ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جایزه نوبل: بزرگنمایی چهره‌ی جنگ، در آینه صلح

«جایزه صلح نوبل» نه‌تنها دیگر مرهمی بر زخم‌های بشریت نیست، بلکه به ابزاری برای تداوم همان زخم بدل شده است. مهران ربیعی در این یادداشت می‌نویسد که «اعطای این جایزه در سال ۲۰۲۵ به ماریا کورینا ماچادو – چهره‌ای که نماینده‌ی پروژه‌ی نئولیبرال واشنگتن در برابر بن‌بست سیاسی و اجتماعی ونزوئلای بولیواری است – نشان می‌دهد که چگونه صلح در قاموس نظم جهانی امروز به معنای تسلیم، انقیاد و بازتولید خشونت فروکاسته شده است.»

واژه‌ای که از معنا تهی شده است

در جهانی که واژه‌ها اغلب معنای خود را از دست می‌دهند، شاید هیچ واژه‌ای به اندازه‌ی «صلح» چنین واژگون و پوچ نشده باشد. در جهانی که «جنگ، صلح است» ــ چنان‌که جورج اورول در رمان هولناک ۱۹۸۴ هشدار می‌داد ــ جایزه‌ی نوبل دیگر نه نشانهٔ تلاشی برای پایان دادن به جنگ، که اراده‌ای برای تداوم آن در هیأتی دیگر است. واژه‌ای که روزگاری نوید رهایی از خشونت و تحقق عدالت بود، امروز بر زبان دولتمردان اغلب نقابی‌ست بر چهره‌ی همان نیروهایی که جنگ را می‌زایند و بی‌عدالتی را بازتولید می‌کنند. هیچ نشانه‌ای گویاتر از خودِ این جایزه برای این وارونگی نیست: جایزه‌ای که باید مرهمی بر زخم‌های بشریت باشد، اما بارها به کسانی رسیده است که یا آتش جنگ را برافروخته‌اند، یا از ویرانه‌های آن برای ساختن نظمی مطلوب‌تر به سود قدرت بهره برده‌اند.

در سال ۲۰۲۵، این نمایش بار دیگر تکرار شد. کمیته نوبل، در بیانیه‌ای پرطمطراق، جایزه‌ی صلح را به ماریا کورینا ماچادو، مهندس صنایع ۵۸ ساله و رهبر اپوزیسیون ونزوئلا، اعطا کرد «برای تلاش‌های بی‌وقفه‌اش در ترویج حقوق دموکراتیک و گذار مسالمت‌آمیز از دیکتاتوری به دموکراسی». اما در پس این عبارات آراسته، چهره‌ای دیگر پنهان است: چهره‌ای که کمتر به صلح شباهت دارد و بیشتر به پروژه‌ای سیاسی که از واشنگتن تا تل‌آویو امتداد دارد — پروژه‌ای که نامش را «دموکراسی» می‌گذارد، اما ابزارش تحریم، کودتا، اشغال و جنگ است.

از امید تا انحطاط: دو چهره‌ی بحران ونزوئلا

ماچادو در ظاهر نماد شجاعت مدنی است: زنی از طبقه‌ی متوسط که در برابر اقتدارگرایی ایستاده و صدای بخشی از جامعه شده است. اما واقعیت بسیار پیچیده‌تر از این تصویر دوگانه‌ی رسانه‌ای است. ماچادو در سال ۲۰۰۲ از کودتای ناکام علیه هوگو چاوز حمایت کرد و سندی را امضا کرد که به لغو قانون اساسی و انحلال نهادهای دموکراتیک می‌انجامید. در سال‌های بعد، او از تحریم‌های بین‌المللی حمایت کرد؛ تحریم‌هایی که به‌گفته‌ی برخی پژوهش‌های سلامت عمومی، باعث کمبود دارو و مرگ هزاران نفر شده‌اند. در ۲۰۱۹ نیز در شکل‌گیری دولت موقت خوان گوایدو نقش‌آفرین بود؛ پروژه‌ای که نه‌تنها قانون اساسی را دور زد، بلکه راه را برای توقیف میلیاردها دلار از دارایی‌های مردم ونزوئلا هموار کرد.

مشارکت ماچادو در «شر» البته به معنای آن نیست که طرف مقابل او در ونزوئلا نماینده «خیر» است؛ اگر ماچادو نماینده‌ی نسخه‌ای آمریکامحور از نئولیبرالیسم باشد، اردوگاه بولیواری نیز که زمانی با وعده‌ی عدالت اجتماعی و مشارکت مردمی برآمد، امروز به نمادی از انحطاط سیاسی بدل شده است. بولیواریسم که با وعده‌ی رهایی از سلطه‌ی امپریالیستی و ساختن «سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم» ظهور کرد، در عمل به دولتی رانتی و بسته تبدیل شد که آزادی‌های سیاسی را محدود و اعتراضات را با خشونت پاسخ داده است. از سال ۲۰۱۴ تاکنون ده‌ها نفر از معترضان در خیابان‌ها کشته شده‌اند، هزاران فعال بازداشت شده‌اند و گزارش‌های سازمان‌های حقوق بشری از شکنجه، سرکوب رسانه‌ها و از میان رفتن استقلال نهادهای قضایی سخن می‌گویند.

بولیواریسم امروز پروژه‌ای است که به دلیل فساد ساختاری و سوءمدیریت اقتصادی را از درون پوسیده است. با وجود بزرگ‌ترین ذخایر نفتی جهان، میلیون‌ها ونزوئلایی زیر خط فقر زندگی می‌کنند، تورم افسارگسیخته زندگی روزمره را نابود کرده و بحران مهاجرتی یکی از بزرگ‌ترین جابه‌جایی‌های انسانی در تاریخ معاصر آمریکای لاتین را رقم زده است.

این دو چهره‌ی بحران ــ نئولیبرالیسم وابسته به واشنگتن از یک‌سو و بولیواریسم اقتدارگرا از سوی دیگر ــ نشان می‌دهند که بحران ونزوئلا صرفاً نتیجه‌ی فشار خارجی یا سیاست‌های داخلی نیست، بلکه محصول شکست دو پروژه‌ی رقیب در پاسخ‌گویی به مطالبات واقعی جامعه است. آنچه امروز آشکار شده، این است که هیچ بدیل ساختاری برای عبور از این بن‌بست وجود ندارد. نه اپوزیسیون راست‌گرا که چشم به کاخ سفید دارد و نه دولت بولیواری که در فساد و سرکوب غرق شده، هیچ‌کدام توانایی رهایی کشور از این دور باطل را ندارند.

وقتی صلح بوی سلطه می‌دهد

ماچادو اما تنها یک بازیگر داخلی نیست؛ او حلقه‌ای از زنجیره‌ای گسترده‌تر است که از واشنگتن تا تل‌آویو امتداد دارد. پس از حمله‌ی ۷ اکتبر ۲۰۲۳، او از اسرائیل به‌عنوان «متحد حقیقی آزادی» یاد کرد و وعده داد در صورت به‌قدرت‌رسیدن، سفارت ونزوئلا را به اورشلیم/بیت‌المقدس منتقل کند ـ نشانه‌ای آشکار از همسویی با سیاست‌های راست‌گرایانه‌ی اسرائیل. حزب او حتی تفاهم‌نامه‌هایی با حزب لیکود امضا کرده است که همکاری‌های سیاسی و امنیتی را شامل می‌شود.

این همسویی تصادفی نیست. در دهه‌های گذشته از عراق تا لیبی و از اوکراین تا سوریه، ایالات متحده و متحدانش با تکیه بر چهره‌های «دموکرات» و «صلح‌طلب» پروژه‌های تغییر رژیم را پیش برده‌اند. این چهره‌ها، که تحصیل‌کرده و رسانه‌پسندند، وعده‌ی «گذار مسالمت‌آمیز» می‌دهند اما در عمل دروازه‌بان مداخله، تحریم و خصوصی‌سازی‌اند.

جایزه نوبل در این میان نقشی کلیدی ایفا می‌کند: نه پاداشی برای صلح، بلکه مُهری برای مشروعیت‌بخشی به نظمی که خود مولد خشونت است. تاریخ این جایزه سرشار از شواهدی است که این حقیقت را آشکار می‌کنند. در ۱۹۷۳، هنری کیسینجر، طراح کودتای شیلی و معمار بمباران کامبوج، برنده این جایزه شد؛ در ۱۹۷۸، مناخم بگین، فرمانده پیشین گروه‌های تروریستی صهیونیستی، «صلح‌طلب» نام گرفت؛ آنگ سان سوچی جایزه را دریافت کرد و بعدها در پاکسازی قومی روهینگیا نقش داشت؛ ابیی احمد در ۲۰۱۹ برنده شد و اندکی بعد جنگی خون‌بار در تیگرای به راه انداخت؛ و باراک اوباما در همان سالی که جایزه گرفت، حملات پهپادی را گسترش داد که هزاران غیرنظامی را کشت.

این‌ها نه استثنا بلکه قاعده‌اند: نشانه‌هایی از اینکه در قاموس نوبل، «صلح» اغلب چیزی جز چهره‌ی بزک‌شده‌ی جنگ نیست. ماچادو تنها حلقه‌ای تازه در این زنجیره است: کسانی که به نام صلح جنگ را توجیه می‌کنند، به نام دموکراسی کودتا را می‌پذیرند و به نام حقوق بشر تحریم‌هایی را تحمیل می‌کنند که میلیون‌ها نفر را به مرگ تدریجی می‌کشانند.

چنان‌که کانت در رساله‌ی صلح پایدار هشدار داد، صلحی که درون خود بذر جنگ آینده را دارد صلحی معتبر نیست. صلحی که نوبل نمایندگی می‌کند دقیقاً همین است: صلحی مشروط به پذیرش نظم نئولیبرال، تسلیم در برابر منافع غرب و حذف هر بدیل سیاسی مستقل.

نه به نوبل، آری به صلح

برای برخی، ماچادو نماد امید است؛ برای بسیاری دیگر، چهره‌ی همان سیاست‌های کهنه‌ای که آمریکای لاتین را دهه‌ها در فقر، وابستگی و خشونت فرو برده‌اند. اعطای این جایزه نه نشانه‌ی پیروزی دموکراسی، بلکه گواهی بر بحران عمیق مفهوم صلح در نظم کنونی جهان است.

اما رد نوبل به معنای رد صلح نیست. برعکس، یعنی بازپس‌گیری صلح از دست کسانی که آن را به سلاح بدل کرده‌اند. صلح واقعی نه در تالارهای اسلو، که در خیابان‌های کاراکاس زاده می‌شود؛ نه در بیانیه‌های دیپلماتیک، که در مقاومت زنان سازمان‌دهنده‌ی شبکه‌های غذا؛ نه در سخنرانی‌های سیاستمداران، که در ایستادگی جوامع بومی در برابر شرکت‌های استخراج‌گر؛ نه در دستان نخبگان نئولیبرال، که در دستان مادرانی که برای بازگرداندن فرزندان‌شان از بازداشتگاه‌های اداره مهاجرت آمریکا (ICE) مبارزه می‌کنند.

تا زمانی که جایزه‌ی صلح نوبل ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به سلطه باشد، گفتن «نه» به آن بخشی از مبارزه برای جهانی عادلانه‌تر خواهد بود. «نه» به نوبل در حقیقت «آری» به صلحی دیگر است ـ صلحی که نه از بالا تحمیل می‌شود و نه در خدمت قدرت، بلکه از پایین و به دست مردمان  و فرای حصارهای خفه‌کننده ناسیونالیسم و  از دل رنج، مقاومت و همبستگی ساخته می‌شود.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.