ماهیت امپریالیستی چین در نظام جهانی امروز
سمیه کارگر - چین در جهان امروز چه جایگاهی دارد؟ آیا یک کشور امپریالیستی است یا صرفاً قدرتی در حال توسعه که با «راهی متفاوت» میخواهد رشد کند؟ یا حتی آلترناتیوی مثبت برای نظم موجود مبتنی بر هژمونی آمریکا در جهان؟

پکن، چین - ۳ سپتامبر (عکس از شین هوا / دفتر مطبوعاتی کرملین / آناتولی از طریق AFP)

قدرتهای امپریالیستی هستهای، برای یکدیگر خط و نشان میکشند و آخرین سلاحهای مرگبارشان را به نمایش میگذارند. رقابت میان آمریکا و چین نقطهای است که تنشهای موجود را شکل میدهد و تشدید میکند. رژه نظامی چین (در سوم سپتامبر ۲۰۲۵) به بهانه هشتادمین سالگرد پیروزی بر قدرهای فاشیست در جنگ جهانی دوم، در حالی که پوتین (رئیس جمهور روسیه) و کیم جونگ اون (رئیس جمهور کره شمالی) در کنار شی جی پین (رئیس جمهور چین) ایستاده بودند، علامتی از چین بود که برای یک جنگ جهانی محتمل، آماده است.
چین کنونی فرصت طلبانه پیروزی کمونیستهای چین به رهبری مائوتسه دون علیه ارتش متجاوز ژاپن را به نام خود ثبت می کند (۱۹۳۷-۱۹۴۵). در حالیکه رژیم کنونی چین در سال ۱۹۷۶ آن کمونیستها را از قدرت سرنگون کرد و در اتحاد با امپریالیسم آمریکا سرمایهداری را در چین احیا کرد. ۴ سال پس از پایان جنگ دوم در سال ۱۹۴۵، کمونیستهای چین، جنگ انقلابی خود را ادامه داده و کلیت نظام ارتجاعی و نیمه مستعمره چین تحت رهبری چیانکایچک را جاروب کرده و قدرت سیاسی را کسب و بنای نظام سوسیالیستی را آغاز کردند. چین کنونی محصول واژگون کردن تمام آن پیروزیهاست. امروز چین یک قدرت سرمایهداری امپریالیستی و در رقابت با امپریالیسم آمریکا است. این رقابت همه حوزهها از اقتصاد و تکنولوژی گرفته تا سیاست، فرهنگ و حتی آینده زیستمحیطی را در بر گرفته است. این تقابل صرفاً نزاعی دیپلماتیک یا جنگ اقتصادی نیست، بلکه بازتاب عملکرد و تشدید تضاد اساسی نظام سرمایهداری جهانی است: تضاد میان تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی. تضاد میان طبقه بورژوازی و طبقه پرولتاریا در همه کشورها و گسلهای اجتماعی و بحرانهای دیگری که جامعه بشری را گرفته (از جمله، بحران محیط زیست) بازتاب عملکرد این تضاد اساسی است که عملکردی جهانی دارد.
پرسش این است: چین در این میان چه جایگاهی دارد؟ آیا یک کشور امپریالیستی است یا صرفاً قدرتی در حال توسعه که با «راهی متفاوت» میخواهد رشد کند؟ یا حتی آلترناتیوی مثبت برای نظم موجود مبتنی بر هژمونی آمریکا در جهان؟ پاسخ به این سؤالها فقط یک بحث آکادمیک نیست؛ معنای استراتژیک آن نشان میدهد که جهان امروز در مقابل چه ترکیبی از رقابت، سرکوب و خطرها و فرصتها قرار دارد و نیروهای انقلابی و ضدامپریالیست باید چگونه موضعگیری و عمل کنند. معنای استراتژیک پاسخ به این پرسش، برای آینده بشریت، اساسی و سرنوشتساز است.
تحلیل برخی تحلیلگران، از مرتضی محیط۱ و همفکرانش تا جان بلامی فاستر۲ مینکی لی۳ و واروفاکیس۴، چین را کشوری غیرامپریالیستی جلوه میدهد. عمده استدلالشان این است که چین پایگاههای نظامی گسترده ندارد، وارد جنگهای مستقیم نشده و بیشتر با سرمایهگذاری اقتصادی با کشورهای جهان سوم همکاری میکند. اما چنین تصوری، ماهیت واقعی سرمایهداری امپریالیستی را پنهان میکند. بسیاری هنوز امپریالیسم را با استعمار کهنه یکی میگیرند و منظورشان از «امپریالیسم» یک قدرت خارجی است که کشورها را اشغال میکند و مانع از استقلال آنها میشود. اما واقعیت آن است که امپریالیسم، همانگونه که لنین توضیح داد، مرحلهای از سرمایهداری است که در آن سرمایه مالی و انحصارها به وجود آمده اند که پایگاهشان در چند کشور قدرتمند سرمایهداری است. اینها از طریق صدور سرمایه، روابط تولیدی را در کشورهای دیگر بازآرایی کرده و اقتصاد آنها را به بخشی تبعی از انباشت سودآور سرمایه انحصاری تبدیل میکنند. استعمار کهنه میتوانست «خارجی» باشد، اما امپریالیسم امروز درونیترین لایههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ کشورهای تحت سلطه را شکل میدهد. وامهای بردهکننده چین در آفریقا، معادن و مزارعی که کودکان و زنان در شرایط بردهوار برای شرکتهای وابسته به سرمایه چینی کار میکنند و کارخانههای مشقتخانهای در آسیا و آمریکای لاتین بخشی از همین ماتریس هستند.
در عصر امپریالیسم، سرمایههای انحصاری، با پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی دولتهایشان تلاش میکنند بر کشورها و مناطق و منابع انسانی و طبیعی تولید ثروت در نقاط مختلف جهان، سلطه همه جانبه اعمال کنند و خصلت «گسترش بیاب یا بمیر» سرمایه باعث میشود که این سرمایههای انحصاری، با پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی دولتهایشان، به رقابتهای مرگبار با یکدیگر بپردازند. در این بستر است که باید جایگاه چین و رقابت چین و آمریکا را دید.
باید چین را در عملکرد واقعیاش دید: صدور سرمایه عظیم، بازآرایی اقتصاد کشورهای پیرامونی و ایجاد وابستگیهای مالی و سیاسی. جنگ کریدورها و پروژههای زیرساختی چین در کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین نماد بارز این سلطهاند. به طور مثال، «ابتکار کمربند و جاده» تنها یک طرح اقتصادی نیست؛ برنامهای استراتژیک است برای بازطراحی مسیرهای حیاتی تجارت جهانی و بیرون کشیدن آنها از کنترل آمریکا و متحدانش.
نمونهها فراواناند. در کنیا، پروژه راهآهن مومباسا–نایروبی با وامهای کلان بانک صادرات-واردات چین تأمین شد. پیمانکاران و تجهیزات عمدتاً چینی بودند و وعده داده میشد این پروژه موتور رشد اقتصادی کنیا شود. اما درآمد عملیاتی بسیار کمتر از پیشبینیها بود و دولت کنیا زیر فشار بازپرداخت وامها گرفتار شد. الگوی وام کلان، پیمانکاری انحصاری، بازده پایین و در نهایت وابستگی مالی، مکانیزم نفوذ اقتصادی است که سیاستهای داخلی و اقتصادی کشورها را به سمت منافع پکن محدود میکند.
جیبوتی نشان میدهد چگونه وابستگی اقتصادی میتواند به حضور نظامی بینجامد. این کشور کوچک آفریقایی با وامهای کلان چینی برای پروژههای زیرساختی به بدهیهای سنگین گرفتار شد و در همین بستر نخستین پایگاه نظامی رسمی چین در خارج از مرزهایش ساخته شد. این پایگاه در کنار بابالمندب مسیرهای دریایی راهبردی در شاخ آفریقا و اقیانوس هند را پوشش میدهد و نشان میدهد نفوذ اقتصادی چین چگونه به اهرم ژئوپلیتیک و نظامی تبدیل میشود.
در آنگولا، میلیاردها دلار وام در برابر تضمین صادرات نفتی به چین اعطا شد، بهگونهای که بخش قابلتوجهی از درآمد نفتی کشور برای بازپرداخت بدهی به پکن اختصاص یافت. در زامبیا، انباشت وامهای چینی این کشور را در بحران بدهی فرو برد و دست پکن را برای نفوذ در سیاستهای اقتصادی باز کرد. در اکوادور، چین میلیاردها دلار وام داد تا پروژههای سدسازی و انرژی ساخته شود. بسیاری از این پروژهها با مشکلات فنی روبهرو شدند و کشور با بحران بازپرداخت بدهیها دست به گریبان شد. در نتیجه بخش بزرگی از صادرات نفت اکوادور مستقیماً در گرو بازپرداخت وامهای چین قرار گرفت. در ونزوئلا، چین در ازای وامها، نفت این کشور را پیشخرید کرد و به نوعی شریان حیاتی اقتصاد ونزوئلا را به کنترل خود درآورد. در آسیای مرکزی، چین با سرمایهگذاری در زیرساختها و استخراج منابع خام موقعیت راهبردی این منطقه را که بهعنوان پل زمینی اوراسیا شناخته میشود، در خدمت کوریدورهای خود قرار داده است. کشورهای فقیر و محصور در خشکی آسیای مرکزی عملاً به حلقههای واسطی در زنجیره اتصال چین به اروپا تبدیل شدهاند، بدون آنکه کنترل واقعی بر منابع و مسیرهای خود داشته باشند.
اینها نشان میدهد چین همان مسیر امپریالیستهای قدیمی را طی میکند: صدور سرمایه، کنترل زیرساختها و تحمیل وابستگی مالی و سیاسی. این نفوذ اقتصادی بیارتباط با قدرت نظامی نیست. درست است که چین هنوز شبکه پایگاههای جهانی آمریکا را ندارد و از درگیری مستقیم با آمریکا پرهیز میکند، اما همین حالا نخستین پایگاه نظامی رسمی خود را در جیبوتی بنا کرده و در مانورهای اخیر با کشورهای عضو شانگهای قدرتنمایی نظامی میکند. پروژههای بندری و کریدوری چین نیز دوگانهاند: در زمان صلح مراکز تجاری و لجستیکیاند و در زمان بحران میتوانند به زیرساختهای نظامی بدل شوند.
امروز آمریکا تلاش میکند چین را به یک درگیری زودرس بکشاند، از طریق تعرفهها، تحریمهای فناورانه و محاصره ژئوپلیتیک در آسیا-اقیانوسیه. چین فعلاً از جنگ مستقیم پرهیز میکند تا موقعیت خود را تثبیت و تقویت کند. اما نتیجه این کشاکش برای بشریت چیزی جز تاریکی بیشتر نیست.
چین امروز یک قدرت امپریالیستی است که با ادعای «سوسیالیسم با مشخصههای چینی» بر حقیقت سرمایهداری امپریالیستی خود پرده میکشد. آنچه زمانی با انقلاب ۱۹۴۹ و رهبری مائو تسهدون نقطه عطفی در تاریخ مبارزه جهانی پرولتاریا بود، پس از مرگ مائو و کودتای بورژوازی نوین چین که در حزب کمونیست مقر فرماندهی خود را به رهبری دن سیائوپین ساخته بود، به مسیر رجعت سرمایهداری کشانده شد. مالکیت اشتراکی و برنامهریزی سوسیالیستی کنار زده شد و جای خود را به منطق سود، انباشت سرمایه و ادغام در بازار جهانی داد. حزب کمونیست چین به یک دستگاه بوروکراتیک-سرمایهدار تبدیل شد که بهجای دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری بورژوایی را اعمال میکند. «سوسیالیسم با مشخصههای چینی» چیزی جز سرمایهداری نیست که ویژگیهایش مربوط به آن است که ماحصل مغلوب و واژگون شدن دولت سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی توسط بورژوازی نوینی است که از دل خاک سوسیالیسم سربلند کرد و مرکز سیاسیاش در خود حزب کمونیست بود و توانست ماهیت این حزب را تغییر دهد و از آن برای سازمان دادن احیای سرمایهداری و کشیدن چین به درون نظام سرمایهداری جهانی استفاده کند و در عین حال مردم چین و جهان را فریب دهد که این عقب گرد بزرگ عین سوسیالیسم است. این دولت صلح طبقاتی را ترویج میدهد، ملتگرایی شونیستی را جایگزین انترناسیونالیسم میکند و «توسعه ملی» را بالاتر از رهایی انسان قرار میدهد. حزب حاکم نه حزب کمونیست بلکه حزب سرمایهداری امپریالیستی است که پرولتاریا و مردم را در داخل استثمار میکند و در خارج به غارت و استثمار ملل دیگر مشغول است.
این چرخش فقط سرنوشت چین را تغییر نداد، بلکه جنبش کمونیستی بینالمللی را نیز از هم گسست. از همان زمان دو خط متمایز شکل گرفت: خطی که سرمایهداری دولتی چین را «سوسیالیسم» معرفی کرد و چشمانداز انقلاب جهانی را مخدوش ساخت و خطی که بر ادامه مسیر مائو و نقد احیای سرمایهداری در چین پای فشرد.
تقابل چین و آمریکا رقابت دو قدرت امپریالیستی مجهز به بمب هستهای است که در مسابقه برای انباشت سودآورتر و مخربتر سرمایه و کنترل منابع جهان به جان یکدیگر افتادهاند. این جنگها و رقابتها نه به سود مردم چین و آمریکا است و نه به سود پرولتاریا و مردم جهان؛ هر دو طرف دشمن بشریت و حتا سیاره زمین اند.
چین یک قدرت امپریالیستی است. ماهیت امپریالیسم نه در شمار پایگاههای نظامی، بلکه در روابط اجتماعی و تولیدی است که مبتنی بر استثمار نیروی کار و منابع داخل یک کشور و همچنین بر استثمار نیروی کار و منابع در سراسر جهان از طریق صدور سرمایه و سلطه مالی-سیاسی است. بازتولید میشود.
بخشهایی از چپ و روشنفکران که در ایران و جهان چین را بهعنوان «غیر امپریالیستی»، «ضد امپریالیسم» یا «جایگزین آمریکا» تبلیغ میکنند، خطی فکری را نمایندگی می کنند که توده های مردم را به دنبالهروی یکی از بلوکهای امپریالیستی میکشاند و چشمانداز انقلاب برای رهایی بشریت را نابود می کند.
درک علمی امپریالیسم و افشای چهره واقعی چین و آمریکا برای امروز از منظر انقلاب کمونیستی در ایران و فراخوان انترناسیونالیستی به انقلاب کمونیستی در آمریکا و چین بر مبنای کمونیسم نوین حیاتی است. این، به معنای یافتن راهی برای نجات بشریت از چرخه ویرانگر ستم و استثمار است. اگر امپریالیسم را درست بفهمیم، میتوانیم وظایف خود را در سازماندهی، در آمادهسازی و در تکامل جنبش برای انقلاب روشن کنیم.
پانوشت:
- به کانال یوتیوب مرتضی محیط مراجعه کنید.
- وبسایت پژوهشهای انتقادی، جنگ سرد نوین علیه چین، جان بلامی فاستر، ترجمه بیژن رحمانی
- سایت نقد اقتصاد سیاسی، چین: امپریالیستم یا نیمه پیرامونی، مینکی لی، ترجمه بیژن رحمانی
- یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و سیاستمدار یونانی، به تحلیل جایگاه چین در نظام جهانی میپردازد. او با اشاره به افزایش نفوذ اقتصادی چین در آفریقا و سایر نقاط جهان، استدلال میکند که رویکرد چین نسبت به کشورهای در حال توسعه، انسانیتر و کمتر مداخلهجویانه از رویکرد قدرتهای غربی است. واروفاکیس معتقد است که چین به جای استعمار یا مداخله نظامی، بر تجارت، ساختوساز زیرساختها و قدرت نرم تمرکز دارد و در ازای آن، روابط مستحکمتری با کشورهای میزبان برقرار میکند. برای مشاهده ویدیوی کامل، میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید:
منابع:
- ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب
- ریموند لوتا، از اقتصاد و سیاست، مقاله «توسعه سرمایهدارانه چین و عروج چین در نظام امپریالیستی جهانی: ماهیت و پیامدهای آن»
- ریموند لوتا. از اقتصاد و سیاست، مقاله چه اتفاقی دارد می افتد و این چه معنایی می تواند داشته باشد؟
- لنین، ولادیمیر ایلیچ، امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری، ۱۹۱۷
- گزارش بانک جهانی، شفافیت بدهی در اقتصادهای در حال توسعه، ۲۰۲۱.
- بیبیسی فارسی، «کنیا و بدهی راهآهن به چین»، ۲۰۱۹.
- الجزیره فارسی، «چین در جیبوتی: تجارت یا پایگاه نظامی؟»، ۲۰۱۸.
- ایسنا، «بحران بدهی زامبیا و نقش وامهای چین»، ۲۰۲۰.
- دیپلماسی ایرانی، «چین و وامهای نفتی اکوادور»، ۲۰۱۸.
- Chatham House، چین در آمریکای لاتین و آسیای مرکزی، ۲۰۲۲ (خلاصههای فارسی موجود).
- هارتفورد کورانت، «بدهی و سلطه چین در ونزوئلا»، ۲۰۱۹.
- گزارش سرمایهگذاری جهانی، کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل، ۲۰۲۳.



نظرها
مجید ملکی
نقدی بر ادعای "امپریالیستی بودن چین": تحلیل طبقاتی واقعیات عینی مجید ملکی مقدمه: ضرورت تحلیل علمی به جای برچسبزنی سیاسی مقاله منتشر شده در رادیو زمانه که چین را یک قدرت امپریالیستی مینامد، اگرچه حاوی برخی مشاهدات قابل تأمل است، اما از تحلیل طبقاتی دقیق و درک دیالکتیکی از تحولات اقتصادی-اجتماعی چین ناتوان است. از دیدگاه مارکسیستی-لنینیستی، تعیین ماهیت یک نظام اجتماعی نیازمند بررسی عینی روابط تولیدی، ساختار طبقاتی و جهتگیری توسعه ملی در متن مبارزه طبقاتی جهانی است. تحلیل امپریالیسم بر اساس معیارهای لنینی ولادیمیر لنین در اثر کلاسیک خود "امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری"، پنج ویژگی اصلی برای شناسایی امپریالیسم برمیشمارد: ۱. تمرکز تولید و سرمایه که به ایجاد انحصارات میانجامد ۲. ادغام سرمایه بانکی و صنعتی و تشکیل الیگارشی مالی ۳. صدور سرمایه به جای صدور کالا ۴. تشکیل اتحادیههای انحصاری بینالمللی سرمایهداران ۵. تکمیل تقسیم سرزمینی جهان میان قدرتهای بزرگ بررسی چین بر اساس این معیارها: مالکیت و کنترل وسایل تولید: برخلاف کشورهای امپریالیستی کلاسیک، بخش عمدهای از صنایع بزرگ و استراتژیک چین در مالکیت عمومی قرار دارد. شرکتهای دولتی چین نه بر اساس منطق سود حداکثری، بلکه در چارچوب برنامهریزی متمرکز برای توسعه ملی عمل میکنند. ساختار مالی: سیستم بانکی چین عمدتاً در مالکیت دولت است و بر اساس اهداف توسعهای بلندمدت عمل میکند، نه سفتهبازی مالی که مشخصهی الیگارشی مالی در کشورهای امپریالیستی است. روابط بینالمللی: ابتکار کمربند و راه چین، برخلاف الگوی استعماری گذشته، بر اساس مشارکت دوجانبه و منافع متقابل است. پروژههای زیرساختی در کشورهای در حال توسعه، ظرفیت تولیدی آنها را افزایش میدهد، برخلاف وابستگی که توسط نهادهای مالی امپریالیستی ایجاد میشود. تمایز کیفی بین مدل چین و امپریالیسم غربی عدم وجود پایگاههای نظامی گسترده: چین تنها یک پایگاه نظامی خارج از کشور دارد (جیبوتی)، در حالی که ایالات متحده حدود ۸۰۰ پایگاه نظامی در سراسر جهان دارد. این تفاوت کیفی در رویکرد به قدرت نظامی نشاندهندهی تمایز اساسی در ماهیت این دو کشور است. عدم مداخلهگرایی نظامی: چین برخلاف قدرتهای امپریالیستی، در جنگهای تجاوزکارانه مشارکت نمیکند و به حاکمیت ملی کشورها احترام میگذارد. همکاری جنوب-جنوب: روابط اقتصادی چین با کشورهای در حال توسعه، الگوی همکاری جنوب-جنوب را تقویت میکند، نه رابطهی استعماری شمال-جنوب که مشخصهی امپریالیسم کلاسیک است. سوسیالیسم با ویژگیهای چینی: واقعیت یا ادعا؟ ادعای مقاله مبنی بر اینکه "سوسیالیسم با ویژگیهای چینی" صرفاً یک پوشش ایدئولوژیک است، ناشی از درک نادرست از دیالکتیک بین نیروهای تولیدی و روابط تولیدی است. برنامهریزی متمرکز، مالکیت عمومی بر بخشهای استراتژیک، و ریشهکنی فقر مطلق که ۸۰۰ میلیون نفر را از فقر نجات داده است، همگی نشاندهندهی تداوم جهتگیری سوسیالیستی در چین است. اصلاحات اقتصادی در چین نه انحراف از سوسیالیسم، بلکه تطبیق آن با شرایط مشخص تاریخی برای توسعهی نیروهای تولیدی بوده است. همانطور که لنین در سیاست نوین اقتصادی (NEP) تأکید کرد، دورههای انتقالی ممکن است به مکانیسمهای بازار نیاز داشته باشند، بدون اینکه ماهیت سوسیالیستی نظام را زیر سؤال ببرند. نتیجهگیری: چین به عنوان یک ضد-هژمونی در نظام جهانی به جای برچسبزنی مکانیکی چین به عنوان "امپریالیست"، باید نقش عینی آن در تغییر توازن قوا در صحنهی جهانی را درک کرد. ظهور چین به عنوان یک قدرت بزرگ غیرغربی، هژمونی امپریالیسم غربی را به چالش میکشد و فضایی برای کشورهای در حال توسعه ایجاد میکند تا راههای توسعهی مستقل را دنبال کنند. از دیدگاه مارکسیستی-لنینیستی، مبارزهی ضد امپریالیستی امروز نیازمند درک پیچیدگیهای جهان چندقطبی و شناسایی متحدین واقعی در نبرد برای عدالت بینالمللی است. چین با وجود تمام تضادهای داخلی و چالشهایش، نقش مثبتی در تضعیف هژمونی امپریالیستی غرب ایفا میکند. وظیفهی انقلابیون نه برچسبزنی به چین، بلکه تقویت مبارزهی طبقاتی در سطح ملی و بینالمللی، همبستگی با مبارزات مردمی در همهی کشورها، و ساختن آلترناتیو سوسیالیستی واقعی است که بتواند هم در برابر امپریالیسم غربی و هم در برابر هرگونه انحراف احتمالی از ارزشهای سوسیالیستی بایستد.
ایراندوست
چینیها برای ما کمی ناشناخته اند! فقر،استعمار ، دیکتاتوری سرخ ، زبان هزار الفبایی و ... آنها را دیر آشنا و بیگانه مینماید. چین امروز تنها کشوری است که میتواند با قلدری آمریکا شاخ به شاخ شود. حزب کمونیست ، مدیرت چرخش سیاست، سرمایه و توسعه همراه با بخش خصوصی کنترل شده را در مشتش دارد. دموکراسی تحول خواه رفاهی در سطح پایین جامعه در شهر و روستا بخوبی کاربرد دارد و بدلیل جمعیت زیاد ، مساحت طولانی ، فعلا گریزی از نظام تک حزبی برنامه پرداز نیست. تکنولوژی مدرن رقابتی چین ، آینده نامعلومی را برای بشریت رقم میزند