از ژن، ژیان، ئازادی تا ائتلاف مادرانگیِ رادیکال علیه اعدام، خشونت و استعمار صهیونیستی
این یادداشت سفری است از «زن، زندگی، آزادی» تا مادرانگیِ رادیکال؛ روایتی از مراقبت بهمثابه مقاومت، نه به خشونت، نه به جنگ و نه به اعدام. با الهام از فمینیسمِ سیاه و عدالتِ تولیدمثلی، سالومه رحیمی در این نوشته نشان میدهد چگونه ائتلافهای فراملیِ زنان از جنبش ژینا تا غزه، در برابر استعمارِ نو و فناوریِ مرگ قد میکشند. این متن، دعوتی است به بازآفرینی مادرانگی بدون مرز: سیاستِ زندگی، همبستگیِ کوییر، و ایستادن کنار جانهای «نامرئیشده».

نوشتن شعار «زن، زندگی، آزادی» توسط یک زن بلوچ ـ عکس از شبکههای اجتماعی
این نوشتهی کوتاه را به همهی شکلهای مادرانگیِ جمعی، گروهی و فردی در فضاهای حقیقی و مجازیِ جامعهی برابریخواه ایران تقدیم میکنم. به همگی مادرانگیهایی که در ستایش زندگی ست؛ مادرانگیهایی که نهتنها پس از خیزش ژینا چهرهای حقیقی و حقوقیِ سیاسیتر به خود گرفتند، بلکه در جریان دوازده روز جنگِ تحمیلیِ اسرائیلِ صهیونیستی علیه ایران، شکلی متفاوت از پیوندهای رادیکال را در برابر سیاستهای استعماری و جنگطلبانهی داخلی و خارجی ممکن ساختند بهطور مشخص، از گروههایی همچون «کلکتیو فمینیستها برای ژینا» و همهی گروههای سیاسی و کنشگر (اکتیویستی) که مخالفِ خشونت و جنگ بودهاند سخن میگویم.
در حقیقت برای پرهیز از ذکر نام اشخاص یا کلکتیوهایی که ممکن است یادکردشان در داخل کشور برای آنان هزینهساز باشد، از «فمینیستها برای ژینا» بهعنوان نمونهای عینی یاد میکنم؛ گروهی سیاسیـفمینیستی از ایرانیان در دیاسپورا که با قاطعیت از چارچوبهای دوگانهانگارانهی سیاست عبور کرد و تحلیلی بدیل از طیفِ هویتهای فردی و جمعیِ جریانِ سومی ارائه داد؛ تحلیلی از منظری سازشناپذیر در برابرِ تمامیِ نظامها و گفتمانهای پدرسالارانه... این کلکتیو در دیاسپورا، چه در سطح اندیشهی نظری و کنش سیاسی و چه در عرصهی تأمل و پرسشگری، تحلیل ژئوپلیتیکی و بازآفرینیِ مادرانگیِ جمعی، تجسم شکلی از مقاومت و مراقبت را ممکن کرد که نه تنها از مشروعیت بخشیدن به ناسیونالیسم داخلی برای حفظ امنیتِ نظامِ سرکوب امتناع میورزد، بلکه علیه رتوریکهای پدرسالارانه و جنگطلبانهی قدرتهای استعماری و صهیونیستی مواضعی رادیکال و دقیق ارائه میدهد.
این نوشته کوتاه را به دکتر نیما مشعوف و انیسا امانی نیز تقدیم میکنم که به بزرگترین کاروان دریاییِ جهان، «ناوگان صمود»، پیوستند تا کمکهای بشردوستانه را به مردم، بهویژه زنان و کودکانِ غزه، برسانند و در کنش سیاسی این انسانها فلسفه زیبایی از مادرانگی بدون جنسیت سیاسیست. همچنین آن را تقدیم میکنم به تمامی کوییرهای ایرانی که علیه انسانزداییِ صهیونیسم و نسلکشیِ مردم فلسطین و غزه، به تشریح ابعاد انسانیِ آوارگیِ ناشی از نسلکشی پرداختند؛ آنان که گفتند، نوشتند و با وجود تماشای دردناکترین صحنههای زندهی این نسلکشی، از مشاهده و شهادت دست نکشیدند و هزاران پرسش و نگاهِ تازه از طیفهای گوناگون را پیشِ رویِ جامعهی ایرانی گشودند. این نوشته را همچنین برای مادرانگیهای کوییرِ ایرانی مینویسم؛ برای آنان که از رنجِ حیواناتِ خانگی گفتند و معنایی تازه در فضای گفتگوی جامعه ایران از مادرانگی در پیوند با طبیعت و حیوانات آفریدند. و در پایان، آن را به مادرانگیهایی تقدیم میکنم که در دوازده روز جنگِ دردناکِ اسرائیل علیه ایران، با وجود اضطرابهای نهادینهشده از جنگهای داخلی و خارجی، مرهمی بر زخمهای فردیِ من نهادند و با حضورشان در زندگیِ حقیقی یا شبکههای مجازی، گفتمانِ خشونتهای صهیونیستی را به چالش کشیدند. این نوشته را به الهام صالحی تقدیم میکنم؛ کسی که مادرانگی را در کنشهایش برای کودکانِ افغانستان به نمایش گذاشت و این روزها زندانی ست. همچنین این متن را به مادرانگیهای بندِ زنانِ زندانِ لاکان و به فعالانِ فمینیستِ گیلان تقدیم میکنم که همچنان در ستایشِ زندگی و نکوهشِ مجازاتِ مرگ و اعدام پافشاری میکنند. این نوشته را به مادران کورد، بلوچستانی و عرب تقدیم میکنم. این نوشته را به ضرورتِ مادرانگیهای فراملیتی در منطقهای که هدفِ خشونتهای صهیونیستیِ کنونی و آتی قرار گرفتهاند نیز تقدیم میکنم؛ زیرا تنها راهِ رهایی از خشونتهای پیشِرو، ساختنِ بسترهای ائتلافی و همپیمانی علیه همهی اشکال و امکاناتِ بروزِ خشونتِ صهیونیستی در منطقه است. در پایان، این نوشته را تقدیم میکنم به تمامی زندانیانِ قرچک و اوین که در ستایشِ زندگی و در نقدِ مجازاتِ اعدام ایستادگی کردند.
هدف از اهدای چنین متونی به کنشهای جمعی و فردی، ستایش و پافشاری بر مواضعی است که تمامی اهدافِ سیاسیِ آنها بر حفظِ زندگیهای متکثر و صلحجویانه، فارغ از هرگونه خشونتِ حذفی، استوار است. هدفِ این نوشته آن است که با الهام از مادرانگیِ جمعیِ سیاسیِ فمینیستیِ سیاه، در ستایشِ زندگی و در نکوهشِ خشونت، جنگ، گفتمانهای جنگطلبانه و ادبیاتِ اعدام، کشتار، حذف و نسلکشیِ فرزندانِ این منطقه بنویسد. همچنین هدف این نوشته آن است که با الهام از مادرانگیِ جمعی سیاسی فمینیستیِ سیاه، در ستایشِ زندگی و در نکوهشِ خشونت، جنگ، گفتمانهای جنگطلبانه و ادبیاتِ اعدام، کشتار، حذف و نسلکشیِ فرزندانِ این منطقه تاکید کند.
از فمینیسم سیاه تا زن، زندگی، آزادی، نه به خشونت، نه به جنگ، نه به تبعیض، نه به اعدام
مقالهی «تبارشناسیِ فمینیسمِ سیاهِ کوییر در خدمتِ مادرانگیِ رادیکال» نوشتهی الکسیس پالین گامز استدلال میکند که فمینیستهای سیاهپوست از دههی هفتاد تا نود میلادی، مفهومِ مادری را بهعنوان کنشی رادیکال از مقاومت در برابر سیاستهای سرکوبگر بازآفرینی کردند. الکسیس پالین گامز، زادهی ۱۹۸۲، در زمانهای به دنیا آمد که در سراسر جهان، سیاستهای کنترلِ جمعیت بهنفعِ نظام سرمایهداری پیش میرفت. در آن دوران، زنانِ سیاهپوستِ فقیر، نافرمان، «منحرف» و سرکش و دیگر زنانِ رنگینپوست (مثل زنان بومی و چیکانو و همه زنان غیر سفید پوست) بهعنوان موجوداتی خطرناک و تهدیدآمیز معرفی میشدند تا از حقِ تولد و زایش محروم شوند.
گامز نوشتهاش را با این جمله آغاز میکند: «امرِ کوییر آن است که ما اساساً به دنیا آمدهایم.» او در این بستر، تولدِ زندگی را از دلِ مادرِ سیاهپوست تصویر میکند؛ تولدی با معنایی شورشی و کوییری که در برابر نظامِ دگرجنسگراهَنجارِ جامعهی سفیدسالار استعماری و سرمایهداری میایستد. در حقیقت، تولد و زایش معناییِ کوییر و چریکی از زندگی را از دلِ مادریِ سیاهپوست به تصویر میکشد که در برابر نظامی مقاومت میکرد که زندگیِ سیاهان را «هنجار» نمیدانست. از دههی هفتاد تا نود میلادی، سیاستهای نسلکُشی از راهِ عقیمسازیِ اجباری و روشهای اصلاح نژادی، جمعیتِ زنانِ سیاهپوست و رنگینپوست را در آمریکا موردِ هدف قرار داد تا نهتنها جمعیت را کنترل کند، بلکه نظامِ رفاه، یا همان کمکهای دولتیِ نیمهسوسیالیستی، را محدود کرده و دسترسی به چنین خدماتی را غیرقابل دسترسی بسازد تا سرمایهداریِ مصرفمحور را گسترش دهد. در این معنا، زایش از دلِ بدنِ سیاهِ زنانه، نه پدیدهای صرفاً زیستی، بلکه کنشی سیاسی تفسیر میشود؛ کنشی علیه نظامی که حیاتِ سیاهان را «ناهنجار» و «غیرمولد» میدانست. گامز در این مقاله، تولدِ جمعیتِ ناهنجار را شکلی از شورش میبیند: بازتولیدِ زندگیای که نظامِ سرمایه و نژاد، آن را فاقدِ ارزش تلقی میکند. در قالبِ چنین سیاستهای نسلکُشانه و اصلاحات نژادی است که فمینیستِ سفید، تولدِ حقوقِ زنان را در قالبِ «حقوقِ باروری» مطالبه میکند، در حالیکه فمینیستِ سیاه، در «قالبِ عدالتِ تولیدمثلی» مطالباتِ سیاسی و فمینیستیِ خود را صورتبندی میکند.
تولد بهمثابه شورش: بدنهای کوییر و مادران فلسطینی
در همذاتپنداری با دیدگاه فمینیستهای سیاه و در چارچوبِ عدالتِ تولیدمثلی (مفهومی که در واکنش به سیاستهای نژادپرستانه و کنترل بدنِ زنانِ رنگینپوست شکل گرفت) میتوان در بسترِ جهانیشدنِ نژادپرستانهای نوشت که همچنان ارزشمندی و کرامتِ انسانها را بر پایهی نژاد، طبقه، دین و فرهنگ بهگونهای غیراخلاقی تقسیمبندی میکند و جانهای جهانِ جنوب و خاورمیانه را کمارزشتر میانگارد، یا از طریقِ تحریمها و مداخلاتِ اقتصادیـسیاسی، حقِ حاکمیتِ ملتها بر سرنوشتِ منطقهایشان را مخدوش میسازد، یادآوری میکنم: «امرِ کوییر آن است که کودکانِ فقیرِ ساکنِ خاورمیانه و جهانِ جنوب اساساً به دنیا آمدهاند.»
در چنین بستر و همذاتپنداریای میتوان نوشت: «امرِ کوییر آن است که کودکانِ فلسطینی اساساً به دنیا آمدهاند.»
در تأییدِ این دیدگاه میتوان گفت: «امرِ کوییر آن است که دخترانِ افغانستانی اساساً به دنیا آمدهاند.» و در تداومِ آن میافزایم: «امرِ کوییر آن است که کودکانِ کُرد و بلوچ اساساً به دنیا آمدهاند.»
فناوریِ مرگ و سیاستِ حذف: استعمار نوین در عصر دیجیتال
با توجه به آنچه پیشتر در دیده بان آزار دربارهی استعمارِ نوین در هیئتِ سرمایهداریِ فناوریمحور نوشتم، میتوان دید که همان منطقِ سلطه و کنترل در عرصههای نظامی و دیجیتال تکرار میشود. در این نظمِ استعماریِ جدید، ارزشِ انسان نه بر پایهی کرامت یا حقِ زیستن، بلکه بر مبنای میزانِ «کارایی» در تولید، مصرف و داده تعریف میشود. بدنهایی که از نگاه سرمایه فاقدِ این کاراییاند، به «جمعیتهای غیرنُرم» بدل میگردند؛ بدنهایی که یا باید در مدارِ تولید و مصرف ادغام شوند یا از طریقِ سازوکارهای فناورانه و گفتمانهای انسانزدایانه حذف گردند.
الیگارشیهای فناوری، با تکیه بر قدرتِ اقتصادی و سیاسیِ خود، انضباطِ دیجیتال و هنجارمندیِ نوینی میسازند که در آن زیستن در حاشیه نهتنها دشوار، بلکه «ناهنجار» تلقی میشود. در چنین گفتمانِ جهانی، کرامت و حقِ زیستنِ کسانی که در موقعیتهای مرزیِ میانِ ساختارهای حاکمِ تئوکراتیک، قدرتهای استعماریِ صهیونیستی و نظمِ نوظهورِ خاورمیانه قرار دارند، نه بر اساسِ تعریف کرامت و انسانیت، بلکه بر اساسِ معیارهای «نظمپذیری» و «سازگاری» با منطقِ مصرف و امنیت ارزشگذاری میشود. به بیان دیگر، آنکه از دیدِ نظامِ سلطه «غیرهنجار» است، سزاوارِ حذف تلقی میشود.
در این چارچوب، گزارشهای متعدد نشان میدهند که اسرائیل در جنگِ اخیرِ غزه از سامانهی هوش مصنوعیِ موسوم به «لوندر» برای شناساییِ هزاران هدف استفاده کرده است؛ سامانهای که، بنا بر نقلِ منابع اطلاعاتیِ اسرائیلی، حتی مجوزِ هدفگیریِ غیرنظامیان را در جریانِ تعقیبِ نیروهای ردهپایینِ حماس صادر میکرد. این نمونه، ترجمانِ عینیِ همان منطقِ فناورانهای است که تصمیم دربارهی زندگی و مرگ را به الگوریتمها واگذار میکند. در سطحِ تصویری و رسانهای نیز، بازنماییِ فلسطینیان در شبکههای جهانی با همان منطقِ و گفتمان دیگریسازی انجام میشود: انسانهایی که «ناهنجار» و «خطرناک» تصویر میشوند تا حذفِ آنان با هدف اشغال کامل سرزمینشان بهمثابه بازگرداندنِ نظم و امنیت منطقه، عادی جلوه کند. حتی در گفتوگوهای سیاسیِ پس از جنگ، فناوریهای تسلیحاتیِ جدید نه بهعنوان ابزارِ ویرانی، بلکه بهعنوان «دستاورد» و «پیشرفتِ دفاعی» توسط رئیس جمهور آمریکا در نشست مصر پس از اعلان آتش بس ستایش شدند؛ گفتمانی که مرگ، ویرانی و حذف فلسطینان را به نفع جمعیت صهیونیستی در قالبِ پیشرفت مشروعیت میبخشد.
مادرانگی در برابر ماشین جنگ و نژادپرستی جهانی
در چنین بستری که استفاده از فناوریهای جنگی موجبِ نابودیِ گستردهی زیرساختهای بهداشتی و سکونتی در غزه شده است، ویرانیِ فضاهایی که در آن امکانِ زیستن و بازتولیدِ زندگی وجود داشت و بیخانمانیِ زنان، کودکان و مردانِ فلسطینی بهمثابه حذفِ «ناهنجاریهای هویتی» و از میان بردنِ امکانِ بازتولیدِ جمعیتیِ مقاوم، بهصورتِ نظاممند و در سطحِ گفتمانی عادیسازی میشود. در این منطقِ استعماری، بدنِ زنِ فلسطینی که توان و امکانِ بازتولیدِ جمعیتِ مقاوم را در خود دارد بدنی «کوییر» و تهدیدآمیز تلقی میشود؛ از این روست که نسل کشی و سرکوب بدنهای زنانه فلسطینی یکی از ملزومات این نسل کشی استعماری ست. چرا که تداوم جمعیت فلسطینی تنها به واسطه این بدن زنانه امکان پذیر است.
همانگونه که در فمینیسمِ سیاه، بدنِ مادرِ سیاهپوست در برابر سیاستهای عقیمسازیِ اجباری، بدنِ شورشی و غیرقابلِ کنترل بود. از اینرو، تولدِ هر کودک فلسطینی در مواجهه با نظمِ نژادپرستانهی صهیونیستی، کنشی کوییر و سیاسی است: تولدِ زندگی در دلِ نظامی که مرگِ آنان را معیارِ «ثبات منطقه» و «اصلاحات نژادی فلسطینی مسلمان شورشی» تعریف کرده است. فناوریهای جنگی همچنین در جریانِ جنگِ دوازدهروزهی اسرائیل علیه ایران، موقعیتِ جانِ انسانهایی را که در همجواریِ مسئولانِ حکومتی قرار داشتند، بهشدت تحتتأثیر قرار دادند. نهتنها خانهها، اموال و داراییها در طولِ بمباران از میان رفت و بهعنوانِ «هزینههای اجتنابناپذیر» تبیین شد، بلکه جانِ کودکانی که خویشاوند یا همجوارِ مسئولان بودند نیز در منطقِ ارزشگذاریای قرار گرفت که بر پایهی سلسلهمراتبی از «ارزشمندیِ حیات» بنا شده بود؛ سلسلهمراتبی که با انسانزدایی از این جانها، کشتار آنان را مشروع جلوه میداد.در این نقطه، پرسش بنیادینی درباره ارزش و کرامت زیستن و حیات شکل میگیرد: چه کسانی و بر چه مبنایی این ارزشگذاریهای زیستی و اخلاقی را تعریف میکنند؟
آیا دولتهایی مانند ایالات متحده و اسرائیل که هر دو در کارنامهی تاریخی خود با اشکال گوناگونِ نسلکشی و سیاستهای حذفِ نژادی پیوند خوردهاند ــ صلاحیتِ اخلاقیِ تعیینِ معیارهای جهانی برای «زندگیِ ارزشمند» و «مرگِ مجاز» را دارند؟ ایالات متحده با تاریخِ خشونت علیه بومیان و سیاهپوستان، و دولتِ صهیونیستی با استمرارِ سیاستهای استعماری علیه فلسطینیان، چگونه میتوانند مدعیِ تعریفِ جهانشمولِ کرامتِ انسانی باشند؟ آیا سنجشِ حیات و مرگ در خاورمیانه باید بر پایهی معیارهای نژادپرستانه و سلطهجویانهای انجام شود که در ذات خود، «دیگری» را فاقدِ انسانیت میپندارند؟ در همین راستا، گزارش روزنامهی هاآرتص نشان میدهد که چگونه فناوریهای هوش مصنوعی و شبکههای آنلاین در خدمتِ تثبیت گفتمانهای صهیونیستی و بازتولید چهرهای مطلوب از «صهیونیسم ایرانی» بهکار گرفته میشوند. این گزارش فاش میکند که نهادهایی با حمایت مستقیم اسرائیل، با استفاده از حسابهای جعلی و محتوای تولیدشده توسط هوش مصنوعی، در شبکههای فارسیزبان به تبلیغ چهرههای سیاسیِ همسو با منافع اسرائیل، از جمله رضا پهلوی، پرداختهاند.
چنین پروژههایی، امتدادِ همان منطق فناورانهایاند که مرز میان «اطلاعات» و «پروپاگاندا» را محو میکنند؛ فناوریهایی که نه برای گسترش آگاهی، بلکه برای مهندسی افکار عمومی و مشروعیتبخشی به گفتمانهای مرگ، حذف و سلطه بهکار گرفته میشوند. در این سطح، تکنولوژی بدل به ابزار استعمار شناختی و فرهنگی میشود؛ ابزاری که روایتهای مردسالار، جنگمحور و استعماری را در قالب «حقیقت دیجیتال» بازآفرینی میکند.
همانگونه که برای مقابله با رتوریکِ خشونت، نسلکشی و سیاستهای اصلاح نژادی، فمینیستهای سیاهپوست مفهومِ مادرانگی را بهعنوان کنشی از مقاومت بازپس گرفتند و از پذیرشِ گفتمانهای پدرسالارانهی «ثبات» و «رفاه» که حذفِ زنانِ سیاهپوستِ دریافتکنندهی کمکهای اجتماعی را امری طبیعی و ضروری برای حفظِ نظمِ جامعه جلوه میداد، امتناع کردند: زنانِ فلسطینی نیز امروز از پذیرشِ بیمقاومتِ منطقِ نسلکشی سر باز میزنند.
زمانی که تقاطعِ هویتِ «سیاه» و «مادر» از سوی ساختارِ قدرت در ایالات متحده بهشکلِ توهین و ناسزا بهکار میرفت، فمینیستهای سیاه در واکنش به سیاستهای داخلی و خارجیِ دولتِ آمریکا که خشونت علیه بدنِ زنانِ سیاهپوست و مرگِ زودهنگامِ کودکانِ سیاه را نهادینه و قانونی کرده بود، جنبشی ادبی، نظری و سیاسی پدید آوردند. این جنبش نهتنها خواستارِ خودمختاری در زایش و بازتولیدِ نیروی انسانی شد، بلکه بر ضرورتِ دستیابی به قدرتِ روایتسازی و خلقِ تجسمهای فمینیستیِ جمعی و بدیل تأکید کرد. آنان مادرانگی را از یک وظیفهی زیستی به کنشی کوییر و رهاییبخش بدل کردند.
در عصرِ کنونیِ نسلکشی و اشغال، تقاطعِ واژههای «فلسطینی» و «مادر» نیز با همان منطقِ سرکوب روبهروست: در سیاستِ داخلیِ ایالات متحده، حامیانِ فلسطین با حذف، دستگیری، دیپورت و بیاعتباری مواجهاند و در سیاستِ خارجی مردمِ فلسطین زیر سلطهی رژیمی صهیونیستی قرار دارند که مشروعیتِ خود را از حمایتِ دولت آمریکا میگیرد. در این میان، فمینستهای حامیِ فلسطینِ ایرانی نهتنها از بازتولیدِ شعارهای ابزاری و ائتلافهای دروغینِ حاکمیت با فلسطین امتناع کردند، بلکه از آغازِ جنبشِ ژینا و با شروعِ نسلکشی، ائتلافیِ جریانِ سوم با فمینیستهای فلسطینی پدید آوردند؛ ائتلافی که از اشتراکِ تجربهی استعمار، و مقاومت تغذیه میکند.
برای شکلدادن به هویتی فمینیستیِ فراملی در منطقهای که در تیررسِ سیاستهای صهیونیستی قرار دارد هویتی که نه به جمهوری اسلامی وابسته است، نه به حماس و نه به صهیونیسمِ اسرائیلی باید از پیوند و ائتلافی نو میانِ زنان و مادرانِ فلسطینی و ایرانی سخن گفت: از مادری بهمثابه کنشی سیاسی برای مراقبت از زندگیهای آسیبپذیر و حاشیهنشین...
هیچیک از این مقاومتها در خلأ شکل نگرفتهاند. همانگونه که فمینیستهای سفیدپوست، در مسیرِ رهایی از مردسالاری، بر نیروی کارِ ارزانِ زنانِ سیاهپوست در حوزههای خانگی تکیه داشتند و همزمان بدنِ آنان را برای آزمایشهای پزشکی و پروژههای عقیمسازی در اختیارِ نظامِ سلامتِ نژادپرستانه قرار میدادند، فمینیستهای سیاهپوست ناچار شدند مفهومی کاملاً مستقل از «مادرانگی» و «بدنِ سیاسی» بنا کنند؛ مفهومی که از ائتلاف ذات گرایانه با فمینیسمِ سفید و در راستای منافع طبقاتی زن بورژوای سفید بینیاز بود. آنان با اتکا به خودمختاری و حقِ تعیینِ سرنوشت، جنبشی آفریدند که از دلِ تجربهی زیستهی استثمار، به نقد در برابرِ سلطه ناسیونالیسمِ مردانه و استعمار و استثمار فمینیسمِ سفید برخاست.
ائتلاف فمینیستی فراملی؛ از فمینیسم سیاه تا فمینیسم خاورمیانهای
در همین منطق، فمینیستهای ایرانی و فلسطینی نیز نیازی به مشروعیتبخشیِ جنگ یا حمایت از سویِ فمینیسمِ سفید ندارند تا از سلطهی ساختارهای حکومتیِ مردسالار رهایی یابند. آنان خود، در بسترِ مبارزاتِ مردمی، بر عاملیت، خودمختاری و حقِ تعیینِ سرنوشتِ خویش تأکید میکنند؛ رهاییای که نه از بالا، بلکه از درونِ تجربهی زیسته و مقاومتِ جمعی شکل میگیرد. در حقیقت فمنیستهای ضدجنگ ایران از پیروی قیمهای پدرسالاری امتناع می ورزند.
گامز همچنین برای گسترش درکی دیگر از ظرفیت کوییری در مادرانگی به مقالهی ژوئن جردن با عنوان «سیاستی نو از جنسیت» استناد میکند. جردن در آن مقاله، دوجنسگرایی را نه بهمثابه هویت جنسی، بلکه همچون پلی برای بیان همزیستی هویتهای چندگانه و متضاد خود میبیند و میگوید: «من سیاهپوستم، زنم، مادرم، دوجنسگرا هستم، ملیگرا هستم و البته ضدملیگرا هستم.» همانگونه که فمینیستهای سیاه حقِ بر بدن و همچنین حق مادرانگی خود را در برابرِ مردانِ ناسیونالیستِ سیاهپوست که سعی داشتند بدنِ زنان را کنترل میکنند مطالبه کردند، جنبشِ «ژن، ژیان، آزادی» را میتوان ترجمانِ منطقهایِ همان سیاستِ فمینیستی دانست: جنبشی که با نقدِ مردسالاریِ تئوکراتیک، ناسیونالیسمِ سلطنتطلب و گفتمانهای صهیونیستیِ ایرانی، از هر دو قطبِ باینریِ قدرت فاصله میگیرد و سیاستیِ جریان سومی، غیرسلسلهمراتبی و نانباینری میسازد. این جنبش، که از دلِ مبارزه با کنترلِ بدنهای موسوم به زنانه و کوییر در جمهوری اسلامی زاده شد، همزمان از کنترلِ استعمارگرانه بر روایتها و تحلیلهای سیاسی نیز امتناع میورزد.
به همینسان که فمینیسمِ سیاه در واکنش به بهرهکشی از بدنِ زنانِ سیاه در خدمتِ آزادیِ زنانِ سفیدپوست شکل گرفت، فمینیسمِ ایرانی و فلسطینی نیز در برابرِ همزمانِ سه محورِ سلطه ــ مردسالاریِ داخلی، ناسیونالیسمِ اقتدارگرا و سیاستهای صهیونیستیِ جهانی ــ مسیری مستقل را برگزیده است. آنان با تکیه بر سیاستِ زندگی و مراقبتِ جمعی، نهتنها علیه خشونت و حذف، بلکه علیه مشروعسازیِ جنگ بهنامِ آزادی یا پیشرفت نیز میایستند. میتوان سهشنبههای اعتراضیِ ضدِ اعدام را در ستایشِ زندگی و امتناع از سیاستهای تنبیهی موازی با مبارزاتِ فمینیستیِ سیاه تعریف کرد.
و درست در همین نقطه است که ضرورتِ شکلگیریِ جنبشهای فمینیستیِ فراملیتی در برابرِ سرمایهداریِ فناوریمحور و سیاستهای صهیونیستی معنا پیدا میکند: جنبشهایی که از دلِ اشتراکاتِ ضدِاستعماری، فقر و حاشیهنشینی، سیاستی از مراقبت، زندگی و امتناع را بازآفرینی میکنند؛ سیاستی که در برابرِ منطقِ خشونت، جنگ، اعدام، ثباتِ پدرسالارانه و دوگانهسازیهای سیاسیِ «ملی/خائن» یا «میهنپرست/بیگانهپرست» میایستد.
وقتی گامز پتانسیلِ رادیکالِ مادرانگی را از خلالِ قدرتِ مفهومِ «دیگری» که در پسِ حرفِ نخستِ واژهی «مادرانگی» نهفته است بررسی میکند، نشان میدهد چگونه نهادهای هراسافکن و ساختارهای قدرت، در پیوند با هنجارهای اجتماعی، همواره میکوشند این «دیگری» را خاموش، کنترل یا بیاثر کنند. اما در برابرِ این سرکوب، آنچه گامز «مادرانگیِ اجتماعی» مینامد، نوعی کنشِ جمعی است که از دلِ جنبشهای مردمی برمیخیزد و با مراقبتِ متقابل، زایش و پرورشِ جمعی را ممکن میسازد.
در این چشمانداز، مادرانگی نه امری خصوصی و درونخانوادگی، بلکه عملی اجتماعی، اخلاقی، سوسیالیستی و سیاسی است که در برابرِ چرخههای خشونت و سلطه بر بدنِ زنان و کودکان قد علم میکند. گامز چشماندازی از گسستنِ زنجیرهای خشونت و از میان برداشتنِ ترس از «دیگری» ارائه میدهد و تأکید میکند که پرورشِ جمعی و مراقبتِ مشترک، راهی برای حفظِ زندگی در جهانی است که مرگ را امری طبیعی و اجتنابناپذیر جلوه میدهد. چنین مادرانگیای، نه کنشی فردی، بلکه شکلی از مقاومتِ جمعی است که از پیوندِ میانِ بدنها، تجربهها و زیستنهای در حاشیه زاده میشود.
در این چارچوب پویا، مادرانگیِ خویشتن نیز عملی دگرگونساز است؛ نه وضعیتی ثابت، بلکه فرایندی از آفرینشِ مداوم و بازیابیِ خویش در جهانی سرکوبگر است. گامز بر آن است که در دل نظمی که زنانِ رنگینپوست را انحرافی و خطرناک میپندارد، پرورش و مراقبت از یکدیگر را خود شکلی از حفظِ امکانِ زیستن کوییری بازتعریف کند. او این اندیشه را در ادامهی مسیرِ نویسندگانی چون تونی موریسون و آدری لورد میداند. موریسون در رمان سولا زنی نافرمان را تصویر میکند که از بازتولیدِ دیگری سر باز میزند و خودش را میآفریند؛ زنی که از دلِ مادرانگی خویشتن به هویتی نو میرسد. لورد نیز در نوشتههایش از «یادگیریِ مادرانگی برای خویشتن» سخن میگوید و مادرانگی را نه در پیوند با تداومِ نسل یا مالکیت، بلکه بهعنوان راهبردی برای بازپسگیریِ کرامت، خودتعریفی و مقابله با نژادپرستیِ ساختاری و نهادینه شده معرفی میکند. گامز تأکید میکند که در جهانی که وجودِ زنانِ رنگینپوست اغلب «انحرافی» یا «نامشروع» تلقی میشود، پرورشِ قلب، بدن و حضورِ یکدیگر از طریقِ مادرانگیِ متقابل، نهتنها امری حیاتی است، بلکه بسترِ رشدِ جمعی، مقاومتِ پایدار و امکانِ زیستن را فراهم میکند.
برای شکلدادن به هویتی فمینیستیِ فراملی در منطقهای که در تیررسِ سیاستهای صهیونیستی قرار دارد هویتی که نه به جمهوری اسلامی وابسته است، نه به حماس و نه به صهیونیسمِ اسرائیلی باید از پیوند و ائتلافی نو میانِ زنان و مادرانِ فلسطینی و ایرانی سخن گفت: از مادرانگی بهمثابه کنشی سیاسی برای مراقبت از زندگیهای آسیبپذیر و حاشیهنشین؛ نه در قالبِ اطاعت از نهادها، بلکه بهعنوان ایستادگی در برابرِ خشونت، جنگ، حذف و اعدام سخن گفت.
زایش، نه تداوم نظم، بلکه امکانی برای نافرمانی
این نوع مادرانگی، همچون مادریِ رادیکال در اندیشهی فمینیسمِ سیاه، سیاستی از مراقبت و بقاست که هم فرد و هم جمع را پرورش میدهد؛ کنشی از مقاومت در برابرِ فناورسالاری، خشونتِ نظامی و سلطهی گفتمانهای انسانزداست. در جهانی که مادری اغلب به ابزاری برای کنترلِ جمعیت چه افزایش و چه کاهش و یا هنجارسازیِ اجتماعی بدل شده، مادرانگیِ فمینیستیِ خاورمیانهای بهمثابه بازپسگیریِ کرامت و حقِ زندگی ظهور کرده است: کنشی که ظرفیتهایش مرزهای ملی، دینی و نژادی را درمینوردد و زایش را نه تداومِ نظمِ موجود، بلکه امکانی برای نافرمانی، آزادی و همبستگی میداند.
در امتدادِ این اندیشه، «مادرانگی برای دیگری» در بسترِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی»، به معنای مادرانگی کردن برای زنان و کودکانی است که در میدانِ مقاومت، در مهاجرت، در اردوگاهها یا در سایهی جنگ و سرکوب زیست میکنند. این مادرانگی، شکلی از مراقبت و همراهی است که میانِ زنانِ فمینیست از غزه تا کردستان، از بلوچستان تا افغانستان، پیوندی زنده، پویا و انسانی میسازد.
در حقیقت، ظرفیتهای مادرانگیِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» که پیشاپیش از سطحِ شعار فراتر رفته میتواند به پراتیکی جمعی، مشمولتر و پویاتر در مواضع فرملی بدل شود. مادرانگی که در درون و بیرون از مرزهای ایران، با هر ابزارِ ممکن، در پیِ سازماندهیِ اقلیتی برابریخواه در برابرِ اکثریتی صهیونیستی است، اقلیتی که زندگی را در برابرِ ماشینِ مرگ برمینشاند. در ستایشِ فلسفهی زندگیِ برآمده از خیزشِ ژینا و جنبشِ «زن، زندگی، آزادی»، و در پاسداشتِ کرامت و حقِ زیستن، باید نهتنها با سیاستهای حذف و کشتار، که با تمامیِ سازوکارها و گفتمانهایی که مرگ و اعدام را مشروعیت میبخشند، بهصراحت و بیپرده مخالفت کرد.

زیستنِ شایسته، مستلزمِ سلبِ مشروعیت از هر رتوریکی است که حاملِ منطقِ مرگ، انتقام و حذف است؛ از هر گفتاری که خشونت را در جامهی عدالت بازنمایی میکند. در این میان، آنچه میتوان از آن بهعنوان «صهیونیسمِ ایرانی» یاد کرد یعنی بازتولیدِ منطقِ حذف، جنگ، شکنجه و شعارِ مرگ در گفتمانهای سیاسیِ اقتدارگرا ــ ادامهی همان چرخهی مرگمحور است که جنبشِ زن، زندگی، آزادی در برابرش قد علم کرده است.در حالی که بدنهی جامعهی مدنیِ ایران، در زندانها و درونِ مرزها، هزینهی مقاومت در برابر سیاستهای اعدام و خشونت را میپردازد، این جنبش صدای فلسفی و اخلاقیِ «نه» گفتن به مرگ است؛ نهای ریشهای، که مشروعیتِ کشتار را از بنیاد به پرسش میکشد.
نظرها
نظری وجود ندارد.