جنگ صهیونیسم اسرائیلی با جمهوری اسلامی چه عایدی میتواند برای «ما» داشته باشد؟
آیا جنگِ تحمیل شده بر مردم میتواند رخنهای در استیصال و وضعیت بنبست ایجاد کند؟امیرهوشنگ افتخاری راد در این یادداشت دعوت میکند به تاملِ دقیق بر امکانات محتمل وضعیتِ تحمیلی بهجای استیصال در مقابل آن یا فروغلطیدنِ به یکی از طرفین جنگ.


پیش از هر چه بگویم برخلاف رضا پهلوی و مدافعان ساقط کردن جمهوری اسلامی از طریق جنگ، این جنگ را یک «فرصت» نمیدانم. جنگ یکسره تباهی و فلاکت است. اما وضعیتی که به «ما» تحمیل شده، منوط است به چگونگی رویکرد دیالکتیکی ما به آن. رویکردی که بتواند به ما یک «بینش» بدهد، چه بهتر یک بینش انقلابی که بتواند جنگ را متوقف کند. بینشی که از دل دیالکتیک برخیزد و علیه جنگ عمل کند. از این باب، از خوانش رساله لنین در در گرماگرم جنگ جهانی دوم بهره بردهام.
بگذارید این پرسشِ آزاردهنده را یکبار دیگر برابر قرار دهیم: حالا که جنگ را دو جنایتکار جنگطلب به مردم ایران تحمیل کردند، «ما» به چه میتوانیم بیاندیشیم؟ وضعیت این است: ما شکست خوردهایم، نتوانستیم رژیم جنگطلب را مهار کنیم که دو بار جنگ را به مردم تحمیل کرده است و ایمان و آرمان همبستگی با ملل ستمدیده را حرام کرد. جمهوری اسلامی موجودیتش را که بر اساس قدرت شیعهگریِ مرکزگرا بنا کرده، با دو شعار گره زد: سرکوب زنان (حجاب) و محو اسرائیل (برخلاف افواه عام که آمریکا دشمن اصلی جمهوری اسلامی است)؛ دو شعاری که مطلقا جزو آمال و شعارهای انقلاب ۵۷ نبود. جمهوری اسلامی طی چند دهه نیروهای مخالف و هر گونه سازماندهی را از بین برده است، حق امکان تجربهی سازماندهی، کار جمعی، همیاری، همبستگیو حتی چگونگی مخالفت گروههای سیاسی مختلف با هم، حق نیکوکاری و ائتلاف برای خیر عمومی را از مردم سلب کرده است، به جای آن توسعه هوسبازانه نظامی (با محوریت بمب اتمی) و نیروی سرکوبگر برای حفظ موقعیت خودش را پیش گرفته و ویرانی که این جنگ بر دوش مردم خواهد گذاشت. این وضعیتی است که نیروهای مخالف با آن رویاروی هستند.
گفتوگو ندارد که آنی شیدای بمبهای تجاوزگرِ آمریکایی ـ اسرائیلی نخواهیم شد که قرار است دموکراسی را در قالب بازار آزاد برای «ما» قاچاق کنند.
اما آیا جنگِ تحمیل شده بر مردم میتواند رخنهای در استیصال و وضعیت بنبست ایجاد کند؟ این یادداشت در حد یک پرسش است و پاسخِ تعیینکننده و قاطع در قبال «چه باید کرد؟» ندارد؛ دعوتی است به تاملِ دقیق بر امکانات محتمل وضعیتِ تحمیلی بهجای استیصال در مقابل آن یا فروغلطیدنِ ناب به یکی از طرفین.
این ذکاوت لنین بود که دیالکتیک جنگ و صلح را در تحلیل خود از جنگ جهانی اول چون تبری دو دم بدل به پایهی نظری برای برپایی یک انقلاب و پایان دادن به امپراطوری تزار بسط داد. او جنگ جهانی اول را عبث و یک جنگ امپریالیستی در مقام آخرین مرحله سرمایهداری میپنداشت. در گرماگرم درگیر شدن روسیه در جنگ اما سانتیمانتالیسم دفاع از مام میهن هوش از سر لنین نبرد و زیر ردای تزاریسم در دفاع از مام میهن پنهان نشد چرا که تزاریسم را دنبالهی انگلوار سرمایهداری میدانست. تزاریسم در حالیکه حفظ و احیای سنت امپراطوری را به نمایش میگذاشت اما تقلید بوزینهواری از سرمایهداری و جنگهای امپریالیستی بود. لنین تردید نداشت که ذرهای در تلهی یک دوگانه کاذب متافیزیکی سقوط نکند. جنگ یک واقعیت بیرحم و خشونتباری بود و هست که جان مستاصل را در برابر فرمانِ «باید هماکنون کاری کرد» قرار میدهد و آن را وادار میکند جانب یکی از طرفین را بگیرد؛ و درست همین موضوع، نشانگر بیرون شدنِ لمحهای از ایدهی یوتوپیایی از خرد جمعی یک جامعه است. اینکه سیاست واقعی همین وضعیتی است که خود را تحمیل میکند و بقا و صیانت از خود، ذرهای تخیل سیاسی برای تغییر به خود راه نمیدهد؛ عصری که عاری از ایدهی یوتوپیایی شده باشد، تمام امکانات محتملِ نهفتهی وضعیتها را پیشاپیش از کف داده است.
گفتوگو ندارد که جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل یک جنگ امپریالیستی است، جنگی بر سر گسترش نفوذ منطقهای (نظامی ـ سیاسی ـ اقتصادی): چه از رهگذر غصب زمینهای فلسطینی به بهانه ایجاد امنیت و ترسِ نهادینه در ناخودآگاه یهودیت از کشتار صنعتی و تحقیر و سرگردانی در سرزمینها، چه برپاساختن نیروهای نیابتی و امپریال هلال شیعی به بهانه ناخودآگاه معذب از تجاوز تاریخی خارجی یا مهدورالدم شناخته شدنِ تاریخی از جریان غالب شعبِ اسلامیت؛ تحقیقا نشانگر هیچ دو گانهی واقعی نیستند جز «اینهمانِ» یک یپکر اما در دو سو، گیریم که توازن نامتقارن نظامی داشته باشند، هرچند وجوه مشترک از جمله ریشههای بنیادگرای دینی دارند. دست بر قضا، در هردو، ترس از جنایت در ناخودآگاه چنان درونی شده که جنایت را بر دیگریِ متفاوت اعمال میکند. صهیونیست، با فلسطینیها، آن جنایتی کرده که نازیسم با او، و شیعه با مردم ایران همان که فرقههای اسلامی (پس از شکلگیری خلافتها) با او. درباره امپریالیستی بودن رفتارهای جمهوری اسلامی، یادآوری اشتباه لپی فرویدی یکی از کارگزاران نظام خالی از لطف نیست: عیسی کلانتری، رئیس سازمان محیطزیست در دوره حسن روحانی، گفت خمینی فرزند ناخلف آمریکا بود. آمریکا، همان شیطان بزرگ یا امپریالیسم اعظم! این تشبیه تنها این معنا را دارد که جمهوری اسلامی از ابتداء چطور میل و شهوت گسترش قلمروی جغرافیایی و ایدئولوژیک با توسعه نظامی (داشتن یک سلاح برتر) دارد؛ امری که آن را «سیاست واقعی» جهان نامیده است که پشت اوهام شیعه علوی پنهانش کرده است.
سوال این است که چپهای مترقی یا نیروهای جمهوریخواهِ مخالف و منتقد به چه میتوانند بیاندیشند؟
از این منظر، اگر چپی امروزه وجود داشته باشد، چرا که چپ در معنای هستیشناختی ـ تاریخی خود با عقل جمعی (طبیعتا منظور آمیخته با عقل انتقادی و برگشتپذیر به خود برای انتقاد از خود و تجدید انرژی) و سازماندهی گره خورده است، اگر امروز بتوان از چپ سخن گفت، شاهد چپهای سرگردان و مستاصلی هستیم که یا جانب جمهوری اسلامی به بهانه حفظ مام میهن گرفتهاند یا چپهایی که یکسره در جانب اخلاقی کردن این جنگِ وطنسوز هستند، دریغ اما از ذرهای از دیالکتیک جنگ و صلح آمیخته با ایده یوتوپیایی. بیگفتوگو حمله اسرائیل به یک سرزمین یک تجاوز است که تحت عناوین «دفاع مشروع»، «آزادسازی»، «حقوق بشر» و قسعلیهذا به نوعی خشونتِ درونی شده را هنجارسازی میکند. تقویت یک جنبش ضد جنگ از این منظر به میزان محکومیت خشونت هنجاری تحت عنوان «جنگ مقدس» بستگی دارد. هرچه محکومیت گستردهتر و عریانتر، احتمال شکلگیری و تقویت جنبش ضدجنگ بیشتر است.
لنین، در رسالهی «امپرالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری: طرح کلی برای عام» (۱۹۱۶) بر تحلیل «صلحدوستان و سوسیالیستها» که تصور میکنند زیر سایه اوهام امپریالیستی با تواقفنامهها میتوان به «صلح و اصلاحات» دست یافت، خط بطلان میکشد. حرفهای لنین وحی منزل نیست و برخی از آنها امروزه منسوخ است، اما دستکم لنین نه بر پایه دوگانهی کذب تزاریسم یا کاپیتالیسم بلکه دو گانهی واقعی جنگ و صلح، یک نظر دیالکتیکی را اعمال کرد که به نفع مردم، با لمحهای آرمانشهری آمیخته بود. اینکه آرمانشهری کمونیسمِ پنداری او چه شد، یک مساله است و اینکه از آن دیالکتیک، انقلابی برآمد یک مساله که بهطور پارادوکسیکالی جدا از هم اما نه منفک از هم هستند. لنین مینویسد: «نشاندن مسالهی فرم پیکار و توافقها (امروز صلحآمیز، فردا جنگطلبانه، پسفردا باز هم جنگطلبانه) بهجای مسالهی جوهره و سرشت مبارزه و توافقنامهها بین رستههای سرمایهداری، فروکاستن به نقشِ یک سفسطهگر است». برکشیدنِ فرم و جوهره در اینجا (که ممکن است متافیزیکی متصور شود) توجه به ظاهر کذب و واقعیتی که در کنه یک پدیده است، اشاره دارد. بهعبارتی، آنچه در ظاهر جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل میگذرد، و آن واقعیتی که میتواند به نفع مردم ایران مصادره شود، چنانچه نیروی متناسبی برای این مصادره شکل بگیرد. فرمهای انضمامی این مصادره منوط به تخیل سیاسی در «آن» وضعیتها نهفته است. شناسایی این فرمها چیزی که به فکر جمعی محتاج است.
اهّم استدلال لنین بر محور این موارد میچرخد: تمرکز تولید و سرمایه که به انحصارگری قدرتها منجر میشود؛ ادغام سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی برای تشکیل سرمایه مالی (که لنین روی این آخری تاکید دارد و به این ترتیب، تعریفش از امپریالیسم را با تعریف کاتوتسکی تفاوت میگذارد)؛ صدور سرمایه (نه فقط کالا) به مناطق کمتر توسعهیافته؛ تقسیمبندی قلمروها بین قدرتهای درگیر.
اگر حرف لنین را به امروز برگردانیم: جمهوری اسلامی از زمان تاسیسش یک خط بحران دائمی را دنبال کرد، همیشه کشور را در وضعیت اضطراری قرار داد. این بحران دائمی همدست جنگطلبی بوده است. این بحران دائمی یا همان تتمه سرمایهداری، وارد مرحلهای شد که تنها با ایجاد جنگ و خشونت میتوانست خود را بازتولید کند. اسرائیل هم بر توسعه قلمرو نیازمند بحران دائمی جمهوری اسلامی بود. به گفته لنین: «از دل ویرانی جهانی ناشی از جنگ، یک بحران انقلابی جهانی در حال ظهور است که هر چقدر هم مراحل آن طولانی و دشوار باشد، نمیتواند به جز یک انقلاب پرولتری و پیروزی آن، به نتیجهای دیگر ختم شود.» با کسر انقلاب پرولتری، آنچه ترجمه لنین به زبان امروزی برای ما مهم است، این است که آیا جنگِ تحمیل شده بر مردم میتواند، علیه جنگ، رگههایی از امکانات محتملِ نهفتهی رهاییبخشی ولی متضمن ضدجنگ و خشونت ایجاد کند که به پیروزی سرکوبشدگان ختم شود؟
جمهوری اسلامی تا به حال دو جنگ را به مردم ایران تحمیل کرده است، جنگ با عراق که حکومت آن را «نعمتی» دانست، از قضا به نفع ایدئولوژی مرگپرور یک گروه شیعی مصادره شد چنانکه این مصادره به تثبیت و یکه گردانی انقلاب ۵۷ منجر شد. حزب توده به عنوان یک گروه منسجم چپ با تصور عبور از یک انقلاب بورژوازی و اولویتی به نام امپریالیسم آمریکا، از جمهوری اسلامی جانبداری کرد و از سال ۶۲ قلع و قمع شد (بقایای آن امروزه بهرویکرد اردوگاهی متصل شده به مثابه هنجارسازی جهان چندقطبی و آری گویی به خیزش چین و روسیه و ایران به قلههای رفیع نظم جهانی، آن هم در تقابل باغرب از منظر آنها). از منظر این رویکرد جمهوری اسلامی، یگانه «قدرت» در منطقه است که مقابل امپریالیسم ایستاده و باید زیر عبای آن رفت. بیپرنسیب بودن این ادعا آنقدر مشهود است که اگر فردا روزی قدرت دیگری تحت عنوان ایرانشهری تحت عنوان احیای گسترش قلمروهای امپراطور هخامنشی لاجرم در مقابل جهانگیری آمریکا بایستد، باید زیر لوای تاج رفت. چپهای دیگر که راه حزب توده و فدائیان (اکثریت) را نرفتند، تقریبا با کشتار جمهوری اسلامی حذف شدند. مجاهدین خلق بین دو گانهی جمهوری اسلامی و صدام حسین، جانبدار دومی شدند. اینها مواردیست که تجربه شده و تحقیقا معنایش کنار گذاشتن دیالکتیک جنگ و صلح به نفع خیر عمومی در زمانه جنگ است.
پیشبینی جنگ آسان نیست، اما به نظر میآید باتوجه به رفتار صهیونیسم اسرائیلی با حماس و حزبالله لبنان، تا زمانی که جمهوری اسلامی به پذیرش خواستههای اسرائیل تن ندهد، دست بردار نیست. این وضعیتی است که ما مردم ایران با آن روبرو هستیم، استیصال بیشتر یعنی تصمیمگیری جمهوری اسلامی و اسرائیل (و مجموع آمریکا و کشورهای غربی) برای ماست. اما این جنگ امکانات نهفته هم کم نخواهند داشت که ممکن است به کار سازماندهی و شکلگیری نیروهای مترقی بیانجامد، نیروهایی که بتوانند هم سایه جنگ خارجی را از کشور دور کنند هم شیطاتین داخلی را در بطری کند. اگر این جنگ موجب شود لایهی شکننده از جمهوری اسلامی شکل بگیرد، این نظام ضعیف شده را میتوان به یک همهپرسی برای تغییر نظام سوق داد که احتمال درگیریهای داخلی و هرج و مرج را کمتر میکند. الیگارشی جمهوری اسلامی که دستپروده شخص علی خامنهای است، جزء معدود افراد ایدئولوژیکش، یک لشکر بزرگ است که در کار چرتکه است. آیا جنگ میتواند پیش از آنکه به حدنهایی خود (یعنی کلنگی کردن ایران و بالکانیزه کردنش) منجر شود، یک نظام ضعیفشدهای از جمهوری اسلامی را جایگزین نظام حاکم کند؟ این یکی از پیشامدهای محتمل است.
سوال این است که آیا نیروهای مترقی مخالف و منتقد جمهوری اسلامی میتوانند، وضعیت تحمیل شده به مردم را در یک دیالکتیک صلح و جنگ به نفع مردم ایران، به دور از هرگونه موعظه به نیروی پیشرنده بدل کنند؟ اگر قدری سانتیمانتالیسم را کنار بگذاریم، این «ما» چه میتواند از این جنگ، جز ویرانی محتوم آن، به نفع مردم و کشور به دست آورد؟
نظرها
نظری وجود ندارد.