ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

از دل خاکستر: تاکتیک ما در عصر سرکوب و بمباران

سیاوش شهابی ـ‌ رژیم اسلامی دیر یا زود می‌رود، اما مهم این است که چه چیزی جایگزین آن می‌شود. اگر تنها به نیروهای خارجی تکیه کنیم، تجربه‌ی عراق و افغانستان تکرار خواهد شد. اگر تنها چشم به بالا بدوزیم چه تل‌آویو، چه واشنگتن، چه پکن یا مسکو دوباره سوژه‌ی تاریخ نخواهیم بود، بلکه ابزار بازی خواهیم شد.

دیدگاه

هیچ جنگی بی‌ریشه نیست. همان‌طور که استعمار با نام «تمدن» وارد شد و تفرقه را جا زد، امروز نیز موشک با پرچم «دفاع» یا «امنیت» بر سر مردمی فرود می‌آید که حتی حق سؤال‌ پرسیدن ندارند. ما در ایران، از دو طرف در حال سرکوب شدن هستیم. از یک سو حکومت اسلامی که با شعار مقاومت، دهه‌هاست جامعه را گروگان گرفته و از سوی دیگر ارتشی که با نام دفاع از تمدن، فلسطینیان را از زندگی ساقط، زمینشان را اشغال و دست به قتل‌عامی در غزه است و امروز، در ایران خانه‌هایمان را بر سرمان خراب می‌کند. اما این دو در تضاد مطلق نیستند؛ هر دو جنگ را ابزار بقای خود کرده‌اند و مردم را حذف کرده‌اند.

در چنین شرایطی، سؤال اصلی برای ما این نیست که چه کسی آغازگر حمله بود یا کدام پایگاه هدف قرار گرفت؛ سؤال این است که این جنگ، برای کدام چه کسانی فاجعه‌بار است و برای کدام نیروها سودمند؟ پاسخ روشن است: آنکه در آسمان است، بازی را پیش می‌برد؛ آنکه در زمین است، بهایش را می‌پردازد.

جمهوری اسلامی سال‌هاست که جنگ را نعمت می‌نامد. جنگ برایش همان‌قدر حیاتی‌ست که سانسور و سرکوب. وقتی طبقه کارگر، زنان، دانشجویان و معلمان صدای اعتراض بلند کردند، همین حاکمیت بود که با تفنگ و شکنجه و دادگاه‌های نمایشی به میدان آمد. حالا همان حاکمیت می‌خواهد مردم را پشت سر پروژه‌ای قرار دهد که سال‌هاست حتی متحدان خارجی‌اش با تردید به آن نگاه می‌کنند. آیا ما قرار است جان بدهیم تا حکومت در رسانه‌های رسمی‌اش فریاد بزند که «ایران مقاوم است»؟

در دل این منطق، وطن، دیگر آن جغرافیای زندگی و کار نیست، بلکه تبدیل به جبهه‌ای‌ست که باید برایش مُرد، نه جایی که بتوان در آن زندگی کرد. این همان جایی‌ست که شعار «دفاع از کشور» به دفاع از قدرت حاکم بدل می‌شود.

در مقابل، کسانی هم هستند که با دیدن حجم ویرانی و مرگ، دست به‌دامن اخلاق می‌برند. می‌گویند: جنگ بد است. می‌گویند: صلح زیباست. اما از چه راهی؟ با چه نیرو و سازمانی؟ پاسیفیسم، وقتی به ساختار جنگ، طبقه و قدرت بی‌توجه می‌ماند، عملاً به بی‌طرفی بدل می‌شود. و بی‌طرفی در دل یک جنگ طبقاتی، فقط تماشای فروپاشی است.

تجربه‌ی ما نشان داده که صرفاً آرزوی صلح، صلح نمی‌آورد. صلح را فقط نیروهایی می‌سازند که سازمان دارند، صدای مستقل دارند و از پایین برخاسته‌اند. آن صلحی که در کنفرانس‌ها وعده داده می‌شود اما از درد طبقه‌ کارگر خبری ندارد، صلحی کاذب است.

شاید خطرناک‌ترین انحراف، همان جایی‌ست که بعضی، در ناامیدی مطلق، به استقبال حمله خارجی می‌رویم. گمان می‌کنیم «هر چیزی بهتر از جمهوری اسلامی است». اما چه کسی قرار است این تغییر را رقم بزند؟ مردم یا هواپیماهای جنگی؟ فرود بمب، نظم موجود را در هم می‌شکند، اما نه برای ساختن جامعه‌ای آزاد، بلکه برای بازتولید سلطه با شکل جدید.

ما دیده‌ایم که حمله خارجی چه بر سر عراق و لیبی آورد. حذف یک دیکتاتور، بدون سازمان‌یافتگی مردمی، فقط به قدرت‌گیری مافیاهای جدید منتهی شد. ما از مرگ رژیم اسلامی می‌خواهیم به زندگی برسیم، نه از مرگ انسان‌ها به دفن حقیقت.

ستون‌های مقاومت: از خاکستر جنگ تا افق آزادی

ما امروز به تحلیل و اقدامی نیاز داریم که رهایی بخش باشد، نه شعارهای تکراری قدرت‌ها را تکرار کند. باید بپرسیم: این جنگ چرا آغاز شده؟ به سود چه کسانی است؟ و کدام نیروها بهای آن را می‌پردازند؟ بدون این پرسش‌ها، فقط پژواک حرف‌های جمهوری اسلامی یا تحلیل‌گران امنیتی یا پروپاگاندای غربی خواهیم بود، نه صدای جامعه‌ای زنده که زیر فشار، اما بیدار است.

برای تدوین تاکتیکی مستقل، باید از سه نقطه حرکت کرد:
۱. ضرورت جنگ: چرا این لحظه، لحظه‌ی انفجار شده است؟
۲. امکان جنگ: کدام ساختارها و قدرت‌ها آن را ممکن کرده‌اند؟
۳. مطلوبیت جنگ برای که: چه کسانی از آن سود می‌برند یا در آن نابود می‌شوند؟

تاکتیکی که از دل این تحلیل برخیزد، به هیچ جبهه‌ای در بالا وابسته نیست. نه امیدش به ارتش اسرائیل است، نه دل بسته‌ی وعده‌های پوچ مقاومت اسلامی. این تاکتیک بر نیروی واقعی جامعه تکیه دارد:

کارگران، که ستون فقرات تولیدند؛
زنان، که بار دوگانه‌ی ستم جنسیتی و اقتصادی را به دوش می‌کشند؛
دانشجویان و معلمان، که حافظان آگاهی و زبان اندیشیدن‌اند؛
و همه‌ی آن‌هایی که در زندان، در اعتصاب، در خیابان یا در خانه‌های بی‌پنجره، برای یک زندگی انسانی‌تر ایستاده‌اند.

در دل دود و خون، دو شعار تاریخی، همچنان چون ستونی ایستاده‌اند:

«نان، کار، آزادی» ـ این نه فقط خواستی اقتصادی، که یک موقعیت سیاسی است. یعنی زندگی با کرامت، بدون فقر، بدون سرکوب. این شعار از دل اعتراض‌های کارگری آمد، اما فراتر از کارگاه و کارخانه رفت؛ شد زبان مشترک همه‌ی کسانی که می‌خواستند زنده بمانند، نه فقط زندگی کنند.

«زن، زندگی، آزادی» ـ شعاری که از خون ژینا/مهسا برخاست، اما به شناسنامه‌ی نسلی بدل شد که دیگر نمی‌خواهد در سایه بماند. این شعار، قدرت را از مفاهیم نظامی و دینی بازپس گرفت و به بدن، به خیابان، و به نفس کشیدن بازگرداند. این شعار، تنها فریاد زنان نبود؛ بیانیه‌ای بود برای بازتعریف جامعه، از حاشیه‌ها تا مرکز.

این دو شعار، یکی از دل مبارزه‌ی طبقاتی، دیگری از دل مبارزه‌ی زیستی و جنسیتی، نه فقط مطالبات پراکنده، که ستون‌های وحدت‌اند. جایی که طبقه و جنسیت، بقا و کرامت، به هم می‌رسند. باید آن‌ها را به زبان همبستگی بدل کنیم؛ نه فقط بنویسیمشان بر دیوار، بلکه از دل آن‌ها سازمان، تاکتیک، و سیاست مستقل بسازیم.

پایان از پایین آغاز می‌شود

رژیم اسلامی دیر یا زود می‌رود، اما مهم این است که چه چیزی جایگزین آن می‌شود. اگر تنها به نیروهای خارجی تکیه کنیم، تجربه‌ی عراق و افغانستان تکرار خواهد شد. اگر تنها چشم به بالا بدوزیم چه تل‌آویو، چه واشنگتن، چه پکن یا مسکو دوباره سوژه‌ی تاریخ نخواهیم بود، بلکه ابزار بازی خواهیم شد.

اما اگر از پایین آغاز کنیم، از عاملیت خودمان و به این عاملیت ایمان داشته باشیم، از سازمان‌های مستقل، از اعتصابات کارگری، از شبکه‌های همیاری زنان، از صدای دانشجویان و زندانیان سیاسی، می‌توانیم آینده‌ای بسازیم که نه ارتجاع اسلامی آن را بنویسد، نه استعمار نظامی.

در کوچه‌هایی که امروز در ویرانی‌اند، در دل مادرانی که پیکر کودکانشان را از زیر آوار بیرون کشیده‌اند، در چشمان کارگری که با دستان پینه‌بسته‌اش هنوز برای حقوق معوقه‌اش می‌جنگد، آن آینده جوانه زده است.

ما نیازی به ناجی نداریم. نیازی به ارتش نداریم. ما به حق خود برای سازمان‌یابی، به زندگی شرافتمندانه، و به آزادی برای گفتن و بودن نیاز داریم.

دموکراسی واقعی، از پایین می‌آید.
حقوق بشر واقعی، از بدن‌های زخمی، از زبان‌های خاموش‌شده، از اتحاد مردمانی ساخته می‌شود که سال‌هاست زنده‌مانده‌اند، بی‌آن‌که اجازه‌ی زندگی داشته باشند.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.