۹۵۰، را کارگردانی کرد که نامزد اسکار شد. ردفورد بهعنوان تهیهکننده نیز فعال بود و فیلمهایی مانند «کاندیدا» (۱۹۷۲)، یک طنز سیاسی، و «مسابقه سراشیبی» (۱۹۶۹)، با نقش جسورانهاش به عنوان اسکیباز گستاخ، تولید کرد. این تجربیات، او را به فکر حمایت از فیلمسازان خارج از سیستم هالیوود انداخت.
تأسیس مؤسسه ساندنس: مهمترین دستاورد
ایده ساندنس از علاقه ردفورد به طبیعت یوتا نشأت گرفت. در سال ۱۹۶۱، او زمینی در کوههای پروو خرید و در ۱۹۶۹، مجموعه تفریحی ساندنس (Sundance Resort) را با تمرکز بر مسائل زیستمحیطی تأسیس کرد. این ملک، الهامبخش نام مؤسسه شد. ردفورد، که از سلطه استودیوهای بزرگ بر صنعت فیلم نگران بود، در سال ۱۹۸۱ مؤسسه ساندنس را به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی با هدف «کشف و پرورش هنرمندان مستقل و مخاطبان آنها» بنیان گذاشت.
او با کمیسیون فیلم یوتا همکاری کرد تا جشنواره فیلم ایالات متحده/یوتا را که در ۱۹۷۸ آغاز شده بود در ساندنس ادغام کند. در ۱۹۸۵ جشنواره جزو موسسه ساندنس شد و در ۱۹۹۱ بود که به جشنواره فیلم ساندنس تغییر نام داد. ردفورد در مصاحبه با راجر ایبرت در ۱۹۸۱ گفت: «ما بدون انتظارات سفت و سخت شروع کردیم... میدانم که توزیع فیلم بدون پتانسیل میلیونها دلار سخت است.»
ردفورد شخصاً درگیر بود: در سال اول جشنواره، او مقابل تئاتر مصری بروشور پخش میکرد تا مردم را جذب کند. این تلاشها، ساندنس را از یک رویداد محلی به یک بازار جهانی تبدیل کرد.
تأثیر ساندنس بر سینمای مستقل
ساندنس بهسرعت بهعنوان فضایی برای تنوع و آزمایش، آن هم در دورانی که بلاکباسترهایی مانند «آروارهها» (۱۹۷۵) سلطه داشتند مطرح شد. نقطه عطف در ۱۹۸۹ با «سکس، دروغها و نوار ویدئویی» استیون سودربرگ رقم خورد: این درام با بودجه کم، جایزه مخاطبان را برد و به میرا مکس فروخته شد و سود هنگفتی ایجاد کرد. این موفقیت، توجه استودیوها را جلب کرد و ساندنس را به بازاری برای توزیع تبدیل کرد.
فیلمسازان برجستهای از ساندنس برخاستند: کوئنتین تارانتینو با «سگهای انباری» (۱۹۹۲) درخشش داشت؛ وس اندرسون با «منور» (۱۹۹۶)؛ رایان کوگلر با « ایستگاه فروتویل» (۲۰۱۳) و همچنین آوا دوورنی، بازیگر آفریقاییتبار که با ساندنس شناخته شد. کارگردانان مطرحی مانند پل توماس اندرسون، کوین اسمیت، دیوید او. راسل، تائیکا وایتیتی، و لولو وانگ نیز از ساندنس آغاز کردند.
ساندنس بیش از ۴۰ سال، نسلهایی از فیلمسازان را پرورش داد و فیلمهایی مانند «کلرکس» (۱۹۹۴)، «پروژه جادوگر بلویر» (۱۹۹۹)، «ناپلئون دینامیت» (۲۰۰۴)، و «میس سانشاین کوچک» (۲۰۰۶) را به سینمای جهان عرضه کرد. مستندهایی مانند «حقیقت ناخوشایند» (۲۰۰۶) و «خلیج» (۲۰۰۹) نیز از حمایت ساندنس بهره بردند.
در ۲۰۲۲، «کودا» اولین فیلم ساندنس بود که اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرد. ساندنس همچنین از فیلم «سیگنال دود» (۱۹۹۸)، اولین فیلمی که بومیان آمریکا نوشته و کارگردانی کرده بودند با انتشار تجاری حمایت کرد. مؤسسه با جورج سوروس در ۲۰۰۲، صندوق مستند ساندنس را ایجاد کرد تا از فیلمسازان غیرداستانی با تخصیص گرنتهایی حمایت کند.
از نظر اقتصادی، ساندنس به یک امپراتوری تبدیل شد: جشنواره سالانه دهها هزار بازدیدکننده جذب میکند و سرمایهگذاری عظیمی در فیلمهای مستقل ایجاد کرده. ردفورد، بهعنوان کارآفرین، مجموعه تفریحی ساندنس را با برنامههای فرهنگی و حفاظتی گسترش داد، که درآمد آن به مؤسسه کمک میکرد. او در ۲۰۰۵ گفته بود: «این برایم خیلی مهم است. بخش زیادی از زندگیام را به آن اختصاص دادم.»
دستاوردهای دیگر: فعالیتهای زیستمحیطی و جوایز
ردفورد از شهرتش برای حفاظت از محیط زیست استفاده کرد. در ۱۹۷۶، کارزار او علیه نیروگاه زغالسنگی کایپارویتس در یوتا موفق شد و او را بهعنوان فعال برجسته محیط زیست معرفی کرد. او مؤسسه مدیریت منابع ساندنس را در دهه ۱۹۸۰ تأسیس کرد و بهعنوان عضو هیئت شورای دفاع منابع طبیعی، نسبت به گرمایش جهانی هشدار داد.
جوایز او شامل اسکار افتخاری ۲۰۰۲ به عنوان «الهامبخش فیلمسازان مستقل»، مدال ملی هنر ۱۹۹۶، جایزه کندی ۲۰۰۵، و مدال آزادی ریاستجمهوری ۲۰۱۶ از باراک اوباما است. در سخنرانی اسکار، او گفت: «آزادی بیان هنری را حفظ کنید.»
در سالهای آخر، ردفورد در فیلمهایی مانند «همه چیز از دست رفته» (۲۰۱۳) و «پیرمرد و تفنگ» (۲۰۱۸) ظاهر شد، اما تمرکز اصلیاش ساندنس بود. او به دیلی تلگراف گفته بود: «سعی کردم مستقل باشم و داستانهایی بگویم که میخواستم.»
ردفورد نه تنها ستاره بود، بلکه با ساندنس فرصتهایی برای صداهای شنیده نشده فراهم کرد. میراث او، بیش از شش دهه، همچنان الهامبخش است.
نظرها
کاپیتان إمریکا
در این خاک غریب غربت تنهایی باهام همنشین موند !