بازخوانی جایگاه ادبیات کلاسیک فارسی در تجربهی معنایی خوانندهی معاصر
تبسم غبیشی در این دیدگاه این پرسش را طرح میکند که آیا خواندن ادبیات کلاسیک برای خواننده و نویسندهی امروز واقعاً ضروری است؟


توصیهی مکرر به خواندن متون ادبیات کلاسیک فارسی، از حافظ و سعدی تا مولوی و فردوسی، همچنان در نظامهای آموزشی و ادبی مرسوم است. این توصیه عمدتاً بر این فرض بنا شده است که کلاسیکها منابعی از زیبایی، خرد، و معنا هستند که میتوانند ذهن و روح خواننده را پرورش دهند. با این حال، بررسی تجربهی خوانندهی معاصر نشان میدهد که این فرض، بهویژه برای خوانندگان بالغ و حرفهای امروز دیگر الزاماً کافی یا کارآمد نیست. آثار کلاسیک در دوران جوانی و زمانی که روح هنوز در حال شکلگیری است، میتوانند تسکینبخش، الهامبخش و تجربهساز باشند. اما همان آثار برای انسان بالغ و تجربهگرا، به دلیل محدودیتهای ساختاری، زبانی و فلسفی پاسخ مناسبی برای مواجهه با پیچیدگیهای زیست معاصر ارائه نمیدهند.
این نوشته با این پرسش محوری آغاز میشود که آیا خواندن ادبیات کلاسیک برای خواننده و نویسندهی امروز واقعاً ضروری است؟ با تحلیل فواید و محدودیتهای این توصیهها و با استناد به دیدگاههای مکتوب و تطبیقی نمایان میشود که ارزش واقعی کلاسیکها در شناخت تاریخی و زبانی نهفته است تا در ارائهی پاسخهای معنایی مستقیم برای خوانندهی امروز.
ریشهها و انگیزهها
ادبیات کلاسیک فارسی در طول قرنها به عنوان منبع زیبایی، خرد و فرهنگ شناخته شده است. آموزههای اخلاقی، رمز و راز عرفانی و ساختارهای زبانی ویژهی آن در گذشته موجب پرورش ذهن و روح میشدند. سیستمهای آموزشی سنتی بر پایهی این باور شکل گرفتند که تسلط بر متون کلاسیک شرط ضروری توسعهی فرهنگی و ادبی است. از سوی دیگر، برخی پژوهشها تأکید میکنند که خواندن کلاسیک میتواند برای نویسندهی معاصر درک ریشههای زبان، تصویرسازی و سبک روایت را بهبود بخشد (صادقی، ۱۳۹۴). با این حال، این نگاه بیشتر به ارزش تاریخی و زبانی آثار کلاسیک مربوط است و نه به ارزش پاسخگویی مستقیم به تجربهی زیستهی انسان امروز.

اگرچه ادبیات کلاسیک در دوران جوانی و نوجوانی میتواند الهامبخش باشد، اما تجربه نشان میدهد که برای روح بالغ پاسخگویی آن محدود است. سبک تغزلی و عرفانی کلاسیک بر پایهی یقین، پند و نظم استوار است اما خوانندهی امروز در جهانی زندگی میکند که یقینها فرو ریختهاند و تجربهها پیچیده و چندلایهاند.
میلان کوندرا در هنر رمان (۱۹۸۶) توضیح میدهد که رمان مدرن وقتی زاده شد که انسان دیگر «یقین خود را از دست داد» و در پی تجربهای از معنا بود که با پیچیدگیهای زیست مدرن سازگار باشد. او معتقد است که هنر مدرن دیگر آموزگار معنا نیست بلکه محل تجربهی بیمعنایی و کشف شخصی معنا است. از این منظر، ادبیات کلاسیک هرچند ارزشمند، دیگر نمیتواند پاسخگوی نیازهای معنایی انسان بالغ باشد.
همچنین، پژوهش فاطمه کشفارز (۲۰۰۹) نشان میدهد که شعر عرفانی مولوی برای خوانندهی امروز، به جای زبان تجربه بیشتر زبان خاطره است. او مینویسد:
اگر خوانندهی امروز با جهانبینی عرفانی بیگانه باشد، شعر مولوی دیگر زبان تجربه نیست بلکه زبان یادآوری تجربهای از دست رفته است.
این نشان میدهد که آثار تغزلی کلاسیک همچون آینهای از کودکی و نوجوانی روح عمل میکنند؛ جایی که شور، پند و زیبایی هنوز پاسخگو هستند اما برای ذهن بالغ که در جستوجوی تناقض، پرسش و تجربه است، دیگر کافی نیستند.
پیوند میان سنت و مدرنیته
منتقدان ممکن است بر اهمیت ادامهی مطالعهی کلاسیک تأکید کنند اما تجزیه و تحلیل تطبیقی نشان میدهد که نیازهای معنایی انسان مدرن تنها با تقلید از گذشته برآورده نمیشود. همانطور که کشفارز نشان میدهد، فاصلهی بین خوانندهی معاصر و جهانبینی کلاسیک قابل مشاهده است و همانگونه که کوندرا بیان میکند، هنر مدرن زاییدهی تجربهی عدم یقین است. این دو دیدگاه در کنار یکدیگر بیان میکنند که ارزش کلاسیکها بیشتر در شناخت تاریخی و زبانی و کمتر در ارائهی پاسخهای معنایی مستقیم برای تجربهی زیست معاصر نهفته است. از این منظر، ادامهی توصیه به خواندن کلاسیک بدون ارزیابی انتقادی ممکن است بیش از آنکه کمک کند، مانعی برای رشد ادبی و فکری باشد.
شعر کلاسیک فارسی با ویژگیهایی چون زبان پرآرایه، تصاویر نمادین و ساختارهای وزنی دقیق، عمدتاً بر اساس احساسات لحظهای و تجربههای ذهنی شاعر ساخته شده است. این ویژگیها هرچند در دوران خود جذاب و تأثیرگذار بودند اما برای خوانندهی معاصر که در دنیای پرشتاب و پیچیدهی امروز زندگی میکند ممکن است کمتر پاسخگو باشند. از دیدگاه روانشناسی این نوع شعر میتواند بهعنوان ابزاری برای بیان ناخودآگاه و احساسات سرکوبشده عمل کند. اما در دنیای مدرن، جایی که فرد با چالشهای روانی پیچیدهتری روبهرو است، این نوع بیان ممکن است ناکافی باشد. بهعنوان مثال، در روانکاوی تأکید بر تحلیل عمیقتر ساختارهای روانی و تجربیات گذشتهی فرد است، در حالی که شعر کلاسیک بیشتر بر بیان سطحی و فوری احساسات متمرکز است.
مطالعات نشان دادهاند که خواندن متنهای کلاسیک برای خوانندگان معاصر ممکن است بهعنوان یک تجربهی احساسی و یادآور دوران گذشته عمل کند اما برای درک و پردازش تجربیات پیچیدهتر روانی و اجتماعی امروز نیاز به رویکردهای تحلیلیتر و ساختارمندتری وجود دارد.
با توجه به آنچه گفته شد میتوان چنین جمعبندی کرد که خواندن ادبیات کلاسیک همچنان برای درک ریشههای زبان، سبک روایت و تاریخ فرهنگی ارزشمند است، اما دیگر ضرورتی برای پاسخ به نیازهای معنایی و تجربهای خوانندهی بالغ ندارد. تجربهی زیستهی انسان مدرن نیازمند مواجهه با چندگانگی، تناقض و پرسش است و این ویژگیها به ندرت در آثار کلاسیک به شکل مستقیم یافت میشوند. مطالعهی انتقادی و تطبیقی، ترکیب آثار کلاسیک و مدرن و تمرکز بر تجربهی شخصی و معاصر میتواند جایگزین مؤثری برای پیروی مطلق از سنت باشد. و در نهایت، پرسش اصلی که مقاله بر آن تأکید دارد، بیش از آنکه تاریخی یا زیباشناختی باشد، وجودی و فلسفی است: آیا کلاسیکها هنوز میتوانند پاسخگوی تجربهی زیستهی انسان امروز باشند، یا تنها آینهای از گذشتهاند؟ با این پرسش، مسیر مطالعه و نویسندگی معاصر، از تقلید صرف فاصله گرفته و به مواجههی فعال با معنا و تجربهی واقعی هدایت میشود.
منابع:
کشاورز، فاطمه. (۱۳۸۸). خوانش شعر عرفانی: مورد جلالالدین مولوی. لندن: روتلج.
صادقی، معصومه. (۱۳۹۴). تأثیر ادبیات کلاسیک فارسی در داستاننویسی معاصر. مطالعات پیشرفته در زبان و ادبیات، ۶(۳).
یونگ، کارل گوستاو. انسان و سمبولهایش. ترجمه ابوطالب صارمی. تهران: امیرکبیر، چاپ نخست ۱۳۵۲.
کوندرا، میلان. هنر رمان. ترجمه پرویز همایونپور. تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۱.
Freud, S. (1910). The Origin and Development of Psychoanalysis. Vienna: International Psychoanalytic Publishing.
نظرها
نظری وجود ندارد.