بازخوانی رادیکال و انتقادی «قدرت بیقدرتان» واتسلاو هاول
مهدی احسانی در این مقاله با بازخوانی انتقادی قدرت بیقدرتان واتسلاو هاول، ایدهی «کار در مقیاس کوچک» و مقاومت اخلاقی فردی را در پرتو سنت نظریه انتقادی و اندیشه رادیکال به پرسش میکشد. با اتکا به آراء متفکرانی چون مارکس، لنین، گرامشی، فوکو و بوردیو، او نشان میدهد که چگونه زیست اخلاقیِ فردی، در غیاب سازمانمندی، تحلیل ساختاری و کنش جمعی، نهتنها توان گسست از نظم مسلط را ندارد، بلکه میتواند ناخواسته به بازتولید همان مناسبات قدرت بینجامد.

قدرت بیقدرتان واتسلاو هاول

مفهوم «کار در مقیاس کوچک» در کتاب قدرت بیقدرتان واتسلاو هاول، یکی از مشهورترین الگوهای مقاومت فردی در برابر نظمهای پسا توتالیتر است. هاول نظام های پسا توتالیتر را چون شبکهای از آیینمندی های روزمره، مناسک ایدئولوژی و انطباقهای تدریجی میفهمد و راه رهایی را نه در تحول ساختاری و رادیکال بلکه در اقداماتی روزمره، شخصی و کوچک مییابد. از منظر هاول بازگشت به صداقت، مقاومت فردی، امتناع از دروغ، زیست در حقیقت و اصلاح زندگی شخصی ما را به سر منزل مقصود خواهد رساند.
در این روایت، هاول تلاشهای صادقانهی یک سرکارگر آبجوسازی که او را «ش» مینامد را نمونهای از مقاومت اخلاقی میداند؛ مقاومتی که بهتدریج شکافهایی در ساختار قدرت ایجاد میکند!
اما همین روایت در سنت نظریه انتقادی و اندیشه رادیکال از مارکس و لنین گرفته تا گرامشی، فوکو، بوردیو، آدورنو و بنیامین و آلتوسر و... پرسشهای مهمی برمیانگیزد.
این مقاله با تکیه بر همین مجموعه نظری، نشان میدهد که کنش صادقانه «ش» اگرچه از نظر اخلاقی قابل احترام است، اما از منظر تحلیل ساختارهای قدرت، نه تنها توانایی تغییر نظم سیاسی را ندارد، بلکه گاهی ناخواسته به بازتولید همان نظام کمک میکند. این نوشته نشان میدهد که چگونه سرکارگر «ش» عملاً درون دستگاههای ایدئولوژیک دولت عمل میکند، نه علیه آن و این رهیافت هاول نوعی فردگرایی اخلاقی لیبرال است که «سیاست» را در سطح «اخلاق فردی» حل میکند و این امر ناکافی، غیرسیاسی، غیررادیکال و در مواردی حتی سازگار با بازتولید سلطه سیاسی است.
مقدمه: از اخلاق فردی تا مسئله سیاست
«کار در مقیاس کوچک» ایده اصلی هاول است. به نظر وی اگر فرد در حوزه کوچک خود درست، صادقانه و با وجدان عمل کند، همین «کار کوچک» در برابر نظامی که بر دروغ و نمایش استوار است، میتواند اثرگذار باشد.
نمونهی سرکارگر «ش» دقیقاً قرار است همین را نشان دهد. اما پرسش اینجاست:
آیا واقعاً این اعمال فردی میتوانند نیرویی سیاسی بسازند؟
آیا تلاش اخلاقمحور «ش» درون کارخانه، توان برهمزدن ساختار قدرت را دارد؟
یا برعکس، همانند چرخدندهای کوچک در سیستم، به حرکت روانتر آن کمک میکند؟
دقیقا اینجاست که پای سنت رادیکال چپ و نظریه انتقادی به میان میآید و نشان میدهد چرا اخلاق فردی، بدون سازمانمندی و تحلیل ساختار، نمیتواند موتور تغییر اساسی باشد.
بخش نظری: سوژه اخلاقی در برابر سوژه سیاسی
مارکس بهخوبی بین کاری که ارزش اضافی میسازد و کاری که نظم موجود را بازتولید میکند، تمایز میگذارد. از این زاویه، رفتار «ش» با تمام صداقت و سختکوشیاش بیش از آنکه نیروی گسست باشد، در خدمت ارتقای کارایی سیستم قرار میگیرد.
سوژه هاول نه مناسبات تولید را تغییر میدهد، و نه روابط طبقاتی را. تلاش او بیشتر نوعی وجدان کاری فردی است که در نهایت سود ساختار را افزایش میدهد. هاول ساختار سرکوبگر را بیشتر در «نظام دروغ»، «تظاهر» و «آئینمندی» طبقهبندی میکند و نه در اقتصاد سیاسی، در صورتی که از منظر مارکس هرگونه تغییر واقعی باید با تغییر مناسبات مالکیت و قدرت اقتصادی آغاز شود.
در واقع هاول از مالکیت، از سرمایه و از مناسبات تولید حرفی به میان نمیآورد. از منظر مارکس تغییر اخلاقی در جامعه نیازمند تغییر ساختارهای عینی است و نه بالعکس و در واقع تغییر اخلاقی بدون تغییر ساختار مادی نهایتا به سوپاپ اطمینانی برای نظم موجود تبدیل خواهد شد. از منظر مارکس کار جمعی، سازماندهی و مبارزه طبقاتی است که نیروی تغییر را میسازد در حالیکه هاول بر اصلاح فردی، پراکندهکاری و خودانگیختگی تاکید دارد که به گمان نگارنده فرد را بدل به «سوژه اخلاقی منزوی» میکند و ساختار را دست نخورده باقی میگذارد.
لنین نیز معتقد است مقاومت فردیِ پراکنده، نه تنها تغییری ایجاد نمیکند، بلکه انرژیهای اجتماعی را نیز تخلیه میکند. از این منظر بدون سازمان انقلابی قدرت تغییر نمیکند او به روشنی میگوید: «هیچ طبقه ای بدون سازمان خود، قدرت را به دست نمیگیرد».
از منظر لنینی سوژه سیاسی همیشه جمعی است (حزب، طبقه، اتحادیه، سازمان) اما هاول سوژه را «فرد اخلاقی» میداند. از نگاه لنینی، «ش» فردی است که از ساختار ناراضی است، اما نارضایتیاش را نه به سازمانمندی، بلکه به اخلاق شخصی تبدیل میکند، مسیری که در عمل، تهدیدی برای قدرت ایجاد نمیکند.
از نظر لنین بدون تصرف قدرت دولتی هیچ گذار واقعی صورت نمیگیرد در حالیکه هاول میگوید: «هدف ما تصرف قدرت نیست، هدف ما زندگی در حقیقت است» و از همین منظر است که به اعتقاد نگارنده کار در مقیاس کوچک هاول دقیقا سیاست زدایی از مبارزه و کناره گیری از سیاست است و بس.
گرامشی نیز معتقد است مقاومت بدون هژمونی ناممکن است. او تاکید زیادی بر هژمونی و جنگ مواضع دارد و از این منظر از دیدگاه گرامشی تحول اجتماعی فرآیندی هژمونیک است نه فردی، لذا هاول هیچ نظریهای درباره کسب هژمونی ندارد و همچنین هیچ تحلیل تاریخی ـ طبقاتی از بلوک قدرت نیز ارائه نمیدهد.
گرامشی بهخوبی نشان میدهد که گروههای «روشنفکر سنتی» معمولا خیال میکنند خارج از قدرتاند در حالیکه دقیقا بخشی از سازوکار تولید هژمونی مسلط میباشند. گرامشی نشان میدهد که بسیاری از رفتارهای اخلاقیِ فردی، ناخواسته در خدمت تثبیت هژمونی مسلط عمل میکنند.
«ش» نمونهای از همین وضعیت است: فردی درستکار که تلاش میکند سیستم موجود بهتر کار کند، نه اینکه دگرگون شود.
و به همین معنا دگراندیشان کوچک هاول نه ضد هژمونیاند و نه حامل هژمونی جدید. از منظر گرامشی تحول فرهنگی باید با تحول سیاسی همراه باشد اما هاول فرهنگ را جایگزین سیاست و سازمانمندی میکند. و از این منظر از دیدگاه نگارنده سوژه اخلاقی هاول سوژههای بیوزنی هستند که نقش ساختاری ندارند.
لوکاچ در تاریخ و آگاهی طبقاتی نشان می دهد که ایدئولوژی با «شی وارگی» آمیخته است و از این منظر اخلاق گرایی هاول بخشی از آگاهی کاذب است. از منظر لوکاچ، رفتار "«ش» فاقد پیوند با آگاهی جمعی است. او فردی است که کاستیهای نظام را در سطح تجربه شخصی لمس میکند، اما این تجربه را به آگاهی طبقاتی تبدیل نمیکند.
لوکاچ می گوید: «ایدئولوژی دقیقا زمانی قوی است که افراد تصور می کنند با اصلاح اخلاقی خود میتوانند رهایی یابند.» و هاول نیز دقیقا همین را میگوید: «زندگی در حقیقت کافی است.» از منظر لوکاچ هاول ساختار را نامرئی میکند، سوژه را مسئول رهایی خودش معرفی میکند و به نظام موجود اجازه میدهد بدون تغییر مادی پابرجا بماند.
لوکاچ میگوید: «تمامیت، حقیقت است.» اما هاول کل را رها می کند و به جزئیات میپردازد و از این منظر به اعتقاد نگارنده کار در مقیاس کوچک هرگز نمی تواند به تغییر ساختار کلی بینجامد.
از منظر بوردیو نیز مفهومهای میدان، سرمایه و هابیتوس برای تحلیل قدرت بهکار برده میشود. از این منظر قدرت در میدانها توزیع شده است و کنشگران بسته به سرمایهشان قادر به اعمال قدرت هستند. اما هاول نظامهای پساتوتالیتر را بیشتر یک فضای اخلاقی میبیند تا میدان قدرت و نابرابریهای ساختاری را نادیده میگیرد زیرا «ش» سوژهای برابر با مقامات دولتی و حکومتی نیست.
از طرف دیگر بوردیو معتقد است تغییر هابیتوس (رفتار و اندیشه فرد) بدون تغییر میدان ممکن نیست و رفتارهای ظاهراً اخلاقی معمولاً محصول عادتهای درونیشده (هابیتوس) هستند. «ش» سختکوش است، چون این سختکوشی از او سوژهای مطلوب در میدان تولید میسازد. اما این سختکوشی لزوماً مقاومت سیاسی نیست.
اما هاول معتقد است فرد خودش را تغییر دهد، جامعه خودبخود تعییر می کند و از این منظر به اعتقاد نگارنده این ادعاهای هاول بهشدت غیرجامعه شناختی است.
آدورنو نیز معتقد بود مقاومت فردی در جامعه مدرن، اغلب «بیخطر» و «قابل جذب» است. او میگوید: «کنش فردی اگر تهدید ساختار را از بین نبرد، به بخشی از آن جذب میشود.» و هاول دقیقا مقاومت را امر شخصی، مبارزه را امر اخلاقی و تغییر را در اصلاحات خرد می بیند و بهنظر میآید که این همان فرایندی است که آدورنو آن را «بیخطرسازی مقاومت» مینامد.
از دید آدورنو اخلاق فردی در جامعه سرکوبگر یا ریاکارانه است یا بهصورت ژست سیاسی در میآید و یا کالای فرهنگی میشود و از این منظر به اعتقاد نگارنده پروژه هاولی رهایی از طریق صداقت! فرآیندی عقیم، نابجا و کاذب میباشد.
فوکو نیز قدرت را شبکهای میدید که همه جا جاری و ساری است. او معتقد است مقاومت درون قدرت شکل میگیرد نه بیرون از آن در صورتیکه سوژه هاولی مقاوت را خروج از دایره دروغ و بازگشت به دایره حقیقت میبیند و خیال میکند بیرون «سیستم» ایستاده است.
فوکو دو گانه «حقیقت ـ دروغ» هاول را رد می کند زیرا به اعتقاد او قدرت، حقیقت را می سازد پس استراتژی «زیستن در حقیقت» هاول چیزی بیش از یک استراتژی اخلاقی فردی نیست در صورتیکه وی بهخوبی نشان میدهد که چگونه نظامهای قدرت، از طریق انضباط و هنجارسازی، سوژههای مطیع و مفید تولید میکنند و از این منظر به اعتقاد نگارنده «ش» نه مقاوم، بلکه نمونهای از سوژه نرمالیزهشده توسط نظم حاکم است.
از دید والتر بنیامین نیز کنش سیاسی باید «لحظه قطعیت» داشته باشد و رخداد رهایی بخش نیازمند گسست ساختاری است اما هاول هیچ گسستی را پیشنهاد نمیکند و مقاومت او تدریجی، اخلاقی و غیر سیاسی است. بنیامین معتقد است هر جنبش رهایی بخش باید «زمان اکنونی» را برهم زند اما هاول نوعی «زمانبندی آرام"» را پیشنهاد میکند.
بنیامین بهدرستی در نقد خشونت میان خشونت قانونی و خشونت رهایی بخش تفکیک قائل میشود در صورتیکه در منظر هاول هیچ ایدهای در اینباره دیده نمیشود لذا از منظر نگارنده سوژه هاولی سوژهای بیشتر با نظم موجود است تا علیه نظم موجود.
آلتوسر نیز نشان می دهد که ایدئولوژی است که از افراد سوژه میسازد و سوژه همیشه پیشاپیش سوژه شده است و آزادی او درون ساختار است پس زیستن در حقیقت تصمیمی آزادانه نیست بلکه شکلی از سوژهمندی است که درون بازی ایدئولوژیک ساخته شده است در صورتیکه از منظر هاول سوژه خودبنیاد و آزاد است و فرد می تواند آزادانه دروغ را رد کند!
از منظر آلتوسر سیاست ستیز بین دستگاه های دولت است اما از نگاه هاول دولت به فرهنگ تقلیل مییابد. از منظر آلتوسری "«ش» محصول دستگاه های ایدئولوژیک دولت است نه برهم زننده آن. کارخانه از نگاه وی فقط محل تولید کالا نیست بلکه محل تولید «سوژه مطیع» نیز میباشد.
با این نگاه رفتار «ش» با وجدان کاری، عشق به کار، تلاش برای درست انجام دادن امور، همه از درونی شدن ایدئولوژی کار سرچشمه میگیرد. «ش» دقیقا همان سوژهای است که دستگاه، برای ادامه بقا به آن نیاز دارد. وقتی «ش» تنبیه میشود، این تنبیه نیز بخشی از کارکرد دستگاه است، نه بهعنوان مقاومت، بلکه برای اصلاح، کنترل و تنظیم بقیه کارگران و از این منظر به نظر نگارنده شکست و تنبیه «ش» رهاییبخش نیست و بخشی از مکانیسم کنترل است.
نتیجهگیری: اخلاق بدون سیاست، مقاومت بدون رهایی
پس از بررسی اجمالی آراء متفکران مختلف رادیکال و انتقادی، میتوان گفت که ایده «کار در مقیاس کوچک» و نظریات هاول دچار ضعفهای اساسی میباشد. تقلیل سیاست به اخلاق، فقدان سازماندهی و کنش جمعی، نادیده گرفتن ساختارهای اقتصادی و طبقاتی، غیبت نظریه هژمونی و استراتژی قدرت، برساختن سوژه اخلاقی فردی بهجای سوژه سیاسی و رهایی بخش جمعی، توهم امکان خروج از ساختار، بیتوجهی به تراکم مادی قدرت و بی خطر کردن مقاومت و مبارزه و قابل جذب شدن سوژه در نظام موجود.
بنابراین اگرچه هاول سهم مهمی در بیدار سازی اخلاقی جامعه چک در زمان خودش داشته است اما نظریه او فاقد بنیانهای نظری لازم برای تغییر ساختار میباشد و مقاومت را به سطح اخلاق فردی تقلیل میدهد و از این رو نظریه وی نمیتواند بدیلی برای نظریات رادیکالتر تغییر باشد.
منابع:
مارکس، کارل. سرمایه. ترجمه حسن مرتضوی. تهران: نشر آگاه.
مارکس و انگلس. مانیفست کمونیست. ترجمه حسن مرتضوی.
لنین، ولادیمیر. چه باید کرد؟ ترجمه باقر پرهام.
گرامشی، آنتونیو. گزیده نوشتهها. ترجمه مراد فرهادپور، بارانه عمادیان.
لوکاچ، گئورگ. تاریخ و آگاهی طبقاتی. ترجمه محسن ثلاثی.
بوردیو، پیر. تمایز. ترجمه حسن چاوشیان.
فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده.
آلتوسر، لویی. ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک دولت. ترجمه مرتضی مردیها / ترجمه یدالله موقن.
آدورنو، تئودور. دیالکتیک روشنگری. ترجمه مجید مددی.
بنیامین، والتر. رساله درباره مفهوم تاریخ. ترجمه مراد فرهادپور.
هاول، واتسلاو. قدرت بیقدرتان. ترجمه حمید پرنیان. نشر گام نو.
فرهادپور، مراد. نقد حال: مجموعه مقالات.
طباطبایی، سید جواد. سیاست و فرهنگ.
شفیعی، داریوش. نظریه انتقادی و سیاست مدرن.
عمادیان، بارانه. قدرت، سوژگی و بدن از فوکو تا آگامبن.







نظرها
نظری وجود ندارد.