سوسیالیسم و آزادی: نفی سلطه، نه نفی فرد
تحلیلی بر نسبت آزادیهای فردی و سیاسی با نظام سوسیالیستی
هیوا امانی در این نوشتار بهدنبال این است تا با بازخوانی نسبت آزادی و سوسیالیسم از منظری تاریخی و نظری، نشاندهد که سوسیالیسم راستین نه نفی آزادی، بلکه نفی سلطه است و تفاوت آن با درک سرمایهداری از آزادی، تفاوتی است میان رهایی واقعی و توهم انتخاب.

آزادی هدف است؛ دموکراسی محصول جانبی. عکس: شاتراستاک
مقدمه
مسئلهی آزادی از نخستین روزهای پیدایش اندیشهی سوسیالیستی تا امروز، یکی از میدانهای اصلی نبرد نظری میان سوسیالیسم و سرمایهداری بوده است. بورژوازی در تمام قرن بیستم کوشیده است تا در ذهن افکار عمومی، سوسیالیسم را با سرکوب، بوروکراسی و خفقان سیاسی مترادف سازد؛ در حالی که در بنیان نظری مارکس، انگلس، لنین و بسیاری از متفکران سوسیالیست پس از آنان، آزادی نهتنها نفی نمیشود، بلکه غایت نهایی رهایی انسان از سلطه طبقاتی و بیگانگی است.

اما پرسش بنیادی این است: آزادی از چه؟ و برای چه کسی؟ آیا آزادی در معنای بورژوایی آن – یعنی آزادی مالکیت، انتخاب شغل یا رأی دادن در چارچوب بازار – همان آزادیای است که مارکس از آن سخن میگفت؟ یا آنگونه که او در «سرمایه» و «نقد برنامهی گوتا» مینویسد، آزادی تنها زمانی تحقق مییابد که انسان از سلطهی ضرورتهای مادی و از اجبار کار مزدی رها شود؟
در قرن بیستم، تجربههای سوسیالیستی (فارغ از تحلیل ماهیتی و محتوای آنها)– از اتحاد جماهیر شوروی و کوبا تا چین و اروپای شرقی – کوشیدند این وعده را عملی کنند. اما همانقدر که موفقیتهای بزرگی در رفع فقر، سواد، مسکن و بهداشت بهدست آوردند، در زمینهی آزادیهای سیاسی و فردی نیز کاستیها و تناقضهایی از خود بر جای گذاشتند.
هدف این نوشتار، بازخوانی نسبت آزادی و سوسیالیسم از منظری تاریخی و نظری است: نشاندادن اینکه سوسیالیسم راستین نه نفی آزادی، بلکه نفی سلطه است – و تفاوت آن با درک سرمایهداری از آزادی، تفاوتی است میان رهایی واقعی و توهم انتخاب.
آزادی در نگاه مارکسیستی: رهایی از سلطه، نه انتخاب در بازار
در سنت مارکسیستی، آزادی هرگز به معنای مجرد و حقوقیِ آن در فلسفهی بورژوایی تعریف نمیشود. مارکس در «ایدئولوژی آلمانی» مینویسد: «آزادی، یعنی انسان به نیروهای اجتماعی و طبیعی خود آگاه شود و آنها را در اختیار بگیرد.» آزادی از این منظر، رابطهای مادی و تاریخی است، نه وضعیتی ذهنی.
در جامعهی سرمایهداری، انسان از لحاظ حقوقی آزاد است، اما از لحاظ مادی وابسته. او آزاد است نیروی کار خود را در بازار بفروشد، اما چون ابزار تولید در مالکیت او نیست، چارهای جز فروش ندارد. این آزادی، همانگونه که مارکس در جلد نخست «سرمایه» توضیح میدهد، آزادی دوگانهی کارگر است: او آزاد است از مالکیت وسایل تولید (یعنی هیچ ندارد)، و آزاد است تا نیروی کارش را بفروشد. چنین آزادیای در حقیقت شکلی از اجبار است – اجبارِ به انتخاب در میان گزینههایی که همگی درون ساختار سلطه قرار دارند.
درک بورژوایی از آزادی، بر پایهی حقوق فردی مالکیت استوار است. اما این حق، خود محصول مناسبات طبقاتی است. کسی که سرمایه دارد، از آزادی انتخاب گستردهتری برخوردار است؛ کسی که تنها نیروی کار دارد، ناگزیر است آزادی خود را در خدمت بقای زیستی قرار دهد. در این معنا، آزادی بورژوایی شکل ظاهریِ نابرابری واقعی است.
در مقابل، سوسیالیسم مارکسیستی آزادی را نه در چارچوب «انتخاب فردی در بازار»، بلکه در رهایی جمعی از سلطه میبیند. مارکس در نقد برنامهی گوتا تصریح میکند:
در جامعهای کمونیستی، جایی که رشد همهجانبهی فردانسانی شرط رشد همگان باشد، آزادی واقعی آغاز میشود؛ جایی که کار دیگر وسیلهی زیست نیست، بلکه نیاز حیاتی انسان است.
در این معنا، آزادی تنها زمانی ممکن است که انسانها از بند مالکیت خصوصی و استثمار رها شوند و وسایل تولید را بهطور جمعی در اختیار گیرند. تنها در آن صورت است که آزادی از سطح حقوقی به سطح مادی و اجتماعی ارتقا مییابد.
آزادی در سرمایهداری: میان توهم و نابرابری
سرمایهداری از قرن هجدهم تا امروز، خود را بهعنوان نظام آزادی معرفی کرده است: آزادی فردی، آزادی بازار، آزادی عقیده. اما اگر به تاریخ واقعی بنگریم، این آزادیها همواره با نابرابری ساختاری همراه بودهاند.
در انقلاب فرانسه، شعار «آزادی، برابری، برادری» بر پرچم بورژوازی نقش بست، اما آزادی اعلامشده در اعلامیهی حقوق بشر و شهروند (۱۷۸۹) در عمل آزادی مالکیت و تجارت بود، نه آزادی از سلطه. دهقانان و کارگران شهری بهسرعت فهمیدند که آزادی بورژوایی به معنای آزادی سرمایه برای استثمار آنان است.
در قرن نوزدهم، آزادی بازار به معنای آزادی کودکان برای کار در معادن و آزادی کارگران برای مرگ در کارخانهها بود. در قرن بیستم نیز، ایالات متحده و اروپا آزادی را به دموکراسی انتخاباتی فروکاستند، در حالی که قدرت واقعی در دست انحصارات مالی و نظامی متمرکز ماند.
در عصر نولیبرالیسم (از دههی ۱۹۸۰)، این تناقض عریانتر شد: آزادی سرمایه برای حرکت جهانی، اما اسارت کارگران در قراردادهای موقت، مهاجرت ناایمن و بدهی.
در چنین جهانی، «آزادی فردی» به حق انتخاب در میان برندها تقلیل یافت – همان چیزی که هربرت مارکوزه آن را «آزادی در قفس» مینامید.
از نگاه مارکسیستی، آزادی در سرمایهداری همواره شکل ایدئولوژیک سلطه طبقاتی بوده است. سرمایهدار آزاد است زیرا کارگر ناگزیر است. بورژوازی برای توجیه این نظم، مفهوم آزادی را از محتوا تهی کرده و آن را به ابزار مشروعیتبخشی به سلطه بدل ساخته است.
تجربههای تاریخی: سوسیالیسم در آزمون آزادی
تجربهی قرن بیستم عرصهی برخورد میان دو مفهوم متضاد از آزادی بود. نظامهای سرمایهداری غربی آزادی را با انتخابات، بازار و آزادی مطبوعات تعریف کردند؛ در حالی که دولتهای سوسیالیستی، آزادی را با عدالت، امنیت اجتماعی و برابری اقتصادی پیوند زدند.
الف) دستاوردهای سوسیالیسم: آزادی مادی و اجتماعی
در نخستین دهههای قرن بیستم، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ برای نخستین بار نظم بورژوایی را در هم شکست و مدلی نو برای آزادی انسانی ارائه داد. در روسیهی تزاری، ۸۰ درصد جمعیت بیسواد بودند و زنان فاقد حق رأی بودند؛ ظرف دو دهه، آموزش همگانی، برابری حقوق زنان و حق کار به دست آمد.
در دهههای بعد، در کوبا، چین و اروپای شرقی، سوسیالیسم توانست آزادیهایی را محقق کند که در غرب تنها شعارشان داده میشد:
- آزادی از فقر و گرسنگی: در کوبا پس از انقلاب، با وجود محاصره، هیچ کودک گرسنهای نماند و نرخ سواد به ۹۹٪ رسید.
- آزادی از بیسوادی و تبعیض جنسیتی: در چینِ پس از ۱۹۴۹، میلیونها زن از قید ازدواج اجباری و کار بیمزد رها شدند و به نیروی کار اجتماعی پیوستند.
- آزادی از بیکاری و ناامنی اقتصادی: در اروپای شرقی، مسکن، آموزش، بهداشت و کار تضمینشده حق همگان بود.
این دستاوردها بیسابقه بودند و نشان دادند که سوسیالیسم، برخلاف تبلیغات بورژوازی، آزادی فردی را از سطح انتزاعی به سطح مادی ارتقا داد. انسانی که از گرسنگی، بیکاری و تحقیر طبقاتی رها شده باشد، نخستین بار مزهی واقعی آزادی را میچشد.
ب) کاستیها و تناقضها: تمرکز قدرت و محدودیت سیاسی
اما در کنار این پیشرفتها، تجربههای سوسیالیستی با مشکلاتی عمیق روبهرو شدند. تمرکز قدرت در حزب واحد، بوروکراسی سنگین و فقدان مکانیسمهای کنترل مردمی، به محدودیت آزادیهای سیاسی انجامید.
در شوروی استالینی، سرکوب مخالفان در دههی ۱۹۳۰ نهتنها نیروهای ضدانقلاب، بلکه بسیاری از انقلابیون اصیل را نیز در بر گرفت. در اروپای شرقی، نظامهای حزبی غالباً هر گونه تشکل مستقل کارگری یا روشنفکری را تهدیدی علیه وحدت حزب تلقی میکردند.
در چین، انقلاب فرهنگی (۱۹۶۶–۱۹۷۶) با هدف بازگرداندن قدرت به تودهها آغاز شد، اما بهدلیل بیثباتی نهادی، خود به عرصهای از افراط و حذف بدل شد. در کوبا، با وجود دستاوردهای چشمگیر اجتماعی، مطبوعات مستقل و احزاب مخالف تا امروز مجاز نیستند.
این تناقضها از کجا ناشی شد؟ از نگاه بسیاری از مارکسیستهای نقاد (از رزا لوکزامبورگ تا ایزاک دویچر و گوران تربورن)، مشکل اصلی در همسانسازی حزب و دولت بود. یعنی همان جایی که نهاد قدرت بهجای آنکه ابزار رهایی باشد، خود به منبع سلطه بدل شد.
نقد درونی: چرا آزادی در برخی تجربههای سوسیالیستی تضعیف شد؟
سادهترین توضیح برای کاستیهای سوسیالیسم قرن بیستم، توطئهی دشمنان خارجی است. اما اگرچه محاصره، تهدید نظامی و جنگ سرد نقش تعیینکنندهای داشتند، این عوامل بهتنهایی کافی نیستند. مسئله درونیتر است: ساختار قدرت و برداشت از حزب و دولت.
دو خطای نظری و ساختاری در این تجربهها تکرار شد:
١. نفی تکثر بهنام وحدت طبقاتی
حزب سوسیالیستی بهجای آنکه سازمانی از طبقه باشد، خود را نمایندهی یگانهی طبقه اعلام کرد. بدینترتیب هر صدای منتقدی «ضدحزبی» یا «ضدانقلابی» تلقی شد. رزا لوکزامبورگ در نقد بلشویکها هشدار داده بود: «آزادی فقط آزادیِ هواداران نیست؛ آزادی مخالفان است نیز».
٢. عدم تفکیک میان حزب، دولت و جامعه
در بسیاری از کشورها، حزب حاکم جایگزین تمام نهادهای اجتماعی شد. شوراهای کارگری که در آغاز ابزار مشارکت مردمی بودند، به بازوهای اداری حزب بدل گشتند. دولت بهجای آنکه بیان ارادهی جمعی باشد، به فرماندهی از بالا تبدیل شد.
این دو عامل موجب شدند که آزادی سیاسی – یعنی امکان نقد، انتخاب و مشارکت آگاهانه – تضعیف شود. در نتیجه، شکاف میان آرمان سوسیالیستی و تجربهی واقعی افزایش یافت، و نهایتاً در دههی ۱۹۸۰ به فروپاشی بلوک شرق انجامید.
آزادی در سوسیالیسم آینده: از رهایی تا مسئولیت
اگر سوسیالیسم بخواهد بار دیگر به نیرویی زنده و مردمی بدل شود، باید از این تجربهها بیاموزد. سوسیالیسم آینده نمیتواند بر سرکوب بهنام برابری استوار باشد؛ بلکه باید آزادی را بهمثابهی مسئولیتی نهادی و اجتماعی بازتعریف کند.
آزادی در سوسیالیسم آینده یعنی:
- آزادی از فقر و استثمار (پایهی مادی آزادی)
- آزادی در نقد و مشارکت (پایهی سیاسی آزادی)
- و آزادی در خودبیانگری و تنوع فرهنگی (پایهی انسانی آزادی)
برای تحقق این اهداف، چند اصل بنیادی باید نهادینه شود:
الف) دموکراسی شورایی واقعی
شوراهای کارگری و اجتماعی نباید به تشریفات اداری تقلیل یابند. آنها باید قدرت تصمیمگیری مستقیم در محل کار و محل زندگی داشته باشند، و بتوانند نمایندگان خود را در هر زمان عزل کنند. انتخابات باید آزاد، شفاف و رقابتی باشد، نه نمایشی.
ب) قانون اساسی تضمینکنندهی حقوق فردی
سوسیالیسم آینده نیازمند منشوری است که آزادی بیان، عقیده، تشکل و اعتراض را بهعنوان حقوق غیرقابل تعلیق تضمین کند. این حقوق نباید وابسته به تصمیم حزب یا دولت باشند، بلکه باید از جایگاهی فراتر – بهعنوان اصول انقلاب اجتماعی – برخوردار شوند.
ج) تفکیک میان حزب، دولت و جامعه مدنی
حزب پیشرو باید نقش آموزشی، سازماندهنده و روشنگر داشته باشد، نه مالک قدرت. دولت باید ابزار اجرایی تصمیمات جمعی باشد، و نهادهای مدنی باید مستقل بمانند. تجربه نشان داده است که تمرکز بیمهار قدرت، حتی در دست «انقلابیترین» نیروها، به بوروکراسی و سرکوب میانجامد.
د) گردش قدرت و شفافیت نهادی
قدرت سیاسی باید محدود و پاسخگو باشد. هیچ مقام یا حزب نباید مادامالعمر بماند. رسانههای مردمی و شوراهای محلی باید حق نظارت بر عملکرد دولت داشته باشند. شفافیت، دشمن طبیعی فساد و شرط رشد آگاهی جمعی است.
بازتعریف نظری آزادی در برابر سرمایهداری معاصر
در قرن بیستویکم، سرمایهداری وارد مرحلهی جدیدی شده است: سرمایهداری دیجیتال و پلتفرمی. آزادی امروز دیگر در بازار سنتی تحقق نمییابد، بلکه در پلتفرمهایی چون آمازون، متا، و تسلا به گروگان گرفته شده است.
کارگر امروز نه در کارخانهی فورد، بلکه در زنجیرهی داده و اپلیکیشن کار میکند. او «آزاد» است در هر ساعت کار کند، اما همواره زیر نظارت الگوریتمهاست. سرمایهداری معاصر، آزادی را به کنترل هوشمند بدل کرده است.
در چنین شرایطی، سوسیالیسم آینده باید مفهوم آزادی را بازتعریف کند:
- آزادی از نظارت و انقیاد دیجیتال
- آزادی از مالکیت انحصاری دادهها
- آزادی از اجبار کار غیرمولد و بیمعنا
به تعبیر نوآم چامسکی، «آزادی واقعی زمانی معنا دارد که ابزارهای ارتباط و تولید، در مالکیت جمعی و دموکراتیک باشند».
بنابراین، نبرد بر سر آزادی در عصر جدید، نبردی است بر سر مالکیت دادهها، منابع طبیعی، و توان تصمیمگیری جمعی دربارهی فناوری و تولید.
آزادی و برابری در همزیستی خلاق
سوسیالیسم، در معنای اصیل خود، پروژهای برای رهایی انسان است – نه صرفاً از فقر، بلکه از هر شکلی از سلطه. اما رهایی اقتصادی بدون آزادی سیاسی، به بوروکراسی منجر میشود؛ و آزادی سیاسی بدون عدالت اقتصادی، به فریب بورژوایی.
تجربهی قرن بیستم نشان داد که برابریِ بدون آزادی، خشک و بیروح است؛ و آزادیِ بدون برابری، توهمی سرمایهدارانه. سوسیالیسم آینده باید راه سومی بگشاید: راهِ همزیستی خلاقِ برابری و آزادی.
چنین سوسیالیسمی تنها با بازاندیشی نظری، ساخت نهادهای شفاف، دموکراسی شورایی و فرهنگ نقدپذیر ممکن است. آزادی در این سوسیالیسم، نه شعاری آرمانی بلکه مسئولیتی تاریخی است؛ وظیفهای جمعی برای پاسداری از رهایی انسان از هر سلطه – طبقاتی، بوروکراتیک یا فناورانه.
مارکس در جایی نوشت:
آزادی، جوهر انسان است. اما آزادی نه انتزاعی است، نه صرفاً فردی؛ بلکه اجتماعی است. انسان تنها در جامعه آزاد میشود.
امروز، در جهانی که سرمایه هر روز فرد را منزویتر و جهان را نابرابرتر میسازد، بازاندیشی در معنای اجتماعی آزادی نهفقط وظیفهی سوسیالیستها، بلکه ضرورت بقای انسانیت است.
منابع:
۱. مارکس، کارل. سرمایه، جلد سوم. ترجمهی حسن مرتضوی. نشر آگاه.
۲. مارکس، کارل. نقد برنامهی گوتا. ترجمهی حمید مهری.
۳. انگلس، فردریش. سوسیالیسم: تخیلی و علمی. ترجمهی باقر پرهام.
۴. لنین، ولادیمیر. دولت و انقلاب. ترجمهی حسن شهباز.
۵. لوکزامبورگ، رزا. انقلاب روسیه. ۱۹۱۸.
۶. Deutscher, Isaac. The Unfinished Revolution. Oxford University Press, 1967.
۷. Hobsbawm, Eric. *The Age of Extrem
نظرها
نظری وجود ندارد.