ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نویسنده بودن: بازی مرگبار ذهن و سایه مرگ

نویسندگی نه یک موهبت که یک بازی مرگبار روانی است؛ میدانی که در آن غریزۀ زندگی (اروس) و غریزۀ مرگ (تاناتوس) برای بقا می‌جنگند. تبسم غبیشی در این مقاله نویسنده بودن را به‌عنوان ادامۀ خیال‌پردازی‌های سرکوب‌شدۀ کودکی بررسی می‌کند که به‌جای رهایی، فرد را قدم‌به‌قدم به لبه پرتگاه مرگ‌خودخواسته می‌کشاند. از دیدگاه روانکاوانه، ذهن خالق مملو از زخم‌های ناخودآگاهی است که با هر کلمه، به جای التیام، دوباره باز می‌شوند. این نه یک داستان، بلکه تحلیلی روان‌پویا از خطری است که همواره در کمین حساس‌ترین ذهن‌های جامعه است.

دیدگاه

قلم در دست‌تان می‌لغزد. کلمات مانند خونی گرم از زخمی کهنه و عمیق بر صفحه‌ی کاغذ می‌چکند؛ نه با لطافت، که با خشونتی که روح‌ را می‌درَد. هر جمله‌ پلی است به عمق ناخودآگاه، جایی که هیولاهای پنهان ذهن ـ ترس‌ها، حسادت‌ها و میل‌های سرکوب‌شده ـ در کمین نشسته‌اند و چشمان‌شان از انتظار برق می‌زند. منتظرند خسته شوید، ضعف کنید، قلم بیفتد و تاناتوس ـ غریزه‌ی مرگ ـ بر اروس ـ غریزه‌ی زندگی، چیره شود. آن‌گونه که زیگموند فروید نویسنده بودن را توصیف می‌کند، نه یک موهبت الهی که یک بازی روانی بی‌رحمانه و مرگبار است: خیال‌پردازی‌های کودکی که روزی بی‌ضرر بوده‌اند، حالا به اسلحه‌ای تبدیل شده‌اند که یا شعله‌ی خلاقیت را برافروخته می‌کنند یا شما را، قدم به قدم، به لبه‌ی پرتگاه خودکشی می‌کشانند.

از دیدگاه روانکاوانه ذهن نویسنده یک میدان جنگ پیچیده و پر از سرکوب‌ها و تمایلات ناخودآگاه و مکانیسم‌های دفاعی است که اغلب به یک چرخه‌ی ویرانگر منجر می‌شود. زیگموند فروید خودکشی را نه یک عمل ساده که نتیجه‌ی درگیری غریزه‌ی زندگی و غریزه‌ی مرگ می‌دانست؛ جایی که تاناتوس، تمایل به بازگشت به حالت بی‌جان پیش از تولد را برتری می‌دهد. اما در ذهن نویسنده، این درگیری رنگ و بوی خاصی می‌گیرد: نوشتن، که ظاهراً کاتارسیس (رهایی عاطفی) می‌آورد، می‌تواند به دامان تاناتوس بیفتد. در این بررسی، بر اساس نظریه‌های فروید، لاکان و روانکاوان معاصر به عمق این فرآیند می‌رویم و می‌بینیم چه اتفاقی در ناخودآگاه نویسنده رخ می‌دهد که او را به سوی خودکشی می‌کشاند. این نه یک داستان خیالی که واقعیتی تلخ است که هزاران نویسنده را بلعیده و خطرش همیشه در یک قدمی است.

ریشه‌های ناخودآگاه: سرکوب و خیال‌پردازی‌های کودکی

در ذهن نویسنده، همه چیز از کودکی شروع می‌شود. فروید در «نویسنده و خیال‌پردازی» توضیح می‌دهد که نوشتن ادامه‌ی بازی‌های خیالی کودکان است، جایی که تمایلات ارضا‌نشده (مانند عشق والدین، قدرت یا امنیت) از راه داستان‌ها جبران می‌شوند. اما اگر این تمایلات با سرکوب‌های شدید روبرو شوند، مثلاً در خانواده‌ای پر از تنش، سوءاستفاده یا از دست دادن زودهنگام والدین، ناخودآگاه پر از زخم‌های باز می‌شود. نویسنده، برای فرار از این درد، به نوشتن پناه می‌برد: کلمات به مکانیسم دفاعی تبدیل می‌شوند، مانند پروجکشن (نسبت دادن احساسات ناخوشایند به شخصیت‌های داستانی) یا انکار (نادیده گرفتن واقعیت با ساختن جهان‌های فانتزی).

اما این‌جا چرخه آغاز می‌شود: هرچه نویسنده بیش‌تر بنویسد، بیش‌تر با ناخودآگاهش مواجه می‌شود. لاکان، با مفهوم «مرحله آینه‌ای»، می‌گوید هویت نویسنده از تصاویر خیالی و ناقص ساخته می‌شود. او خودش را در کلماتی که می‌نویسد می‌بیند اما این تصویر همیشه شکسته است. اگر این شکاف‌ها عمیق باشند، نویسنده احساس «خلأ» می‌کند: «من کیستم؟ چرا کلماتم کافی نیستند؟» این خلأ، که روانکاوان آن را «شیء گم‌شده» (lost object) می‌نامند، میل به اتحاد مجدد با آن شیء را برمی‌انگیزد و خودکشی به‌عنوان راهی نمادین برای «بازگشت» به آرامش پیش از تولد ظاهر می‌شود. برای مثال، در ذهن سیلویا پلات، این شیء گم‌شده مادر یا پدر بود؛ او در شعرهایش (مانند «پدر») پروجکشن خشم کودکی‌اش را نشان می‌دهد اما وقتی کلمات نتوانستند خلأ را پر کنند، تاناتوس غالب شد و او را به سوی اجاق گاز کشاند.

بازی‌های روانی: از خلاقیت به خودویرانگری

ذهن نویسنده پر از «بازی‌های روانی» است؛ مکانیسم‌هایی که فروید به‌عنوان دفاع در برابر اضطراب توصیف می‌کند اما در نویسندگان این بازی‌ها اغلب به دام تبدیل می‌شوند. ملانی کلاین، روانکاو پسافرویدی، مفهوم «موقعیت افسرده‌وار» را مطرح می‌کند: نویسنده با احساس گناه و سرزنش درونی (سوپرایگو) روبه‌رو است که از کودکی با او است. نوشتن در ابتدا این گناه را «ترمیم» می‌کند. نویسنده با خلق داستان احساس می‌کند «خوب» است. اما اگر شکست‌های واقعی (مانند نقدهای منفی، عدم موفقیت یا تنهایی) وارد شوند، سوپرایگو حمله می‌کند: «تو بی‌ارزشی و کلماتت پوچ‌اند».

در این مرحله، خودکشی نه حمله‌ی سوپرایگو به ایگو (خود)، که تلاش ایگو برای پایان درد زندگی است. روانکاوان معاصر، مانند کسانی که در خودکشی پژوهش‌هایی کرده‌اند، می‌گویند فرآیند خودکشی در نویسندگان اغلب «نمادین» است: نوشتن جایی که نویسنده هویتش را برای هنر فدا می‌کند یک «خودکشی نمادین» می‌شود اما وقتی این فدا کردن کافی نباشد، به خودکشی واقعی منجر می‌شود. در ذهن صادق هدایت، این بازی در «بوف کور» آشکار است: انکار گذشته‌ی فرهنگی و پروجکشن ترس‌ها به شخصیت‌ها او را به انزوا کشاند، و ناخودآگاهش فریاد زد: «مرگ، تنها رهایی است». فشار خلاقیت که ذهن را وادار به کاوش تاریکی‌ها می‌کند، این بازی را تشدید می‌کند. نویسنده بیشتر می‌نویسد تا درد را بیرون بریزد اما درد عمیق‌تر می‌شود.

مسیر به پرتگاه: ملانکولی، گناه و خلأ نهایی

داریان لیدر در کتاب «سیاه جدید» (The New Black)، خودکشی را بخشی از ملانکولی عمیق می‌دانند: نویسنده که حساس‌تر از دیگران است، با «از دست دادن» مداوم روبه‌رو می‌شود. از دست دادن ایده‌آل‌ها، روابط یا حتی کلمات. در ذهن، این از دست دادن به احساس گناه تبدیل می‌شود: «من مقصرم که نتوانستم جهان را تغییر دهم». فروید در «سوگواری و ملانکولی» می‌گوید در ملانکولی، فرد خودش را با شیء گم‌شده یکی می‌کند و حمله به شیء را به خودش برمی‌گرداند؛ نتیجه؟ خودویرانگری.

نویسندگان این ملانکولی را با فشار اجتماعی ترکیب می‌کنند: در عصر مدرن، انزوای دیجیتال و نقدهای بی‌رحم ذهن را به «مسیر خودکشی» می‌کشاند. روان‌پویایی این مسیر شامل احساسات culpability (مقصر بودن) است: نویسنده فکر می‌کند «کلماتم بی‌فایده‌اند، وجودم بی‌معنی است». ویرجینیا وولف یک نمونه‌ی کلاسیک است. در ذهنش، جریان سیال افکار (مانند در «به سوی فانوس دریایی») انکار مرگ‌ها و ترس‌ها را نشان می‌دهد اما هنگام غالب شدن ملانکولی رودخانه‌ی اوز به‌عنوان «اتحاد با مادر گم‌شده» ظاهر شد. مطالعات روانکاوانه نشان می‌دهند که در سی سال گذشته، درک ما از این فرآیند گسترش یافته: خودکشی در نویسندگان اغلب «کاری ناخودآگاه» است نه یک انتخاب آگاهانه و درمان با تمرکز بر معانی پنهان (مانند در روانکاوی) می‌تواند آن را متوقف کند.

سفر به عمق تاریکی

سیلویا پلات، شاعر و نویسنده آمریکایی که در زمستان سرد ۱۹۶۳، در ۳۰ سالگی خودکشی کرد، بازی‌های روانی ذهنش را با جزئیاتی تکان‌دهنده توصیف می‌کند: ذهنش مانند یک «زنگ شیشه‌ای» شفاف اما خفه‌کننده عمل می‌کند، او را از جهان واقعی جدا می‌سازد، و کلماتش پر از پروجکشن است: افسردگی عمیق، حسادت به موفقیت همسرش تد هیوز، و ترس از مادری که آن را به شخصیت‌های زنانه نسبت می‌دهد، گویی با این کار می‌تواند از بار آن‌ها رها شود. پلات در نامه‌های خصوصی‌اش اعتراف می‌کند: «هر شعری که می‌نویسم، مانند تیغی است که بر رگ‌های روحم می‌کشد؛ کلمات نجاتم می‌دهند، اما در نهایت، مرا می‌کشند.»

نزدیک‌تر به ریشه‌های فرهنگی‌مان، صادق هدایت را در نظر بگیرید، نویسنده‌ای که در پاییز ۱۹۵۱خود را به کام مرگ سپرد. او در «بوف کور» بازی‌های روانی ذهنش را با لایه‌لایه‌ای از تاریکی به تصویر می‌کشد: شخصیت اصلی درگیر انکار کودکی‌اش و پر از ترس از پدر مقتدر و جامعه‌ی سنتی و پروجکشن این ترس‌ها به یک زن مرموز و سگ سیاه است. و در نهایت، به سوی خودکشی می‌رود، گویی مرگ تنها راه رهایی از این چرخه است. از منظر روانکاوانه، هدایت نمونه‌ای زنده از «ناخودآگاه جمعی» کارل یونگ است جایی که ترس‌های فرهنگی ایرانی، فشارهای طبقاتی، تناقض میان سنت و مدرنیته، و انزوای تبعید با غریزه‌ی مرگ آمیخته می‌شود و نویسنده را می‌بلعد. هدایت در نامه‌هایش به دوستان نزدیک می‌نویسد: «نوشتن برای من مانند کندن قبر خودم است، هر کلمه‌ای که می‌نویسم، عمقش را بیشتر می‌کنم.» او سال‌ها با افسردگی مزمن جنگید و تحت تأثیر ترجمه‌هایش از ادگار آلن پو مانند «ماسک مرگبار» که پر از تصاویر خودویرانگری است و همچنین فشار خلق آثاری که جامعه را به چالش می‌کشید بود. او داوطلبانه به تبعید رفت که نشان می‌دهد چگونه نویسنده‌ی ایرانی در میان بحران‌های هویتی و سیاسی می‌تواند قربانی این بازی‌های ذهنی شود. امروز در ایران هزاران نویسنده‌ی جوان در شبکه‌های اجتماعی از «بوف کور درون‌شان» می‌نویسند: پست‌هایی پر از درد، بی که بدانند تاناتوس با هر لایک یا کامنت نزدیک‌تر می‌شود. این خطر خواننده‌ی ایرانی را در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران یا تبریز دنبال می‌کند.

ویرجینیا وولف نیز، با تکنیک جریان سیال ذهن بازی‌های روانی‌اش را آشکار می‌کند: انکار مرگ مادرش در کودکی، پروجکشن ترس‌های جنسیتی و جنسی (او قربانی سوءاستفاده جنسی در نوجوانی بود) به شخصیت‌های زنانه‌ی شکننده و میل پنهان و تکرارشونده به «غرق شدن» نه فقط در کلمات، بلکه در آب واقعی. ملانی کلاین، روانکاو پسافرویدی این الگو را «موقعیت افسرده‌وار» می‌نامد: نویسنده با از دست دادن‌های اولیه نوشتن را به‌عنوان جبران می‌بیند اما وقتی کلمات به پایان می‌رسند و خلأ ظاهر می‌شود، خودکشی به عنوان «بازگشت به مادر» فراخوانده می‌شود. وولف در دفتر خاطراتش می‌نویسد: «ذهنم مانند یک پروانه‌ی دیوانه و وحشی است و نوشتن تنها راهی است که پروازش را کنترل کند، اما گاهی او را با دست‌های خودم خفه می‌کنم.» او را در باغ خانه‌ی روستایی‌اش قدم‌زنان زیر باران تصور کنید که ناگهان توقف می‌کند و به رودخانه خیره می‌شود: این پایان، نتیجه‌ی سال‌ها مبارزه با اسکیزوفرنی، حملات پانیک و فشار بی‌امان خلق شاهکارهایی است که جهان را تغییر داد.

در ایران معاصر، عباس معروفی سال‌ها با افسردگی شدید و افکار خودکشی دست و پنجه نرم کرد. تبعید به آلمان او را از خانواده جدا کرد و در نهایت در سال ۲۰۲۲ درگذشت. مرگش خودکشی نبود اما آثارش پر از نشانه‌های تاناتوس است: انکار گذشته‌ی سیاسی ایران دهه‌ی ۵۰ و میل به نابودی برای فرار از درد نسل‌کشی فرهنگی. او در مصاحبه‌ای طولانی اعتراف می‌کند: «هر صفحه‌ای که می‌نویسم، بخشی از روحم را می‌کشد؛ کلماتم مانند مومیایی‌هایی هستند که مرا زنده نگه می‌دارند اما در نهایت، دفنم می‌کنند». یا غزاله علیزاده که در در ۴۷ سالگی، با مصرف بیش از حد دارو در تنهایی خانه‌اش خودکشی کرد، در «خانه‌ی عاشقی» جریان سیال ذهنش را با لایه‌هایی از انکار و شکاف‌زدایی درهم می‌آمیزد: عشق‌های ناکام، فشارهای جنسیتی جامعه‌ی مردسالار و مرگ. گویی نوشتن تنها راه نفس کشیدن در این زندان است. روانکاوان ایرانی مانند دکتر غلامحسین شاکر این الگو را در نویسندگان زن ایرانی تحلیل می‌کنند: تحت فشارهای دوگانه‌ی سنتی و مدرن، تاناتوس از طریق نوشتن سرکوب می‌شود اما وقتی سرکوب می‌شکند، مانند مورد علیزاده، که با افسردگی پس از طلاق جنگید، فاجعه رخ می‌دهد و کلمات به سم تبدیل می‌شوند.

حتی نویسندگان زنده یا کسانی که از لبه‌ی تیغ بازگشتند، این خطر را نشان می‌دهند. چارلز بوکوفسکی، شاعر و نویسنده‌ی آمریکایی، در «پست آفیس» بازی‌های روانی الکلیسم و خودویرانگری‌اش را با زبانی خام و بی‌پرده توصیف می‌کند: پروجکشن خشم درونی به زنان، کارگران و جامعه، و انکار تنهایی عمیقی که در کودکی ریشه دارد. بوکوفسکی بارها به خودکشی فکر کرد اما نوشتن او را نجات داد. هرچند، زخم‌ها هرگز التیام نیافتند و الکل، سایه‌ی تاناتوس، همیشه همراهش بود. یا ارنست همینگوی، غول ادبیات قرن بیستم، بعد از سال‌ها مبارزه با افسردگی و PTSD جنگی در «ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» تاناتوس را در تصاویر جنگ، عشق‌های ازدست‌رفته و تنهایی مردانه پنهان کرد و پروجکشن ترس از پیری را به شخصیت‌های قهرمانانه نسبت داد. همینگوی، که دو برادرش هم خودکشی کرده بودند، در نامه‌هایش می‌نویسد: «نوشتن مانند شکار هیجان‌انگیز استاما گاهی شکارچی شکار می‌شود.» این مثال‌ها، از پلات تا همینگوی، از هدایت تا علیزاده، از شرق تا غرب و از قرن‌ها پیش تا امروز، یک پیام واضح می‌دهند: نویسنده بودن، یک قمار مرگبار است. هر کلمه، هر پاراگراف، یک قدم به سوی اروس یا تاناتوس و آمارها دروغ نمی‌گویند.

در عمق ذهن نویسنده، خودکشی نقطه‌ی اوج یک فرآیند طولانی است: از سرکوب کودکی تا بازی‌های روانی و ملانکولی نهایی. چرا این روزها این چالش مرگبارتر شده؟ در عصر دیجیتال، جایی که هر نویسنده باید مدام پست بگذارد، لایو برگزار کند و به نقدهای سمی آنلاین پاسخ دهد، بازی‌های روانی تشدید می‌شود. انزوای قرنطینه‌های کووید، فشار اقتصادی برای انتشار کتاب در بازار اشباع‌شده، و الگوریتم‌هایی که موفقیت را بر اساس لایک می‌سنجند، ذهن را به دام می‌اندازند. گزارش سازمان بهداشت جهانی (WHO, 2023," Mental Health and Suicide Prevention") نشان می‌دهد نرخ خودکشی در نویسندگان و هنرمندان ۲.۵ برابر جمعیت عادی است، و در ایران، طبق آمار وزارت بهداشت (گزارش سال ۱۴۰۲، «سلامت روان در مشاغل خلاق»)، بیش از ۴۰% نویسندگان و شاعران با افسردگی بالینی دست و پنجه نرم می‌کنند، عددی که در سال‌های اخیر با بحران‌های اقتصادی و سیاسی دو برابر شده است. فروید در «تمدن و نارضایتی‌های آن» هشدار می‌دهد: جامعه مدرن تمایلات طبیعی را سرکوب می‌کند، و نویسندگان، که حساس‌ترین قربانیان‌اند، این سرکوب را با کلمات جبران می‌کنند اما وقتی جامعه شکست می‌خورد، تاناتوس جشن می‌گیرد.

نجات از پرتگاه

در این تاریکی که کلمات‌ بارش را می‌کشد، از زنگ پلات، بوف هدایت، رودخانه‌ی وولف، هر کلمه خنجری بر تاناتوس است و پلی به اروس. به زندگی که در رگ‌ها می‌جوشد. به اشک‌ که جوهر می‌شود. شکست‌ها می‌سوزد. خالق، قدرتی دارد که فروید خوابش را هم ندیده: قدرت نوشتن از مرگ به رستاخیز. دست دراز کنید به شب‌های بی‌خوابی، به پست‌های پر درد در اینستاگرام، به روح‌های لرزان تهران و تبریز. یک کلمه، زنجیرها را می‌شکند. اما روانکاوی از آگاهی از ناخودآگاه امید می‌دهد. نویسنده بودن می‌تواند زیبا باشد و لزوماً نه مرگبار.

منابع:

  • بوکوفسکی، چارلز. اداره پست، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر هرمس، ۱۳۸۵.
  • پلات، سیلویا. زنگ شیشه‌ای، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، نشر ماهی، ۱۳۸۷؛
  • پلات، سیلویا. نامه‌های سیلویا پلات، نشر ققنوس، ۱۳۹۵.
  • سپانلو، محمدعلی. زندگی و مرگ صادق هدایت، نشر توس، ۱۳۶۵.
  • شاکر، غلامحسین. روانکاوی و ادبیات، نشر دانشگاه تهران، ۱۳۸۸.
  • علیزاده، غزاله. خانه عاشقی، نشر روشنگران، ۱۳۶۸.
  • فروید، زیگموند. تمدن و نارضایتی‌های آن، ترجمه رضا دریایی، نشر ماهی، ۱۳۸۰.
  • فروید، زیگموند. نویسنده و خیال‌پردازی، ترجمه نجف دریابندری، نشر نی، ۱۳۸۵؛
  • کلاین، ملانی. روانکاوی کودکان، نشر علم، ۱۳۹۲.
  • گزارش WHO: "Mental Health and Suicide Prevention"، ۲۰۲۳ (who.int).
  • گزارش وزارت بهداشت ایران: "آمار سلامت روان هنرمندان"، ۱۴۰۲.
  • لاکان، ژاک. سمینارهای لاکان، ترجمه مسعود عسکری، نشر هرمس، ۱۳۹۰.
  • معروفی، عباس. سمفونی مردگان، نشر ققنوس، ۱۳۷۱؛
  • معروفی، عباس.«گفتگو با عباس معروفی»، در مجله بخارا، شماره ۸۵، ، ۱۳۹۰.
  • هدایت، صادق. بوف کور، نشر امیرکبیر، ۱۳۲۰؛
  • همینگوی، ارنست. ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند، نشر نی، ۱۳۷۵؛
  • همینگوی، ارنست. نامه‌های ارنست همینگوی، ۲۰۱۱ (انگلیسی، دسترسی آنلاین).
  • وولف، ویرجینیا. به سوی فانوس دریایی، ترجمه جهانشاه آتابای، نشر نیلوفر، ۱۳۸۲؛
  • وولف، ویرجینیا. دفترهای ویرجینیا وولف، نشر ماهی، ۱۳۹۰.
  • یونگ، کارل. انسان و سمبل‌هایش، ترجمه آلیخان مختاری، نشر جامی، ۱۳۷۰.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.