ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مردم در اولویت: روهینی هنسمَن از دموکراسی، مقاومت و چپ جهانی می‌گوید

سیاوش شهابی ـ‌ هنسمَن در کتاب «غیرقابل دفاع» نشان می‌دهد که چگونه بخش بزرگی از چپ جهانی، چه به‌صورت مستقیم و چه از طریق سکوت، در کنار ضدانقلاب ایستاده است. در مرکز این نقد، مفهومی است که او آن را «ضد‌امپریالیسم جعلی» می‌نامد: «جهان‌بینی‌ای که امپراتوری آمریکا را تنها دشمن واقعی می‌داند و به‌طور خودکار هر نیرویی را که ادعای مقاومت در برابر آن را دارد، صرف‌نظر از میزان وحشی‌گری یا ارتجاعش، تبرئه می‌کند.» با نویسنده کتاب گفت‌وگویی داشتیم.

گاهی سردرگمی سیاسی فقط باعث گیجی نمی‌شود، بلکه حس خیانت‌دیدگی عمیقی ایجاد می‌کند. به‌عنوان یک نویسنده و فعال ایرانی در تبعید، سال‌هاست که نه‌تنها در تلاش برای شناخت رژیمی هستم که از آن گریختم، بلکه سعی کرده‌ام سکوت‌ها و بهانه‌هایی را نیز بفهمم که این رژیم را در بر گرفته‌اند. با ناباوری دیده‌ام که چطور بسیاری از افراد ـ به‌ویژه آن‌هایی که خود را ضد‌امپریالیست می‌دانند ـ‌ از رژیم‌هایی چون اسد در سوریه یا خامنه‌ای در ایران حمایت می‌کنند یا در برابر آن‌ها موضعی بی‌طرف اتخاذ می‌کنند. همان رژیم‌هایی که دانشجویان را شکنجه می‌کنند، معترضان را به گلوله می‌بندند، کارگران را زندانی می‌کنند و زنان را در ملأ عام اعدام می‌کنند. و همه اینها نادیده گرفته می‌شود یا کم‌اهمیت جلوه داده می‌شود، صرفاً به این دلیل که این رژیم‌ها ادعا می‌کنند در برابر غرب ایستاده‌اند.

در میانه این سردرگمی بود که با کتاب «غیرقابل دفاع: دموکراسی، ضدانقلاب و لفاظی ضد‌امپریالیستی» نوشته روهینی هنسمَن آشنا شدم. این فقط یک نقد دیگر از سوی چپ نبود؛ برای من حکم نجات سیاسی را داشت. کتاب با فرضی ساده اما شجاعانه آغاز می‌شود: این‌که حمایت چپ از رژیم‌های استبدادی تحت عنوان «ضد‌امپریالیسم»، به یکی از شکست‌های اخلاقی و استراتژیک بزرگ دوران ما تبدیل شده است.

کتاب «غیرقابل دفاع» که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، همچون نقشه‌ای برای نجات سیاسی عمل می‌کند. هنسمن با شفافیت و قاطعیت، ما را از دل برخی از تحریف‌شده‌ترین مبارزات سال‌های اخیر عبور می‌دهد ـ از سوریه و اوکراین تا بوسنی، ایران و عراق ـ و نشان می‌دهد که چگونه بخش بزرگی از چپ جهانی، چه به‌صورت مستقیم و چه از طریق سکوت، در کنار ضدانقلاب ایستاده است. در مرکز این نقد، مفهومی است که او آن را «ضد‌امپریالیسم جعلی» می‌نامد: جهان‌بینی‌ای که امپراتوری آمریکا را تنها دشمن واقعی می‌داند و به‌طور خودکار هر نیرویی را که ادعای مقاومت در برابر آن را دارد، صرف‌نظر از میزان وحشی‌گری یا ارتجاعش، تبرئه می‌کند.

اما این کتاب صرفاً یک نقد نیست ـ بلکه بازگشت به زمین واقعی مبارزه است. هنسمن، سوسیالیست و فمینیستی اهل سریلانکا که در هند زندگی می‌کند، این اثر را با تجربه‌ زیسته فروپاشی امیدهای انقلابی و خیانت به جنبش‌های دموکراتیک نوشته است ـ نه در سطح انتزاع، بلکه با گوشت و پوست. چه زمانی که از مقاومت تامیلی‌ها و خشونت دولتی در سریلانکا می‌گوید، چه از خیزش هندوتوا در هند، یا سرکوب قیام‌های مردمی در جهان عرب، هنسمن بر نوعی انترناسیونالیسم تأکید دارد که بر همبستگی با مردم استوار است ـ نه با دولت‌ها، نه با جناح‌ها، نه با شعارها.

متن زیر بخشی از مصاحبه‌ای است که با روهینی هنسمن داشته‌ام.

سیاوش شهابی - چه چیزی شما را به نوشتن کتاب «غیرقابل دفاع» واداشت، و از آن چه انتظاری دارید، به‌ویژه برای چپ‌گرایانی که همچنان به نام ضد‌امپریالیسم از رژیم‌های اقتدارگرا حمایت می‌کنند؟

روهینی هنسمن: من از خیزش سوریه ـ در کنار تمام قیام‌های عربی دیگر ـ استقبال کردم، و شدت سرکوبی که از سوی رژیم اسد بر آن اعمال شد، به‌شدت نگرانم کرد. اما آنچه بیش از همه مرا آزار داد، این بود که برخلاف تظاهرات‌هایی که مثلاً علیه حملات اسرائیل به فلسطین برگزار می‌شود، اعتراضات علیه خشونت‌های رژیم اسد و متحدانش ـ حزب‌الله، جمهوری اسلامی، شبه‌نظامیان عراقی و روسیه ـ تقریباً در هیچ‌جا دیده نمی‌شد.

دیدن تصاویر کشتار در حلب از شبکه الجزیره و در عین حال، سکوت کامل از سوی بخشی از چپ، واقعاً مرا بیمار کرد. نوشتن را شروع کردم تا همبستگی خود را با مبارزه مردم سوریه برای کرامت و دموکراسی ابراز کنم. اما هرچه بیشتر نوشتم، بیشتر متوجه شدم که شکست بخشی از چپ در مورد سوریه، بخشی از یک مشکل بسیار گسترده‌تر است. همین شد که کتاب به تحلیلی از آنچه من «ضد‌امپریالیسم جعلی» می‌نامم تبدیل شد؛ با بررسی نمونه‌های مشابه در روسیه و اوکراین، بوسنی و کوزوو، ایران و عراق، و البته سوریه.

اساساً، نگاه این افراد به جهان، غرب‌محور و شرق‌شناسانه است. آن‌ها ناتوان‌اند از درک این‌که مردم عادی در جاهایی مثل لیبی و سوریه نیز عاملیت دارند و خواهان دموکراسی‌اند. به‌جای آن، قیام‌های دموکراتیک در این کشورها را با اشغال‌های نظامی تحت رهبری آمریکا در افغانستان و عراق هم‌سطح می‌بینند. من در کتاب این نگاه را در تضاد با ضد‌امپریالیسم واقعی قرار دادم ـ ضد‌امپریالیسمی که با هر شکل از امپریالیسم مخالفت می‌کند و از تمام انقلاب‌های دموکراتیک پشتیبانی می‌کند.

امید من این بود ـ و هنوز هم هست ـ که سوسیالیست‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، بفهمند که مخالفت صرف با امپریالیسم غربی، بدون ابراز همبستگی با مردمی که در برابر امپریالیسم‌ها یا رژیم‌های اقتدارگرای دیگر مبارزه می‌کنند، خیانتی به ارزش‌های سوسیالیستی است.

- شما یکی از گرایش‌های مهم در میان چپ را به چالش می‌کشید ـ گرایشی که هر دشمن ایالات متحده را ذاتاً مترقی می‌بیند. به نظر شما، چه خطاهای تاریخی یا نظری باعث شکل‌گیری این انحراف شده‌اند؟

من ریشه این گرایش را به انحطاط انقلاب روسیه و ناتوانی بخش بزرگی از چپ در روبه‌رو شدن با پیامدهای آن برمی‌گردانم. البته انقلاب روسیه در شرایطی بسیار دشوار رخ داد و طبیعتاً با چالش‌های بزرگی مواجه بود، اما اگر رهبران آن به شکلی اصولی به دموکراسی پایبند می‌ماندند، شاید این انقلاب به آن هیولای اقتدارگرا و امپریالیستی که بعداً شد، تبدیل نمی‌شد.

لنین در این میان نقش دوگانه‌ای داشت. از یک سو، تمرکز شدید قدرت در دستان حزب بلشویک را تشویق کرد که همین زمینه را برای تسلط گرایش‌های تمامیت‌خواه فراهم ساخت. از سوی دیگر، با انحلال مجلس مؤسسان و ناکامی در تحقق یک ساختار نمایندگی واقعی، خود دولت به ترکیبی از عناصر بورژوایی و تزارگرایانه بدل شد ـ چنان‌که خود لنین نیز در واپسین سال زندگی‌اش به آن اعتراف کرد.

با این حال، لنین از امپریالیسم روسی با عنوان «شووینیسم بزرگ‌روسی» بیزار بود ـ یعنی برتری‌طلبی قومی روس‌ها و سلطه بر مستعمرات پیشین تزارها ـ و معتقد بود باید با آن همان‌گونه مقابله کرد که با امپریالیسم غربی.

او در این زمینه با استالین اختلاف جدی داشت و تلاش کرد که قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی، اصل برابری میان روسیه و مستعمرات سابقش را تضمین کند.

اما پس از مرگ لنین، استالین این سیاست‌ها را کنار گذاشت، هرچند قانون اساسی را تغییر نداد، چون می‌خواست خودش را جانشین وفادار لنین نشان دهد. در این میان، نه فقط کمونیست‌های رسمی و هم‌پیمانان‌شان، بلکه حتی بسیاری از تروتسکیست‌ها و ضد‌استالینیست‌ها هم به‌ندرت به سرکوب مستعمرات سابق توسط شوروی توجه کردند. برخی ضد‌استالینیست‌ها به پیمان ۱۹۳۹ استالین و هیتلر اعتراض کردند، که بُعد امپریالیستی نیز داشت، اما اغلب همچنان اتحاد جماهیر شوروی را یک دولت کارگری می‌دانستند. برای کمونیست‌های جریان اصلی نیز شوروی همچنان یک کشور سوسیالیستی تلقی می‌شد.

در نتیجه، امپریالیسم غربی ـ و به‌ویژه آمریکا ـ به دشمن اصلی بدل شد. هر کسی که ژست مخالفت با امپریالیسم آمریکا را می‌گرفت، حتی اگر چنان مستبد و خشن بود که هیچ‌گونه ویژگی مترقی نداشت، می‌توانست از نظارت و محکومیت فرار کند.

- شما شخصیت‌هایی مانند پوتین، خامنه‌ای، اسد، نتانیاهو، ترامپ و حتی البغدادی را در یک رده قرار می‌دهید - نه به‌رغم تفاوت‌های ایدئولوژیکشان، بلکه به‌دلیل اشتراک‌شان در نفی حقوق بشر و دموکراسی. به نظر شما، چه چیزی پیوند میان جنبش‌های راست افراطی و دولت‌های اقتدارگرا را در زمینه‌های به‌ظاهر متفاوت ایدئولوژیک و فرهنگی توضیح می‌دهد؟

حاکمان اقتدارگرا ممکن است از طیفی از باورهای ایدئولوژیک یا مذهبی برای توجیه قدرت مطلق خود استفاده کنند، اما هدف واقعی‌شان یکی‌ست: نابودی حقوق بشر و له‌کردن دموکراسی. اگر از زمینه‌ای اسلامی آمده باشند ـ مثل خامنه‌ای و خمینی، یا البغدادی و جانشینانش ـ برداشت‌های خاص خود را از برتری‌طلبی اسلامی پیش می‌کشند. نتانیاهو از چشم‌انداز صهیونیستیِ یک دولت یهودی‌محور دفاع می‌کند. پوتین به عظمت امپراتوری تزار و برتری‌طلبی روسی ارجاع می‌دهد. اسد با ژستی سکولار، حکومتش را بر محور جامعه علوی و با سرکوب اهل‌سنت بنا کرد. ایدئولوژی ترامپ نیز بر پایه برتری سفیدپوستان و بهره‌کشی افسارگسیخته سرمایه‌داری و فساد ساختاری استوار است.

اما همه این‌ها در یک چیز مشترک‌اند: نابودی هرگونه نافرمانی یا مقاومت نسبت به تصمیمات اجرایی‌شان. آنها نهادهای دولتی را طوری شکل می‌دهند که با میل دیکتاتورمآبانه‌شان سازگار شود. وقتی به قدرت می‌رسند، حذف‌شان تقریباً ناممکن می‌شود. تنها در مواردی نادر ـ مثل مورد ترامپ ـ نهادهای دموکراتیک قدرتمند یا فرهنگ عمومی مقاوم می‌تواند مانع آن‌ها شود. یا مانند رژیم اسد، فساد و ناکارآمدی مفرط ممکن است با کمترین فشار باعث فروپاشی شود.

- چگونه باید اتحادهای مصلحتی میان رژیم‌های اقتدارگرا ـ چه سکولار، چه تئوکراتیک و چه پوپولیست ـ را فهمید، وقتی همه آن‌ها در سرکوب قیام‌های مردمی و انقلاب‌های دموکراتیک هم‌موضع هستند؟

پاسخ این سؤال تا حدی در خود پرسش نهفته است: این رژیم‌ها با وجود تضادهای ظاهری، بر اساس منفعت مشترک در سرکوب دموکراسی با هم متحد می‌شوند. مثلاً ایران اسلامی و ایالات متحده ظاهراً در دو قطب مخالف قرار دارند، اما در عمل بارها با هم همکاری کرده‌اند.

کودتای ۱۳۳۲ علیه دولت سکولار و دموکرات مصدق توسط CIA و MI6 طراحی شد، اما با تأیید آیت‌الله کاشانی و مشارکت عملی نیروهای اسلام‌گرا و اراذل و اوباش اجرا شد. در سال ۱۳۵۸ که بیش از ۵۰ دیپلمات آمریکایی در سفارت ایالات متحده در تهران گروگان گرفته شدند، این رویداد برای دولت کارتر که نسبت به نقض حقوق بشر در ایران انتقاد داشت، شکستی بزرگ بود. کارتر نتوانست گروگان‌ها را آزاد کند و همین شکست به پیروزی ریگان کمک کرد ـ کسی که به نقض حقوق بشر هیچ اعتنایی نداشت. خمینی گروگان‌ها را دقیقاً در روز تحلیف ریگان آزاد کرد.

مدارکی که روزنامه‌نگار رابرت پَری منتشر کرد و مقاله‌ای با عنوان «وقتی اسرائیل و نئوکان‌ها به نفع ایران بودند» آن‌ها را گزارش داد، نشان می‌دهد که پس از حمله عراق به ایران در سال ۱۳۵۹، دولت لیکودِ مناخم بگین در اسرائیل به تأمین مخفیانه سلاح برای ایران پرداخت. سود این معامله صرف گسترش شهرک‌سازی‌های صهیونیستی در کرانه باختری شد.

تمایل حزب کار اسرائیل برای ورود به این معاملات، مسیر را برای رسوایی ایران ـ کنترا در سال‌های ۱۳۶۴–۱۳۶۵ هموار کرد. در این ماجرا، ریگان مجوز فروش مخفیانه سلاح ضد تانک و ضدهوایی به ایران از طریق اسرائیل را صادر کرد و سود آن صرف تأمین مالی تروریست‌های کنترا در نیکاراگوئه شد. در همین زمان، صدام حسین برای آتش‌بس و مذاکره در جنگ ایران و عراق اصرار داشت، اما اسرائیل او را دشمن اصلی خود می‌دانست و خواهان شکست او بود. نئوکان‌های آمریکایی نیز با این موضع موافق بودند.

نتیجه این شد که اسلام‌گرایان ایرانی، صهیونیست‌های اسرائیلی و نئوکان‌های آمریکایی ـ با وجود تضادهای ایدئولوژیک عمیق ـ در یک جبهه قرار گرفتند.

در نمونه‌ای دیگر، در واکنش به قیام سوریه در سال ۲۰۱۱، اسد بیش از ۱۵۰۰ اسلام‌گرای بانفوذ را از زندان‌ها آزاد کرد، به آن‌ها سلاح داد و مسیر ورود جهادگرایان خارجی را هموار کرد.

و به‌تازگی نیز گزارش شده که شبه‌نظامیان مورد حمایت اسرائیل، که به داعش مرتبط هستند، با اجازه ارتش اسرائیل، کمک‌های ناچیز ارسالی به غزه را غارت می‌کنند.

این اتحادهای ظاهراً متناقض، زمانی قابل فهم می‌شوند که بفهمیم دشمن مشترک‌شان مردم‌اند ـ مردمی که آزادی، عدالت و دموکراسی می‌خواهند.

- فصل مربوط به ایران در کتاب شما به اتحاد تراژیک برخی گروه‌های مارکسیست با تئوکراسی در حال شکل‌گیری می‌پردازد. آیا در حمایت امروزِ برخی چپ‌ها از رژیم ایران، شباهتی می‌بینید؟ چه درس‌هایی هنوز نادیده گرفته می‌شوند؟

برای پاسخ به این پرسش، مایلم به مصاحبه‌ای از شهلا شفیق در نشریه «ژاکوبن» اشاره کنم، چون مواضع سیاسی او بسیار به دیدگاه‌های من نزدیک است، با این تفاوت که او خود در انقلاب ایران حضور داشت و من نه. او توضیح می‌دهد که حزب توده، حزب کلاسیک طرفدار شوروی بود، و جنبش فداییان نیز با وجود استقلال نسبی، در عمل به شوروی نزدیک بود. در مقابل، او به جریان «خط سوم» تعلق داشت ـ چپ مستقل ـ که معتقد بود شوروی نیز یک نیروی امپریالیستی است.

احزاب وابسته به شوروی از خمینی حمایت کردند، چون او را ضد‌امپریالیست می‌دانستند ـ فقط به این دلیل که آمریکا را «شیطان بزرگ» و اروپا را «شیطان کوچک» می‌خواند. اما واقعیت این بود که تقریباً تمام جناح‌های چپ، حتی چپ مستقل، تحت تأثیر خط مشی ضد‌غربی گیج شده بودند. فمینیسم هم به‌عنوان پدیده‌ای غربی رد می‌شد. بسیاری از چپ‌ها تصور می‌کردند که مسائل مربوط به حقوق زنان، حقوق مدنی یا حقوق بشر به‌طور کلی، در آینده و به‌واسطه‌ی سوسیالیسم حل خواهند شد ـ دیدگاهی که شفیق با نگاهی به گذشته، آن را یکی از بزرگ‌ترین خطاهای سیاسی می‌داند.

وقتی کیت میلت، فمینیست آمریکایی که پیش‌تر با گروهی از مخالفان ایرانی شاه همکاری کرده بود، به دعوت فمینیست‌های ایرانی پس از انقلاب ۱۳۵۷ به ایران آمد و در تظاهرات ۸ مارس زنان علیه حجاب اجباری شرکت کرد، از سوی ضد‌امپریالیست‌های قلابی در ایران و آمریکا مورد حمله قرار گرفت. می‌گفتند: «تو از چه جایگاهی حرف می‌زنی؟ چه حقی داری؟ ما ضد‌امپریالیست هستیم!»

به‌نظر من، این مرزهای جنون را درنوردیده. کیت میلت با مردم ایران علیه شاه همکاری کرده بود ـ شاهی که با کودتای مورد حمایت سیا بر سر کار آمده بود. آیا همین سابقه برای ضد‌امپریالیست بودن او کافی نیست؟ اما نه، از دیدگاه این ضد‌امپریالیست‌های قلابی، او ضد‌امپریالیست نیست، چون با زنان ایرانی اعلام همبستگی کرده! دقیقاً به همین شکل، اگر امروز کسی با کارگران ایرانی، اقلیت‌های قومی یا افراد LGBTQ+ همبستگی نشان دهد، او را طرفدار امپریالیسم می‌خوانند!

سوسیالیست‌های مستقلی چون شفیق از نتایج فاجعه‌بار اشتباهات گذشته درس گرفته‌اند، اما بخش بزرگی از چپ بین‌المللی همچنان در همان نقطه مانده است. برای بسیاری از آن‌ها، ترور قاسم سلیمانی ـ یک جنایتکار جنگی ـ بیشتر از قتل هزاران معترض بی‌دفاع مردم‌ را خشمگین کرد. آن‌ها بیشتر با رژیم سرکوبگر ابراز همبستگی کردند تا با مردمی که زیر سرکوب آن زندگی می‌کنند.

این چپ‌ها همچنان در روایت‌های استالینیستی دوران جنگ سرد گیر کرده‌اند؛ جایی که فقط امپریالیسم غرب دشمن محسوب می‌شود، و هر کسی که ادعای مخالفت با آن را داشته باشد، صرف‌نظر از ماهیت سرکوبگرش، سزاوار همبستگی است.

آن‌ها مدام عاملیت مردم شجاعی را که جان خود را برای آزادی از استبداد به خطر می‌اندازند، زیر سؤال می‌برند یا انکار می‌کنند. مثلاً می‌گویند کسانی که در ایران برای دموکراسی مبارزه می‌کنند، یا سلطنت‌طلب‌اند یا تحت تأثیر غرب قرار دارند!

- شما اشاره می‌کنید که جمهوری اسلامی پروژه جهادی راست‌گرایانه‌ی خود را صادر کرده، در حالی که در چارچوب «محور مقاومت» نیز تصویر شده است. این تناقض درون انترناسیونالیسم چپ را چگونه تفسیر می‌کنید؟

به‌نظر من، پروژه‌ توسعه‌طلبانه جمهوری اسلامی بیشترین آسیب را در عراق و سوریه وارد کرده است. صدام حسین زمانی به ایران حمله کرد که رژیم خمینی صراحتاً خواهان سرنگونی او بود. صدام تنها دو سال پس از آغاز جنگ حاضر به مصالحه شد، اما خمینی جنگ را شش سال دیگر ادامه داد ـ در حالی که میلیون‌ها نفر کشته یا زخمی شدند ـ زیرا هدفش الحاق عراق بود.

احتمال زیادی وجود دارد که اگر آن شش سال اضافه جنگ ادامه پیدا نمی‌کرد، ایالات متحده اصلاً هیچ‌گاه به عراق حمله نمی‌کرد، و مردم عراق این فرصت را پیدا می‌کردند که خودشان با رژیم استبدادی صدام روبه‌رو شوند. اما در عمل، جورج بوش پسر رؤیای خمینی را متحقق کرد: صدام را سرنگون کرد و جمهوری اسلامی با کمک نادانی و بی‌کفایتی پال برمر (فرماندار موقت آمریکا در عراق) جای پای خود را در آن کشور محکم کرد.

کنترل شدید ایران بر عراق از طریق شبه‌نظامیان وابسته، باعث بحران اقتصادی در‌عین‌درآمدهای بالای نفتی شده و فساد گسترده، حمله‌های خونین به معترضان مسالمت‌جو و حمله‌های فاجعه‌بار به حقوق زنان و دختران را به دنبال داشته است. دخالت جمهوری اسلامی در سوریه هم به‌همان اندازه ویرانگر بود: از گرسنگی دادن و قتل‌عام غیرنظامیان گرفته تا دفاع از رژیم شکنجه و گورهای دسته‌جمعی برای حفظ اسد، به‌عنوان چهره‌ای که نمایندگی رژیمی را می‌کرد که تهران می‌خواست کنترلش کند.

اما ظاهر فریبنده‌ی «رهبری محور مقاومت علیه اسرائیل و آمریکا» مانع از محکومیت جمهوری اسلامی از سوی بخش بزرگی از چپ جهانی شده است. همین چپ‌ها هیچ‌گونه همبستگی‌ای با قربانیان عراقی و سوری نشان نمی‌دهند که برای حق تعیین سرنوشت می‌جنگند. آن‌ها نمی‌فهمند که با تضعیف حقوق بین‌الملل در عراق و سوریه، در عمل به اسرائیل کمک می‌کنند تا همان حقوق را در فلسطین نابود کند.

- در سال‌های اخیر شاهد رشد اقتدارگرایی راست‌گرایانه در سطح جهانی، از جمله در هند بوده‌ایم. آیا فکر می‌کنید این وضعیت باعث شده چپ هند بیشتر به مسائل داخلی متمرکز شود؟ اگر بله، این چرخش چه بهایی برای همبستگی بین‌المللی داشته است؟

کاملاً درست می‌گویید که اقتدارگرایی راست‌گرایانه در هند و در سطح جهانی در حال افزایش است، اما این الزاماً باعث نشده که اولویت‌های چپ هند به‌طور کلی به درون معطوف شود. برای مثال در مورد فلسطین، چرخش سیاست‌های هند از زمان استقلال ـ که علیه تقسیم فلسطین رأی داد ـ تا امروز که روابطش با اسرائیل هر روز نزدیک‌تر می‌شود، درواقع هم‌زمان با افزایش همبستگی با مردم فلسطین پیش رفته است. چرا؟ چون اسرائیل فناوری‌های نظارتی و امنیتی (از جمله پگاسوس) و دیگر تجهیزات نظامی و سرکوب‌گرانه را به هند صادر می‌کند، و در عوض شرکت‌های نزدیک به دولت هند نیز در اسرائیل سرمایه‌گذاری کلان کرده‌اند. این ارتباط، پیوند دادن مبارزه با سرکوب در هند و مقابله با استعمار شهرک‌نشینان اسرائیلی و نسل‌کشی در فلسطین را آسان‌تر کرده است.

اما در مورد اوکراین، همبستگی کامل با مردم تحت محاصره و جنگ‌زده اوکراین، با مانع بزرگی روبه‌رو شده است: این تصور در بخش بزرگی از چپ هند ـ از جمله حتی حزب کمونیست هند (مارکسیست-لنینیست) جناح رهایی ـ وجود دارد که جهانی چندقطبی (یعنی چند‌امپریالیستی) برای مبارزه با فاشیسم در هند مفیدتر از جهانی تک‌قطبی است. به همین دلیل، ترجیح می‌دهند از تجاوزگری و نسل‌کشی روسیه در اوکراین چندان صریح و تند انتقاد نکنند.

جنایات امپریالیسم غربی آن‌قدر زیاد و وحشتناک بوده‌اند که خیلی راحت می‌توان جنایات دیگران را نادیده گرفت، اما پاسخ درست این نیست. پاسخ درست آن است که هم از قدرت‌های غربی بخواهیم پاسخگوی جنایات خود باشند، و هم از رژیم‌های غیرغربی بابت جنایات مشابه حساب‌کشی کنیم.

- شما از کسانی که رژیم اسد را «حامی فلسطین» می‌نامند، در حالی که سرکوب او علیه فلسطینیان در سوریه را نادیده می‌گیرند، انتقاد کرده‌اید. به کسانی که هنوز اسد را بخشی از جبهه مقاومت علیه صهیونیسم و امپریالیسم آمریکا می‌دانند، چه پاسخی می‌دهید؟

بودور حسن، بلاگر فلسطینی، روایت دقیقی از بمباران، محاصره‌ی گرسنگی، اشغال توسط داعش (در زمان تداوم همان محاصره)، و نابودی کامل اردوگاه یرموک ـ که به آن «پایتخت تبعیدیان فلسطینی» می‌گویند ـ به‌دست رژیم اسد و متحدانش ارائه داده است. دیگر اردوگاه‌های فلسطینی نیز خالی از سکنه شدند.

هزاران فلسطینی نیز توسط رژیم اسد دستگیر، شکنجه و در اغلب موارد کشته شدند. با چنین کارنامه‌ای، ادعای «حمایت اسد از فلسطین» به یک شوخی تلخ تبدیل می‌شود. نکته مهم دیگر این است که تا زمانی که اسد در قدرت بود، نه‌تنها هیچ تلاشی برای بازپس‌گیری بلندی‌های جولان از اشغال اسرائیل نکرد، بلکه اسرائیل هم در حملات هوایی خود تنها مواضع ایران و حزب‌الله را هدف قرار داد و به نیروهای خود اسد کاری نداشت.

اما به‌محض این‌که رژیم اسد سقوط کرد، اسرائیل اشغال نظامی خود در جنوب سوریه را گسترش داد، صدها سوری را از خانه‌های‌شان بیرون کرد و معترضان را هدف گلوله قرار داد. اسرائیل حملات هوایی گسترده‌ای آغاز کرد که نه‌تنها توان نیروی هوایی سوریه را نابود کرد، بلکه موجب کشتار وسیعی از مردم هم شد. این حملات تاکنون هم با بهانه‌های مختلف ادامه یافته‌اند.

پیام این روند روشن است: اسد هیچ تهدیدی برای اسرائیل نبود. فقط پس از سقوط او بود که اسرائیل احساس تهدید کرد. اگر کسی بخواهد همچنان اسد را «حامی فلسطین» معرفی کند، باید تمام این واقعیت‌ها را نادیده بگیرد و چشم‌هایش را بر حقیقت ببندد.

- نگاه آینده‌نگر به مسئله سوریه، ایران و فلسطین: یک موضع انترناسیونالیستی دموکراتیک و رهایی‌بخش چگونه باید باشد؟

در گام نخست، چنین موضعی باید بر پایه شناخت دقیق از واقعیت‌های کنونی و تاریخ مبارزات شکل بگیرد ـ در برابر روایت‌های گمراه‌کننده‌ای که توسط برتری‌طلبان سفیدپوست، نئو‌استالینیست‌ها، صهیونیست‌ها و ملی‌گرایان قوم‌ ـ مذهب‌محور از هر طیفی پخش می‌شود. روایت‌هایی که تقریباً همیشه متجاوزان را به‌عنوان قربانی و قربانیان را به‌عنوان مهاجم نشان می‌دهند.

باید راه‌هایی برای گسترش این آگاهی یافت ـ تشویق به تفکر مستقل، از کودکان گرفته تا سالمندان، به‌جای پذیرش کورکورانه سخنان رهبران. شعر، هنر، موسیقی و دیگر اشکال خلاقانه بیان می‌توانند در این مسیر مؤثر باشند. خوشحال شدم که دیدم فیلم «این فقط یک تصادف بود» از جعفر پناهی برنده نخل طلای جشنواره کن شد. در همان جشنواره، فیلم «روحت را بگذار کف دستت و راه برو» ساخته سپیده فارسی نیز اکران شد ـ فیلمی درباره زندگی فاطمه حسونه، خبرنگار فلسطینی، که متأسفانه خودش نتوانست در جشنواره شرکت کند چون پس از پذیرش فیلم در کن، در حمله هوایی اسرائیل به همراه ۹ عضو خانواده‌اش کشته شد.

این‌که سپیده فارسی توانست هم‌زمان با مخالفت با جمهوری اسلامی، ادای احترام به یک روزنامه‌نگار فلسطینی را هم در فیلمش بگنجاند، و اینکه ژولیت بینوش، یکی از داوران جشنواره، هم پناهی و هم حسونه را مورد تجلیل قرار داد، نمونه‌ای تأثیرگذار از همبستگی بین‌المللی بود.

اقدامات عملی ممکن است از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد، اما در همه موارد باید بر اصل حقوق بشر و دموکراسی تأکید شود. در کشور من، سری‌لانکا، تامیل‌ها از زمان استقلال تحت ستم بوده‌اند. خانواده خود من وقتی کودک بودم مجبور به فرار شد، چون پدرم تامیل بود.

اما وقتی ببرهای تامیل (LTTE) شروع به کشتن غیرنظامیان سین‌هالی و مسلمان، از جمله کودکان کردند ـ و نیز زندانی کردن، شکنجه و کشتن مخالفان تامیل، و جدا کردن کودکان از مادران‌شان برای تبدیل‌شدن به سرباز کودک ـ ما، سوسیالیست‌های تامیل، به‌وضوح با آن‌ها مخالفت کردیم. من همچنین با هدف اصلی آن‌ها یعنی تشکیل یک دولت قومی تامیل مخالف بودم، چون چنین دولتی عملاً به یک حکومت آپارتاید تبدیل می‌شد که در آن اقلیت‌های غیرتامیل یا حقوق بسیار محدودی داشتند یا هیچ.

در واقع، چنین هدفی به‌طور متناقض مشروعیت دولت قومی ـ مذهبی بودایی‌سینهالی را که ما با آن مبارزه می‌کردیم، تقویت می‌کرد ـ چون اصل دولت‌سازی بر پایه قوم و مذهب را می‌پذیرفت. در عین حال، ما همیشه بر رعایت دادرسی عادلانه برای همه متهمان به «تروریسم» اصرار داشتیم، و می‌پذیرفتیم که در برخی موارد، خشونت ممکن است واکنشی به زخم‌ها و تروماهای عمیق باشد. البته مبارزه بدون خشونت چنین چالش‌های اخلاقی‌ای ندارد، هرچند در رژیم‌های اقتدارگرا یا فاشیستی، بسیار پرریسک است.

بدیهی است که دیدگاه‌های افراد در یک جنبش مقاومت می‌تواند بسیار متنوع و حتی متضاد باشد، بنابراین بسیار مهم است که کسانی که قصد همبستگی دارند، با دقت به صداهای مختلف درون این جنبش‌ها گوش دهند. واقعاً ناراحت‌کننده بود که در برخی جلسات چپ‌ها، مانند نشستی از سوی ائتلاف Stop the War در بریتانیا، به پناهندگان سوری اجازه داده نشد سخن بگویند، چون نگاه‌شان به رژیم اسد به‌عنوان یک حکومت غیرقابل تحمل و ظالم، با روایت غالب چپ ـ که اسد را بخشی از راه‌حل در «جنگ جهانی علیه تروریسم» می‌دانست ـ در تضاد بود.

تجربه واقعی رعب و وحشت از سوی بمب‌های اسد و روسیه، شکنجه مرگ‌بار مخالفان، آوارگی‌های عظیم و… همگی نادیده گرفته شد چون با روایت «ترجیحی» چپ ناسازگار بود. همین اتفاق برای پناهندگان ایرانی، اوکراینی و روس هم افتاده است. این همبستگی بین‌المللی نیست ـ چنین چیزی باید با گوش دادن به صدای قربانیان و بازماندگان آغاز شود. نتیجه این بی‌توجهی، گورهای دسته‌جمعی وحشتناکی‌ست که اکنون در سوریه کشف می‌شوند ـ بی‌آن‌که رهبران جهانی یا این بخش از چپ کاری برای جلوگیری از آن‌ها کرده باشند.

در نهایت، ما باید در همه زمینه‌ها از ارزش‌های انسانی و حاکمیت قانون دفاع کنیم ـ بدون استانداردهای دوگانه یا ریاکاری. حقوق بین‌الملل کامل نیست، اما بسیار بهتر از نابودی آن توسط دولت‌های قدرتمندی‌ست که امروز در حال رخ دادن است. برخی سوسیالیست‌ها آن را بی‌ارزش می‌دانند، اما آلترناتیو آن چیزی نیست جز قانون جنگل: «حق با قدرتمند است.» و همان‌طور که دیده‌ایم، قدرتمندان به راحتی با هم توافق می‌کنند تا طرف‌های ضعیف‌تر را له کنند.

- شما از «جستجوی حقیقت» به‌عنوان نخستین گام در مقابله با اقتدارگرایی یاد می‌کنید. در دورانی که پُر از اطلاعات غلط و «واقعیت‌های جایگزین» است، این کار در عمل چگونه ممکن است، به‌ویژه برای فعالان و نویسندگان جنوب جهانی؟

گسترش سریع اطلاعات غلط و «واقعیت‌های جایگزین» در شبکه‌های اجتماعی، بی‌تردید پیگیری حقیقت را دشوارتر کرده است. در هند، نهادهای راستی‌آزمایی اساساً توان مقابله با سیلاب بی‌پایان دروغ‌ها و وارونه‌سازی‌ها را ندارند. حتی وقتی چیزی ثابت می‌شود که جعلی‌ست، تا آن زمان بارها دست‌به‌دست شده و بخش بزرگی از مردم همچنان آن را باور می‌کنند. با این‌که بسیاری از این روایت‌ها پر از تناقض‌اند، اگر مردم زحمت بررسی منطق درونی آن‌ها را بکشند، یا آن‌ها را با تجربه زیسته خود مقایسه کنند، می‌توانند نادرستی‌شان را تشخیص دهند. اما این نیاز به تلاش دارد ـ و بسیاری نمی‌خواهند آن تلاش را انجام دهند.

من فکر می‌کنم باید تمرکز خود را روی به چالش کشیدن روایت‌های غالب بگذاریم ـ روایت‌هایی که اغلب میان چپ، راست و میانه مشترک‌اند. مثلاً، نمی‌توانم تعداد دفعاتی را بشمارم که شنیده‌ام در ایران «انقلاب اسلامی» رخ داده؛ در حالی که اصلاً چنین چیزی نبود. آنچه در سال ۱۳۵۷ رخ داد، یک انقلاب دموکراتیک بود، و پس از آن، یک نبرد میان نیروهای دموکرات و فاشیسم اسلامی آغاز شد. همان‌طور که منصور حکمت گفته، ۲۲ بهمن ۵۷ یک انقلاب مردمی بود که در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، با «کودتای ضدانقلابی اسلامی» به‌طور کامل سرکوب شد.

وقتی وقایع را این‌گونه ببینیم، مشروعیت دادن به جمهوری اسلامی ـ حتی از منظر لیبرال، چه برسد به سوسیالیستی ـ بسیار دشوار می‌شود.

مثال دیگر، منشأ شکل‌گیری دولت اسرائیل است. تصور رایج این است که اسرائیل پس از هولوکاست شکل گرفت، در حالی که این دولت ریشه در پروژه‌ی استعماری ـ شهرک‌نشینیِ صهیونیستی دارد که از اواخر قرن نوزدهم، با برتری‌طلبی سفیدپوستان و یهودیان، آغاز شد و هدف آن، حذف فلسطینیان به‌عنوان یک ملت بود. برای رهبران غربی و اکثر رسانه‌ها ـ که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ در نسل‌کشی غزه همدستی کرده‌اند ـ چنین نگاهی کاملاً غایب است.

آن‌ها هیچ درکی از تقاطع‌مندی (intersectionality) ندارند و نمی‌فهمند که اعضای جامعه یهودی ممکن است در یک موقعیت، ستمدیده باشند و در موقعیتی دیگر، ستمگر. بنابراین، حتی وقتی رهبران اسرائیل آشکارا از نسل‌کشی سخن می‌گویند و سربازان خودشان مدارک آن را منتشر می‌کنند، آن‌ها همچنان چشم بر واقعیت می‌بندند.

در این زمینه، یهودیان ضدصهیونیست نقش مهمی در آشکار کردن این چشم‌انداز داشته‌اند. در همین دو مثال ـ و بسیاری نمونه‌های دیگر، از جمله ضد‌انقلاب استالینی در روسیه ـ وقتی موفق شویم روایت را وارونه کنیم و زبان توضیح واقعیت را تغییر دهیم، قدرت اطلاعات غلط و «واقعیت‌های جایگزین» به‌شدت کاهش می‌یابد.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.