ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جامعه‌ی مدنی و شهروندان

شیریندخت دقیقیان − در این نوشته به سیر مفهوم جامعه‌ی مدنی، توانمندسازی شهروندی و ارتباط آن با جنبش‌های اجتماعی می‌پردازم.

سابقه‌ی مفهوم جامعه‌ی مدنی

سابقه‌ی مفهوم جامعه‌ی مدنی به جان لاک در رساله‌ی دوم کتاب "دو رساله پیرامون دولت مدنی" برمی‌گردد. نخستین پدیداری این اصطلاح، با درک امروزی ما متفاوت است، اما نکته‌ی مهمی در مورد عبور از شرایط دیکتاتوری دربردارد.

جان لاک • John Locke 1632 – 1704 منبع: ویکی‌پدیا
جان لاک • John Locke 1632 – 1704 منبع: ویکی‌پدیا

لاک می‌گوید که انسان‌ها پیش از زیست اجتماعی، در یک وضعیت طبیعی قرار دارند، یعنی هر فرد، مسئول دفاع از جان و متعلقات خود است و دیگر افراد نیز با او همسان هستند. وقتی انسان‌ها به صورت اجتماعی زندگی می‌کنند، از وضعیت طبیعی خود صرف نظر و توافق می‌کنند که حق حفاظت از مالکیت خود را به چهره‌های مورد توافق همگانی به عنوان اقتدار واگذارکنند. این گونه مردم، جامعه‌ی مدنی را تشکیل می‌دهند. جان لاک، "زندگی، آزادی و مالکیت" را حقوق نازدودنی تعریف کرد.[1]

زمانی جامعه‌ی سیاسی تشکیل می‌شود که مردم حق مجازات متجاوزان به جان ومالکیت خود را نیز واگذار نمایند. شهروندان به دولت این اقتدار را می‌دهند که به نفع آنها و از سوی آنها قانون‌هایی بگذارد تا در صورت شکایت از آنها حکمیت صورت گیرد. لاک می‌گوید که حکومت خودکامه‌ی فردی با جامعه‌ی مدنی همخوان نیست. زیرا حاکم خودکامه کسی است که از او نمی‌توان به کسی دیگر شکایت برد. چنین حکمرانی به طور یک طرفه مردم را به وضعیت طبیعی برگردانده است.

اما گفتیم که فرد، پیشتر، برای ورود به جامعه‌ی مدنی و سیاسی، اختیار خود برای قانونگذاری و مجازات را واگذار کرده است. یعنی، مردم دیگر در وضعیت طبیعی نیستند، چون نمی‌توانند راسا از خود دفاع کنند. اینجاست که از نظر جان لاک، حاکمیت مطلقه‌ی فردی و جامعه‌ی مدنی در تعارض با یکدیگرند. وجود هر یک نفی دیگری است.

لاک در انتهای رساله دوم دولت، این حق را به رسمیت می‌شناسد که اگر حاکم خودکامه خود را خارج از حدود جامعه‌ی مدنی قرار دهد، یعنی نتوان از او به کسی شکایت کرد، افراد نیز خود را در وضعیت طبیعی قرار دهند، یعنی راسا از خود دفاع کنند.[2] (نمونه‌ای از چنین روندی را در انقلاب آمریکا و استقلال استرالیا می‌یابیم که هر دو علیه استعمار انگلستان که شرایط را برای شهروندان غیرقابل تحمل کرده و پاسخگو نبودند، رخ دادند.)

جان لاک در رساله‌ی پیرامون مدارا تعبیری از مقام مدنی دارد که به حاکم سیاسی می‌انجامد:

«وظیفه‌ی یک مقام مدنی (civil magistrate) آن است که با اجرای بیطرفانه‌ی قوانین یکسان برای همه‌ی مردم و هر یک از افراد زیر مسئولیت خود، تملک عادلانه‌ی ملزومات زندگی آنان را تضمین کند. اگر هر کس فرض کند که می‌تواند قوانین عدالت و مساوات (equity) عمومی برای حفظ آن ملزومات را زیرپا بگذارد، باید با ترس از مجازات از او جلوگیری کرد. این مجازات شامل محرومیت یا کاهش منافع عمومی یا امکاناتی است که در غیر آن صورت، می‌توانست و باید از آن‌ها بهره‌مند می‌شد. ولی با علم به این که هیچ کس خودخواسته، خویشتن را در معرض مجازات محرومیت از هیچ یک از دارایی‌ها و حتی آزادی یا حق حیات خود قرارنمی دهد، مقامی مدنی برای اداره‌ی جامعه وجود دارد تا با داشتن حق کاربرد زور و قدرت بر رعایای خود، زیرپاگذارندگان حقوق انسان دیگر را مجازات کند.»[3]

مفهوم جامعه‌ی مدنی نزد متفکران بعد از جان لاک

ژان ژاک روسو به پیروی از لاک، جامعه‌ی مدنی را "برگذشتن از وضعیت طبیعی" می‌داند.

برای هگل جامعه‌ی مدنی یا به قول او جامعه‌ی بورژوا حاصل اجتماع افرادی است که وحدت با خانواده را پشت سر گذاشته، وارد رقابت اقتصادی و نظام احتیاجات شده‌اند. هگل جامعه‌ی مدنی را نقطه مقابل جامعه‌ی سیاسی می‌داند.[4]

مارکس در نقد هگل، جامعه‌ی مدنی را حاصل فروپاشی نظام فئودالی - که در آن هر انسان عضو گروه‌های کوچک بود - و نمونه‌ی نظام منفعت خواهی فردی دانست.[5]

پایه گذار مفهوم مدرن society civil آن گونه که در پیش زمینه‌های کنشگری‌ها و جنبش‌ها اجتماعی به کار می‌رود، تاماس جفرسون فیلسوف سیاسی آمریکایی (۱۷۴۳- ۱۸۲۶) و نویسنده‌ی اعلامیه‌ی استقلال آمریکا است.

تاماس جفرسون • Thomas Jefferson 1743 - 1826 منبع: ویکی‌پدیا
تاماس جفرسون • Thomas Jefferson 1743 - 1826 منبع: ویکی‌پدیا

از دید تاماس جفرسون و بنا به تجربه‌ی عملی کلنی‌های آمریکا، نهادهای جامعه‌ی مدنی فضایی متمایز از جامعه‌ی اقتصادی و جامعه‌ی سیاسی است: گستره‌ای خودجوش و مردم نهاد که شهروندان برای رسیدگی به اموری که دولت از آن غفلت می‌کند یا نباید در دست دولت نباشد، تشکیل می‌دهند. ایالت‌های آمریکا قبل از استقلال، کلنی انگلستان بودند، ولی مردم جهت اداره‌ی امور خود برای استقلال هرچه بیشتر از استعمارگران، مبتکر انجمن‌هایی شدند که سرانجام پایه‌ی نافرمانی مدنی و انقلاب آمریکا را ریختند. تاماس جفرسون نوشت: "زمانی که بیعدالتی به قانون تبدیل شود، مقاومت، وظیفه می‌شود". این مقاومت تاریخی در جریان انقلاب آمریکا محصول انجمن‌های مردم نهاد بود.

در این باره که چرا آمریکا محل مناسبی برای رشد این پدیده بود، دلایلی چند از منظرهای فرهنگی/عقیدتی و جامعه شناختی بیان شده‌اند. بنا به استدلال فیلسوف انگلیسی، جاناتان ساکس (درگذشت ۲۰۲۰)، کلنی‌های آمریکا اغلب جوامع دینی پیورتن‌های گریخته از تفتیش عقاید اروپا و برخی حتی کمون‌های اشتراکی خودگردان بودند [6]. دستگاه تفتیش عقاید اروپا ایده‌ی توراتی "آفریده شدن انسان به صورت و شباهت به خدا (سفر پیدایش ۲۶:۱) را کفر و سزاوار سوختن بر تل هیزم می‌دانست، اما پیوریتن‌ها که اقتدار کلیسا را قبول نداشتند و فقط معتقد به اصل متون تورات و انجیل بودند، حامل این دیدگاه‌ها به آمریکا شدند. جاناتان ساکس در مجموع، اعلامیه‌ی استقلال آمریکا را ملهم از اندیشه‌های توراتی می‌داند. [7]

این ماده از اعلامیه‌ی استقلال، پایه‌ی اعتقادی تساوی اجتماعی را شرح می‌دهد:

«ما این را حقایقی خودگواه می‌دانیم که همه‌ی انسان‌ها به تساوی خلق شده و توسط آفریدگار خود از شماری از حقوق غیرقابل پس گیری بهره گرفته اند، از جمله حق زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی. دولت‌ها جهت تضمین این حقوق، توسط انسان‌ها تشکیل شده، قدرت مشروع خود را از توافق حاصل در میان حکومت شوندگان می‌گیرند. اگر زمانی هر شکلی از دولت این هدف‌ها را تخریب کند، حق مردم خواهدبود که دولت را تغییرداده یا ملغی سازند و دولت جدیدی تشکیل بدهند.» [8]

این ماده در اسناد استقلال آمریکا بعدا راه را برای الغای بردگی در آمریکا گشود. باید افزود که به تازگی این ایراد به تاماس جفرسون گرفته می‌شود که چرا خود او وارث املاک پدری با شماری از برده‌ها و خدمتکاران بود. باید دانست که همزمان، پایه‌های الغای بردگی در اندیشه‌ها و آثار او ریخته شد. در چنان شرایطی نظریه‌پردازی برای آزادی بردگان تنها در طبقه‌ای که او به آن تعلق داشت ممکن بود و نه نزد بردگان (مانند تولستوی که ملاکی از خاندان تزاری بود ولی در لغو سرواژ کوشید و سرانجام املاک خود را به دهقانان بخشید و آنها را آزاد ساخت). جفرسون با آنکه ابتدا به سطح پایین توانایی‌های سیاهپوستان اشاره داشت، اما بعدا تصریح کرد که این عقب ماندگی جنبه‌ی نژادی نداشته، صرفا تربیتی و ناشی از محرومیت‌های بردگی است. او نوشت که آن روز، دور نیست که بردگی الغا شود. جفرسون در نامه‌ای به تاماس کوپر در سال ۱۸۱۴ نوشت:

من حاضر به فداکردن همه چیز خود هستم برای این که عملا در برنامه ریزی برای الغای هر گونه بقایای این نکبت اخلاقی و سیاسی (بردگی) مشارکت کنم.[9]

جفرسون در نامه به هموندان معاصرش، رفتار بیرحمانه با سرخپوستان آمریکا را نیز محکوم می‌کرد. او سرخپوستان را انسان‌هایی اصیل و محترم می‌دانست که از نظر جسمی و ذهنی هیچ تفاوتی با سفیدپوستان نداشته، اخلاق درونی والا و قدرت عقلانی بالایی دارند و تنها از نظر فنون از زمانه عقب هستند [10].

پیرامون دلایل قوی شدن جامعه‌ی مدنی در آمریکا و از دید فرهنگ شناسی، فیلسوف سیاسی آمریکایی گوردون وود بر آن است که نوع دولت سنتی و بوروکراتیک در اروپا زمین مناسبی برای رشد جامعه‌ی مدنی نبود. او سپس با اشاره به این دیدگاه رایج در اروپا که خون آبی اریستوکراسی، متفاوت با خون قرمز مردم دیگر است، می‌نویسد:

«این ایده‌ی جفرسون که مردم همگی دارای یک سرشت بوده، انسان‌ها مجموعه‌ای به هم پیوسته و دارای مهری طبیعی به یکدیگر هستند، دلسوزی، همدردی و احساس به همنوع را ممکن و پی ریزی جامعه‌ی مدنی را امکان پذیرکرد... جفرسون نوشت که امتیازهای اشرافیت باید ملغی شوند تا اصالت فضیلت و استعداد، جای آنرا بگیرد.» [11]

به نظر وود، ملتی می‌توانست مبتکر جامعه‌ی مدنی مدرن شود که مردم آن منشاء قدرت بوده، هر نفر، کرامت فردی مساوی با دیگران داشته باشد. تساوی در اینجا به مفهوم social equality یا تساوی دربرابر قانون نظام‌های دمکراسی است که با money equality یا مساوات در دارایی یکی نیست. احترام به مالکیت خصوصی از زیربناهای قانون اساسی آمریکا است.

تاماس پین • Thomas Paine 1736/7 - 1809 منبع: ویکی‌پدیا
تاماس پین • Thomas Paine 1736/7 - 1809 منبع: ویکی‌پدیا

یک انگلیسی انقلابی به نام تاماس پین نیز نقشی تعیین کننده در انقلاب آمریکا داشت. پین از پایه گذاران آمریکا است و ایالت پنسیلوانیا به نام اوست. رساله‌ی او به نام عقل سلیم در آمریکا در ژانویه‌ی ۱۷۷۶ منتشر شد و بالاترین فروش را با ۱۰۰ هزار جلد پیدا کرد. پین که لقب "پدر انقلاب آمریکا" به او داده شده و از نظریه پردازان نافرمانی مدنی است، در صفحه‌های آغازین عقل سلیم به توجیه قیام علیه فرمانروای ظالم پرداخت.

از جمله شیفتگان انقلاب آمریکا الکسی دوتوکویل متفکر فرانسوی قرن نوزدهم بود که به آمریکا سفر کرد و درباره‌ی دولت و جامعه‌ی نوپای آن نوشت. او استقلال آمریکا را حاصل «هنر برپایی انجمن‌های مردم نهاد» دانست. دوتوکویل بر آن بود که گرایش دولت‌های مدرن به سوی خودکامگی است و نه دموکراسی؛ از این رو جامعه‌ی مدنی و سازمان‌های غیردولتی آن همواره باید نیرومند باشند تا از خودکامگی جلوگیری کنند. دوتوکویل نظام لیبرال آمریکا را از قاعده‌ی گرایش به خودکامگی برکنار می‌دانست. او مقاومت جمعی آمریکا دربرابر شکل‌های کمتر لیبرال دولت را برخاسته از نهادهای آزاد می‌دانست.

نهاد آزاد غیردولتی در برداشت دوتوکویل، به درک امروزی ما از سازمان‌های جامعه‌ی مدنی نزدیک تر است: فضایی مردم نهاد که هم ناظر بر مشارکت مردم در اداره‌ی کشور/شهر/محله و اجرای دموکراسی است و هم به آنچه دولت کوتاهی کرده یا برای آن امکانات اندک دارد، رسیدگی می‌کند. گستره‌ی مدنی، بازیگران و قواعد متفاوتی با جامعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی اقتصادی دارد. دوتوکویل می‌گوید که نهادهای جامعه‌ی مدنی، شهروندان را از سردرگریبانی و انزوا بیرون آورده، به آنها امکان اداره‌ی خود در سطوح خرد را می‌دهد. وقتی فرصت اداره‌ی خود همراه شود با تلاش برای منافع و ارزش‌های مشترک، نهادهای مدنی می‌توانند با نهادهای سیاسی همراهی و فعالانه در بهبود جوامع مشارکت کنند. دوتوکویل بر آن بود که نهادهای مدنی عادت‌های لیبرال دمکراتیک را تشویق کرده، شهروندان را به تفکرمستقل وامی دارند [12].

اجرای نهادسازی مدنی در عمل، روندهایی پیچیده و پیگیری را می‌طلبد که در چند دهه‌ی گذشته با مفهوم توانمندسازی مدنی بیان می‌شوند.

توانمندسازی شهروندی

هنگام سخن گفتن از توانمندسازی شهروندی یا citizen empowerment پذیرفته‌ایم که شهروندان جامعه‌ی مورد نظر، دچار درجاتی از کمبود توان برای بازشناسی و احقاق حقوق شهروندی و مدنی خود هستند. و یا در اثر نظام‌های توتالیتر یا اقتدارگرا، disempowered یا توان زدایی شده‌اند. این اصطلاح در دهه‌ی هفتاد باب شد و در دو دهه‌ی اخیر به ویژه در مطالعات جامعه‌ی مدنی و توسعه شتاب گرفت.

تعریف توانمندسازی شهروندی به نقل از یکی از بولتن‌های رسمی چنین است: موقعیت‌ها و دسترسی‌هایی که توسط رهبران و نمایندگان شهروندان برای آنان فراهم می‌شود تا توانایی‌های لازم برای مشارکت فعال در توسعه و تصمیم گیری اجتماعی را به دست آورند.

اصطلاح توانمندسازی بر اساس تعریف قدرت شکل گرفته که مکس وبر آنرا ظرفیت کنترل دیگران می‌داند. وقتی ظرفیت کنترل، مشروع شود، اقتدار شکل می‌گیرد [13]. پس، توانمندسازی گروه‌ها و طبقات بی قدرت، به معنای بازتوزیع قدرت از راه‌های مشروع است. حکومت‌های اقتدارگرا و توتالیتر به همین دلیل در روند شکل گیری و رشد سازمان‌های مردم نهاد مشکل می‌تراشند و آنها را سرکوب می‌کنند.

در اسناد بانک جهانی توسعه می‌آید که سازمان‌های مدنی برای دفاع از محرومان، نیازمند مدافعان یا صدارسان‌ها (advocate) هستند، یعنی کسانی که از قدرت به معنای سیاسی و دانش لازم برخوردار باشند. کارهای آنها شامل آموزش مسائل اجتماعی به سیاستگذاران و گستره‌ی عمومی؛ تشویق مردم به رای دادن و دنبال کردن مطالبات از طریق انتخابات؛ ساماندهی جوامع؛ شکایت‌ها و اقامه‌ی دعواهای مدنی؛ و حتی یافتن مدافعانی در میان سیاستمداران و پارلمان‌ها برای قانونگذاری‌های جدید به نفع هدف‌های مردم نهاد است.

advocacy یا صدارسانی برای بیصدایان سه نوع عمده است: نمایندگی، یعنی سخن گفتن از طرف بیصداها در سندیکاها، انجمن‌های حرفه ای، پارلمان‌های کشوری و شوراهای محلی؛ mobilzation یا تحرک دهی، یعنی تشویق دیگران به همراهی در مطالبات، کارزارها و انتخابات؛ و سومین نوع صدارسانی توانمند سازی است: به معنای حمایت از بیصداها برای آنکه خودشان صدای خود بشوند و سخن بگویند. این پیشرفته‌ترین مرحله است.

پس هر روندی که مشارکت مردم در اداره‌ی زندگی خود را افزایش دهد، توانمندسازی شهروندی است. از جمله کمک به جوامع برای کسب مهارت‌های شغلی، سرو سامان دادن به اقتصاد محلی؛ پی ریزی اعتماد به نفس برای اداره‌ی امور محلی؛ آموزش‌های سلامتی؛ کمک به کودکان بی سرپرست؛ حمایت از حیوانات و محیط زیست؛ برنامه‌های هنری؛ و انواع بیشمار کارهای خیریه. نوع دیگر، کسب حمایت مقامات دولتی و محلی برای گسترش و حمایت از فرصت‌های توانمندسازی است.

توانمند سازی هم یک روند است و هم یک محصول که با وجود سه عنصر تکمیل می‌شود: مشارکت مردمی community participation؛ ظرفیت سازی مردمی community capacity building و دسترسی مردمی به اطلاعات community access to information. این سه شاخص بانک جهانی برای توسعه، میزان مشارکت مردم در تصمیم گیری برای سرنوشت خود را تعیین می‌کنند.

پژوهشگران در مطالعات سال‌های اخیر به دلیل آسیب‌های ناشی از جهانی سازی بدون رعایت ویژگی‌های محلی، تاکید کرده‌اند که توانمندسازی در شرایط گلوبال باید در هر سه سطح جهانی، ملی و محلی تحلیل و برنامه ریزی شود.

در این مسیر روی حس مشارکت مردمی یا sense of community تاکید می‌شود تا فرد احساس تعلق به جمعی بزرگتر کند و شبکه‌ای از مناسبات را جهت مشارکت پیرامون خود بیابد: احساس هم سرنوشتی و این که می‌توانند با هم مسیر خود را تعیین کنند. چنین جامعه‌ای را "توانمند از نظر روانشناختی" psychologically empowered می‌نامند.

در گستره‌ی همگانی ایرانی انواع وظیفه‌ی مدنی و سیاسی همزمان به دوش واحدی به نام "جامعه‌ی مدنی" گذاشته می‌شود. این برداشت تفاوتی میان توده‌های مردم با جامعه‌ی مدنی نمی‌گذارد و توقع‌هایی که از آن دارد، نادرست است. درواقع، باید گفت: "سازمان‌های جامعه‌ی مدنی" و انتظارات ما از آنها نباید انقلابی و رادیکال باشد، زیرا با ماهیت این گونه سازمان‌ها در سراسر دنیا در تضاد است.

تنها حرکت‌های موفق و پایدار در قالب سازمان‌ها و تشکل‌های مردم نهاد می‌توانند به دستاوردهایی برسند. در کشورهای توسعه نیافته که مردم عادت دارند دولت همهٴ کارها را انجام دهد، مشارکت مردمی ضعیف است. برای تقویت جامعه‌ی مدنی و نهادهای آن شهروندان نیز مسئول هستند که بخشی از وقت خود را برای کارهای داوطلبانه برای هدف‌های مورد علاقه‌ی خود بگذرانند، با قدرت مالی یا حرفه‌ای خود از سازمان‌های مردم نهاد حمایت کنند و سلامت کارکرد آنها را بپایند.

توانمندسازی شهروندی و جنبش‌های اجتماعی

توانمندسازی شهروندی در جوامع در تلاش برای گذار به دمکراسی اهمیتی دوچندان دارد، زیرا در فصل مشترک جامعه‌ی مدنی و جنبش اجتماعی عمل می‌کند و روندی خشونت پرهیز جهت زیرساخت سازی و توانمندی جنبشی شهروندان است.

شباهت‌هایی که محققان در مورد توانمندی‌های جامعه‌ی مدنی و جنبش‌های اجتماعی جمعبندی کرده‌اند از این قرارند:

  • نخست، هر دو مانند یک تشکیلات، دارای ساختار، رهبری و طرز فکر، هستند.
  • دوم، اقدامات جامعه‌ی مدنی و جنبش اجتماعی هر دو روندهای اجتماعی هستند که مراحل متفاوت از حرکت دهی تا کنش جمعی توانمند را دربرمی گیرند.
  • سوم، هر دو در بطن شرایط اجتماعی موجود، خواهان تغییر هستند یا در برخی موارد، برای جلوگیری از پسرفت و تغییر منفی کار می‌کنند.
  • چهارم، بخش مهم کار سازمان‌های جامعه‌ی مدنی و جنبش اجتماعی، شکل دهی به هویت جمعی جدید است.

اما تفاوت‌های توانمندسازی با جنبش اجتماعی نیز باید در نظر کنشگران باشد:

  • نخست، جنبش اجتماعی قلمرو وسیعتری را دربر می‌گیرد و سریع تر پیش می‌رود؛ ولی جامعه‌ی مدنی کندتر در بطن شرایط موجود رشد می‌کند.
  • دوم، جنبش اجتماعی در سطح بیرونی جامعه تحرک می‌گیرد، اما جامعه‌ی مدنی زیر ساخت سازی می‌کند.

این تمایز در شرایط دیکتاتوری یا هنگام گذار از آن بسیار جدی است. تحمیل کاردستورهای سیاسی به جامعه‌ی مدنی می‌تواند آنرا از سوی حکومت‌های دیکتاتوری مورد هجوم قراردهد و در نطفه خفه کند (مانند وابسته ساختن سندیکاهای کارگری به احزاب و گروه‌های سیاسی در اوایل انقلاب اسلامی). رعایت حدود صنفی و مدنی برای ریشه دواندن در میان مردم یا grassroot شدن ضرورت دارد. در قوانین آمریکا لابی سیاسی توسط سازمان‌های غیرانتفاعی، از معافیت مالیاتی برخوردار نیست و در صورت عبور از محدوده‌های قانون، جریمه‌های جدی دارد. بخش مردم نهاد جامعه برای رشد و ریشه دواندن نیازمند استقلال از بخش سیاسی است، اما با آن برای گذراندن قوانین بهتر ارتباط دارد.

از جمله کارکردهای جامعه‌ی مدنی که به جنبش‌های اجتماعی کمک می‌کند، توانمندسازی به حاشیه رانده شدگان است. مناسبات ناعادلانه‌ی اجتماعی و اقتصادی و یا سنت‌ها گروه‌های دیگربوده را به حاشیه‌ی اجتماع می‌رانند. در ایران، شهروندان درجه دو از جمله اقلیت‌های دینی به ویژه بهاییان، سنی‌ها و درویشان، دگراندیشان و گروه‌های حاشیه‌ای از جمله دگرباشان جنسیتی، کولبران و کودکان کار، بیخانمان‌ها و گورخواب‌ها هستند. زنان به ویژه در محیط‌های روستایی و دورافتاده نیز همین ویژگی‌ها رادارند. حاشیه نشینان در چند سال اخیر زیر سایه‌ی تلاش جامعه مدنی و صدارسانی پرهزینه‌ی روزنامه نگاران‌ها و کنشگران داخلی به میزانی قابل توجهی نمایندگی شده و صدا یافته‌اند. این نمونه‌ها گواهند که توانمندسازی در جامعه‌ی ایران در صورت اجرای منسجم به موفقیت خرده جنبش‌های اجتماعی و مطالباتی کمک می‌کند.

سازمان‌های جامعه‌ی مدنی، سرمایه‌ی اجتماعی تولید می‌کنند. اما این سرمایه برخلاف انتظار بازیگران سیاسی در دم و سریع به سرمایه‌ی سیاسی فرانمی روید. بخش مردم نهاد به استقلال و تفکیک هوشمندانه از جامعه‌ی سیاسی نیاز دارد تا کار منسجم ریشه دواندن و کسب تجربه در رفع مشکلات مردم را پی گیرد و توان لازم را برای پیگیری مطالبات مردم و چانه زنی با سطوح قدرت سیاسی پیداکند.

––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[1] Locke, John.: 1988. The Two Treatises of Civil Government  (summary). Cambridge: Cambridge University Press

[2]  Locke, John.: 1988. Two Treatises of Government. P213. pdf 

[3] لاک، جان.:  ۲۰۱۴.  رساله‌ی پیرامون مدارا. ترجمه‌ی شیریندخت دقیقیان. گاهنامه‌ی فلسفی خرمگس، دفتر دوم.

Also see:

Jichang.; Wen. 2015. Study on Marx’s Theory of Civil Society and Alienation Canadian Social Science Vol. 11, No. 3, p2.

[6] در این زمینه خواندن مقاله‌ی زیر توصیه می شود:

پرزین، حبیب. ۲۰۲۰- در آرزوی بهشت زمینی. خرمگس

[10] Meacham,  Jon (2013). Thomas Jefferson: The Art of Power. Random House Trades

[12] Stid, Daniel.: 2018. Civil Society and the Foundations of Democratic Citizenship The Stanford Social Innovation review.

[13]Sung Ho Kim.: 2000.  Max Weber's Politics of Civil Society. Political Theory, Vol. 28, No. 2

از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    به نظرم بایکوت خبری سخنان مقامات جمهوری اسلامی به نفع خیزش است نه پخش و تفسیر سخنان تهدید آمیز ِآنها.

  • جوادی

    مقامات ارشد جمهوری اسلامی همواره اعتراض را اغتشاش می نامند زیرا فکر می کنند واژه اغتشاش در نزد افکار عمومی دارای بار منفی است و بنابراین با این برچسب زدن راحت تر می توانند معترضان را سرکوب کنند. من از روشنفکرانی که تریبون دارند، تعجب می کنم که چرا معانی واژه اغتشاش و رابطه آن با انفلاب را برای مردم روشن نمی کنند.‌ چرا با صدای بلند نمی گویند انقلاب هم از جنس اغتشاش است؟چرا نمی گویند انقلاب ۵۷ هم یک اغتشاش بوده است. حتی در لغت نامه، یکی از معانی واژه اغتشاش، انقلاب است. از رسانه های فارسی زبان و از روشنفکران خواهش می کنم که برای خنثی کردن سوء استفاده از واژه اغتشاش، به افکار عمومی این جمله را تزریق کنند که انقلاب نوعی اغتشاش است و بنابراین انقلاب ۵۷ هم اغتشاش بوده است.‌

  • جوادی

    باز هم تاکید می کنم که مدیریت صفی اعتراضات یا همان مدیریت توسط رهبران میدانی کافی نیست و یک جنبش یا نبرد برای پیروزی به مدیریت ستادی نیز نیاز دارد.‌ برخی از رهبران حزبی و یا شخصیت های مشهور گهگاه رهنمودهای ستادی می دهند ولی اینها نمی توانند به اندازه یک ستاد هماهنگی مثل شورای هماهنگی احزاب کرد اعتبار و کارایی داشته باشند. از طرفی خیزش برای پیروزی به تظاهرات میلیونی و اعتصابات سراسری در بخشهای گوناگون و یا سازماندهی همزمان آنها نیاز هست و اینها در حیطه مدیریت ستادی هستند و نباید این کارها را از رهبران میدانی انتظار داشت‌. در یادداشتی تحت عنوان ائتلاف حول محور یک شخص یا ائتلاف حول محور اصول دموکراتیک و حقوق بشر، ائتلاف از نوع اول را با توجه به تجربه تلخ تاریخی در ۵۷ و گرایش زیاد رهبری فردی به اتوکراسی، بر ائتلاف حول محور اصول دموکراتیک و حقوق بشر تاکید کردم. این یادداشت چند روز قبل از خیزش زن، زندگی، آزادی نوشته شد و الان همبستگی شکل گرفته بین مردم در این خیزش، همبستگی حول شعارهای دموکراتیک و حقوق بشری است. یک تفسیر شعار زن، زندگی ،آزادی می تواند این باشد که زندگی و آزادی حقوق غیر قابل انکار زن هستند. به نظرم این شعار با عبارت معروف مالکیت ، زندگی، آزادی که از دید لیبرالهای کلاسیک مثل جان لاک بیانگر حقوق سه گانه بنیادی انسان ها هستند قابل مقایسه هست. تفاوت در اینجاست که شعار مالکیت، زندگی، آزادی لیبرالیستی است اما شعار زن، زندگی، آزادی هم می تواند مورد تایید لیبرالها باشد و هم سوسیالیست ها. و این یک امتیاز به شمار می آید. این شعار دست کم بین میانه روهای راست و چپ می تواند وحدت بخش باشد.

  • جوادی

    اگر روشنفکران پیش از انقلاب دارای رسانه و تریبون نبودند، آنها را مخاطب قرار نمی دادم . به خاطر کمک به تغییر وضع موجود است که بارها این روشنفکران را مخاطب قرار دادم زیرا انسداد فضای سیاسی و انسداد فضای روشنفکری با هم همبسته اند و تغییر مهم در فضای روشنفکری دیر یا زود بر فضای سیاسی اثر می گذارد.‌ سالها فضای روشنفکری ایران دچار انجماد شده بود و این موضوع سخت مرا آزار داد.‌ با تمام وجود از یک روزنه برای اثرگذاری بر این فضا استفاده کردم و سعی کردم روشنفکران پیش از انقلاب را از حال و هوای زبانی( به تعبیر خانم دقیقیان) و یا ذهنیت فضای پیش از انقلاب تا حدی رها کنم.‌ به عنوان مثال خیلی تلاش کردم نشان دهم که پرداختن به مساله ۲۸ مرداد باعث ادامه شکاف بین نیروهای مخالف وضع موجود شده و به ادامه وضع موجود کمک می کند، بنابراین بهتر است آن را به مورخان سپرد و جدال کنشگران سیاسی بر سر این مساله بازی باخت_ باخت و به نفع روحانیون و استعمار انگلستان است. جالب است که هم روحانیون و هم انگلستان دوست دارند مساله ۲۸ مرداد را همواره زنده نگه دارند. مساله مهم دیگری که دهه ها باعث انسداد در فضای روشنفکری شد ، مساله جمهوری یا پادشاهی است که در این باره هم تلاش کردم بر شکاف تاریخی بین جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان پل بزنم و نشان دهم که بازی جمهوری یا پادشاهی بر خلاف ظاهرش یک بازی با مجموع صفر نیست، بلکه تا زمانی که جمهوری اسلامی پابرجاست این بازی یک بازی باخت_ باخت و فقط به نفع وضع موجود است. گذار به دموکراسی بدون همکاری و همبستگی بخشی ازجمهوریخواهان و مشروطه خواهان اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار خواهد بود. امیدوارم این مساله در زمان مناسب از راه همه پرسی حل شود.‌ در پایان خواهش می کنم از سر دادن شعارهای تفرقه افکنانه حزبی در خیزش فرا حزبی زن، زندگی، آزادی خودداری کنیم و برای فراحزبی بودن این خیزش احترام و ارزش قائل شویم زیرا هماهنگ با منافع ملی است و نه صرفا منافع حزبی یا شخصی.

  • جوادی

    زمانی که برخی از روشنفکران بر ایده رهبری فردی و چشم پوشی از دموکراسی تاکید می کردند، سرسختانه از دموکراسی دفاع کردم و به ایده های رهبری فردی و دیکتاتوری صالح حمله کردم.‌ خصلت دموکراتیک خیزش زن، رندگی ،آزادی که با شعار مهم مرگ بر دیکتاتورر نمود پیدا می کند ،،واقع بینانه بودن دیدگاهی که از دموکراسی طرفداری می کرد و ریشه مشکلات کنونی را ناشی از دیکتاتوری می دانست نشان داده و در مقابل غیر واقع بینانه بودن و نامناسب بودن ایده رهبری فردی در شرایط کنونی ایران را نشان داده است. امیدوارم از این به بعد این روشنفکران دست از موضع بالا بکشند و به نظرات مخالفان خود توجه کنند ،شاید در برخی موارد حق با مخالفان باشد.‌

  • جوادی

    به نام شاه بر ما بیشتر ستم شد یا به نام رهبر ؟ پاسخ این پرسش را می گذارم بر عهده روشنفکرانی که مدتها دم از ایده رهبری فردی می زدند و سودای رهبری داشته و دارند.‌می خواهم به آنها یادآوری کنم که روشنفکران نسلهای بعد از خود را که داخل ایران چهل و سه سال استبداد رهبری فردی را تحمل کردند از عنوان رهبر بیشتر حساسیت دارند تا از عنوان شاه. شاه دست کم به خاطر حجاب و نوشیدن الکل و امثال اینها کسی را نکشت. این تفاوت ها برای شما ها که در دنیای آزاد زندگی می کنید ، ممکن است جندان به چشم نیاید اما برای ما بسیار مهم بوده است.‌ از دید ما آمریتی که در عنوان رهبر نهفته است از عنوان شاه بیشتر و خطرناک تر است، بنابراین اگر خیال می کنید ما اجازه می دهیم دوباره کسی تحت عنوان رهبر بر ما حکومت کند، خیال واهی است.

  • جوادی

    من دهه پنجاهی هستم، اما با جوانان نسل z همدل و همراهم و منتقد سرسخت اکثر روشنفکران پیش از انفلاب بوده و خواهم بود. جمهوری اسلامی به ما هیچ تریبونی نداد و اکثر روشنفکران پیش از انقلاب نیز به نظرات نسلهای بعد از انقلاب بی توجه بوده و همواره از موضع بالا و پدرسالار این نسلها را مورد خطاب قرار دادند و هنوز هم نمی خواهند اشتباهاتشون را بپذیرند و تغییر روش دهند.‌ ترانه سوزناک دهه هشتادی ها به خوبی این کجروی نسلهای پیشین را نشان می دهد.‌ ‌

  • جوادی

    صدها یادداشت در این سایت نوشتم. درستی یا نادرستی تقریبا همه آنها را می توان با تجربه و دانش ارزیابی کرد. زمانی که طالبان به طور غیر منتظره و ساخت و پاخت پشت پرده با دولت امریکا بار دیگر در افغانستان به قدرت رسید و برخی از رسانه ها ادعا می کردند که طالبان تغییر کرده و بهتر شده اند در یادداشتی تحت عنوان آیا طالبان تغییر کرده اند، با قاطعیت این نظر را رد کردم و تاکید کردم که طالبان امروز با درس گرفتن از گذشته، خطرناک تر هم شده است. تجربه درستی این نظر را تایید کرد. وقتی روسیه به اوکراین حمله کرد و دنیا را مبهوت کرد، چندین یادداشت درباره جنگ روسیه و اوکراین نوشتم و مقاومت اوکراین و کمک تسلیحاتی غرب به اوکراین را سیاستی معقول ارزیابی کردم.‌ تجربه درستی این نظر را دست کم تا کنون تایید نموده است.‌ بارها تاکید کردم که اکثر روشنفکران نسل سوم در فضای پیش از انقلاب منجمد شده اند و بین آنها و نسل های بعد از انقلاب شکاف عمیقی وجود دارد. آیا خیزش زن، زندگی، آزادی درستی این نظر را تایید نمی کند؟ کدام حزب اسم و رسم دار یا شخصیت های سیاسی کهنه کار می تواند هزار نفر را به خیابان بکشاند؟ روشنفکرانی هستند که صریح یا ضمنی تنها خودشان را لایق رهبری می دانند در حالیکه از شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه ،چه رهبر نیز دفاع می کنند و آن را اینطور تعبیر می کنند که مردم شاه نمی خواهند. در حالیکه این شعار ستم را نفی می کند و برای دو عنوان شاه و رهبر از این لحاظ فرقی قائل نیست. اما روشنفکر متوهمی که سودای رهبری دارد در تفسیر این شعار نمی گوید مردم شاه و رهبر نمی خواهند. آیا این روشنفکران متوهم می توانند در گذار از وضع موجود کمکی بکنند؟ انتقاد سازنده از این روشنفکران نه تنها توهم و خودمحوری آنها را ضعیف نمی کند، بلکه برعکس فکر می کنند که چون خیلی مهم اند، دشمن تلاش می کند تا آنها را بزند.‌ روشنفکری ایران هنوز درگیر بحث درباره مسایلی است که مانع گذار از وضع موجود هستند و بارها این موضوع مهم را یادآوری کردم. خیزش زن، زندگی، آزادی به اکثر مسایل مورد علاقه روشنفکران قدیمی بی اعتنا است.‌ این خیزش به مساله جمهوری یا پادشاهی و به طور کلی به فرقه گرایی بی اعتنا است و این حقیقت برای جمهوری خواهان و پادشاهی خواهان دو آتشه گران آمد، به همین خاطر تلاش کردند شعارهای تفرقه افکنانه نیز در این خیزش مطرح کنند.‌ چهار پنج یادداشت درباره این خیزش نوشتم و تاکید کردم که پیروزی آن مستلزم استفاده از مدیریت و طرز فکر استراتژیک است و بر اهمیت تشکیل یک ستاد هماهنگی و ناکافی بودن مدیریت صفی اعتراضات تاکید کردم. از روشنفکران نسل سوم می پرسم که تا کی می خواهید به نظرات روشنفکران نسلهای بعد از خود بی اعتنا باشید؟ تا کی شما می خواهید حرف بزنید و ما گوش دهیم؟ چرا فکر می کنید از ما باسوادتر و آگاه ترید؟ چرا فکر می کنید با وجود شکاف عمیق بین شما و اکثریت مردم، می توانید جنبش ها و قیام ها را رهبری کنید؟ یک شخص زمانی رهبر می شود که سابقه مبارزه داشته باشد و مهم تر اینکه به طور ضمنی یا صریح توسط بخش قابل توجهی از نخبگان مورد تایید قرار گیرد نه اینکه هر حزبی رهبر خودش یا یک شخصیت مشهور را شایسته رهبری یک جنبش بداند.‌ نمی توانم ناراحتی و عصبانیت خودم و بسیاری از مردم را از دست اپوزیسیون پنهان کنم.‌ در کلیله و دمنه در داستانی آمده است که تصور کرم شبتاب به عنوان آتش، فردی را در سرمای سخت زمستان در جنگل نجات داده است. برای اینکه اکثریت ناراضی ها را بسیج کرد ابتدا باید برخی از ویژگی های روانی آنها را مورد توجه قرار داد.‌ بخش بزرگی از مردم گرچه ناراضی اند ولی بی تفاوتی و بی طرفی را انتخاب کرده اند. انتخاب این موضع از سر ناامیدی و عدم اعتقاد به عاملیت شان در وقایع اجتماعی است.‌ نمی توان با خواهش کردن بی تفاوت ها را به شرکت و یا دست کم حمایت از اعتراضات کشاند.‌ تشکیل یک ستاد هماهنگی می تواند مانند کرم شبتاب داستان کلیله و دمنه، آنها را گرم کرده و باعث قوت قلب آنها شود و آنها را به کنش علیه وضع موجود سوق دهد.‌ آیا این فرضیه ارزش آزمایش ندارد؟

  • جوادی

    فقط جمهوری اسلامی دیگر اندیشان را در حاشیه قرار نداد، اکثر روشنفکران نسل سوم نیز به نظرات روشنفکران بعد از انقلاب بی اعتنا بوده و آنها را در حاشیه قرار دادند ما از دو طرف تحقیر شدیم.‌ خواهش می کنم به خاطر نجات ایران، به طور موقت از اختلافات و خودخواهی ها صرف نظر کرده و یک شورا یا ستاد هماهنگی برای پیشبرد اعتراضات و سازماندهی اعتصابات سراسری تاسیس کنید.‌ با خواهش خالی نمی توان بی تفاوت ها را به کف خیابان کشاند، باید از روانشناسی اجتماعی بهره برد. بی تفاوت ها آدم های محتاطی هستند و تشکیل یک ستاد هماهنگی نظیر آنچه در پاریس تشکیل شد و انقلاب ۵۷ را به پیروزی رساند، باعث تحرک دهی آنها می شود.‌ آیا کسی در نقش شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان در سازماندهی اعتصابات فرهنگیان تردید دارد؟ اگر احزاب ایرانی نتوانند یک شورای هماهنگی تاسیس کنند، چگونه می توان انتظار تاسیس دموکراسی را در آینده نزدیک داشت؟ من انتظار ندارم که همه احزاب ایرانی بتوانند با هم در قالب یک شورای هماهنگی ائتلاف کنند، اما مجموعه های کوچکتری از احزاب می توانند با هم یک شورای هماهنگی تشکیل دهند. احزاب کردی می توانند تجربه خود در این زمینه را در اختیار بقیه احزاب قرار دهند.‌ به نظرم انحصار طلبی و خودبرتر بینی تا کنون مانع همکاری احزاب ایرانی شده است. معترضان در کف خیابان بارها کلمه اتحاد را فرباد زدند.‌بی اعتنایی به این فریاد خیانت به آنهاست.‌

  • جوادی

    درست است که رهبران میدانی باید اعتراضات را در کف خیابان هدایت کنند، ولی رهبران میدانی نمی توانند تظاهرات بزرگ و میلیونی را سازماندهی کنند. بنابراین وجود رهبران میدانی به عنوان مدیران صفی لازم است اما کافی نیست و پیشبرد یک خیزش بزرگ مستلزم فعالیت های پیچیده و حساس ستادی هم هست. به عنوان مثال کدام رهبر میدانی می توانست تظاهرات دهها هرار نفری تورنتو را در حمایت از خیزش زن ،زندگی، آزادی سازماندهی کند؟ کار آقای اسماعیلیون یک کار بزرگ ستادی بوده است که حتی از دست احزاب پر مدعی ایرانی هم ساخته نبوده است. اگر صدها هزار نفر را در خارج می توان بسیج کرد و از جنبش داخل حمایت کرد، چرا همین کار را نتوان در ایران انجام داد؟ اگر بپذیریم که هر حزبی بخشی از مردم را نمایندگی می کند، مجموعه چند حزب مجموعه بزرگتری از مردم را نمایندگی خواهند کرد و همکاری چند حزب به همبستگی طرفداران آن احزاب منجر خواهد شد. این مطلب آنقدر روشن است که توضیح بیشتر آن را روشن تر نخواهد کرد. متاسفانه در برخی رسانه ها دیده می شود که وقتی صحبت از همکاری احزاب و یا رهبری جنبش می شود، روشنفکرانی که فاقد دید استراتژیک هستند، می گویند رهبران میدانی دارند کار را پیش می برند و اهمیت تشکیل ستاد هماهنگی را درک نمی کنند زیرا آشنایی لازم از نظریه های مدیریت و به ویژه مدیریت استراتژیک ندارند. در جواب این روشنفکران باید گفت مگر نمی بینند نیروهای سرکوب نیز در خیابان دارای فرمانده های میدانی هستند؟ آیا نیروهای سرکوب فقط از سوی همین فرمانده های میدانی هدایت می شوند یا اینکه ستادهایی آنها را رهبری می کنند؟ نمیشه یک طرف نبرد از هدایت ستادی برخوردار باشد و طرف دیگر به این دلخوش کند که دارای رهبران میدانی است. بنابراین وجود رهبران میدانی برای هر جنبش و نبرد گرچه لازم هستند ولی کافی نیستند و جنبش یا نبرد به رهبری در سطح بالاتر ستادی نیز نیاز دارد.‌

  • جوادی

    احزاب کردی به رغم همه اختلافات توانستند یک ستاد یا شورای هماهنگی تشکیل داده و با هم همکاری کنند، ولی بقیه احراب ایرانی که داعیه دموکراتیک بودن هم دارند، حتی در شرایط حساس کنونی برای به صحنه آوردن بیشتر مردم، تلاش جدی برای تشکیل ستاد یا شورای هماهنگی نمی کنند. اگر دست کم بخشی از احزاب که اشتراکات بیشتری دارند، نتوانند یک ستاد هماهنگی برای گذار تشکیل دهند، در فردای آزادی ایران چگونه می توانند دور هم بنشینند و کمیته پیش نویس قانون اساسی را تشکیل دهند یا همه پرسی برگزار کنند؟ اگر ساز و کاری دموکرانیک برای رقابت احزاب هم اکنون مورد پذیرش قرار نگیرد، جنگ قدرت بین احزاب خشونت آمیز و حذفی خواهد شد.‌ پس فردا دیر است و از امروز تلاش کنیم که حق آزادی بیان و حق فعالیت سیاسی را برای مخالفان خود هم قائل شویم و کثرت را به رسمیت بشناسیم. می دانم کثرت گرا بودن برای یک انسان بویژه ایرانیان دشوار است ولی می توان تمرین کرد این خصلت را در خود پرورش داد.‌

  • جوادی

    اهمیت تشکیل ستاد هماهنگی فرصت نیست که بتوانم یک یادداشت مفصل یا مقاله ی جالب درباره اهمیت تشکیل ستاد هماهنگی بنویسم.‌ در یادداشت قبلی اشاره شد که ستادی که در پاریس به رهبری آقای خمینی و امثال آقای بنی صدر تشکیل شد، در پیروزی انقلاب ۵۷ نقش اساسی داشته است .‌ چنین ستادی، ستاد کل یا هماهنگی بوده است که بنا به تعریف عبارت است از افرادی که وظیفه اصلی آنها، برنامه ریزی، هماهنگی و طراحی عملیات( فعالیت ها) است. بنابراین در آن شرایط امثال آقای بنی صدر کار ستادی را انجام می دادند.‌ حال نوبت تعریف صف و مدیران صفی است. سازمانها یا افرادی که فعالیت آنها مستقیما در جهت تامین هدف سازمان است، صف نامیده می شوند. مدیر صف شخصی است که مستقیم دیکر کارکنان و عملیات را هدایت می کند و پایین ترین سطح مدیریتی است. بسته به نوع حرفه ممکن است، از عناوینی چون سوپروایزر، رهبر تیم، سرگروه و سرکارگر و مباشر برای اشاره به مدیران صف استفاده شود. یکی از مهمترین دانشکده ها در دانشگاههای نظامی، دانشکده فرماندهی و ستاد می باشد و عنوان ستاد کل نیروهای مسلح بالاترین سطح مدیریت در نیروهای مسلح می باشد. بنابراین در اهمیت ستاد و به طور خاص ستاد کل یا ستاد هماهنگی نباید تردید کرد.‌ شورش کور همانطور که از اسمش پیداست فاقد سازمان و ستاد است اما فعالیت انقلابی یک فعالیت سازمان یافته و تا حدی یک پروژه است و بنابراین نیازمند مدیریت است. فقدان یک ستاد هماهنگی در اپوزیسیون اعتراضات زیادی را در ایران به شکست کشانده و جانهای زیادی را تلف کرده و حتی مدتها باعث ناامیدی شده است. آیا وقت آن نرسیده که اشتباهات خود را بپذیریم و از آنها درس بگیریم؟ احزاب کرد دارای یک ستاد هماهنگی هستند، چرا بقیه احزاب ایرانی از آنها عقب ترند؟ ستاد هماهنگی احزاب کرد مسلما بر اساس چند اصل مشترک بین این احراب شکل گرفته است. آیا احزاب ایرانی هیچ اصل مشترکی ندارند که بتوانند بر اساس آن یک ستاد هماهنگی تشکیل دهند که بوسیله آن بتوانند اقدامات خود را هماهنگ کنند؟ آیا احزاب جمهوریخواه ایرانی فاقد اصول مشترک هستند؟ پس چرا یک ستاد هماهنگی تشکیل نمی دهند؟ همین پرسش را درباره احزاب و گروههای طرفدار پادشاهی می توان طرح کرد. جنبش بزرگ زن، زندگی آزادی بک فرصت طلایی است، این فرصت را با تنگ نظری و انحصارگرایی نباید از دست داد و گرنه باز هم این جنبش مانند همه جنبش های دیگر سرکوب خواهد شد.‌

  • جوادی

    در حالیکه برخی از روشنفکران با تنگ نظری های حزبی و با تاکید بر اوضاع فلاکت بار اقتصادی در ایران، انقلاب گرسنگان یا به تعبیر خودشان انقلاب اسید معده را پیش بینی می کردند، انقلاب یا دست کم خیزشی از نوع دیگر نه تنها ایران، بلکه جهان را شگفت زده کرد. این خیزش گرچه غیر منتظره و با جرقه قتل مهسا امینی فعلیت یافت ولی این رویداد بزرگ ، بخشی از روند طولانی جنبش آزادی خواهی زنان ایران است که در بنیاد برای رفع تبعیض علیه زنان شکل گرفت ولی امروزه از این هدف جنسیتی فراتر رفته و برای آزادی همه مردم مبارزه می کند. این یک تحول مهم در فضای فرهنگی و روشنفکری ایران است که بی شک دارای آثار ژرف سیاسی است.‌ با وجود اینکه حکومت جمهوری اسلامی با بازی دو جناحی اصلاح طلبی_ اصول گرایی دهه ها طبقه متوسط را به انقیاد کشاند و نیز با سیاست های اقتصادی این طبقه را به ورشکستگی کشاند، اما این طبقه بلاخره به خود آمد و با بایکوت بی سابقه بازی انتخابات ۱۴۰۰ از سلطه استمرار طلبی خودش را آزاد کرد و به رادیکالیسم متمایل گشت. بیخود نبود امثال آقای فرخ نگهدار سخت تلاش کردند تا طبقه متوسط را به شرکت در انتخابات تشویق کنند. به خوبی یادم هست که در یک مناظره تلویزیونی در زمان برگزاری انتخابات وقتی بایکوت گسترده انتخابات را دید، دستانش می لرزید. جنبش زن، زندگی، آزادی تا حد زیادی بیانگر خواسته های طبقه متوسط است، همانطور که به درستی شعار نان، کار آزادی تا حد زیادی بیانگر خواسته های طبقه فرودست است. البته نمی توان مرز دقیقی بین این خواسته ها کشید و همپوشانی را نادیده گرفت، بلکه تفاوت بیشتر در اولویت ها است.مارکس به کمونیست ها توصیه کرد که حتی در انقلاب بورژوا_ دموکراتیک نیز شرکت کنند و خوشحالم که کمونیست های ایرانی این توصیه مارکس را نادیده نگرفتند و از جنبش زن، زندگی، آزادی حمایت کردند. این جنبش شکل تعالی یافته جنبش آزادیخواهی زنان ایران است که با جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران ترکیب شده است و برای پیروزی در فاز نهایی نیازمند استفاده از مدیریت و دیدگاه استراتژیک است. یکی از روشنفکران ایرانی بارها در تلویزیون حزبی خودش اعلام کرده که مردم برای قیام به شعار واحد و رهبر فردی نیاز دارند. شعار واحد را بدون اعتنا به وجود نظرات دیگران، زندگی انسانی، جمهوری ایرانی تبلیغ می کرد اما در برابر این پرسش که رهبر مناسب چه کسی هست، جواب میداد که رهبر در حین مبارزه ساخته می شود. اگر بپذیریم که رهبر ی واحد در حین مبارزه ساخته می شود، این نظر درباره شعار واحد هم می تواند درست باشد. تا چند روز پیش کسی فکر نمی کرد که شعار زن، زندگی، آزادی به مهمترین شعار در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران تبدیل شود.‌حالا که این شعار واحد فرا حزبی ساخته شده، پس چه لزومی دارد همچنان بر شعارهای تفرقه افکن حزبی تاکید شود؟ جنبش زن، زندگی، آزادی یک جنبش فرا حزبی است، اما متاسفانه برخی از روشنفکران حتی در این شرایط حساس هنوز قادر به دست کشیدن از تعصبات و تنگ نظری های حزبی نیستند. شعار حزبی سر جای خود ولی اکنون زمان تقویت همبستگی بر اساس یک شعار عمومی و فرا حزبی است.‌ البته من اعتقاد ندارم که رهبر به طور خود به خودی حین مبارزه ساخته می شود. فردی می تواند رهبر شود که سابقه مبارزاتی داشته ومهمتر اینکه توسط اکثر کنشگران به عنوان رهبر به طور ضمنی یا صریح مورد تایید قرار گیرد. این دیدگاه درباره رهبری آقای خمینی صدق می کند. آقای خمینی هم سابقه مبارزاتی با شاه داشته و هم به هر دلیل توسط بسیاری از روشنفکران و رسانه ها به عنوان رهبر مخالفان مورد تایید قرار گرفت. به نظرم من ستادی که در پاریس به رهبری خمینی و امثال بنی صدر تشکیل شد در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشت.‌ فقدان چنین ستاد ی در درون اپوزیسیون جمهوری اسلامی، بزرگترین ضعف آن محسوب شده و اعتراضات زیادی را به شکست کشانیده است و جانهای زیادی را تلف کرده است.‌ آیا وقت آن نرسیده که از آزمون و خطاهای زیاد درس بگیریم؟ خطر مهمی که ایده رهبری فردی دارد این است که می تواند به اتوکراسی( استبداد فردی) بیانجامد و چون ایرانیان تجربه تلخی از ایده رهبری فردی در انقلاب ۵۷ دارند، بعید است یکبار دیگر ریسک کنند و این ایده را عملی کنند.‌ خوب در این وضعیت بغرنج چاره چیست؟ یا باید مقوله رهبری را به طور کلی نفی کرد که نامعقول است و یا باید ایده شورای رهبری را مورد توجه قرار داد.‌ شورای رهبری چیزی شبیه هیات مدیره یک شرکت است. به نظرم ایده شورای رهبری با توجه به تجربه تلخ گذشته و خطری که ایده رهبری فردی به همراه دارد، مناسب و واقع بینانه است و تاکید عده ای از روشنفکران بر ایده رهبری فردی خودخواهانه و توهم است. من اهل تعارف نیستم و به صراحت می گویم که منظورم کدام روشنفکران هستند. منظورم امثال دکتر کوروش عرفانی و دکتر قاسم شعله سعدی هستند. ایده رهبری فردی در شرایط کنونی مانع همبستگی است زیرا هر حزبی فقط رهبر خودش را به عنوان بهترین رهبر قبول دارد و همین عامل مانع همبستگی است. یکی دیگر از مسایلی که روشنفکری امروز ایران را رنج می دهد مساله پرچم هست. این مساله در شرایط کنونی نباید مانع همبستگی شود و راه حل اش این است که گفته شود این اکثریت مردم هستند که در یک همه پرسی حق دارند نوع نظام و به تبع نوع پرچم را انتخاب کنند. مساله پرچم را مانند بسباری از مسایل مهم دیگر باید از راه همه پرسی حل کرد. متاسفم که در تاریخ روشنفکری ایران مفهوم همه پرسی آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته است و معمولا در حاشیه بوده است. مگر میشه دم از دموکراسی زد ولی همه پرسی را قبول نداشت؟ پرچم هیچ حزب یا گروهی لیاقت آن را ندارد که پرچم کشور باشد مگر آنکه توسط اکثریت مردم در یک همه پرسی مورد تایید قرار گیرد و کسی که این نظر را قبول ندارد بی تردید دموکرات نیست.

  • جوادی

    تا زمانی که پراکنده ایم، آنها قوی هستند و ما ضعیف. آنها می کشند و ما جز فریاد کشیدن ، ناله کردن و همدردی کار بیشتری نمی توانیم بکنیم. اعتراضات پراکنده ره به جایی نمی برند. بیش از چهار دهه است که پراکنده و فردی اعتراض کردیم، آیا اوضاع تغییر کرد؟ مردمی که حتی نخبگانش اهمیت استراتژیک همبستگی در مبارزه برای آزادی و دموکراسی را درک نمی کنند و برای ایجاد همستگی تلاش کافی نمی کنند محکوم به زندگی زیر سلطه استبداد هستند. کدام روشنفکر به اندازه کافی در این راه تلاش کرد؟ روشنفکرانی که در جوامع دموکراتیک زندگی می کنید، اعتبار و تریبون دارید، دست تان مثل ما بسته نیست، به جای پرداختن به موضوعات پیش پا افتاده و فرعی و حمله به همدیگر برای ایجاد همبستگی تلاش کنید.‌ برای رهایی از این اوضاع وحشتناک اجتماعی_ سیاسی چاره ای جز همبستگی حول محور چند اصل دموکراتیک و حقوق بشری نداریم. وقتی امیل زولا نامه معروف من متهم می کنم را نوشت ، دادگستری فرانسه زولا را محاکمه و به مجازات محکوم کرد اما وقتی بیانیه ای با امضای حدود سیصد نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه، محاکمه افسر یهودی را غیر قانونی اعلام کرد، ارتش و دادگستری فرانسه ناگزیر به عقب نشینی شد و در رای خود تجدید نظر کرد.‌بیانیه مذکور در نزد افکار عمومی به بیانیه روشنفکران شهرت یافت و قدرت جمعی روشنفکران در تغییر وضع موجود را به روشنی نشان داد.‌ اقدام فردی زولا گرچه شجاعانه بوده است ولی باهاش مقابله شد ولی اقدام جمعی روشنفکران را نتوانستند سرکوب کنند. آیا مثالی از این روشن تر برای اهمیت همبستگی و قدرت روشنفکران وجود دارد؟ به نظرم روشنفکری که قادر به تصدیق این موضوع نباشد، با هر دو پا محکم روی زمین نایستاده است به این معنی که اندیشه ها و آرمان هایش ریشه در رویدادهای واقعی ندارند و او بر روی زمین گام بر نمی دارد ، بلکه در دنیای آرزوها و برترین آرمان ها در پرواز است.‌ اکثر روشنفکران ایرانی بر روی زمین گام بر نمی دارند. این موضوع حتی در مورد خودم می تواند درست باشد.

  • جوادی

    ائتلاف حول محور یک شخص یا ائتلاف حول چند اصل دموکراتیک و حقوق بشری چند بار هست که در برخی از تلویزیون های فارسی زبان می بینم که برخی از مشروطه خواهان در میزگردها از ائتلاف حول محور شاهزاده حرف می زنند و با واکنش منفی بقیه روبرو می شوند. یکی از این مشروطه خواهان از استعاره تسبیح برای ائتلاف حول محور شاهزاده استفاده کرده است‌ . روشن است چنین موضعی راجع به ائتلاف موضعی از بالا و متکبرانه است و از آن استقبال نخواهد شد . بنابراین پافشاری بر چنین طرح هایی برای ائتلاف، در شرایط کنونی آب در هاون کوبیدن است. هیچ حزب یا فردی بدون حمایت اکثریت نخبگان یا دست کم بخش قابل توجهی از آنها نمی تواند به قدرت سیاسی دست یابد.‌ چون اکثر احزاب ایرانی انحصار گرا بوده و خودشان را بالاتر یا قوی تر از بقیه می دانند و حاضر نیستند از موضع برابر با دیگران گفتگو کنند، بنابراین تا کنون نتوانسته اند حمایت اکثریت نخبگان را به دست آورند. برای جبران این کاستی، دست به سوی مردم دراز می کنند و فکر می کنند کسب حمایت اکثریت مردم برای کسب قدرت سیاسی کافی است. اینها آگاه نیستند که اکثریت بی سازمان از اقلیت سازمان یافته ضعیف تر است. از طرفی مردم تحت تاثیر نظرات و موضع گیری های نخبگان هستند و سازماندهی معمولا از طرف نخبگان انجام می گیرد.‌شاید یکی از دلایلی که شاهزاده در سخنرانی آخر خود مردم را اپوزیسیون خطاب کرد، ناتوانی شان در جلب حمایت اکثریت نخبگان مخالف وضع موجود باشد. البته این مشکل فقط مختص شاهزاده و گروههای طرفدار او نیست ، بلکه بقیه احزاب نیز با چنین مشکلی روبرو هستند و به طور ضمنی یا صریح مردم یا بخشی از آن را به مثابه اپوزیسیون مورد خطاب قرار می دهند و از جلب حمایت نخبگان ناامید هستند.‌ این انتظار که اکثریت مردم را بدون یاری نخبگان بتوان برای تحول سیاسی یا انقلاب، سازماندهی کرد و به خیابان آورد، انتظاری غیر واقع بینانه است. بنابراین نه تز ائتلاف حول محور یک شخص ره به جایی می برد و نه تز اپوزیسیون خطاب کردن اکثریت بی سازمان. امیدوارم طرفداران این تزها وقتی این تزها مورد آزمون قرار می گیرند و مشخص می شود جواب نمی دهند دست از آنها بکشند و به تزهای واقع بینانه فکر کنند. به نظرم ائتلاف واقع بینانه ائتلاف حول محور چند اصل دموکراتیک و حقوق بشری است. برای اینکه وقتی از دموکراسی حرف می زنیم، ابهامی پیش نیاید، لازم است مشخص کنیم به کدام نوع دموکراسی اشاره میکنیم. منظورم از دموکراسی در اینجا، دموکراسی پارلمانی است. همه احزابی که دموکراسی پارلمانی را باور دارند می توانند حول همین ایده و نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر با هم همکاری کنند. متاسفانه تا ائتلاف مطرح می شود، ائتلاف همه با هم یا ائتلاف حداکثری مطرح می شوند که تحقق آنها حتی بعید هم نباشد، فقط برای هدف گذار مناسب خواهند بود و به استقرار دموکراسی کمک نمی کنند و حتی ممکن است به عنوان مانع نیز عمل کنند.‌

  • جوادی

    مدتها قبل از اینکه بدانم در سال ۱۹۴۶ در ایتالیا درباره جمهوری یا پادشاهی همه پرسی برگزار شد، بارها این مساله را مورد بحث قرار دادم و تلاش کردم برای آن راه حلی پیدا کنم.‌ مساله جمهوری یا پادشاهی در ایران ریشه در پیش از انقلاب ۵۷ دارد و چون انقلاب جمهوریخواهانه( ضد سلطنتی) ۵۷ به استقرار دموکراسی منجر نشد، مساله جمهوری یا پادشاهی تا به امروز ادامه پیدا کرد. بسیاری از جمهوریخواهان ادعا می کنند که سلطنت به تاریخ پیوسته است و مردم خواهان جمهوری اند. اگر این اندازه اطمینان دارید پس چرا هنوز بعد از چهار دهه به انتقاد از حکومت پادشاهی می پردازید؟ آیا کسی به سگ مرده لگد می زند؟ متاسفانه در تاریخ ایران تا به امروز حاکمان زمانی به همه پرسی متوسل شدند و آن را طوری اجرا کردند که مطمئن بودند به نفع شان هست، به همین خاطر تا الان شاهد همه پرسی برای انتقال قدرت یا تغییر حکومت نبودیم در حالیکه همه پرسی سال ۱۹۴۶ ایتالیا، همه پرسی تغییر حکومت بود. رویای من برگزاری چنین همه پرسی در فردای ایران و برقراری یک رژیم پارلمانی است. بارها تاکید کردم که بازی جمهوری یا پادشاهی برخلاف تصور شرکت کنندگان در آن یک بازی باخت_ باخت است و به ادامه وضع موجود کمک می کند. حمله جمهوریخواهان به مشروطه خواهان و برعکس نه تنها فایده ای ندارد و بر اعتبارشان چیزی اضافه نخواهد کرد، بلکه تلف کردن وقت و انرژی و نپرداختن به مسایل مهم تر است. کسی که دیدگاه استراتژیک داشته یا برای آن ارزش قائل شود ، خودش را از بازی بی حاصل و و طولانی جمهوری یا پادشاهی خارج خواهد کرد و به همکاری برای نجات ایران فکر خواهد کرد.‌ درست است جمهوری در تاریخ ایران به غیر از جمهوری اسلامی فاقد پیشینه است اما این بدان مفهوم نیست که در بقیه کشورها هم فاقد پیشینه باشد. بنابراین ایده جمهوری یک ایده سیاسی تاریخی است و روند تکاملی داشته است. آیا برای فهم ایده هایی که قدمت تاریخی دارند نباید به تاریخ رجوع کنیم؟ تاریخ به ما می گوید که جمهوری نظام سباسی کامل نیست و فساد پذیر است.‌ در نظر گرفتن جمهوری به مثابه بک نظام سباسی کامل یکی از بزرگترین خطاهای جمهوریخواهان ایرانی است که شاید ریشه در نفوذ برخی از اندیشه های اعلاطون به ویژه نظریه مثل در فرهنگ ایران داشته باشد.‌

  • جوادی

    درباره بحران هویت مطالعه می کردم که عبارت زیر نظرم را جلب کرد و و مرا به اندیشیدن واداشت . این عبارت چنین است: قیاسی که اریکسون( روانشناس) به کار می برد ، قیاس شخصی است که می خواهد مسیر رودخانه را تغییر دهد، اگر با رودخانه مخالفت کند و سعی کند آن را مسدود کند، رودخانه صرفا از اطراف او عبور می کند، اما اگر نیروی رودخانه را بپذیرد و آن را به مسیر جدیدی منحرف کند، نیروی رودخانه مجرای جدیدی را قطع می کند.‌( پایان نقل قول) اگر جریان روشنفکری را به مثابه رودخانه در نظر بگیریم، روشنفکری می تواند جریان روشنفکری را در مسیری هدایت کند که نیروی آن را بپذیرد.‌ من همواره بر نیروی روشنفکران و به تبع بر مسولیت خطیر آنها تاکید کردم.‌ نیروی روشنفکران همان نیروی اندیشه ی آنهاست.‌ از اینکه روشنفکران ایران معمولا خودشان را موضوع بررسی قرار نمی دهند، سخت ناراحتم.‌ روشنفکران ایرانی از شکاف بین حکومت کنونی و اکثریت مردم آگاهی دارند ولی به نظر می رسد از شکاف بین خود و اکثریت مردم چندان آگاهی ندارند و یا دست کم به روی خود نمی آورند.‌ به همین خاطر نمی توانند با مخاطبان خود رابطه موثری بر قرار کنند.‌ وقتی یک روشنفکر نیروی خودش یعنی نیروی اندیشه را قبول داشته باشد اما مسولیت خطیر روشنفکران را قبول نداشته باشد و یا به آن اعتراف نکند نمی تواند بر مخاطبان خود تاثیر چندانی تاثیر بگذارد.‌ روشنفکران ایرانی معمولا اشتباهات خود را نمی پذیرند و همین موضوع مهمترین عامل در شکاف بین مردم و روشنفکران هست. روشنفکران از خود نمی پرسند که چرا مثل پیش از انقلاب نزد اکثریت مردم اعتبار لازم را ندارند. روشنفکر ایرانی ظاهرا اعتقاد دارد که اکثریت مردم همان حکومت مورد نظر او را می خواهند اما وقتی این موضوع را اعلام می کند ، از همه پرسی تعیین نوع حکومت حرفی نمی زند. در حالیکه اگر واقعا به دموکراسی اعتقاد داشته باشد، صرف نظر از اینکه نشانه ها از همرایی اکثریت با او حکایت کند یا نه، باید بر همه پرسی به عنوان راه حل مساله نوع حکومت تاکید کند نه اینکه مخالفان خود را به رسمیت نشناسد و یا آنها را جزء ملت یا مردم به شمار نیاورد. آیا چنین روشنفکرانی می توانند تحول مثبتی در جامعه پدید آورند؟ آیا چنین روشنفکرانی آگاهانه یا ناآگاهانه به ادامه وضع موجود کمک نمی کنند؟ اکثر روشنفکران ایرانی با اونکه می بینند ایران در حال نابودی است ولی حاضر نیستند از تعصب نسبت به فرم حکومت دست بردارند در حالیکه مثلا شناختی از نظریه تفکیک قوا و ارتباط آن با دموکراسی ندارد. نمی دانم اگر حق با روشنفکر ایرانی باشد که برای نظریه تفکیک قوا اهمیتی قائل نیست، پس باید گفت که امثال مونتسکیو و روسو که بر اهمیت تفکیک قوا در برقراری دموکراسی و آزادی تاکید می کردند، راه خطا پیمودند. طوری موضوع موروثی بودن را پیش می کشد که گویا دیکتاتوری و حکومت موروثی یک چیزند. روشنفکر ایرانی که با پادشاهی مشروطه مخالف است، ترجیح می دهد این مخالفت را صریح اعلام نکند، بلکه آن را به شکل مخالفت با حکومت موروثی یا نهاد مادام العمر بیان کند و به تمایز بین نهاد مادام العمر تشریفاتی و غیر تشریفاتی هیچ اشاره ای نمی کند. خیلی از مردم متوجه این جور بی صداقتی های روشنفکرانه هستند. آیا می توان بین مثلا پادشاهی سوئد و عربستان صعودی تمایزی قائل نشد و هر دو را تحت عنوان حکومت موروثی نفی کرد؟ البته روشنفکر ایرانی که پادشاهی سوئد را برای زندگی برگزیده، خیلی خوب از تفاوت بین پادشاهی مشروطه و پادشاهی مطلقه صعودی آگاه است اما احتمالا مصلحت ایجاب می کند که آن را اعلام نکند، چون خدای نکرده جمهوریخواهی اش خدشه دار می شود و ممکن است جمهوریخواهان دوآتشه و متعصب او را سلطنت طلب تر از سلطنت طلبان معرفی کنند. عبارت سلطنت طلب تر از سلطنت طلبان را مثلا رضا مقدم اخیرا در بحث راجع به حکومت موروثی به کار برده است و منظورش کسانی بود که با یک اما ادعای جمهوریخواهی می کنند. از دید امثال آقای مقدم فقط جمهوریخواهان دو آتشه ( افراطی) فقط شایسته عنوان جمهوریخواه هستند.

  • جوادی

    آیا انقلاب ۵۷ انقلابی ضد استبداد بود؟ بارها از زبان طرفداران انقلاب ۵۷ می شنویم که انقلاب ۵۷ ضد استبدادی بوده است. اگر آنها بگویند انقلاب ۵۷ ضد استبداد پهلوی بوده است، این حرف قابل قبول است ولی ضدیت با استبداد مستقر به معنی ًضدیت با استبداد ( در معنی عام ) نیست، مگر آنکه استبداد را منحصر در استبداد مستقر بدانیم. آقای دکتر نیکفر می گوید تازه بعد از تجربه حکومت ولایی متوجه شدیم که استبداد را انواعی است. به بیان دیگر، قبل از تجربه حکومت ولایی( نوعی اتوکراسی) فکر می کردیم استبداد منحصر به استبداد پهلوی است. آقای دکتر نیکفر به طور ضمنی از یک اشتباه مهم روشنفکران حرف می زند. اعتراف به وقوع این اشتباه می تواند یک گام به جلو در شناخت مساله استبداد باشد. آیا ممکن است خطای مشابه ای تکرار شود؟ شاید عده ای حتی بعد از تجربه حکومت ولایی فکر کنند که استبداد منحصر به حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی است و با عبور از این دو دیگر با استبداد روبرو نخواهیم شد. این فکر اشتباهی بزرگ است زیرا استبداد می تواند به شکلهای گوناگون رخ دهد و نه فقط در دو شکل‌. به عنوان مثال تلاش برای تحقق دموکراسی مستقیم می تواند به استبداد تمامیت خواهانه منجر شود، همانطور که بارها تلاش برای اشتراکی کردن وسایل تولید به سرمایه داری دولتی و نظام تک حزبی منجر شد. کسانی که از امکان دموکراسی مستقیم در دنیای مدرن دم می زنند ، حتی نمی توانند دموکراسی مستقیم را در گروههای کوچک و یا در حزب خودشان پیاده کنند ،چه برسد به اینکه آن را در سطح کشور تحقق بخشند. ایده دموکراسی مستقیم یا رادیکال روی کاغذ خیلی قشنگ است ولی در عمل بنا به تجربیات مکرر به استبداد جدیدی منجر می شود. چندین حزب کمونیستی وجود دارند که طرفدار دموکراسی مستقیم یا دموکراسی شورایی هستند ولی حتی با همدیگر نمی توانند برای تحقق این ایده گفتگو و همکاری کنند. اگر دموکراسی مستقیم قابل تحقق در سطح کلان جامعه است، پس چرا در سطح خرد بین احزاب کمونیستی قابل تحقق نیست؟ کمونیست ها حتی قادر نیستند اختلافات درون حزبی خودشان را حل کنند و اغلب این اختلافات به انشعاب منجر می شود، آنوقت خواهان برابری بین همه انسانها و ایجاد جامعه بی طبقه جهانی هستند. اشتباهی بزرگ و فاجعه آمیز خواهد بود اگر مخالفت با استبداد مستقر را دموکراسی خواهی تعبیر کنیم. چنین اشتباهی را ایرانیان در سال ۵۷ انجام دادند و هنوز دارند چوبش را می خورند. بیشتر مخالفت ها با استبداد پهلوی از مواضع افراطی و ضد دموکراتیک بوده است. تنها امثال آقای بختیار از موضع روشن مشروطه خواهی با حکومت پهلوی مخالفت می کردند. روشن است اگر اکثر مخالفان شاه به دموکراسی اعتقاد می داشتند، الان گرفتار استبداد نبودیم. ائتلافی که علیه شاه شکل گرفت ، ائتلاف همه با هم برای سرنگونی بود و کمترین توجهی به ماهیت حکومتی که با درجه بالایی ممکن بودجای حکومت پیشین را بگیرد، نداشت. به خاطر همین تجربه بسیار تلخ از ائتلاف است که پس از چهار دهه هنوز هم موضوع ائتلاف به عنوان یک موضوع استراتژیک در کانون توجه نیروهای سیاسی قرار ندارد و حتی آگاه نیستند که این بی توجهی به موضوع ائتلاف به ادامه وضع موجود کمک می کند. من با ائتلاف همه با هم برای گذار مخالفم زیرا چنین ائتلافی پس از تجربه تلخ سال ۵۷، غیر ممکن است و حتی اگر در شرایط کنونی ممکن هم بود، خیلی زود متلاشی می شد و به استقرار دموکراسی منجر نمی شد.

  • جوادی

    سالها به خاطر نبود آزادی بیان ،روشنفکری منفعل و خاموش بودم تا اینکه تصادفی با این سایت آشنا شدم و توانستم خیلی از نظرات ام را بیان کنم. ِ گرچه این رویا که ممکن است نظراتم نقطه عطفی در تاریخ روشنفکری ایران شوند، تحقق نیافت، اما آشنایی با این سایت نقطه عطفی در زندگی ام شد ،زیرا از انزوای طولانی روشنفکرانه تا حدی بیرون آمدم و فکر کردم می توانم نظراتم را به گوش یک روشنفکر برسانم.‌ آیا وضعیت من تا حدی بهتر از وضعیت قهرمان داستان درد دل اثر چخوف است؟ اختناق نتواست صدای مرا خاموش کند ولی تعصب روشنفکران مرا سرخورده و به سوی انفعال سوق داد. روشنفکری ایران دهه هاست که دچار بحران است ولی یا از ِآن آگاه نیست یا به آن اعتراف نمی کند. من با صدای رسا این موضوع را اعلام کردم اما به نظر میرسد گوش شنوایی وجود ندارد و من زندانی تک گویی های خودم هستم.‌ تعصب روشنفکران مرا سرخورده و به سکوت و انزوا می کشاند، اما جستجوی من برای حقیقت به عنوان یک شیوه زیست همچنان ادامه خواهد داشت. از گردانندگان این سایت بینهایت ممنونم.‌

  • جوادی

    بعد از شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم و فروپاشی حکومت فاشیستی، در سال ۱۹۴۶ بر سر ماندن یا رفتن نظام پادشاهی یک همه پرسی برگزار شد. موضوع این همه پرسی با عبارت ساده پادشاهی یا جمهوری بیان شد. در این همه پرسی حدود ۸۹ درصد از دارندگان حق رای شرکت کردند و نصف به علاوه چهار درصد ( ۵۴ درصد) به جمهوری رای دادند. بازنده ها ادعا کردند که این همه پرسی سالم برگزار نشد و در آن تقلب روی داده است. جامعه ایتالیا در مورد مساله پادشاهی یا جمهوری به دو نیم تقسیم شد. این تقسیم خودش را به شکل جغرافیایی نیز نشان داد . اکثر شمالی ها به جمهوری و بیشتر جنوبی ها به بقای پادشاهی رای دادند.‌ برخی به پادشاه جوان و محبوب ایتالیا توصیه کردند که نتیجه همه پرسی را نپذیرد و نپذیرفتن نتیجه منجر به جنگ داخلی می شد. اما در نهایت پادشاه نتیجه همه پرسی را پذیرفت و در حالیکه تقریبا نصف مردم طرفدارش بودند از حکومت کناره گیری کرد و تبعید را پذیرفت. از آنجا که جامعه ما هم با مساله نهادی جمهوری یا پادشاهی روبروست، همه پرسی سال ۱۹۴۶ برای ایرانیان به ویژه کنشگران سیاسی می تواند بسیار آموزنده باشد. چنین همه پرسی قبل از انقلاب ۵۷ نیز می توانست برگزار شود و احتمالا می توانست جلوی انقلاب را بگیرد.‌همه پرسی سال ۱۹۴۶ در ایتالیا به خاطر شدت نارضایتی از پادشاهی به خاطر حمایت اولیه از فاشیست ها و مصیبت جنگ، به ابتکار پادشاه برگزار شد. پادشاه ایتالیا نخست به نفع فرزندش استعفا داد و همزمان وعده برگزاری همه پرسی را داد.‌ به نظرم چنین سیاست عقلایی را شاه ایران نیز زمانی که جو انقلابی تشدید نشده بود، می توانست در پیش بگیرد.‌ متاسفانه چنین چیزی روی نداد و تاریخ معاصر ایران پر از چنین تاسف خوردن هاست. دو نیم شدن جامعه ایتالیا در زمان همه پرسی سال ۱۹۴۶ به ما هشدار می دهد که نباید مخالفان خود را در اقلیت ببینیم. بنابراین این ادعا که اکثریت بزرگ خواهان پادشاهی یا برعکس اکثریت خواهان جمهوری هستند، می تواند تنگ نظرانه و غیر واقع بینانه باشد.‌ بنابراین اگر فرح پهلوی چون ادعا کرده مردم خواهان پادشاهی اند، از دید امثال آقای افشاری دچار توهم شده است، به همین دلیل که خودش فکر می کند که پادشاهی به تاریخ پیوسته و اکثریت خواهان جمهوری اند، دچار توهم است. نمیشه دیگری را به خاطر اینکه ادعا می کند اکثریت پشت اش هستند، متوهم دانست ولی ادعای در اکثریت بودن خودشان را واقع نگری دانست. چنین نکوهشی بیجاست.

  • جوادی

    در یکی از یادداشت ها گفتم که من جمهوریخواه هستم اما کمترین نفرت یا کینه از نظام پادشاهی ندارم زیرا از منظر تاریخی به ایده های پادشاهی و جمهوری نگاه می کنم و نه از منظر ایده آلیستی. جمهوریخواهان دو آتشه این نظر را رد می کنند زیرا آنها با تفکر دو قطبی به دنیا و سیاست نگاه می کنند. تفکر دو قطبی یا سیاه و سفید همانطور که از نامش بر می آید هر چیزی را یا سفید( مطلقاخیر) می بیند یا سیاه( مطلقا شر) می بیند و از دیدن حالتهای میانی ناتوان است. بنابراین جمهوریخواه دو آتشه( تند و افراطی) که گرفتار نگاه دوقطبی است، پادشاهی را مطلقا شر تصور می کند و نسبت به آن احساس کینه و بیزاری می کند. جمهوریخواه دو آتشه سخت به بازی جمهوری یا پادشاهی علاقه مند است و به هیچ وجه خواهان پایان آن نیست زیرا بخشی از هویت خود را در این بازی کسب می کند و از طرفی دیگر به اشتباه فکر می کند که این بازی تحت هر شرایطی با حاصل جمع صفر است ،در حالیکه در عمل ممکن است این بازی از نوع باخت_ باخت باشد. روشن است نقدی که درباره دوآتشه بودن یک عده از جمهوری خواهان وارد است بی کم و کاست درباره پادشاهی خواهان دو آتشه نیز درست است.‌ متاسفانه در هر دو اردوگاه، دوآتشه ها یعنی افراطی ها سلطه دارند و مانع اصلی گفتگو و همکاری بین میانه روها می شوند.‌

  • جوادی

    یکی از متفکران در مقدمه ای که بر کتاب افیون روشنفکران آرون نوشته، می گوید: تنها نیروهای مادی چرخ تاریخ بشر را به حرکت در نمی آورند، بلکه در این میان رویارویی اغلب سخت اندیشه هاست که نقش مهم تری ایفا می کند. از اینجا مسولیت خطیر روشنفکران و پیامدهای بسیار وخیمی که بیراهه رفتن آنان می تواند دربرداشته باشد، آشکار می گردد. ( پایان نقل قول) به احتمال زیاد روشنفکران ایرانی که دیدگاه بالا را قبول داشته باشند،در اقلیت کوچک و حاشیه ای هستند. اکثر روشنفکران ایرانی عادت دارند نقش خودشان را در ایجاد و تداوم وضع موجود به شیوه های گوناگون انکار کنند. رایج ترین شیوه انکار در این باره نخست ،انداختن تقصیر بر گردن شاه و در مقام دوم انداختن تقصیر گردن خارجی هاست. اما من برعکس بسیاری از روشنفکران که به خطاپذیری خودشان یا اصلا اشاره نمی کنند یا خیلی سطحی با آن برخورد می کنند، به مسولیت خطیر روشنفکران اعتقاد دارم و وضع موجود را بیشتر ناشی از بیراهه رفتن و تعصب روشنفکران ایرانی می دانم. علی شریعتی می دانست که این روشنفکران هستند که نیروی انقلابی را تشکیل می دهند و نه مردم عادی، اما اکثر روشنفکران چپ گرای ایرانی این تز را صرفا به خاطر اینکه نخبه گرایانه است، قبول ندارند و بنابراین برای گفتگو و همکاری روشنفکران اهمیتی قائل نیستند.‌ دهه ها روشنفکران چپ و اسلامی بر فضای روشنفکری ایران سلطه داشته و این سلطه تا به امروز نیز ادامه دارد.‌من اعتقاد دارم که این سلطه هم در ایجاد وضع موجود و هم در تداوم آن نقش اساسی داشته است. آیا وقت آن نرسیده یه خونه تکانی در فضای روشنفکری ایران انجام شود و به سلطه افراطی های چپ و راست بر ِِآن پایان داده شود؟ باز هم تاکید می کنم این وظیفه اخلاقی نیروهای میانه روچپ و راست است که به این سلطه پایان دهند و گرنه وضع موجود همچنان تا نابودی ایران ادامه خواهد بافت. اگر روشنفکران خارج نشین که امکانات رسانه ای فراوان نیز دارند نمی خواهند در غربت بمیرند باید از نو درباره گذشته و اکنون خود بیاندیشند و از پرداختن به موضوعات پیش پا افتاده( ابتذال روشنفکرانه) پایان دهند.‌ دیر زمانی است که روشنفکری ایران گرفتار بحران پیش پا افتادگی شده است.

  • جوادی

    بر خلاف اکثر روشنفکران ایرانی، برای من قشر روشنفکر یکی از مهمترین موضوعات است زیرا پیشقراول تحولات اجتماعی و سیاسی اند. اعتقاد قوی دارم که تحول در فضای روشنفکری بر فضای سیاسی اثر خواهد گذاشت و برعکس. به همین خاطر سخت تلاش کردم فضای روشنفکری ایران را تحت تاثیر قرار دهم.‌ کاملا آگاهی دارم که انسانها در پذیرش نظرات جدید مقاومت می کنند و روشنفکران نیز از این اصل مستثنی نیستند، گرچه از جنبه درجه مقاومت با هم فرق دارند. بنابراین می توانم درک کنم که به احتمال زیلد نظرات نامتعارف من یا دیده نخواهند شد و یا اگر هم تا اندازه ای دیده شوند، در فضای روشنفکری اثری ایجاد نمی کنند. اندیشمندی گفته اگر در زندگی یکی از سیم های تارتان پاره شد، زندگی را با دو سیم دیگر ادامه دهید. این سخن در زندگی ام و در لحظات شکست بسیار راهگشا بوده است. زندگی از دیدگاه من جستجوی یک سری ارزشها مانند حقیقت ، آزادی ، عدالت و غیره است. گاهی وسوسه می شوم که به خاطر پیوند نداشتن با روشنفکران بی خیال آزادی و عدالت شوم و خودم را کامل وقف جست و جوی حقیقت کنم.‌

  • جوادی

    تصحیح یادداشت قبلی در بخش پابانی یادداشت قبلی آمده است که اگر اکثریت مردم به جمهوری پارلمانی رای دهند، کسی که مشروطه خواه است نباید احساس ناامیدی کند زیرا او یا حزب متبوع او می تواند در یک نظام پادشاهی مشروطه نیز فعالیت کنند که باید می نوشتم او یا حزب متبوع او در جمهوری پارلمانی نیز می توانند فعالیت کنند.

  • جوادی

    وقت آزاد زیادی ندارم، بنابراین نمی توانم خوب فکر کنم و بنویسم. اما تلاش می کنم خیلی ساده و کوتاه برخی اندیشه هایم را بیان کنم.‌ من جمهوریخواه هستم اما کمترین نفرت یا کینه از پادشاهی ندارم زیرا از دید تاریخی به ایده های پادشاهی و جمهوری نگاه می کنم و نه از منظر ایده آلیستی. از آنجا که به پارلمانتاریسم هم اعتقاد دارم، پادشاهی مشروطه یا پادشاهی پارلمانی را نیز قبول دارم. اما چرا جمهوری پارلمانی را ترجیح دادم؟ به خاطر پیوستگی تاریخی دین و نهاد پادشاهی و سقوط پادشاهی متمایل به سکولاریزم ( پادشاهی پهلوی) فکر می کنم که قالب جمهوری ، ظرفیت بیشتری برای نهادینه کردن سکولاریزم دارد. من ادعا نکردم جمهوری ظرفیت بیشتری برای نهادینه کردن دموکراسی دارد زیرا جمهوری سکولار اما غیر دموکراتیک نیز بارها در جهان رخ داده است. به عنوان مثال تمام جمهوری های سوسیالیستی تشکیل شده در جهان گرچه سکولار بوده اند اما به معنای متعارف دموکراتیک نبوده اند. اگر جمهوریخواهان ایرانی برداشت ایده آلیستی از مفهوم جمهوری را رها کنند و برای تاریخ جمهوری ها اهمیت قائل شوند، ما شاهد تحول مهمی در فضای روشنفکری ایران خواهیم بود که بی شک پیامدهای مهم سیاسی خواهد داشت. نگاه تاریخی به مفهوم جمهوری بر خلاف نگاه ایده آلیستی ، منجر به نفرت از پادشاهی و کشیدن مرز غیر قابل عبور بین جمهوریخواهان و مشروطه خواهان نخواهد شد. در دنیای جدید دموکراسی بدون تفکیک قوا امکان پذیر نیست. سه نوع تفکیک قوا بیشتر وجود ندارد که یک نوع آن هم در پادشاهی مشروطه دیده می شود و هم در جمهوری پارلمانی. رژیم پارلمانی بر تفکیک قوای عمودی( نسبی) که متاثر از اندیشه های روسو است،استوار است. به جای بحث های بی حاصل درباره فرم حکومت ، آیا بهتر نیست روشنفکران ما درباره تفکیک قوا با هم گفتگو کنند. به نظر می رسد اکثر روشنفکران ایرانی شناخت دقیقی از نظریه تفکیک قوا و اهمیت آن در استقرار دموکراسی ندارند. آیا وقت آن نرسیده که بازی زیان بخش جمهوری یا پادشاهی را پایان داده و مسایل مهم تری را در کانون توجه قرار دهیم؟ البته منظور من این نیست که تعصب نسبت به فرم حکومت را به تعصب به نوع حکومت از منظر تفکیک قوا منتقل کنیم. روشن است در این باره نیز اختلاف نظر وجود خواهد داشت و اختلاف نظر لزوما چیز بدی نیست‌. یکی ممکن است طرفدار رژیم پارلمانی باشد و دیگری طرفدار رژیم ریاستی یا نیمه ریاستی. مهم این است که چنین بحث های پیشرفته ای در فضای روشنفکری ایران شکل بگیرند و مردم تا حدی با این مفاهیم آشنا شوند تا در شرایط مناسب بتوانند در تعیین سرنوشت سیاسی خود مشارکت کنند و رژیم مورد قبول خود را انتخاب کنند. تقریبا کل اپوزیسیون چند دهه است که درگیر بازی باخت_ باخت جمهوری یا پادشاهی است و معمولا غرورش هم اجازه نمی دهد که به این حقیقت تلخ اعتراف کند و چون اعتراف نمی کند ،بازی را همچنان ادامه می دهد. منظور از اینکه بازی جمهوری یا پادشاهی بازی باخت_ باخت است این است که طرفهای درگیر در این بازی هیچ سودی نمی برند اما این بازی به نفع وضع موجود است. چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، بخشی از مردم و نخبگان طرفدار پادشاهی هستند و بخشی دیگر خواهان جمهوری اند. وقتی تاکید می کنیم که ما واقع گرا هستیم و باید پاهای خود را بر زمین سفت قرار دهیم، نباید صرفا شعار دهیم و باید در عمل واقع گرایی را نشان دهیم. اینکه چون ما با پادشاهی یاجمهوری مخالفیم، نباید ما را به ندیدن مخالفان و یا اقلیت شمردن آنها سوق دهد. از طرفی باید تعصب نسبت به فرم حکومت را کنار نهیم و برای شکست احتمالی در همه پرسی تعیین نوع حکومت آماده باشیم. از همین الان باید تاکید شود که بازنده بودن در یک انتخابات یا همه پرسی، شکست مطلق نیست و حزب شکست خورده می تواند با پذیرش رای اکثریت، به فعالیت خود ادامه دهد. اگر اکثریت مردم به جمهوری پارلمانی رای بدهند، کسی که طرفدار پادشاهی مشروطه است نباید احساس ناامیدی کند، زیرا او یا حزب متبوع او می تواند در نظام پادشاهی مشروطه نیز به فعالیت سیاسی پرداخته و به مقام های سیاسی دست یابد. یادمان نرود که خیلی راحت می توانیم دیگران را مورد نقد قرار دهیم، در حالیکه انتقاد از خود بسیار دشوار است. روشنفکران ایرانی باید بدانند که معصوم نیستند و باید انتقاد از خود و گفتگو از موضع برابر را تمرین کنند. همه اینها اگر رخ دهند ،تحولاتی در فضای روشنفکری و به تبع ،تحولاتی در فضای سیاسی را در پی خواهند داشت.

  • جوادی

    برخی از روشنفکران خارج نشین متمایل به استمرار طلبی از موضع گیری اخیر میرحسین با این تز دفاع کردند که موضع اخیر میرحسین باعث شکاف در هیات حاکمه جمهوری اسلامی خواهد شد و این موضوع به گذار کمک می کند. آیا این تز قبلا مورد آزمون قرار نگرفته است؟ آیا آزموده را آزمودن خطا نیست؟ در پاسخ به مطرح کنندگان این تز می توان گفت که در هر حکومتی برای کسب مقام و ثروت رقابت و شکاف وجود دارد و جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. اوج این شکاف را در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ می بینیم که به کف خیابان نیز کشیده شد و عده ای کشته شده و عده ای دیگر آسیب دیدند. آیا حق نداریم بپرسیم نتیجه این رقابت خونبار چی شد؟ چنین جنگ قدرتی برای اکثریت مردم هیچ حاصلی نداشت و نخواهد داشت. برای اکثریت مردم بیچاره چه فرقی دارد که کدام روحانی جانشین رهبر کنونی خواهد شد؟ البته می توان درک کرد که برای جناح استمرار طلب و امثال آقای میرحسین این موضوع از اهمیت زیادی برخوردار است. اما بعد از قیام دی ۹۶ معترضان با صدای رسا اعلام کردند که بازی اصلاح طلبی _ اصول گرایی تمام شده است و ظاهرا آقای میرحسین و بعضی از روشنفکران متمایل به اصلاح طلبی ، شعار معروف اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمامه ماجرا را کم اهمیت دانسته و نمی خواهند تمام شدن بازی دو جناحی را بپذیرند، البته جناح اصول گرا اهمیت این شعار را درک کرده و بر آن اساس انتخابات هزار و چهارصد را مهندسی کرد. احتمال کمی وجود دارد که اکثریت مردم شانس دیگری به استمرارطلبان بدهند، گرچه استمرارطلبان شکست مطلق خود را نپذیرفته و در صدد احیای بازی دوجناحی هستند و نخبگان مخالف وضع موجود باید هوشیار باشند که بار دیگر در دام بازی دوجناحی نیافتند زیرا این بازی در واقع یک بازی عوام فریبانه و به نفع وضع موجود است.

  • جوادی

    در ادامه یادداشت قبلی می خواهم بر این نکته مهم که در ادبیات سیاسی ایران مورد بی اعتنایی قرار گرفته تاکید کنم که از نشانه های مهم منش استبدادی این است که واژه مردم را بدون قید و درمعنی تمام مردم به کار می برد و یا طوری از مردم حرف می زند که گویا مخالفانش جزء مردم نیستند . در حالیکه نه تنها مردم از قشرهای گوناگون تشکیل شده اند، حتی در یک قشر یا طبقه نیز افراد یکسان نمی اندیشند( تفاوت در بعد افقی).‌یک دموکرات راستین به جای اینکه خواست سیاسی خود یا حزب متبوع خود را به نام خواست مردم بفروشد، از عبارت خواست بخشی از مردم استفاده می کند. او با اونکه تا اندازه زیادی ممکن است اطمینان داشته باشد که حزب متبوع اش از حمایت اکثریت مردم برخوردار است ولی بیهوده خودش را وارد بازی ما اکثریت هستیم، نمی کند. چون تقریبا همه ما در فرهنگ استبدادی پرورش یافتیم، معقول است که فرض را مستبدبودن انسانها در نظر گیریم مگر اینکه خلافش ثابت شود. بنابراین بر خلاف بسیاری از روشنفکران ایرانی علاقه ندارم پیشینه استبدادی خود را پشت موضع فلان سیاستمدار مستبد بوده است، پنهان کنم. من در دموکرات بودن هر کس حتی خودم شک می کنم. چون بر اساس تحقیق اعتقاد دارم اسلام و دموکراسی ناسازگارند، به سختی می توانم دموکرات بودن یک مسلمان و به تبع دموکرات بودن یک روحانی مسلمان را باور کنم.‌ تئوکرات بودن بک مسلمان طبیعی و معمول است اما دموکرات بودن او چیزی استثنایی است و باید اثبات شود. مستبد بودن اکثریت نخبگان برایم همواره مهم تر از مستبد بودن اقلیت نخبگان حاکم بوده است. ما تا به امروز دموکراسی در ایران نداریم زیرا به اندازه کافی نخبگان دموکرات نداشته ایم. نخبگان ما در اپوزیسیون بعد از چهار دهه و در شرایطی که جامعه در حال سقوط است نتوانسته اند یک کنگره فراگیر یا یک شبه پارلمان تشکیل دهند، اونوقت به نحو طوطی وار تکرار می کنند شاه دیکتاتور بوده است، اما به چرایی این مساله و ربط آن با فرهنگ هیچ اشاره ای نمی کنند و نیز فکر می کنند با نفی می توانند خودشان را ثابت کنند.‌ تاکید بر دیکتاتوری شاه، دموکرات بودن مدعی را ثابت نمی کند. بازی دو جناحی در جمهوری اسلامی مبتنی بر مغالطه نفی_ اثبات بوده است. اخیرا آقای میرحسین موسوی از این مغالطه استفاده کرده اما نتوانسته موجی ایجاد کند تا سوارش شود. ایشان برخی از سیاست های جناح موسوم به اصول گرا را نفی کرده است و حتی اصول گرایی را نیز نقد نکرده است زیرا خودش به آن اعتقاد دارد.

  • جوادی

    نگاهی به گفتگوی فرح پهلوی با نشریه ایتالیایی لیبرو و واکنش ها به آن فرح پهلوی در گفتگو با لیبرو گفته است که مردم خواهان بازگشت پادشاهی هستند و آماده بازگشت به میهن است.. این سخنان موجی از واکنش ها اعم از موافق و مخالف را در پی داشت که کل این کنش و واکنش ها را می توان بخشی از بازی جمهوری یا پادشاهی در نظر گرفت. در یادداشت شماره ۹ تحت عنوان رفتن به سوی موضع بالغ _ بالغ مثل بسیاری از یادداشت ها بازی جمهوری یا پادشاهی را مورد توجه قرار دادم و تاکید نمودم که این بازی دهه ها موجب پراکندگی و اصطکاک نیروهای مخالف وضع موجود شده است. من تقریبا تلاش می کنم حرفهایم مستدل و مستند باشند. آیا کسی تردید دارد که مصاحبه فرح پهلوی با لیبرو و واکنش ها به آن مدرک روشنی در تایید بازی جمهوری یا پادشاهی است؟ بنابراین وقتی بارها بازی جمهوری یا پادشاهی را مورد نقد قرار دادم، نه تنها دچار توهم نبودم، بلکه از دیدگاه استراتژیک به این موضوع نگاه کردم و بر اهمیت آن بارها تاکید کردم.‌ قبلا هم گفتم و الان هم می گویم که متاسفانه تا به امروز جمهوریخواهان و مشروطه خواهان حاضر نشدند از موضع بالا( آمرانه و متکبرانه) دست بکشند و از موضع برابر با هم ارتباط برقرار کنند و این موضوع بر ضرر جنبش دموکراتیک در ایران بوده است.‌ نمی توان مدعی دموکراسی بود ولی حاضر نباشیم با آن دیگری از موضع برابر( موضع بالغ _ بالغ) گفتگو کنیم. تردیدی نیست که فرح پهلوی در گفتگو با لیبرو از موضع بالا حرف زده است و بخشی از مردم که هوادار جمهوری هستند را نادیده گرفته است. هیچ حزب یا گروهی نمی تواند نماینده تمام مردم باشد بنابراین حق ندارد از خواست خودش به عنوان خواست مردم یاد کند. به نظر می رسد واژه مردم در ادبیات سیاسی ایران بیش از هر واژه دیگر مورد سوء استفاده قرار گرفته و می گیرد. همین سوء استفاده از واژه مردم را در بین بسیاری که مدعی جمهوریخواهی هستند نیز می بینیم. به عنوان مثال آقای علی افشاری که به بازی جمهوری یا پادشاهی بسیار علاقه مند است، در واکنش به سخنان فرح پهلوی می گوید: فرح پهلوی پروژه بازسازی سلطنت مطلقه پهلوی را از فاز مخفی به علنی کشاند، او هیچ فرقی نکرده است، نه باوری به دموکراسی دارد و نه انتخاب مردم. هنوز هیچی نشده با شعارهای یک عده محدود که بخش عمده اش مصنوعی است توهم بازگشت سلطنت زده! بازگشت به ایران حق توست ولی سلطنت به تاریخ پیوسته است.( پایان نقل قول). آیا این نوع سخنان ، شبیه سخنان یک فرد آزادیخواه و دموکرات هستند؟ دراینجا هم آقای افشاری از جانب مردم حرف زده و فکر می کند که مردم با او هم فکر هستند. ایشان نه تنها شعاردهندگان به نفع پادشاهی را اندک می داند بلکه ادعا می کند بخش عمده همین اندک مصنوعی است و روشن نمی کند منظور از مصنوعی چیست.‌ در پاسخ به فرح پهلوی و امثال آقای افشاری که از موضع بالا دست نمی کشند و دست به پیش داوری می زنند، باید یادآور شد که همه پرسی قانون اساسی در فردای ایران هست که مشخص می کند اکثریت مردم خواستار پادشاهی هستند یا جمهوری، و نیز خواهان پهلوی هستند یا امثال افشاری، بی رحمت تا اون زمان صبر کنید.‌ دراینجا مناسب است به پاسخ آقای بهزاد مهرانی جمهوریخواه اشاره کنم. ایشان با اشاره به اظهارات مخالفان نوشته است: از چه ناراحتید؟ شما که می گویید به رای مردم گردن می نهید و می دانید که مردم هم خاندان پهلوی را نمی خواهند، چرا نگران سخنان شهبانو فرح پهلوی هستید که از بازگشت به ایران پادشاهی گفته است. او با کنایه گفته است که صندوق رای در ایران آزاد می آید و مردم شما ملی_ مذهبی ها و دینی ها را سرکار خواهند آورد، کمی ریلکس کنید. ایشان تقریبا از موضع برابر با این قضیه برخورد نموده است. از آقای دکتر نیکفر عزیز باز هم می خواهم که اجازه ندهد من زندانی تک گویی های خودم شوم. می دانم در برابر نظرات روشنفکران تک افتاده سخت مقاومت می شود ولی دانستن این حقیقت تا الان مانع تلاش پیگیر من برای روشنگری نشده است.

  • جوادی

    چرا احزاب ایرانی نمی توانند همکاری کنند؟ در یادداشت کوتاهی تحت عنوان رفتن به سوی موضع بالغ_ بالغ ، از این موضع به عنوان موضع برابر یاد شده که می توان آن را موضع افقی نیز نامگذاری کرد. موضع بالغ_ بالغ در پی آن است که موضع دیگری را بفهمیم( مثلا از راه همدلی) بی آنکه لزوما با او موافق باشیم.‌ متاسفانه اکثر ایرانی ها نه تنها تلاش نمی کنند موضع دیگری را بفهمند، بلکه حتی نمی خواهند یا نمی توانند موضع دیگری را بشنوند. به بیان دیگر ایرانی ها بیشتر به تک گویی و یا گفتگوی از موضع بالا و ( آمرانه ) گرایش دارند تا گفتگو از موضع بالغ _ بالغ.‌ خودم زمانی که هدف از نوشتن در این وب سایت را بیدار کردن روشنفکران اعلام می کردم گرفتار همین ناهنجاری بودم . عبارت بیدار کردن روشنفکران، به طور تلویحی این معنی را می رساند که آگاه تر( بالغ تر) از بقیه روشنفکران هستم و بنابراین حق دارم از موضع بالا آنها را مخاطب قرار دهم. خیلی زود به این اشتباه پی بردم و آن را برطرف کردم. به جای عبارت بیدار کردن روشنفکران از عبارت تحت تاثیر قرار دادن روشنفکران استفاده کردم که موضع برابر را القاء می کند. درست است که از کانال این وب سایت نظراتم به شکل تک گویی بیان می شوند و پاسخی دریافت نمی کنند ولی من تک گویی را ترجیح ندادم. همکاری زمانی مطرح می شود که دست یابی به برخی اهداف به تنهایی دشوار یا ناممکن باشد. به بیان دیگر همکاری راهی است که دسترسی به اهداف مشترک را ممکن یا آسان می کند. اگر به کثرت گرایی سیاسی و به تبع به نظام چند حزبی اعتقاد داشته باشیم آنگاه وجود احزاب دیگر را به رسمیت شناخته و برای شان حقوق مساوی قائل خواهیم شد و برعکس.‌ همین حرف درباره کثرت گرایی دینی نیز درست است. احترام به عقاید دینی دیگران ( مدارای دینی) تبلور کثرت گرایی دینی است و بنابراین عدم مدارا تبلور انحصارگرایی دینی است. انحصارگرایان اعم از دینی و سیاسی اعتقاد دارند فقط یک راه برای رسیدن به حقیقت و خوشبختی وجود دارد و آن راه را مکتب شان ترسیم کرده و دیگران در گمراهی به سر می برند و بنابراین رسالت یا ماموریت خود را هدایت دیگران به راه راست می دانند. با این تعبیر از مفهوم رسالت روشن است موضع رسالت موضعی از بالا( آمرانه) است و تک گویی را اغلب بر گفتگو از موضع افقی ترجیح می دهد. اکثر احزاب ایرانی به طور ضمنی یا صریح چنین رسالتی برای خود قائل اند و به همین خاطر به تمامیت خواهی گرایش داشته و نمی توانند با احزاب دیگر همکاری کنند. تاریخ معاصر ایران نشان داده که احزاب ایرانی حتی وجود جناح ها را در داخل خود نمی توانند تحمل کنند و و ظهور یک جناح به انشعاب منجر می شود.‌ بنابراین نباید تعجب کرد که چندین حزب یا گروه سیاسی با نام های مشابه داشته باشیم. مثلا چندین سازمان خودشان را جبهه ملی می نامند و برای تمایز شان از پسوندهایی استفاده میکنند. شاید ایران تنها کشوری باشد که چندین حزب کمونیستی دارد که حتی بر اساس تفسیرهای متفاوت از نظرات بنیان گذاران دست به انشعاب می زنند.‌ معمولا روشنفکر ایرانی دوست دارد همه یکسان بیاندیشند و نمی داند اگر همه یکسان بیاندیشند، گویی کسی نمی اندیشد. البته نمی توان جذابیت وضعیت اخیر را برای بسیاری از انسانها نادیده گرفت. تقریبا همه ما در فرهنگ استبدادی پرورش یافتیم، بنابراین به خودرایی گرایش داریم و برایمان دشوار است که از خودرایی( موضع بالا) دست بکشیم و به موضع برابر حرکت کنیم، اما تلاش در این راه در سرنوشت جمعی ما تاثیر بسزایی دارد.‌ تقریبا تمام روشنفکران ایرانی از موضع بالا سایر روشنفکران را خطاب قرار دادند و بنابراین نتوانستند یک گفتگوی برابر و انتقادی سازنده داشته باشند.‌

  • جوادی

    چگونه می توان بی تفاوت ها را به کنشگر تبدیل کرد؟ در یادداشتی تحت عنوان از بی تفاوتی تا مبارزه در کف خیابان به این مساله پرداختم، بنابراین نمی خواهم دوباره همان مطالب را تکرار کنم. به نظرم کار یک کنشگر در اعتراض خلاصه نمی شود ،بلکه در کنار آن باید ایده نافرمانی را نیز اشاعه دهد. برای گذار از وضع موجود راهی جز نافرمانی( مقاومت) وجود ندارد ،گرچه خودم طرفدار نافرمانی مدنی هستم و اعتقاد دارم برای گذار به دموکراسی راهی جز نافرمانی مدنی اکثریت مردم یا دست کم بخش قابل توجهی از مردم، وجود ندارد.‌ نمی دانم چرا فرض می شود اکثریت مردم از رابطه نافرمانی مدنی و گذار از وضع موجود به خوبی آگاه هستند. دسته های کوچکی از مردم در شهرهای گوناگون به خاطر اوضاع وخیم اقتصادی در کف خیابان اعتراض می کنند ولی به خاطر کوچک بودن جمعیت معترض و پراکندگی اثربخش نیست. باید به مردم بی تفاوت آموزش داد که در شرایط کنونی ،نافرمانی مدنی یک تکلیف است.‌ از روشنفکران خواهش می کنم به جای تحلیل و تفسیر روزانه ، ابتدا بروند درباره نافرمانی مدنی مطالعه کنند و سپس بخشی از کنشگری خود را به آموزش آن اختصاص دهند. به نظرم اکثریت بی تفاوت را بوسیله ایده قدرتمند نافرمانی مدنی ، فعال و منسجم کرد.‌

  • جوادی

    اگر یک رسانه جمعی در اختیار داشتم ، از تحلیل گرها به ندرت دعوت به همکاری می کردم زیرا ما برای گذار به دموکراسی به نافرمانی مدنی _اعم از فردی و جمعی_ در مقیاس گسترده و عمومی نیاز داریم و نه به تحلیل گری صرف. تقریبا تمام روشنفکران ایرانی در رسانه های اجتماعی ساعت ها مشغول تحلیل و تفسیر هستند و کنشگری را با تحلیل و گزارشگری اشتباه گرفته اند. ویدئوها و تصاویری که از داخل به دست شان می رسد را دوباره به خورد مردم می دهند و همزمان هشدار می دهند که ایران در حال نابودی است، پس بلند شوید. آیا اسم اینکار را می توان مبارزه سیاسی گذاشت؟ آیا اکثریت مردم ایران نمی دانند ایران در حال نابودی است؟ حقیقت تلخ این است که اکثر مردم ایران به خوبی می دانند که ایران در حال نابودی است ولی بی تفاوت هستند و تنها شاهد اعتراضات پراکنده و نامنسجم هستیم. گویا روشنفکران ایرانی قادر به درک مساله بی تفاوتی و اهمیت فوق العاده آن در تداوم وضع موجود نیستند. روشنفکر ایرانی بیشتر به تفسیر و تحلیل اخبار روزانه علاقه دارد تا به مسایل اجتماعی و آسیب شناسی اجتماعی. از روشنفکر ایرانی می پرسم که آیا تردید دارد که اکثر مردم ایران به هر دلیل دچار بی تفاوتی مزمن شده اند ؟ اگر این مساله را قبول دارد پس چرا برای شناخت علمی و حل آن اقدام در خوری نمی کنند؟ تاکید می کنم تا زمانی که روشنفکران ایران به نقد خود نپردازند و فاصله بین خود و مردم را کاهش ندهند و از موضع بالا( آمرانه و متکبرانه) دست برندارند، وضع موجود تغییر نخواهد کرد. شورش گرسنگان اگر هم رخ دهد ، شورشی کور و نامنسجم خواهد بود که ره به جایی نخواهد برد و مهار خواهد شد. بنابراین دلخوش کردن به اینکه شورش گرسنگان توازن قوا را بهم زند و وضع موجود را دگرگون کند، توهمی بیش نیست.‌ روشنفکر ایرانی دهه هاست که پز می دهد که جمهوریخواه یا مشروطه خواه است و حاضر به گفتگو و همکاری با آن دیگری نیست. آیا چنین روشنفکرانی واقعا به دموکراسی اعتقاد دارند؟ اشتباه اکثر روشنفکران ایرانی این است که استبداد را فقط در راس هرم قدرت می بیند و از دیدن استبداد در سطوح پایین تر ناتوان اند. نباید از یاد بریم که همه ما در یک فرهنگ استبدادی به دنیا آمده و پرورش یافته ایم، بنابراین خوی استبدادی در همه ماهست و خود رای هستیم.‌ دموکرات شدن مستلزم تصدیق این پیشینه و تلاش در برطرف کردن آن است. خودرای کسی است که نه تنها برای رای و نظر دیگران ارزش قائل نیست، بلکه تمایل دارد دیگران را مجبور به پذیرش نظرات خود کند.‌ بارها در دموکرات بودن خود شک کردم ولی فکر نمی کنم روشنفکرانی که استبداد را فقط در راس هرم می ببینند و پشت جمله ی فلان حاکم دیکتاتور بوده است، سنگر می گیرند، حتی یکبار هم در خودرای بودن یا دموکرات بودن خود فکر کرده باشند. از کجا مطمئن هستیم که اگر صاحب قدرت سیاسی می شدیم، به خودکامگی روی نمی آوردیم؟ دموکراسی سیاسی مبتنی بر خرده فرهنگ دموکراتیک است. در هندوستان دموکراسی سیاسی حاصل خرده فرهنگ دموکراتیک عده ای از نخبگان مانند نهرو و گاندی و حزب کنگره ملی بوده است. خرده فرهنگ دموکراتیک با فرهنگ ( عمومی) دموکراتیک یا دموکراسی فرهنگی فرق دارد. در ایران به اندازه کافی نخبگان دموکرات نداشته ایم تا عمل دشوار نهادینه کردن دموکراسی را به سرانجام برسانند. نمی توان مدعی دموکراسی بود ولی حاضر نباشیم با آن دیگری از موضع برابر گفتگو کنیم.‌ روشنفکران نسل سوم وقت چندانی برای انتقاد از خود و گفتگو از موضع برابر با همدیگر و مردم

  • جوادی

    رفتن به سوی موضع بالغ _ بالغ( جستجوی موضع برابر) بارها بازی جمهوری یا پادشاهی را مورد بحث قرار دادم و تاکید نمودم که این بازی دهه ها موجب پراکندگی و اصطکاک نیروهای مخالف وضع موجود شده و تردیدی نیست که پراکندگی و اصطکاک نیروهای اپوزیسیون دو ضعف اساسی به شمار ِ آمده و به نفع وضع موجود عمل خواهند کرد و نیروهای طرفدار وضع موجود نیز سخت تلاش می کنند تا مانع انسجام نیروهای مخالف شوند.‌ حقیقت این است که به پیروی از نخبگان، جامعه نیز در قبال این مساله دو قطبی شده است، در حالیکه اکثر جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان، از سر تعصب نمی خواهند این شکاف را بپذیرند. آیا می توان بر این شکاف پلی زد؟ این یک مساله استراتژیک است و از آنجا که تقریبا تمام روشنفکران ایرانی عادت دارند صرفا از دیدگاه ایدئولوژی به دنیا نگاه کنند، بنابراین برای مسایل استراتژیکی و طرز فکر استراتژیک ارزش چندانی قائل نیستند. به نظر من راه حل شکاف بین جمهوریخواهی و پادشاهی خواهی، رفتن به سوی موضع بالغ_ بالغ است. موضع بالغ _ بالغ موضع برابر نیز نامیده می شود که دنبال نقاط اشتراک و توافق است. موضع برابر نه این است که در موضع بالا ( آمرانه یا متکبرانه) باشیم و نه در موضع پایین( مطیع یا چشمپوشی) ،بلکه این است که موضع دیگری را بفهمیم بی آنکه لزوما با او موافق باشیم.‌ متاسفانه تا به امروز جمهوریخواهان و مشروطه خواهان حاضر نشدند از موضع بالا دست بکشند و از موضع برابر با هم ارتباط برقرار کنند و این موضوع به ضرر جنبش دموکراتیک در ایران بوده است.‌ واقعا روشنفکران ما نمی توانند درک کنند که دموکراسی پارلمانی در دو شکل پادشاهی مشروطه و جمهوری پارلمانی قابل تحقق است؟ پذیرفتن همین حقیقت ساده به معنی به رسمیت شناختن همدیگر و رفتن به سوی موضع بالغ _ بالغ است که زمینه همکاری را فراهم می کند.‌ جمهوریخواه ایرانی کلید کرده که با هرنوع نهاد مادام العمر مخالف است، خوب باش. پرسش من از این جمهوریخواهان این است که آیا انتظار دارند همه مردم مانند اونها فکر کنند؟ آیا بقیه حق ندارند نظر مخالف داشته باشند؟ خوب وقتی درباره موضوع مهمی در بین نخبگان و مردم دو دستگی وجود داشته باشد، این دو دستگی چگونه باید حل شود؟ آیا راه حل دموکراتیکی غیر از همه پرسی وجود دارد؟ پس چرا دو طرف دعوا بر این راه حل دموکراتیک تاکید نمی کنند و به این بازی زیانبار پایان نمی دهند؟ دیگر چه اتفاقی باید بیافتد تا جمهوریخواهان و مشروطه خواهان، ضرورت همبستگی را برای گذار به دموکراسی درک کنند؟ اگر در داخل بودید و هر روز دردمان را حس می کردید، اونوقت بیشتر متوجه اهمیت این نظرات می شدید.‌ پایان دادن به بازی جمهوری یا پادشاهی یک تحول مهم در فضای روشنفکری به شمار خواهد آمد که بی تردید پیامدهای مهم سیاسی خواهد داشت.‌ ‌

  • جوادی

    بارها گفتم که برای تحول در فضای سیاسی نخست باید به سلطه نیروهای افراطی یعنی اسلامیست ها و کمونیست ها بر فضای روشنفکری ایران پایان داد.‌ آیا کسی تردید دارد که پیش از انقلاب ۵۷، اسلامیست ها و کمونیست ها بر فضای روشنفکری ایران مسلط شدند؟ خوب پیامد سیاسی این سلطه جز گردش تند به راست یا چپ چه می توانسته باشد؟ کسی که فضای روشنفکری آن دوره را به دقت بررسی کند، از نامیدن انقلاب ۵۷ به انقلاب اسلامی و روی کار آمدن حکومت اسلامی تعجب نخواهد کرد.‌ باز هم می گویم وظیفه تاریخی لیبرال دموکرات ها و سوسیال دموکرات ها است که به این سلطه فاجعه بار اندیشه های افراطی و متناقض بر فضای روشنفکری ایران پایان دهند. آقای خمینی گفته بود : حکومت اسلامی سلطنت مطلقه و استبداد نیست ،بلکه مشروطه است ،اما نه مشروطه به معنایی که امروز متعارف شده است. این نمونه ای از اندیشه های متناقض است که دهه ها بر فضای روشنفکری ایران و تا به امروز سلطه داشته اند. اینکه اکثر روشنفکران ایرانی نتوانسته اند این نوع تناقضات را بفهمند این تقصیر شاه نبوده است. لیبرال دموکرات ها و سوسبال دموکرات ها باید با افتخار و با صدای رسا مواضع شان را تبلیغ کنند و نظریه های لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی را از حاشیه خارج کنند. برای برون رفت از بن بست کنونی در فضای سیاسی ایران، راه معقول دیگری نیست. برای اینکه من زندانی تک‌گویی های خودم نشوم ، لازم است برخی از روشنفکران این نظرات را مورد تامل قرار دهند.

  • جوادی

    بارها این پرسش به ذهنم آمد که به عنوان یک روشنفکر چه خدمتی برای جامعه می توانم انجام دهم. از زمانی که خودم را به عنوان یک روشنفکر شناختم، تقریبا هر روز از وضع موجود رنج کشیدم و مقاومت منفی و روشنگری را وظیفه خود دانستم. برای زندگی بهتر جلای وطن نکردم واعتقاد دارم فرار مغزها و تحصیل کرده ها به ضرر جامعه و به نفع وضع موجود است، به همین خاطر جمهوری اسلامی نه تنها جلوی این پدیده را نمی گیرد، بلکه آن را آسان نیز می کند. از دست اکثر روشنفکران نسل سوم ناراحت هستم و آنها را هم در ایجاد و هم در تداوم وضع موجود مقصر می دانم. همانطور که مخالفت با ناحق لزوما از موضع حق و عدالت صورت نمی گیرد ، مخالفت با استبداد نیز لزوما از موضع دموکراتیک صورت نمی گیرد.‌ مخالفت اصلی با استبداد نیمه سکولار پهلوی از مواضع راست افراطی و چپ افراطی صورت گرفته بود و تاریخ بارها نشان داده که به قدرت رسیدن افراطی های راست یا چپ علی رغم شعارهای دهان پرکن شان ،به استقرار دموکراسی و عدالت منجر نمی شود. روشنفکران مخالف شاه که زمانی اعتقاد داشته اند تا شاه کفن نشود وطن وطن نمی شود، باید توضیح دهند چرا چنین نشد، نه اینکه مثل برخی از مقامات جمهوری اسلامی ریشه مشکلات اقتصادی کنونی را به دهه پنجاه نسبت دهند. اینکه امروزه بگوییم شاه مقصر اصلی انقلاب و به تبع مقصر پیامدهای زیانبار آن بوده، نه تنها از نظر جامعه شناسی انقلاب ها درست نیست، دردی را نیز دوا نخواهد کرد. درست است شاه دیکتاتور بوده،اما اگر اکثر مخالفانش مثل دکتر بختیار دموکرات و دوراندیش بودند، حاصل انقلاب استقرار استبداد دینی نبوده است. نمیشه از این حقیقت که جراحی یک روش درمان است حکم صادر کرد که هر جراحی بدون اعتنا به نتایج اش خوب است. همین ادعا درباره انقلاب ها نیز درست است. درست است انقلاب ها ادعای رهایی بخشی دارند اما باید دید در عمل رهایی بخش بوده اند یا اوضاع را به مراتب بدتر کرده اند. آیا یک مورد جراحی را که وضعیت بیمار را بدتر کرده است نباید مورد انتقاد قرار داد؟ یکی از وعده های اصلی انقلاب ۵۷ آزادی سیاسی بوده است، نه تنها این وعده برآورده نشد، آزادی های فردی مثل آزادی پوشش نیز از بین رفتند و فضای فرهنگی نیز بسته شد. بنابراین اکثر مردمی که مخالف وضع موجوداند طبیعی است که وضع موجود را با وضع پیش از انقلاب مقایسه کنند و دچار نوستالوژی شوند.‌ من خدمت سربازی را در ارتش گذراندم. دوره آموزشی خیلی سخت بود و مرخصی و بازگشت به خانه برای ما رویا شده بود اما هفته آخر دوره آموزشی وضعیت به شدت تغییر کرد. هفته آخر دوره آموزشی ما را از پادگان خارج کرده و به اردوگاه بردند تا خدمت در شرایط فوق العاده سخت را تمرین کنیم. در این شرایط دیگر آرزوی بازگشت به خانه را فراموش کردیم و به جای آن آرزوی بازگشت به پادگان در ذهن ما قوت گرفت. بسیاری از روشنفکران همین پدیده روشن روانشناختی را نمی توانند درک کنند و از اینکه مردم به ستوه آمده از وضع موجود دچار نوستالوژی شده اند، ناراحت و عصبانی هستند و فکر می کنند با انتقادات تند از دوران پهلوی می توانند نوستالوژی فراگیر را درمان کنند. آیا اکثریت مبتلا به نوستالوژی می توانند به این انتقادات توجه کنند؟ آیا بهتر نیست به جای انتقادات بی امان از نظام پهلوی، کمی به انتقاد از خود بپردازند و با اکثریت یا بخش بزرگی از مردم مبتلا به نوستالوژی همدلی کنند؟ روشنفکران عزیز، ایده سلطنت مطلقه در نزد نخبگان اعتباری ندارد بنابراین اگر واقعا دلتان برای مردم ستمدیده و ایران می سوزد، از سر بغض و لجبازی درباره بازگشت آن بحث نکنید. به جای آن می توان درباره بازگشت نظام مشروطه بحث کرد. البته من تعصبی نسبت به شکل نظام ندارم و برای من پادشاهی مشروطه و جمهوری پارلمانی چندان فرقی ندارند و دموکراسی را در هر دو شکل ممکن می دانم.‌ شرکت روشنفکران در بازی جمهوری یا پادشاهی بیش از چهار دهه طول کشیده است و باعث پراکندگی نیروها ی سیاسی مخالف شده و به نفع وضع موجود است. من این افتخار را داشته ام که نخستین روشنفکری باشم که از این بازی خودم را خارج نموده و این بازی را مثل مساله ۲۸ مرداد به عنوان یک تله تعبیر نمودم. چهار دهه قبل بیشتر مخالفان جمهوری اسلامی فکر می کردند این رژیم در حال احتضار است و امروز یا فردا می میرد اما بر خلاف انتظار این رژیم بیش از چهار دهه دوام آورده است و اگر تحول مهمی در فضای روشنفکری رخ ندهد، به احتمال زیاد چند دهه دیگر نیز درحال احتضار خواهد بود.‌

  • جوادی

    آیا با نفی می توان خود را اثبات کرد؟ صدها بار جمله شاه دیکتاتور بود را از مخالفان شاه در دفاع از خط مشی انقلابی شان شنیده ایم و هنوز هم می شنویم. در اینکه شاه دیکتاتور بود بحثی نیست ولی در اینکه آیا علت انقلابی شدن تمام روشنفکران، دیکتاتوری شاه بوده است، تردید وجود دارد. فرض کنیم شاه به دیکتاتور ی روی نمی آورد، این حرف فقط بدان معنی است که شاه می توانست لیبرال دموکرات یا سوسیال دموکرات باشد. خوب آیا در این صورت مخالفت کمونیست ها و راست افراطی با شاه از بین می رفت؟ آیا اسلام گرا ها و کمونیست ها با لیبرال دموکراسی و یا سوسیال دموکراسی سر سازش دارند؟ بنابراین به راحتی می توان تصور کرد که یک شاه دموکرات، هم مورد مخالفت کمونیست ها قرار می گرفت و هم مورد مخالفت اسلام گراها. مناظره آقای جوادی به عنوان یک کمونیست و آقای پاشایی به عنوان یک مشروطه خواه مدرک محکمی برای فرضیه من است. آقای جوادی در این مناظره ، از خانواده پادشاهی مشروطه انگلستان به عنوان انگل یاد می کند. همین موضوع نشان می دهد که کمونیست ها با پادشاهی مشروطه نیز سخت مخالف اند اما وقتی بحث حکومت پهلوی می شود، این موضوع را صریح اعلام نمی کنند و می گویند که علت مخالفت شان دیکتاتوری پهلوی بوده است. بنابراین نمی توان علت در پیش گرفتن خط مشی انقلابی توسط سرسخت ترین مخالفان شاه را به دیکتاتوری او نسبت داد. شاه حتی کامل به قانون اساسی مشروطه نیز عمل می کرد، باز هم نمی توانست مخالفت های اساسی با نهاد پادشاهی را خنثی کند زیرا هم چپ افراطی و هم راست افراطی از اساس با مشروطیت مخالف بوده و هستند. به همین خاطر من جمله کلیشه ای شاه دیکتاتور بود را به عنوان توجیه نظر و عمل انقلابی اکثر روشنفکران مخالف شاه، نمی پذیرم.‌ از طرفی وقتی روشنفکری با لحن دفاعی می گوید شاه دیکتاتور بوده است، آیا نباید ابتدا درباره معنی دموکراسی کمی توضیح داده و سپس دموکرات بودن خودش را اثبات کند؟ تا کی می خواهیم صرفا با توسل به نفی خودمان را اثبات کنیم؟ در اینکه شاه دیکتاتور بوده بحثی نیست، اما در دموکرات بودن مخالفان شاه باید بحث شود و متاسفانه تا به امروز مخالفان شاه این بحث را به حاشیه برده اند و به جای آن کلیشه شاه دیکتاتور بوده است را در کانون بحث ها راجع به انقلاب باشکوه شان قرار داده اند و این گمراه سازی افکار عمومی است. اکثر مخالفان شاه به نوعی از استبداد گرایش داشتند و به همین خاطر نباید از بازتولید استبداد در سال ۵۷ تعجب کرد. تعجب من از این جهت است که همین حقیقت روشن را تا به امروز بسیاری از روشنفکران نمی توانند بپذیرند و همچنان توپ را در زمین شاه انداخته و در توجیه موضع انقلابی شان می گویند شاه دیکتاتور بوده است و با توسل به نفی شاه می خواهند خودشان را اثبات کنند و این مغالطه ای بیش نیست.

  • جوادی

    چهل و چهار سال پیش دکتر شاپور بختیار هشدار داد که اینها ماموریت دارند که ایران را به نابودی ببرند، خوب می برند دیگه... روشنفکران این هشدار را جدی نگرفتند و امروز اکثر روشنفکران هشدار می دهند که ایران در حال نابودی است. چهار دهه تاخیر در درک یک هشدار نشانه چیست؟ آیا نشانه آن نیست که امثال دکتر بختیار یک سر و گردن از بقیه روشنفکران بالاتر بوده و بر خلاف خیلی از روشنفکران با اونکه مخالف استبداد شاه بوده اند اما از اون طرف بام نیافتادند و خطر بازتولید استبداد را نادیده نگرفتند. ثورو می گوید اگر کسی به ناحق در زندان باشد و ما سکوت کنیم، در واقع زندانی بودن آن فرد را رسمیت بخشیدیم. درست است جمهوری اسلامی امثال دکتر بختیار را ترور کرد، اما آیا انفعال و سکوت ما در این زمینه نقش نداشته است؟ آیا سکوت مرگبار روشنفکران در قبال ترور کسروی، این ترور را در نزد افکار عمومی آن دوره بر حق جلوه نداد؟ حتی برخی از روشنفکران تلویحی یا روشن این ترور را تایید کردند.‌ شما سکوت روشنفکران ایرانی در برخورد با این بی عدالتی ها را مقایسه کنید با بر خورد روشنفکران فرانسوی به خصوص زولا در قبال محکومیت افسر یهودی. با این اوصاف چرا باید تعجب کرد که فرانسه امروزه یک کشور پیشرفته و دموکراتیک است و ما گرفتار عقب ماندگی و استبداد هستیم؟ بارها از تعصب نسبت به شکل حکومت حرف زدم و خواهان ترمیم شکاف بین جمهوریخواهان و مشروطه خواهان شدم. آیا این شکاف وجود ندارد؟ اینکه کسی از دو طرف این دعوا حاضر نیست درباره این شکاف و نتایج منفی آن حرف بزند، مفهومش این نیست که چنین مساله ای وجود ندارد. شکاف بین جمهوریخواهان و پادشاهی خواهان به روشنی در واکنش به کنفرانس اخیر شاهزاده خودش را نشان داد. وجود چنین شکاف هایی به نفع وضع موجود است. آیا در درستی این نظر تردیدی وجود دارد؟ هر کسی می گوید این شکاف مساله مهمی نیست و به نفع وضع موجود عمل نمی کند، می تواند نظرش را مستدل بیان کند. این شکاف توسط شاهزاده و یا نظریه پردازان دو طرف به سادگی قابل رفع است، اما تعصب و تنگ نظری تا کنون اجازه چنین کاری را نداده است. کافی است گفته شود که فرق چندانی بین پادشاهی مشروطه و جمهوری مشروطه وجود ندارد و هر دو گزینه های جایگزین مناسب هستند و در گام آخر مردم در یک همه پرسی شکل نظام سیاسی را تعیین خواهند کرد.‌ نه پادشاهی خواهان و نه جمهوریخواهان حق ندارند پیشاپیش ادعا کنند که مردم خواهان پادشاهی یا جمهوری هستند. برای گذار از وضع موجود باید تلاش کرد بر چنین شکافی پل زد نه اینکه آن را پررنگ کرد. با قاطعیت می توان گفت هر کس چنین شکافی را برجسته کند داتسته یا نادانسته به ادامه وضع موجود کمک می کند. اگر روزی شاهزاده بگوید فرق چندانی بین جمهوری مشروطه و پادشاهی مشروطه وجود ندارد، آیا این اظهار نظر به وجهه او صدمه می زند یا آن را تقویت می کند؟ اپوزیسیون دست کم یک گام از مردم معترض عقب ترند در حالیکه برعکس می بایستی پیشقراول باشند.‌

  • جوادی

    علاوه بر تجربه توقف در فضای اجتماعی ایران، به تازگی در فضای روشنفکری ایران نیز توقف را احساس می کنم. روشنفکران نسل سوم بیشتر تریبون ها را در اختیار دارند و بیشتر این روشنفکران در فضای روشنفکری پیش از انقلاب منجمد شده اند.‌ این روشنفکران کماکان بر فضای روشنفکری ایران سلطه دارند و در برابر نظرات روشنفکران نسل بعد از خود سخت مقاومت می کنند و دانسته یا نادانسته به ادامه وضع موجود کمک می کنند. با تمام توان و به طور پیگیر تلاش کردم فضای رو شنفکری را تغییر دهم اما الان احساس می کنم در این فضا هم مثل فضای اجتماعی ، متوقف شده ام و چاره ای جز تحمل ندارم.‌ ما روشنفکران را چه شده است که حتی زبان هم را نمی فهمیم ولی انتظار داریم مردم عادی زبان ما را بفهمند و عمل کنند؟ باز هم از همه روشنفکران خواهش می کنم فقط کمی به انتقاد از خود بپردازند و درباره کثرت گرایی مطالعه کنند.

  • داریوش فاخری

    زیبایی کارهای تحقیقاتی خانم دقیقیان در فرار از حساسیتهای فردی و ترفندهایی است که شبه روشنفکران نسل پیشین از آن سود می جستند. بیطرفی و تلاش برای یافتن راه حلهای واقعی و عملی از هر سوی ممکن, ایشان را از انشانویسی دور و هوای تازه ای را برای تنفس ذهن ارائه میدهد.

  • جوادی

    روشنگری یا نشر معرفت را وظیفه یک روشن اندیش ( در معنی کانتی) می دانم و از سر وظیفه می نویسم. اگر حتی یک روشنفکر به موضوعات و مسایل مورد توجه من، اهمیت داده و آنها را مورد بررسی قرار می داد، تا اندازه ای خیالم راحت می شد و فشار وظیفه را کمتر احساس می کردم زیرا مهم این است که این مسایل و موضوعات در کانون توجه روشنفکران و سپس مردم قرار گیرند و مهم نیست که چه کسانی اینکار رو انجام می دهند. به نظرم یکی از مهم ترین تکالیف انسان، تلاش پایدار برای بهتر بودن خود و جامعه است‌ .‌ هنوز کورسویی امید در من هست که روشنفکران نسل سوم از حال و هوای زبانی دوره پیش از انقلاب ۵۷ بیرون آیند و تا حدی به انتقاد از خود بپردازند. جمله من فلان جا اشتباه کردم نشانه ضعف نیست، بلکه حاصل شکلی از تفکر مرتبه دوم و خودآگاهی بیشتر نسبت به زمان وقوع اشتباه است. من هم مانند اکثر هم نسل های خود از وضع موجود به تنگ آمده ایم و روشنفکران را در ایجاد این وضعیت تا اندازه ای مقصر میدانیم.‌ من نگقتم تمام تقصیر متوجه روشنفکران است.‌ قبول دارم حکومت پیشین نیز اشتباهات بزرگی داشته است. یکی از بزرگترین اشتباهات حکومت پیشین نادیده گرفتن خطر ارتجاع سفید یا همان جریان به اصطلاح نواندیشی دینی بوده است که نظریه پردازان معروف این جریان، امثال شریعتی و آل احمد بوده اند.‌ تا به امروز نیز واژه ارتجاع سفید را در ادبیات سیاسی و روشنفکری ایران نمی بینیم و گهگاهی عبارت معروف ارتجاع سرخ و سیاه را می بینیم که دقیق نیست زیرا مذهبیون از با دلایل محافظه کارانه با انقلاب سفید مخالف بودند و چپ ها بر اساس اعتقاد به رادیکالیسم، بنابراین نمی توان هر دو گروه را با واژه ارتجاع یک کاسه کرد. از طرفی عبارت ارتجاع سرخ و سیاه ، خطر اصلی یعنی خطر ارتجاع سفید را نادیده می گیرد.

  • جوادی

    توماس جفرسون نوشت: زمانی که بی عدالتی قانون می شود، مقاومت وظیفه می شود. کاش این نظر ژرف و آموزنده جفرسون و نظرات مشابه از کانال های گوناگون و در مقیاس گسترده به شهروندان ایرانی عرضه می شد و آنها را به نافرمانی مدنی تشویق می کرد. همانطور که در مقاله آمده است این کار خودش یک نوع صدارسانی به نام تحرک دهی است. به نظرم رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور در موضوع صدا رسانی خوب عمل نکرده اند. از اینکه روشنفکری پیدا شده که به موضوعات مهم و سرنوشت ساز اما به حاشیه رانده شده ای چون جامعه مدنی و صدا رسانی توجه ویژه نشان می دهد و مقاله های آموزنده ای درباره این موضوعات می نویسد، خوشحال و تا اندازه ای امید وار می شوم. از خانم دقیقیان بی نهایت ممنونم. شما یکی از روشنفکران نسل سوم هستید که نسبت به خواندن آثارتان احساس علاقه می کنم.