ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جلسه سی‌و‌هفتم دادگاه حمید نوری: «بهترین جوان‌های مملکت را در زندان‌ها اعدام می‌کردند»

مجید صاحب‌جمع اتابکی در جلسه سی‌وهفتم دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت خود را در آلبانی ارائه داد. او از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ و از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است. صاحب‌جمع اتابکی در مواجه با تصویر امروز حمید نوری گفت: «او ۳۰ سال بزرگ‌تر شده، ۳۰ سال پیرتر اما خودش است. من مطمئنم خودش است و حتی با‌ چشم‌بند هم می‌توانم او را شناسایی کنم.»

سی‌و‌هفتمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده و بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده) روز پنج‌شنبه ۱۱ نوامبر/۲۰ آبان از حدود ساعت ۸ صبح به وقت محلی آغاز شد. در این جلسه مجید صاحب‌جمع اتابکی، از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ و از اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت داد. این جلسه مانند جلسه قبلی در آلبانی برگزار شد.

هفت شاهدی که امکان حضورشان در استکهلم فراهم نشده، در آلبانی شهادت می‌دهند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

جلسه سی‌و‌هفتم دادگاه حمید نوری پس از صحبت‌های رئیس دادگاه، با معرفی مقدماتی مجید صاحب‌جمع از سوی گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور او آغاز شد. او گفت:

«مجید صاحب‌جمع اتابکی که من از این به بعد او را مجید خطاب می‌کنم، سال ۱۳۴۲ به دنیا آمده است. او به دلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق حدود ۱۷ سال در زندان بوده است. مجید چند ماه پیش از اعدام‌های سال ۶۷ به زندان گوهردشت منتقل شده و چند ماه بعد از اعدام‌ها به زندان اوین انتقال یافته. او چندین بار با حمید نوری برخورد داشته که در خودش در این‌باره توضیح خواهد داد.»

پس از صحبت‌های وکیل مشاور مجید صاحب‌جمع، رئیس دادگاه گفت که در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم موضوعی برای طرح وجود‌ دارد. وکیل مدافع حمید نوری طرح مسأله کرد و گفت تصویری که از ماکت زندان نشان دا‌ده می‌شود، هنگام اشاره و ارجاع به آن چندان مطلوب نیست. او از قاضی خواست که در این مورد تصمیمی بگیرد تا امکان بهتر دیده شدن ماکت زندان گوهردشت در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم فراهم شود. توماس ساندر، رئیس دادگاه گفت که چون این تصویر با یک دوربین روی دست نشان داده می‌شود، می‌لرزد و مشکل ایجاد می‌کند. دادگاه برای لحظاتی متوقف و تلاش شد که که این مشکل را برطرف کنند. سپس رئیس دادگاه از شاکی خواست که هنگام اشاره به ماکت و توضیح از روی آن، نشانگرش را آرام‌تر حرکت دهد. با آغاز ضبط دادگاه، دادستان بازپرسی از مجید صاحب‌جمع اتابکی را آغاز کرد. او ابتدا توضیحی مقدماتی درباره کمبود وقت و ضرورت پاسخگویی دقیق داد.

دادستان مانند همیشه از مجید صاحب‌جمع خواست که دیده‌ها و شنیده‌هایش را تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست بگوید که مطمئن نیست. دادستان سپس درباره زمان دستگیری “مجید” سوال کرد. مجید صاحب‌جمع پس از سلام و خوشامدگویی گفت:

«من شهریور سال ۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدم. سال ۶۲ به دادگاه رفتم که اتفاقا قاضی همین نیری بود. دادگاه سه دقیقه طول کشید که وقت خوبی بود! من به ۱۲ سال زندان محکوم شدم و به زندان قزل‌حصار رفتم. دو سال بعد بخشی از مسائل من که نگفته بودم لو رفت و من دوباره به دادگاه رفتم. باز هم همین نیری ۱۲ سال دیگر به من حکم داد. یعنی سال ۶۵ دوباره به ۱۲ سال زندان محکوم شدم. بهمن سال ۱۳۶۶ من به زندان گوهردشت منتقل شدم. از سال ۶۵ طبقه‌بندی زندانی‌ها بر اساس سر موضع بودن آغاز شده بود و من هم به همین دلیل به زندان گوهردشت منتقل شدم. من و ۲۰۰ نفر دیگر به زندان گوهردشت منتقل شدیم. -البته ما با حالت اعتراض و در وضعیت اعتصاب به زندان گوهردشت منتقل شدیم. … وقتی وارد زندان گوهردشت شدیم، حدود ۲۰۰ نفر بودیم. شب بود. یادم می‌آید که برف می‌آمد. ما را وارد یک کریدور کردند. یک بند تقریبا خالی بود، هیچ‌کس توی آن نبود. یک تونل تشکیل دادند و چندین پاسدار با کابل و چوب و … مشغول زدن ما شدند. بعد گفتند لباس‌هایتان را دربیاورید. ما لت‌و‌پار شده بودیم و کسانی از ما مدام زمین می‌افتادیم. خود من هم چند بار زمین افتادم. یک بار که افتادم زمین از زیر چشم‌بندم حمید عباسی (حمید نوری) را دیدم. تعجب کردم که او اینجا چه می‌کند اما درد داشتم و نمی‌توانستم به این موضوع فکر کنم. حمید عباسی یک پاسدار معمولی زندان در سال‌های ۶۱ و ۶۲ در زندان اوین بود و من خودم او را آنجا دیده بودم. بندهای زندان اوین دربسته بودند. پاسدار موظف بود که زندانیان را از اتاق‌های بسته به سرویس بهداشتی و … ببرد یا شکنجه‌شدگان را به امداد ببرد، یا به هواخوری ببرد. این قدرتی بود که آن پاسدار داشت. من حمید نوری را آنجا بیشتر از ۱۰ باز دیدم. او هم پاسدار بود و شیفتش را با پاسدارهای دیگر عوض می‌کرد. البته فکر می‌کنم او دیپلم داشت و این امتیاز بزرگی بود. جایی که ما بودیم سالن یک و سالن شش زندان اوین بود که به آن آموزشگاه می‌گفتند. من حمید نوری را آنجا دیدم ….»

در ادامه جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری، دادستان از مجید صاحب‌جمع خواست که به زندان گوهردشت برگردد. مجید صاحب‌جمع گفت:

«بعد از اینکه ما را زدند، فردایش داود لشکری شروع کرد بازجویی کردن از ما. بازجویی‌هایی که خیلی هم خشن بود. می‌خواستند ببینند که چه کسانی تا چه اندازه‌ای بر سر موضع هستند. سوالی که ما با آن درگیر بودیم و شما هم الان درگیر آن هستید این بود: اتهامت چیست؟ پاسخ می‌توانست این باشد که هوادار، هوادار سازمان، هوادار سازمان مجاهدین یا هوادار سازمانی دیگر. … بعد از این بازجویی ما را منتقل کردند به فرعی مقابل سالن ۱۶ در طبقه همکف. چرا نامش فرعی مقابل سالن ۱۶ است؟ چون این بندها ۱۶ است؛ صرف‌نظر از اینکه این شماره‌ها بعدا مدام عوض می‌شوند اما این سالن‌ها خودشان فرعی داشتند که مثلا می‌شد فرعی سالن ۱۶. ما چون مقابل این سالن بودیم می‌شدیم فرعی مقابل ۱۶. ما در اینجا بودیم تا روز هشت مرداد. روز هشت مرداد ما را به این قسمت‌های زندان آوردند (روی ماکت نشان می‌دهد). من زندانی گوهردشتی نیستم. من زندانی اوینی هستم. بنابراین خیلی راجع به جزییات این زندان اطلاعی نداشتم. … تصور می‌کنم که ما را بردند به فرعی یک یا فرعی سه. چون این اولین بار بود که من از فرعی خودم خارج می‌شدم، تصوری نداشتم از ماجرا. اینها شنیده‌های من است از کسانی که متخصص ماجرا بودند …. روز هفتم مرداد که ما همچنان در فرعی مقابل ۱۶ بودیم روز نماز جمعه بود که شما الان به اندازه کافی درباره آن می‌دانید. در این نماز جمعه گفته شد که دیگر وجود زندانیِ سیاسی در زندان‌ها قابل تحمل نیست …. من پیشنهاد می‌کنم که این نماز جمعه به عنوان سند دادگاه ثبت شود. … برای ما در این نماز جمعه تعیین تکلیف شد. بعد از آن داود لشکری ما را صدا کرد و از فرعی‌مان به راهروی اصلی برد. در آنجا باز اسم و مشخصات ما را پرسید. همان سوال همیشگی: اتهامت چیست؟ این سوال تعیین تکلیف می‌کرد که زندانی چه سرنوشتی داشته باشد اما ما هیچ تصویری از آینده نداشتیم و هر کس بر اساس مصلحت خود جواب می‌داد: هوادار، هوادار سازمان یا هوادار سازمان مجاهدین خلق. ما به فرعی خودمان برگشتیم و شبش تلویزیون‌ها را جمع کردند. تلویزیون نداریم، روزنامه‌ها قطع شده، ملاقات نداریم، نماز جمعه را هم شنیده‌ایم، جنگ ایران و عراق هم تمام شده. خب اگر جنگ تمام شده پس چرا شعار مرگ بر منافق می‌دهند؟ ظاهرا باید فضای صلح‌آمیزی باشد … اما درست برعکس، ما در یک وضعیت تهدیدآمیزی قرار گرفته بودیم و نمی‌دانستیم چه خواهد شد … به هر حال صبح هشتِ مرداد ما از فرعی خودمان خارج شدیم و آمدیم به آن‌طرف ساختمان‌های زندان؛ یکی از این دو فرعی (روی ماکت نشان می‌دهد). رفتیم طبقه سوم. … ما به مدت یک هفته در این فرعی‌ها بودیم تا ۱۵ مرداد. … زندانی از لحظه‌ای که وارد محیط جدید می‌شود تلاش می‌کند به ارتباط گرفتن با دیگران. شما داستان مرس زدن را شنیده‌اید …. اطلاعات زیادی به دست آوردیم. شنیدیم که هیأتی از خارج زندان آمده و یکی از آنان نیری است. ما می‌دانستیم که نیری برای قطع هواخوری یا ملاقات نیامده. مثل هر قاضی دیگری آمده تا تصمیمی جدی بگیرد. ما شنیدیم که شماری از زندانیان را در روزهای هشتم و نهم مرداد اعدام کرده‌اند. حتی محل تقریبی‌اش را هم گفتند که در سوله‌ها بوده که من بعدا فهمیدم سوله‌ها کجا هستند و شما هم می‌دانید ….»

دادستان از مجید صاحب‌جمع خواست به داستان خودش و روز ۱۵ مرداد برگردد. مجید صاحب‌جمع گفت:

«قبل از اینکه به ۱۵ مرداد برگردیم خوب است برویم به روز ۱۴ مرداد که باز هم جمعه بود و نماز جمعه. رئیس شورای عالی قضایی گفت که زیر فشار برای “اعدام منافقین” است. این نماز جمعه دیگر کار را تمام کرد …. این نماز جمعه از رادیوی زندان پخش می‌شد ….»

رئیس دادگاه پرسید که شما گفتید رادیوها را هم جمع کرده بودند …. مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت که زندانی‌ها رادیو نداشته‌اند و او گفته تلویزیون‌ها را برده‌اند اما نماز جمعه از بلندگوی زندان پخش می‌شده است. رئیس دادگاه باز هم در این مورد سوال کرد. مجید صاحب‌جمع گفت:

«من خودم صدای نماز جمعه را از رادیوهای پاسدارها که با صدای بلند پخش می‌شد شنیدم اما از بلندگوهای سالن اصلی هم پخش می‌شد.»

رئیس دادگاه پرسید اما شما از بلندگو نشنیدید و از رادیوی پاسدارها شنیدید… مجید صاحب‌جمع پاسخ داد بله بله … و در ادامه گفت:

«روز ۱۵ مرداد آمدند و عده‌ای از جمله من را صدا زدند و بیرون بردند. از این فرعی آمدیم به راهروی اصلی و البته از طبقات به طبقه همکف. آمدیم و در راهروی ساختمان دادیاری نشستیم. چند دقیقه‌ای آنجا بودم تا اینکه ناصریان (محمد مقیسه) آمد، دستش را روی شانه من گذاشت و آرام گفت بلند شو! من به اتفاق ناصریان به اتاق هیأت مرگ رفتم البته جزییاتی دارد از جمله اینکه در کنار اتاق هیأت مرگ هم نشستم اما به هر حال واردِ اتاق هیأت مرگ شدم. آنجا گفتند چشم‌بندت را بردار. چشم‌بند را که برداشتم مواجه شدم با یک میز درازی که کسانی که پشت آن نشسته بودند. من بلافاصله آنها را شناختم جز یکیشان را. نیری بود، رئیسی، اشراقی و پورمحمدی که من او را بعدا شناختم. گفتند بنشین. نشستم. نیری گفت که می‌خواهیم به زندانی‌ها عفو بدهیم. یاد نماز جمعه روز قبلش افتادم. عفوی در کار نبود، مخصوصا با حضور نیری …. می‌رسیم به سوال اصلی: اتهامت چیست؟ من گفتم هوادار. اشراقی وارد مکالمه شد و گفت که طرفدار گروه منافقین است. من گفتم که من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. ما برای رحلت پیامبر و امامانمان مراسم برگزار می‌کنیم. … (برای کسانی که در ایران زندگی می‌کنند این معنای مشخص دارد). مادر بزرگ من برای زنان جوان جلسات مذهبی برگزار می‌کند. شوشتری خندید و گفت پس مادربزرگت هم منافق تربیت می‌کند. همه‌شان خندیدند. در این لحظه ناصریان وارد اتاق شده بود. نیری به او گفت که یک برگه به او بدهد تا انزجار بنویسد. ناصریان من را از اتاق کشید بیرون. من با ناصریان آمدیم بیرون و من کنار راهرو نشستم. آنجا من چند جمله‌ای روی یک ورقه نوشتم (روی ماکت نشان می‌دهد). بعد از چند دقیقه ناصریان دوباره آمد سراغ من، برگه را از من گرفت و رفت توی دادگاه، برگشت و من را کشید به راهروی اصلی. اینجاها (روی ماکت نشان می‌دهد) گفت بنشین تا صدایت کنند. خودش با شتاب رفت و من تا نیمه‌های شب آنجا ماندم. اینجا من بسیاری از مشاهدات خود را دیدم. اینجا زندانیان زیادی بودند که دو طرف پشت به دیوار نشسته بودند. تعدادی از زندانی‌ها از این محل دور می‌شدند و به طرفِ انتهای راهرو می‌رفتند و مجددا زندانیان جدیدی همین راهی را که من رفته بودم می‌رفتند و برمی‌گشتند. این ماجرا تا شب ادامه داشت. اولین برخورد من با حمید عباسی (حمید نوری) اینجا اتفاق افتاد. او از ساختمان دادیاری آمد و وسط راهرو ایستاد. یک لیست ۱۰-۱۲ نفری را خواند و زندانی‌ها صف بستند. بعد گفت حرکت کنید! بروید به طرف بندتان. در ذهن من اما آن حرکت کنید ماند و در ذهن من خیلی دردآور است. من آن روز عده‌ای از بهترین دوستانم را از دست دادم. کسانی که تا صبح آن روز با ایشان بودم. کسانی که آنها هم مثل من به اتاق هیأت مرگ رفتند اما با یک تفاوت: آنها در پاسخ به سوال اتهام، گفتند هوادار سازمان مجاهدین خلق و من این را نگفتم. جمشید شریعت، علی گلیج، سیرنگ درستکار، … مهدی مداح، عابد کریم‌زاده، محسن محمدباقر، محمدتقی جناب‌زاده ...»

مجید صاحب‌جمع پس از مکثی طولانی از شمار دیگری از اعدام‌شدگان نام برد و با بغض و گریه می‌گوید:

«اینها دیگر از من جدا شدند و برای همیشه رفتند برای اینکه بر سر موضع مجاهدی خودشان استوار ایستادند …. اما یکی از دردناک‌ترین صحنه‌ها مربوط به محسن محمدباقر است. او از دو پا فلج بود. در کودکی به دلیل همین مشکلش در فیلم معروفی بازی کرده بود و اتفاقا فیلم آن‌قدر معروف بود که در جشنواره‌ای در کشور سوئد نشان داده شد و جوایز متعددی هم گرفت. کودکی محمدباقر را می‌توانید در این فیلم ببینید اما درخشان‌ترین لحظه او روز ۱۵ مرداد بود که وقتی صدایش کردند با وجود اینکه دو عصا داشت مثل یک پرنده پرید و در صف ایستاد و تا مسافتی با عصا رفت. … مورد دردناک‌تر اما فردی بود که او را با برانکار آوردند و گذاشتندش روبه‌روی من. بعد او را به هیأت مرگ بردند و دوباره برش گرداندند روبه‌روی من. بچه‌ها گفتند ناصر را آوردند. من گفتم ناصر کیست؟ گفتند ناصر منصوری و من فهمیدم که ناصر کیست ….»

مجید صاحب‌جمع ماجرای ناصر منصوری و فشارهای وارد شده به او را که در شهادت روز گذشته محمد زند هم مطرح شد بیان کرد و گفت که ناصر منصوری چگونه خودش را از سلول انفرادی طبقه سوم به پایین پرتاب کرده است:

«… ما صدای شدیدی شنیدیم و آمدیم دم پنجره. دیدیم که یک نفر خونین روی زمین افتاده. پاسدارها سریع آمدند. به او لگد می‌زدند که منافق هنوز زنده‌ای؟! اطلاعاتت را باید بدهی. با چه کسی می‌خواستی فرار کنی؟ او را می‌زدند و سوال می‌کردند. آخر سر او را بردند و ما بعد فهمیدیم که از دو پا فلج شده است ….»

مجید صاحب‌جمع در ادامه درباره شجاعت ناصر منصوری صحبت کرد و گفت که او را چگونه به سوی محل اعدام‌ها برده‌اند.

او در ادامه گفت:

«… چند دقیقه بعد که ناصر منصوری و دیگران را بردند، دوباره آمدند و یک سری دیگر را بردند. بعد حمید عباسی (نوری) آمد توی راهروی مرگ با یک جعبه شیرینی. نان خامه‌ای که در ایران معروف است. او به پاسدارها تعارف کرد و وقتی به زندانی‌ها رسید به بعضی‌ از آنان هم تعارف کرد. البته کسی برنداشت اما آنها جشنشان را اعلام می‌کردند … شب شده بود. دوباره حمید عباسی (نوری) آمد. نام عده‌ای را خواند که من هم جزوشان بودم. به صف ایستادیم به سوی محل اعدام‌ها. عباسی کمی با من فاصله داشت. من قدم از او بلندتر است و از زیر چشم‌بند او را می‌دیدیم که ما را رو به محل اعدام‌ها به صف می‌کرد. او بعد گفت حالا عقب‌گرد و خندید. او با ما بازی می‌کرد، بازی مرگ ….»

مجید صاحب‌جمع در ادامه شهادتش گفت که روز ۲۲ مرداد بار دیگر به راهروی مرگ و اتاق هیأت مرگ برده شده است. او از کسانی نام برد که به آنها فکر می‌کرده و دیگر نبوده …. مجید صاحب‌جمع گفت:

«… به هر حال ناصریان (محمد مقیسه) من را باز برد به اتاق هیأت مرگ. این بار یک نفر نبود: شوشتری. شوشتری آن زمان رئیس سازمان زندان‌ها بود و معروف بود. نیری این بار آشکارتر حرف می‌زد. انگار می‌دانستند که ما می‌دانیم چه خبر است. نیری گفت که فلانی باید مصاحبه کنی. گفتم چه مصاحبه‌ای؟ گفت که باید منافقین را محکوم کنی. من گفتم که سال‌هاست در زندان هستم و خبری از بیرون ندارم. گفت مهم نیست! همین یک جمله کافی‌ست که بگویی منافقین را محکوم می‌کنی. همین موقع ناصریان با عصبانیت وارد شد. او من را نمی‌شناخت. ما زندانی گوهردشتی نبودیم و او ترجیح می‌داد که گوهردشتی‌ها را زودتر بیاورد پیش هیأت. من را با عصبانیت کشید بیرون و در راهرو نشاند. گفت بنشین و بنویس تا صدایت کنم. بعد با عصبانیت رفت. … یادم رفت بگویم که خود او صبح آمده بود دنبال ما. او همان‌وقت هم عصبانی بود. داد می‌زد که خبیث‌ها! شما هنوز زنده‌اید! ما را آورد در راهروی مرگ و بقیه ماجرا را هم که گفتم ….»

مجید صاحب‌جمع در ادامه گفت که وقتی از اتاق هیأت مرگ بیرون آمده، باز هم حمید عباسی (نوری) را دیده که همچنان لیست می‌خوانده و زندانی‌ها را می‌برده است. او گفت که در این نوبت تحرکات پاسدارها بیشتر از نوبت قبل بوده که او در راهروی مرگ قرار داشته است. صاحب‌جمع در ادامه شهادتش گفت:

«… حمید عباسی (نوری) از دور آمد. خودکاری را که در دست داشت کشید به شوفاژی که پشت من بود و گفت “عاشورای مجدد مجاهدین”. این جمله برای کسانی که در ایران زندگی می‌کنند و مسلمانند خیلی معنا دارد ….»

مجید صاحب‌جمع در بخش دیگری از شهادتش بار دیگر از شماری از زندانیان از جمله کاوه نصارا نام برد و از گرفتار شدن او به مشکلات مختلف جسمی و روانی به دنبال شکنجه‌‌های طولانی گفت. او گفت که کاوه نصارا در راهروی مرگ نمی‌توانسته روی پاهای خود بایستد. صاحب‌جمع همچنین از شوخی‌هایی گفت که زندانیان در راهروی مرگ با هم می‌کرده‌اند تا روحیه بالای خودشان را نشان دهند. او درباره داریوش حنیفه‌پور گفت که او “دو بار دستگیری” بوده و به همین دلیل هم روی او حساس‌تر بوده‌اند:

«ناصریان (محمد مقیسه) آمد و خطاب به او گفت که خبیث! ویزایت صادر شده! و منظورش این بود که حکم اعدامت آمده ….»

مجید صاحب‌جمع در ادامه شهادتش گفت شب ۲۲ مرداد باز هم حمید عباسی (نوری) او و دیگر زندانیان را ابتدا رو به سالن اعدام‌ها به صف می‌کند و بعد به آنان دستور عقب‌گرد می‌دهد. او در ادامه شهادتش تا پیش از اعلام تنفس ۱۰ دقیقه‌ای، جزییات بیشتری از روند اعدام‌ها ارائه کرد.

با آغاز دوباره دادگاه حمید نوری در شهر دورِس آلبانی پس از ۱۰ دقیقه تنفس، دادستان بازپرسی از مجید صاحب‌جمع را از سر گرفت. او از صاحب‌جمع پرسید: «من می‌خواهم در روایت شما کمی به عقب برگردم. روز ۱۵ مرداد؛ شما گفتید بعد از اینکه رفتید به اتاق هیأت مرگ و برگشتید، در راهروی مرگ با حمید عباسی (نوری) برخورد داشتید. شما از کجا می‌دانید که او حمید نوری بوده است؟»

مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت:

«این سوالی‌ست که شما به طور معمول از شاهدان می‌پرسید. آنچه من باید به حرف‌های گفته شده اضافه کنم این است که ما در زندان به طور معمول با چند زندانبان بیشتر در تماس نبودیم و خیلی خوب آنها را می‌شناختیم. من نمی‌دانم که در دیگر رژیم‌های قضایی در کشورهایی که حقوق بشر را رعایت می‌کنند وضعیت چگونه است اما در زندان‌های ایران زندانی با دو یا نهایتا سه نفر به طور مستقیم ارتباط دارد …. من هم به طور مستقیم با لشکری، عباسی (نوری) و ناصریان (محمد مقیسه) به طور مستقیم ارتباط داشتم و نفر چهارمی در بین نبود. هم ما آنها را خوب می‌شناختم و هم آنها ما را. آنها ما را با چشم‌بند می‌شناختند. ما هم صدای آنها را می‌شناختیم، خودشان را می‌شناختیم و گاهی حتی آنقدر به ما نزدیک می‌شدند که بویشان را هم حس می‌کردیم.»

مجید صاحب‌جمع در ادامه گفت که حمید عباسی (نوری) را اولین بار از زیر چشم‌بند در راهروی مرگ دیده است، صدای او را هم شنیده و با توجه به اینکه گاهی چشم‌بندش را بالا می‌زده و می‌دیده، کاملا برایش روشن است که او حمید عباسی بوده است. او همچنین گفت زندانیان گاهی چشم‌بندهایشان را دستکاری می‌کرده‌اند تا از زیر آن بهتر ببینند. مجید صاحب‌جمع سپس به جزییات حضور حمید عباسی (نوری) در راهروی مرگ پرداخت و از روی ماکت توضیح داد که او را در کجای راهرو می‌دیده است:

«وقتی او در مقابل ما که نشسته بودیم قرار می‌گرفت، از کمر به پایین او قابل مشاهده بود. در لحظات دیگر هم با توجه به اینکه او حواسش بود یا نبود، می‌شد تلاش کرد تا او را دید یا بخش‌های دیگری از اندام او را دید. در لحظاتی که او اسم می‌خواند، من سرم را چند لحظه بلند می‌کنم و پایین می‌آورم. این کار را تکرار می‌کنم تا اینکه اسامی خوانده شوند. ما ابتکاراتی را روی چشم‌بندها به کار می‌بستیم ….»

دادستان صحبت‌های مجید صاحب‌جمع را قطع کرد و از او پرسید که آیا یادش می‌آید اولین بار حمید عباسی (نوری) لیست چه کسانی را خوانده است؟ صاحب‌جمع گفت که به یاد می‌آ‌ورد و اسامی را یک به یک تکرار کرد. او پیشتر هم این اسامی را گفته بود اما بعد از تکرارشان گفت که این اسامی مربوط به یک سری نیستند. او در پاسخ به سوال بعدی دادستان گفت:

«حمید عباسی مسئول خواندن اسامی بود و من فقط یک بار دیدم که ناصریان (محمد مقیسه) اسامی را بخواند. این دو نفر بودند که مسئول خواندن اسامی بودند. من روز ۱۵ مرداد شاهد بودم که عباسی چهار-پنج لیست اسامی را خواند. یک بار هم نام من را خواند که در مورد آن توضیح دادم.»

دادستان درباره نوبتی که ناصریان اسامی را خوانده سوال کرد و مجید صاحب‌جمع گفت که این نوبت در روز ۲۲ مرداد بوده و نه در روز ۱۵ مرداد. دادستان در ادامه شماره اسامی نام برده شده از سوی مجید صاحب‌جمع را در اسناد دادگاه اعلام کرد و از صاحب‌جمع پرسید که سرنوشت این افراد چه شده است. مجید صاحب‌جمع گفت که این افراد اعدام شدند. او در ادامه گفت:

«در این دادگاه اسامی زندانیان و اعدام‌شدگان گوهردشتی زیاد تکرار شده و شما هم در اسنادتان دارید اما اسامی زندانیان اوینی خیلی کمتر آمده. همین‌طور زندانیان مشهدی یا کرمانشاهی یا زنان و ….»

دادستان پرسید: «سوال این است که شما از کجا می‌دانید این افراد اعدام شده‌اند؟» مجید صاحب‌جمع پاسخ داد:

«این افراد سر موضع بودند و برای همین اعدام شدند. البته من لحظه حلق‌آویز شدن آنان را ندیدم اما می‌دانم که آنان به هیأت مرگ گفته‌اند هوادار سازمان مجاهدین خلق هستند و به همین دلیل اعدام شدند.»

دادستان پرسید از کجا می‌دانید که این را به هیأت مرگ گفته‌اند؟ مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت:

«چون از من هم همین سوال را کردند و اگر من هم می‌گفتم که هوادار سازمان مجاهدین هستم اعدام می‌شدم.

او در ادامه گفت:

«من دیگر هرگز این افراد را ندیدم. خانواده‌هایشان گفتند که آنان اعدام شده‌اند و البته رژیم هم اعلام کرد که این اعدام‌ها انجام شده. این ماجرا آن‌قدر بزرگ بود که حتی منجر به عزل قائم مقام رهبر در آن زمان شد ….»

رئیس دادگاه از مجید صاحب‌جمع خواست موضوع را از زاویه دید و بر اساسِ تجربه‌های شخص خودش توضیح بدهد. دادستان هم همین نکته را تکرار کرد و مجید صاحب‌جمع گفت که پس از آزادی در سال ۷۸ این فرصت را پیدا کرده که با خانواده برخی اعدام‌شدگان ملاقات کند و اطلاعات مربوط به دیگر خانواده‌های اعدام‌شدگان را مادرش به او داده است: «من تا ۱۱ سال بعد از اعدام‌ها در زندان بودم. بعد با دو خانواده از اعدام‌شدگان ارتباط داشتم ….» او در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان درباره حضور حمید نوری در راهروی مرگ در روز ۱۵ مرداد گفت که در این روز او مشغول دیدن این‌طرف و آن‌طرف بوده است:

«داشتم نگاه می‌کردم که ناگهان دیدم حمید نوری هم روبه‌روی من ایستاده و جایی را زیر نظر دارد. من جا خوردم و دستم را بالا آوردم که یعنی مثلا بگویم که باید بروم به سرویس بهداشتی اما او توجهی نکرد و رفت. یک بار دیگر هم شبش او جلوی من قرار گرفت. جهت کفش‌هایش طوری بود که فهمیدم پشتش به من است. وقتی مطمئن شدم پشت به من ایستاده سرم را بالا آوردم و دیدم خیره خیره دارد به زندانیان نگاه می‌کند. دو سه باری دیدم که این‌طور نگاه می‌کند به زندانی‌ها. شاید می‌خواست کسی را شناسایی کند و پیش هیأت ببرد؛ نمی‌دانم اما این رفتار او را چند بار دیدم.»

مجید صاحب‌جمع در ادامه شهادتش باز به بیان جزییات رفتار حمید نوری در راهروی مرگ پرداخت و شرایط و موقعیت زندانیان در این راهرو را شرح داد. دادستان از او درباره فاصله‌اش با حمید نوری در راهروی مرگ پرسید و صاحب‌جمع گفت که عباسی معمولا در وسط راهروی مرگ می‌ایستاد که شاید ۲۰ تا ۳۰ متر بود:

«آنجا او اسامی را می‌خواند و هر کدام از زندانیان جایی در این راهرو بودند. یک نوبت فاصله او با من دو سه متر بود. آنجا ساکت بود و من حتی صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم که بوی مرگ می‌داد. بعضی‌ها البته دورتر نشسته بودند اما او برای صدا کردن افراد بلندگو نداشت. همان وسط که می‌ایستاد و می‌خواند همه می‌شنیدند؛ البته صدای آرامی داشت.»

رئیس دادگاه درباره عرض راهرو از مجید صاحب‌جمع سوال کرد و او گفت که عرض راهروی اصلی شاید سه متر بوده است اما عرض راهروی کوچکی که اتاق هیأت مرگ در آن قرار داشته، کمی بیشتر بوده: «شاید حدود یک متر بیشتر. یعنی عرض آن راهرو شاید چهار متر بود.» رئیس دادگاه بر اساس ماکت، پهنا و عرض راهروها را برای حاضران در سالن دادگاه در استکهلم از جمله حمید نوری و وکیلان مدافع او توضیح داد تا تصویر دقیق‌تری به آنها بدهد که از نزدیک ماکت را نمی‌بینند. او سپس از دادستان خواست که بازپرسی از مجید صاحب‌جمع را ادامه دهد. دادستان باز هم درباره نحوه حضور حمید عباسی در راهروی مرگ سوال کرد و مجید صاحب‌جمع پاسخ داد. دادستان سپس درباره روز ۲۲ مرداد از صاحب‌جمع سوال کرد و اینکه آیا در این روز هم حمید نوری را دیده است؟ صاحب‌جمع پاسخ مثبت داد و گفت:

«او در این روز هم دست‌کم دو بار لیست اسامی را خواند. من گاهی پاهای او را می‌دیدم، گاهی هم نیمرخش برایم قابل مشاهده بود ….»

او جزییات بیشتری از حضور حمید نوری در راهروی مرگ در روز ۲۲ مرداد ارائه داد و پس از جواب صاحب‌جمع، دادستان موضوع راهروی مرگ را کنار گذاشت و با ذکر اسامی برخی از اعدام‌شدگان از مجید صاحب‌جمع خواست که اگر آنان را می‌شناسد، درباره‌شان توضیح دهد. صاحب‌جمع در پاسخ به طور مشخص به غلامرضا کیاکجوری اشاره کرد و گفت که او یک مورد مهم از اختفای سرنوشت و مرگ یک زندانی در ایران است چون جمهوری اسلامی اساسا زیر بار وجود‌ او در زندان نرفته است.

او در ادامه گفت که شاهد جر و بحث حمید عباسی (نوری) با غلامرضا کیاکجوری در راهروی مرگ بوده است:

«حمید عباسی پشتش به من بود. من کمی چشم‌بندم را بالا زده بودم و می‌دیدم که او با کیاکجوری حرف می‌زند و جر و بحث می‌کنند ….»

مجید صاحب‌جمع در ادامه در پاسخ به سوال دادستان که پرسید آیا بعد از اعدام‌ها هم با حمید عباسی برخورد داشته است، گفت:

«بله! چندین و چند بار …. یک بار در شهریور ۶۷ بود که فکر کرده‌ام آمده تا باز من را ببرد پیش هیأت مرگ. او من را از بند بیرون برد و سپرد به یک پاسدار. به او گفت که من را به یک بند و سالنی ببرد. پاسدار من را برد و وارد یک اتاق شدیم که پر از ساک بود. به من گفت ساک خودت را شناسایی کن و بردار! آنجا پر از ساک‌های اعدام‌شدگان بود …. یک بار دیگر هم در مهر ۶۷ او را دیدم که با ناصریان به بند ما آمد. آنجا ناصریان و حمید عباسی (محمد مقیسه) یک موضوع مهمی را هم فاش کردند و گفتند که اعدامِ زندانیان بر سر موضع بر اساس فتوای خمینی بوده است. من تا آن موقع از فتوای خمینی خبر نداشتم و آنجا برای اولین بار درباره آن شنیدم.»

مجید صاحب‌جمع سپس گفت که در بهمن سال ۶۷ همراه با ناصریان و حمید عباسی (نوری) به زندان اوین منتقل شده است. او گفت که عباسی در اوین هم تقریبا همان وظایفی را بر عهده داشته است که در زندان گوهردشت انجام می‌داده:

«یک نظارت کلی بر زندانیان، بازدیدهای هفتگی یا سر زده. این بخشی از کارهای او در دادیاری اوین بود؛ مشابه همان کاری که در زندان گوهردشت بر عهده داشت.»

مجید صاحب‌جمع در ادامه در پاسخ به سوال دادستان که آیا او پس از آزادی و بیرون از زندان هم با حمید عباسی (نوری) برخورد داشته است هم گفت:

«بله! برخورد داشتم اما ابتدا باید یک موضوعی را تصحیح کنم. من در سال ۷۱ به دلیل مرگ پدرم از زندان به مرخصی رفتم. آنجا با یک نفر صحبت کرده بودم و او جذب سازمان شده بود. برای همین پس از برگشتن به زندان متهم به جذب نیرو برای سازمان مجاهدین خلق شدم و این باعث شد تا روند بازجویی از من دوباره شروع شود. … این بازجویی‌ها باید در دادسرای انقلاب انجام می‌شد که در تهران، سر خیابان معلم است. در آنجا بود که من دو بار حمید عباسی (نوری) را دیدم. آنجا دفتر مرکزیِ دادیاری است؛ محل حضور دادیارهای ناظر زندان. عباسی هم آنجا بود اما کاری به پرونده من نداشت. این ماجرا مربوط به سال ۷۱-۷۲ است.»

با این پاسخ مجید صاحب‌جمع، جلسه سی‌وهفتم دادگاه حمید نوری در نوبت صبح به پایان رسید.

ادامه جلسه سی‌و‌هفتم دادگاه نوری از حدود ساعت ۱۳ به وقت محلی در شهر دورس آلبانی از سر گرفته شد.

در نوبت بعدازظهر دادستان بازپرسی از مجید صاحب‌جمع اتابکی را از سر گرفت. او از صاحب‌جمع پرسید: «آیا درست است که سازمان عدالت برای ایران با شما مصاحبه کرده است؟» مجید صاحب‌جمع پاسخ منفی داد، اما در ادامه روشن شد سازمان عدالت برای ایران و سازمان عفو بین‌الملل با صاحب‌جمع درباره غلامرضا کیاکجوری مصاحبه کرده‌اند: «خانم رها بحرینی و خانم شادی امین با من مصاحبه کردند. خانم شادی صدر هم بود ….» دادستان به این مصاحبه ارجاع داد و گفت: «اینجا گفته‌اید که حمید عباسی اسم کسی را می‌خواند اما او جواب نمی‌دهد و به همین دلیل و ترتیب، یعنی از طریق اینکه جواب نمی‌دهد جان سالم به در می‌برد و اعدام نمی‌شود. آیا این مورد را به خاطر دارید؟» مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت بله! فکر می‌کنم ۱۵ مرداد بود …. دادستان در ادامه به جزییات دیگری از این مصاحبه پرداخت و گفت که مجید صاحب‌جمع گفته است حمید عباسی (نوری) شیرینی پخش می‌کرده است. این ماجرا مربوط به روز ۱۵ مرداد بوده است و دادستان خواست که بداند که آیا در روز ۲۲ مرداد هم این اتفاق افتاده است؟ مجید صاحب‌جمع گفت:

«شاید من گفته باشم که در بقیه روزها هم به همین ترتیب بوده است. ضمن اینکه موضوع کسی که جواب نمی‌دهد مربوط به ۱۵ مرداد است و ماجرای غلامرضا کیاکجوری مربوط به ۲۲ مرداد. ممکن است که این تاریخ‌ها در گزارش با هم ممزوج شده باشند.»

دادستان در ادامه عکس‌هایی را به مجید صاحب‌جمع نشان داد و صاحب‌جمع نام زندانیان را گفت و تأیید کرد. او گفت که این عکس‌ها به مرور زمان توسط سازمان مجاهدین خلق جمع‌آوری شده و برخی از آنان به سال‌های کودکی افراد برمی‌گردد.

آخرین سوال دادستان درباره خبر بازداشت حمید نوری بود. او از مجید صاحب‌جمع پرسید که خبر دستگیری نوری را از کجا شنیده است. صاحب‌جمع گفت که دو سال دو روز کم این خبر را در رسانه‌ها دیده است.

او از برخی رسانه‌ها از جمله رادیو فرانسه و صدای آمریکا نام برد و گفت که این رسانه‌ها موضوع را با تیتر “دادیار ناظر زندان گوهردشت دستگیر شد” بازتاب داده‌اند:

«بعد هم عکس‌هایی از نوری منتشر شد که من آن عکس‌ها را دیدم. یادم می‌آید که یکی از عکس‌ها مربوط به شناسنامه یا شاید باید بگویم پاسپورت او بود. بعد هم یک فایل صوتی منتشر شد که من از ماجرا مطمئن شدم. … اما وقتی من عکس او را دیدم، گفتم ۹۹ درصد خودش است. یک احساس رضایت توأم با خشم به من دست داد. … من هرگز فکر نمی‌کردم که حمید نوری دستگیر بشود، چه برسد به محاکمه ….»

دادستان از منشیِ دادگاه خواست که تصویر حمید نوری برای مجید صاحب‌جمع پخش شود. به دنبال پخش تصویر، مجید صاحب‌جمع گفت:

«او ۳۰ سال بزرگ‌تر شده، ۳۰ سال پیرتر، … اما خودش است. من مطمئنم خودش است و حتی با‌ چشم‌بند هم می‌توانم او را شناسایی کنم.»

صاحب‌جمع در ادامه به آن فایل صوتی مورد اشاره پرداخت و مدعی شد‌ که این فایل صوتی صدای ناصریان (محمد مقیسه) است که به حمید نوری می‌گوید به سوئد نرود چون دستگیر می‌شود، اما نوری می‌گوید که به دلیل مشکلات خانوادگی باید برود. صحبت صاحب‌جمع درباره این فایل ادعایی و در مورد ناصریان به درازا کشید و رئیس دادگاه او را متوقف کرد. دادستان گفت که سوال دیگری ندارد و نوبت به سوالات گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور مجید صاحب‌جمع رسید. او درباره پخش صدا از بلندگوهای زندان سوال کرد و گفت آیا زندان بلندگو داشت؟ صاحب‌جمع گفت که سالن‌ها بلندگو داشته‌اند. وکیل مشاور درباره صدای نمازِ جمعه سوال کرد و صاحب‌جمع گفت که نماز جمعه هفتم مرداد و نماز جمعه ۱۴ مرداد، هر دو را شنیده؛ اما دومی را از رادیوی پاسدارها شنیده که با صدای بلند پخش می‌شده است. وکیل مشاور در ادامه سوال‌های خود نام برخی از زندانیان اعدام‌شده را با مجید صاحب‌جمع در میان گذاشت و از او پرسید که آیا این افراد را می‌شناسد: حمزه شلالوند. مجید صاحب‌جمع گفت:

«من اسم او را شنیده‌ام اما او از زندانیان گوهردشت بود. فکر می‌کنم او را بر اساس سر موضع بودن به اوین منتقل کرده بودند و در آنجا اعدام شده.»

این ادعای مجید صاحب‌جمع در حالی‌ست که مختار شلالوند، برادرِ حمزه شلالوند در شهادت خود در دادگاه حمید نوری در استکهلم بر اعدام برادرش در زندان گوهردشت تأکید کرد. گیتا هدینگ وایبری اسامی زندانیان دیگری را با مجید صاحب‌جمع در میان گذاشت و او گفت که برخی را می‌شناخته و درباره آنان چند جمله‌ای صحبت کرد. برخی از این زندانیان از زندانیان مارکسیست بوده‌اند از جمله مجید ایوانی. مجید صاحب‌جمع درباره مجید ایوانی گفت:

«او دوست مهربان من بود. من با او هم‌بند بودم. انسانی روشن‌فکر و فرهیخته بود. ما با هم از زندان اوین به زندان گوهردشت آمدیم.»

صاحب‌جمع درباره بیژن بازرگان هم صحبت کرد و گفت که او را -در سال‌های اول دهه ۶۰، در اتاق‌های دربسته در اوین دیده است.

وکیل مشاور مجید صاحب‌جمع در پایان از احساس او در مقابل هیأت مرگ پرسید و صاحب‌جمع بار دیگر گفت که اعدام‌شدگان را از خودش شجاعت‌تر می‌داند و متأسف است که نتوانسته مثل آنان باشد. او از احساس درد و خشم گفت. او در ادامه گفت:

«وقتی آزاد شدم مادرم را بردم پیش یک روان‌شناس که او را زیر نظر داشت. او ۱۷ سال مسیر خانه و زندان را رفته بود …. روان‌شناس من را می‌شناخت و گفت می‌خواهی که به تو هم دارو بدهم؟ گفتم نه! من باید راه تعالی انسانی و مسیر مبارزه را بروم تا حالم بهتر بشود. او نسخه‌ای هم برای من پیچید اما من دار‌ویی نگرفتم و راه مبارزه را تا امروز ادامه دادم. به همین دلیل هم حالم بهتر است.»

با پایان سوال‌های وکیل مشاور مجید صاحب‌جمع، کنت لوییس، وکیل مشاور دیگر گفت که از صاحب‌جمع چند سوال کنترلی دارد. او پرسید وقتی حمید نوری لیست زندانیان را می‌خوانده و می‌رفته، بعد از حدود ۴۰ دقیقه برمی‌گشته. درست است؟

صاحب‌جمع: بله!

کنت لوییس: شما گفتید ۱۲ سال حکم گرفتید اما ۱۷ سال در زندان بودید. چرا؟

صاحب‌جمع: سال ۷۱ که من برای کفن و دفن پدرم به مرخصی رفتم، گفتند که یک دانشجوی رشته ریاضی را جذب سازمان کرده‌ام. دوباره من را دادگاهی کردند. اول حکم اعدام دادند. بعد این حکم شد حبس ابد. بعد شد سه سال حبس و بعد هم دو سال و در نهایت من در سال ۷۸ آزاد شدم.

کنت لوییس در آخرین سوال خود به ماجرای فایل صوتی مورد اشاره و ادعای مجید صاحب‌جمع پرداخت و صاحب‌جمع درباره جزییات این فایل صحبت کرد. پس از سوال‌‌های کنت لوییس وکیل مشاور مستقر در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم گفت که گیتا هدینگ وایبری، وکیل مشاور مجید صاحب‌جمع سوال دارد. او درباره زندانیان لیست “بی” سوال کرد و گیتا هدینگ وایبری گفت که موکلش همه این افراد را می‌شناسد. در ادامه این گفت‌و‌گو، وکیل مشاور مستقر در استکهلم گفت که اسامی ۲۲ نفر را می‌خواند و از مجید صاحب‌جمع می‌خواهد که بگوید آنان را می‌شناسد یا نه. در پاسخ به اسامی مطرح شده، صاحب‌جمع گفت که آنان را می‌شناسد. وکیل مشاور بعدی از مجید صاحب‌جمع درباره زندانبانی به نام “فرج” پرسید و صاحب‌جمع درباره او صحبت کرد و گفت که او چندان برخوردی با فرج نداشته و گویا فرج مسئول امور داخلی زندان بوده است. وکیل مشاور در ادامه اسامی شماری از زندانیان را مطرح کرد و مجید صاحب‌جمع گفت که حسن گلزاری را نمی‌شناسد اما بقیه افراد ذکر شده را می‌شناسد؛ از جمله حمید نجاتی خلاق‌دوست که “مرحوم” شده است.

پس از سوال‌های وکیلان مشاور، دانیل مارکوس، یکی از وکیلان مدافع حمید نوری، به طرح سوالاتش از مجید صاحب‌جمع پرداخت. او گفت که مجید صاحب‌جمع دادگاه را دنبال کرده است و در جلسه دیروز هم همراه محمد زند بوده است که صاحب‌جم این موضوع را تأیید کرد. وکیل پرسید شما در کمپ اشرف (اشرف ۳) در آلبانی زندگی می‌کنید؟ و صاحب‌جمع پاسخ مثبت داد.

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره دیگر شاکیان و شاهدان ساکن در کمپ اشرف۳ پرسید و سپس درباره فیلم ساخته شده و ماکت ارائه شده صاحب‌جمع را خطاب قرار داد. مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت:

«استثنا چون من زندانی گوهردشتی نبودم در ساخت فیلم و ماکت نقشی نداشتم.»

وکیل مدافع نوری در ادامه گفت که دیگر به ماجرای عکس‌های حمید نوری نمی‌پردازد اما «مجاهدین تلویزیونی دارد به نام سیمای آزادی. آیا شما با این تلویزیون درباره حمید نوری مصاحبه کرده‌اید؟» مجید صاحب‌جمع گفت که خودش مصاحبه‌ای نداشته اما فکر می‌کند دو نفر از اعضای مجاهدین از جمله محمود رویایی مصاحبه داشته‌اند.

وکیل مدافع حمید نوری سپس درباره کتاب‌های مرتبط با موضوع از جمله کتاب ایرج مصداقی سوال کرد و مجید صاحب‌جمع گفت که بخشی از همه کتاب‌های مطرح شده را خوانده اما نه همه‌شان را. وکیل نوری سپس به انتقال صاحب‌جمع از زندان اوین به زندان گوهردشت در سال ۶۶ پرداخت و پرسید: «یادتان می‌آید چه زمانی این انتقال انجام شد؟» مجید صاحب‌جمع گفت: «بهمن ماه بود. فکر می‌کنم ۲۰ بهمن. هوا سرد بود و برف هم می‌آمد. ما چشم‌بند داشتیم ….» وکیل نوری پرسید: «شما گفتید نوری را هم اینجا دیدید. یادتان می‌آید چه به تن داشت؟»

صاحب‌جمع گفت تا جایی که یادم می‌آید یک یک اورکت آمریکایی که رنگش سبز بود ….

وکیل حمید نوری در ادامه گفت که عکسی در مدارک دادستان وجود دارد و از دادگاه خواست که این عکس نمایش داده شود. با نمایش عکس، مجید صاحب‌جمع گفت که منظورش از اورکت تقریبا همان است.

گفت‌و‌گو درباره عکس و افراد حاضر در آن ادامه پیدا کرد و وکیل حمید نوری از مجید صاحب‌جمع پرسید آیا دیگر افراد حاضر در عکس را می‌شناسد. مجید صاحب‌جمع گفت که نمی‌شناسد. سوال بعدی وکیل مدافع نوری درباره ظاهر توصیف شده از حمید عباسی از سوی صاحب‌جمع بود. وکیل نوری گفت که این توصیف در اداره پلیس با توصیفی که به دادگاه ارائه شد متفاوت است. او از رئیس دادگاه خواست که اظهارات صاحب‌جمع در نزد پلیس را بخواند. رئیس دادگاه اجازه داد و روشن شد که صاحب‌جمع در نزد پلیس گفته است حمید نوری رنگی تیره داشته اما در دفعات بعد او را روشن توصیف کرده و سه جور توصیف ارائه شده است. صاحب‌جمع گفت که سه جور توصیف ارائه نشده بلکه حمید نوری هم مثل هر آدمی در زمان‌ها و فصل‌های مختلف ممکن بوده رنگ پوستش تغییر کند: «او ممکن بود در تابستان بیشتر زیر آفتاب باشد و تیره بشود.»

وکیل نوری در ادامه درباره نمازهای جمعه هفتم و پانزدهم مرداد سوال کرد و مجید صاحب‌جمع درباره این دو نماز جمعه توضیح داد. او بار دیگر شرح داد که چطور این نمازهای جمعه را شنیده و سپس در پاسخ به سوال وکیل حمید نوری و رئیس دادگاه گفت که نماز جمعه هفتم مرداد را هاشمی رفسنجانی خوانده که فرمانده کل قوا [هم] بوده و نماز جمعه ۱۴ مرداد را رئیس شورای عالی قضایی، یعنی موسوی اردبیلی. او موسوی اردبیلی را شخصیتی بسیار معروف معرفی کرد و گفت که کاش درباره این نمازهای جمعه بیشتر صحبت می‌شد. وکیل مدافع حمید نوری گفت که مجید صاحب‌جمع باید به سوال‌های او پاسخ بدهد. رئیس دادگاه درباره نام موسوی اردبیلی سوال کرد و سپس وکیل نوری با گذر از موضوع نمازهای جمعه به روز ۱۵ مرداد و حضور مجید صاحب‌جمع در اتاق هیأت مرگ پرداخت.

وکیل نوری گفت که صاحب‌جمع از شوشتری نام برده و خواست که صاحب‌جمع روشن کند که آیا از شوشتری در جای دیگری نام برده است یا نه ….

در میان پاسخ مجید صاحب‌جمع، رئیس دادگاه اعلام کرد که در سالن استکهلم کسی نیاز به تنفس دارد و به همین دلیل دادگاه برای دقایقی متوقف شد.

با تشکیل دوباره جلسه پس از تنفس در نوبت بعدازظهر، وکیل مدافع حمید نوری طرح سوالاتش از مجید صاحب‌جمع را از سر گرفت. او درباره اعضای هیأت مرگ سوال کرد و صاحب‌جمع با ارجاع به فتوای خمینی به سوال وکیل حمید نوری پاسخ داد. او گفت که پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات بوده و به همین دلیل هم برای زندانیان از جمله او ناشناس بوده است …. وکیل نوری اما در ادامه از موضوع هیأت مرگ هم گذشت و گفت می‌خواهد چند نام را با مجید صاحب‌جمع در میان بگذارد. او به محمود زکی و علی حق‌وردی اشاره کرد و با اشاره به کتاب محمود رویایی گفت: «تاریخ مرگ محمود زکی در آنجا ۱۲ مرداد ذکر شده اما شما می‌گویید او ۱۵ مرداد اعدام شده. در این مورد چیزی برای گفتن دارید؟»

مجید صاحب‌جمع گفت که برداشت وکیل حمید نوری “مثل موارد قبلی” غلط است. او گفت: زندان اوین تیرباران شده ….» مجید صاحب‌جمع گفت:

«گروه‌های مختلفی از سال ۶۷ شروع کردند به لیست جمع کردن. برخی از این لیست‌ها خطاهایی داشته‌اند که این خطاها به مرور زمان اصلاح شده‌اند. در این مورد هم شما به عنوان وکیل باید به آخرین مورد مراجعه کنید ….»

وکیل حمید نوری در مقابل گفت: «برداشت من از حرف شما این است که منابع بهتر و دقیق‌تری در این مورد وجود‌ دارد که باید به آنها استناد شود ….» مجید صاحب‌جمع گفت: «منابعی که خانم دادستان به آنها استناد کرده اغلب منابع دقیق و درستی هستند….» وکیل حمید نوری با زهرخندی از این موضوع هم گذشت.

او گفت که می‌خواهد به مصاحبه مجید صاحب‌جمع با سازمان عدالت برای ایران بپردازد. در پاسخ به سوال وکیل مدافع حمید نوری که مسائل مطرح شده درباره روز ۲۲ مرداد را به چالش می‌کشید، صاحب‌جمع گفت که مشاهداتش را درباره روز ۲۲ مرداد دقیق گفته است. او گفت:

«من از اتاق هیأت مرگ برگشتم و بیرون را نگاه کردم. بهترین جوان‌های مملکت را در داخل زندان اعدام می‌کردند و من از بیرون صدای بازی بچه‌ها را در شهربازی می‌شنیدم ….»

آخرین سوال وکیل مدافع حمید نوری پیش از گرفتن تنفس به منظور کنترل نهایی با موکلش، به ماجرای غلامرضا کیاکجوری برمی‌گشت. مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت که منتظر این سوال بوده است. نکته‌ای که وکیل حمید نوری دارد این است که تاریخ اعدام غلامرضا کیاکجوری ۲۲ مرداد اعلام شده است اما مجید صاحب‌جمع می‌گوید که این‌طور نیست و زمان اعدام کیاکجوری روز ۲۵ مرداد است:

«من گفتم که روز ۲۲ مرداد برای آخرین بار غلامرضا کیاکجوری -را در راهروی مرگ دیدم که با دوستش شوخی می‌کرد و بعد از آن دیگر او را ندیدم. موضوع مهم در مورد کیاکجوری این است که رژیم مسئولیت اعدام او را به عهده نگرفته. عفو بین‌الملل در این مورد از مقام‌های رژیم سوال کرده و آنها گفته‌اند که چنین فردی اصلا در زندان نبوده.»

وکیل #حمید_نوری گفت: «اما برداشت من از حرف شما که می‌گویید ۲۲ مرداد او را به راهروی مرگ آوردند و شما دیگر او را ندیدید این است که او در همین روز و زمان اعدام شده.» مجید صاحب‌جمع در پاسخ گفت:

«جمله آخر شما درست است. این برداشت شماست و شما این‌طوری فکر می‌کنید اما واقعیت این نیست. من از ۲۲ مرداد دیگر او را ندیدم اما نگفتم که او ۲۲ مرداد اعدام شد. آنچه من گفتم این بود که او را آوردند به راهروی مرگ و او آنجا با‌ دوستش درباره بهشت شوخی می‌کرد. آن روز ۲۲ مرداد بود. تمام.»

به دنبال این پاسخ مجید صاحب‌جمع وکیل مدافع حمید نوری درخواست ۱۰ دقیقه تنفس داشت تا بتواند در مورد پرسیدن سوال‌های بیشتر با موکلش مشورت کند. توماس ساندر، رئیس دادگاه ۱۰ دقیقه تنفس اعلام کرد و حاضران در صحن دادگاه در آلبانی و سالن ۳۷ استکهلم دادگاه را ترک کردند. در آخرین لحظات صدای حمید نوری شنیده می‌شد که می‌گفت: «این یک دروغگو‌ست و ما با برویم تکلیفِ موضوع را روشن کنیم ….»

با پایان زمان تنفس و تشکیل دوباره جلسه رسیدگی به اتهام‌های حمید نوری، وکیل مدافع او به رئیس دادگاه اعلام کرد که یک سوال پایانی دارد. او از مجید صاحب‌جمع پرسید: «امروز صبح یا در طول روز شما گفتید سال ۷۱ از زندان به مرخصی رفتید. سوال این است که چه کسی این مرخصی را به شما داد؟» مجید صاحب‌جمع پاسخ داد: «دادیاری ناظر بر زندان اوین.» وکیل حمید نوری پرسید: «که یعنی چه کسی/کسانی؟» مجید صاحب‌جمع پاسخ داد: «تیم جدیدی که پس از ناصریان و عباسی آمدند و بر زندان مسلط شدند. فردی به نام سید مجید و الوندی.» مترجم سوال کرد که: «یعنی دو نفر بودند؟» مجید صاحب‌جمع تأیید کرد و گفت که دو نفر بودند.

به دنبال این پاسخ، وکیل مدافع حمید نوری گفت که دیگر سوالی ندارد. با توجه به اینکه وکیلان مشاور هم دیگر سوالی از این شاهد نداشتند، رئیس دادگاه ختم جلسه را اعلام کرد و با پایان این جلسه دادگاه، روند شهادت دادنِ مجید صاحب‌جمع هم به پایان رسید. رئیس دادگاه از او تشکر کرد و صاحب‌جمع هم متقابلا تشکر کرد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری روز جمعه ۱۲ نوامبر / ۲۱ آبان از ساعت ۸ صبح به وقت محلی در آلبانی تشکیل می‌شود. در این جلسه اصغر مهدی‌زاده، از دیگر اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت خواهد داد. دادگاه نوری تا روز ۱۸ نوامبر در آلبانی برگزار می‌شود و از روز ۲۳ نوامبر بار دیگر در استکهلم تشکیل خواهد شد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.