دیدگاه
«اگر لازم باشد تهران را به آتش میکشیم!»
یسرائیل کاتز، وزیر دفاع اسرائیل تهدید «به آتش کشیدن تهران» را مطرح کرده است. علی جوادی در این دیدگاه مینویسد که «آیندهای که از بمب آغاز شود، با جنازه تمام میشود. انقلاب، در سایه موشک شکل نمیگیرد. انقلاب، از رگبار سرب نمیجوشد. جنبشهای آزادیخواه تنها زمانی ممکن است که جامعه نفس بکشد. و جنگ، این نفس را قطع میکند. اما سلطنت طلبان چرا چنین مشتاق آتش گشودن بر کشورند؟ زیرا عمیقاً ضد انقلابیاند.»

حملات اسرائیل به مناطقی از تهران ـ عکس از حسن شیروانی ـ خبرگزاری دولتی ایرنا

«اگر لازم باشد، تهران را به آتش میکشیم»، این جمله نه از زبان یک رهبر جنایتکار اسلامی، که از دهان وزیر جنگ بنیامین نتانیاهو، یسرائیل کاتز بیرون آمده است. و همزمان، در گوشهای از رسانههای فارسی زبان، سلطنتطلبان با اشتیاق کودنانهای به تحلیل «ساعات طلایی پس از بمباران» میپردازند، گویی از میان خاکستر خانهها، تاج و تخت پدری دوباره خواهد جوشید.
این، چکیده وضعیت ماست: مردم بین دو نیروی تروریست گیر افتادهاند. یکی، جمهوری اسلامی، نماینده فاشیسم اسلامی، شکنجه، زنستیزی، فقر و فلاکت و تبعیض و خرافه. دیگری، تروریسم دولتی اسرائیل با سابقه نسلکشی در غزه، آپارتاید نژادی، و حمایت نامحدود از غرب و ناتو. جنگ این دو، نه تقابل «خیر» و «شر»، که نزاع میان دو شکل از بربریت و توحش معاصر است. و در میان این جدال، تنها چیزی که میسوزد، آینده ماست.
نتانیاهو به صراحت اعلام میکند که جنگندههایش در آسمان تهران خواهند بود، و اینکه اقدامات قبلی در مقایسه با آنچه در راه است «قابل قیاس نخواهند بود». اینها نه تهدید صرف، بلکه نقشه عملیاتاند.
این پروژه، فقط رژیم اسلامی را هدف نمیگیرد، بلکه پتانسیل انقلابی جامعه ایران را نیز منهدم میکند. انقلاب، در سایه موشک شکل نمیگیرد. انقلاب، از رگبار سرب نمیجوشد. جنبشهای آزادیخواه تنها زمانی ممکن است که جامعه نفس بکشد. و جنگ، این نفس را قطع میکند.
دشمنی این دو نیروی ارتجاعی، واقعی است، اما تضادشان تضاد ما نیست. اینها نه یکدیگر را نابود، بلکه همدیگر را بازتولید میکنند. حمله اسرائیل به ایران، جمهوری اسلامی را به قربانی بدل میکند و بهانه سرکوب داخلی را به دستش میدهد. شعارهای «محو اسرائیل» هم ماشین جنگی نتانیاهو را تقویت میکند، او را در جامعه اسرائیل بسیج میسازد، و توجیه ادامه قتلعام در غزه و کرانه باختری میشود. دو فاشیسم در حال تقویت متقابلاند. و این یعنی، انقلاب اجتماعی در خطر است.
جنگ از بیرون، همواره ضد انقلاب از درون است. هر بمبی که بر سر این مردم فرود آید، نه فقط زندگیشان را، بلکه افق رهاییشان را میسوزاند. با هر حمله اسرائیل، سپاه جسورتر، ولی دانشجو خاموشتر میشود. با هر تهدید، فضای سیاسی خفهتر، و میدان برای انقلاب تنگ تر میشود. این همان استراتژی دوگانه تروریسم است: دو نیروی ارتجاعی با یکدیگر در جنگاند، اما در سرکوب انقلاب مردم، متحدند.
و در این میانه، سلطنتطلبان با نقاب رهایی، خواهان بازسازی نظمی هستند که چهار دهه پیش مردم از آن عبور کردهاند. آنان از «برخاستن» مردم سخن میگویند، اما مقصودشان برخاستنی نیست برای آزادی، برای سکولاریسم، برابری برابری انسانها، برای عدالت اجتماعی؛ بلکه برخاستنی است برای بازگشت نظم ارباب و رعیتی، با طعم مدرن و نقشه آمریکایی.
دو ارتجاع، یک جنایت
جنگ میان اسرائیل و جمهوری اسلامی تقابل دو دنیای متخاصم نیست؛ بلکه جدال دو نیروی ارتجاعی است که هر دو، در شکلهای گوناگون، ضد انسان، و ضد آزادیاند. یکی در هیئت آپارتاید مدرن و نژادپرستی مذهبی، دیگری در قالب فاشیسم اسلامی و جنایت سازمان یافته. یکی کودک میکشد به نام «امنیت»، دیگری شکنجه میکند به نام «اسلام».
جنگ از بیرون، همواره ضد انقلاب از درون است. هر بمبی که بر سر این مردم فرود آید، نه فقط زندگیشان را، بلکه افق رهایی شان را میسوزاند. با هر حمله اسرائیل، سپاه جسورتر، ولی دانشجو خاموش تر میشود(...) با صدای آژیر قرمز، فریاد نان، و آزادی و برابری خاموش میشود. با انفجار پالایشگاه و بیمارستان، امید به سازمان یابی کارگران به کابوس بدل میگردد. فضای نظامیشده، جغرافیای انقلاب را به منطقه پرواز ممنوع برای مردم بدل میکند.
این تقابل، جنگ خیر و شر نیست؛ بلکه جنگ سرمایه با سرمایه، ترور با ترور، ایدئولوژی مرگ با ماشین نظامی است. و در میانه این میدان، آنکه له میشود، نه سپاه پاسداران است و نه اتاق فکر تلآویو، بلکه همان مردم خستهاند؛ کارگران، معلمان، پرستاران، جوانان بیکار، کودکان دانشآموز. همان مردمی که چهار دهه زیر فشار جمهوری اسلامی خرد شدند، حال باید زیر آوار «آزاد سازی» اسرائیلی دفن شوند؟
آتش بر سر جامعه، بمباران علیه آزادیخواهی
هیچ فاجعهای به اندازه بمباران، جنبشهای اجتماعی و آزادیخواه را خفه نمیکند. مردم، وقتی که از آسمان مرگ می بارد، نه میتوانند بهسادگی اعتصاب میکنند، نه میتوانند بهسادگی خیابان را پس بگیرند، نه میتوانند بهسادگی علیه استبداد شورش کنند؛ بلکه بخش وسیعی به دنبال پناهگاه، قرص نان، دارو، و راهی برای نجات جان کودکانشان میگردند.
بمباران تهران، اصفهان، یا بوشهر نه تنها زیرساختهای فیزیکی را نابود میکند، بلکه استخوانهای جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی را نیز در هم میشکند. در سایه جنگ و وحشت، میدانهای اعتراض به میدانهای تخلیه اضطراری بدل میشوند، مجامع کارگری به سکوت میروند، تجمع ها تعطیل، و زنان شجاع خیابانها ناچار به خانهنشینی میشوند.
با صدای آژیر قرمز، فریاد نان، و آزادی و برابری خاموش میشود. با انفجار پالایشگاه و بیمارستان، امید به سازمان یابی کارگران به کابوس بدل میگردد. فضای نظامیشده، جغرافیای انقلاب را به منطقه پرواز ممنوع برای مردم بدل میکند.
فضای نظامی، اهرم تغییر را قیچی میکند
تجربه تاریخ معاصر نشان داده که فضای نظامی شده، بر خلاف توهمات اپوزیسیون راست، الزاما رژیمها را سرنگون نمیکند، بلکه راه هرگونه دگرگونی واقعی از پایین را نیز میبندد. وقتی کشوری در وضعیت اضطراری قرار میگیرد، با حاکمیت پدافند هوایی، قطع اینترنت، تعطیلی مدارس، و بسیج سراسری، دیگر مجال کمی برای نیروی سازمانیافته و آگاهگرایانه تودهای نمیماند.
آیا کسی تصور میکند در چنین فضایی، اعتصاب سراسری کارگران مترو، معلمان، یا پرستاران ممکن است؟ یا اصلا در میان حملات هوایی و صفهای پناهندگان، کسی قادر است برای سرنگونی سازمان یافته رژیم، شبکهای از شوراهای اعتراضی بسازد؟ خیر. بمباران، نه تنها ساختمانها را، که ریشههای انقلاب را نیز فرو میریزد.
با زبان بمب نمیشود آزادی آورد
طرفداران بمباران ادعا میکنند که پس از حمله، خلا قدرت شکل میگیرد و نیروهای مخالف میتوانند وارد عمل شوند. اما فراموش میکنند که در خلأ قدرت، همیشه بدترین نیروها، مسلحترین باندها، و تاریکترین جناحها زودتر وارد میدان میشوند. چنانکه در لیبی، سوریه، و عراق دیدیم، در فضای پسا بمباران، جای انقلاب را مافیای اسلحه، فرقهگرایی، و جنگ داخلی گرفت. یک سناریوی سیاه.
در ایران، بمباران تهران نه تنها به آزادی منجر نخواهد شد، بلکه به سرکوب دو چندان، تجزیه شیرازه جامعه، جولانگری فالانژیستهای آریایی، دستجات کور اسلامیستی، و بستری برای حضور مستقیم آمریکا و متحدینش بدل میگردد. مردم ایران به دنبال آیندهاند، نه بازتولید کابوس عراق و غزه.
سلطنتطلبان و فانتزی «رهایی از آسمان»
اما سلطنتطلبان چرا چنین مشتاق آتش گشودن بر کشورند؟ زیرا عمیقاً ضد انقلابیاند. آنها هر شکلی از پتانسیل انقلاب اجتماعی را تهدیدی علیه نظم مطلوب خود میدانند. آنان با کارگر سازمانیافته، زن رها شده، جوان آزادیخواه و آتئیست، و مردم در خیابانها هراس دارند؛ چون اینان همانها هستند که میخواهند نه فقط آخوند، اسلام، سپاه و اوباش بسیج، بلکه شاه، ارتش، و فقر و فلاکت و نابرابر ی ذاتی سرمایه را نیز به زیر بکشند.
سلطنتطلبان امروز، که روزی تظاهر به «نا فرمانی مدنی» میکردند، اکنون در کنار نتانیاهو ایستادهاند، نه از سر حماقت، بلکه از سر محاسبه. آنها میدانند در فضای بمباران و وحشت، احتمال انقلاب اجتماعی کم میشود و شانس بازگشت ارتجاع سابق قدرت افزایش مییابد.
چشمانداز: ایران، غزهای دیگر؟
بگذارید رک و پوست کنده بپرسیم: بمباران تأسیسات هستهای چه نتیجهای دارد؟ توقف غنیسازی؟ سقوط رژیم؟ یا آغاز فصلی تازه از نظامیگری، تجزیه شیرازه جامعه، و خشونت بی پایان؟ آیا کسی واقعاً باور دارد که پس از حمله اسرائیل، رژیم اسلامی در مقابل مردم دست بالا را نمیگیرند؟ که سرکوب داخلی چند برابر نمیگردد؟
حمله نظامی اسرائیل نه تنها جمهوری اسلامی را سرنگون نمیکند، بلکه آن را در قامت «قربانی» بازسازی میکند. مردم ایران را در جایگاه «خائن» و «جاسوس» قرار میدهد. نهادهای مدنی و نیروهای آزادیخواه را خاموش، و میدان را برای سپاه و بسیج خالی میگذارد. این نه تنها سیاستی اشتباه، بلکه جنایتی محض است.
پایان این راه، خاکستر است؛ نه رهایی
آیندهای که از بمب آغاز شود، با جنازه تمام میشود. آنچه باید نابود شود، جمهوری اسلامی است، نه با تهاجم نظامی دولت نسلکش اسرائیل با کمک متحدیناش، بلکه با خیزش داخلی. آنچه باید ساخته شود، جامعهای آزاد، سکولار، برابر و انسانی است ـ نه در سایه جتهای اف-۳۵، بلکه در سایه سازمان یابی اعتراضات کارگری و تودهای، اعتصابات سراسری، و سازمانیابی.
این جنگ، جنگ ما نیست. این بمب، بمب ما نیست. این آزادی، آزادی ما نیست. ما در صف سوم میمانیم: ما با مردمایم؛ با آن پرستاری که در اعتصاب سراسری شرکت میکند، با آن معلمی که اعتراض را سازمان میدهد، با آن بازنشستهای هر هفته به میدان میآید، با آن راننده کامیونی که ماشینها را خاموش میکند، با آن کارگری که خط تولید را میخواباند، با زن و مردی که در خیابان فریاد «زندگی» میزنند، نه «بمباران». ما با شورش اجتماعی از پایینایم، نه حمله دولت اسرائیل از بالا.
این جنگ، اگر گسترده شود، پیش از آنکه «رهبران» را به زیر بکشد، خیابان را خواهد کشت. هیچ زنی دیگر به میدان ژینا نخواهد رفت؛ چون خیابان، میدان جنگ خواهد شد. هیچ کارگری اعتصاب نخواهد کرد؛ چون کارخانه تعطیل، و برق قطع خواهد بود. هیچ مجمع عمومی و شورایی شکل نخواهد گرفت؛ چون در شرایط جنگی، گردهمایی ممنوع خواهد شد. فریاد آزادی، در پناهگاه خاموش میشود. رویای انقلاب، زیر آوار دفن خواهد شد.
نه به جنگ دو ارتجاع؛ آری به انقلاب مردم
ما در دورانی ایستادهایم که تاریخ به دو مسیر تقسیم میشود: مسیر بمباران، و مسیر انقلاب. یک سو آسمانی است پر از پهپاد، اف-۳۵، موشکهای بالستیک و تصاویر ماهوارهای، و سوی دیگر خیابانهایی است که با شعار آزادی و برابری و مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر حکومت اسلامی و اعتصاب معلمان و پرستاران میلرزند.
ما از دل مبارزات زنده مردم ایران برآمدهایم. ما انقلاب را در شعار نمیخواهیم، در عمل میسازیم. ما نه منتظر حمله هواییایم، نه نجات دهندهای از بیرون. ما به نجات از بالا باور نداریم؛ به انقلاب از پایین ایمان داریم. ما باور داریم که آزادی را باید در خیابان به دست آورد، نه در پناهگاه. عدالت را باید در شورا ساخت، نه در کاخ ریاست جمهوری آمریکا.
ما در صف سوم ایستادهایم؛ نه با جمهوری اسلامی، نه با ارتش اسرائیل. ما در صف مردمایم: همانها که در کف خیابانهای سنندج و تهران فریاد زدند «مرگ بر دیکتاتور»، همانهایی که در خوزستان برای آب جنگیدند، همان پرستاری که شبانه در گورستان یواشکی دخترش را دفن کرد، همان کودکی که فردا ممکن است زیر آوار یک «هدف نظامی» جان دهد.
تنها راه رهایی ایران، انقلاب از پایین است؛ انقلاب کارگری، انسانی، آگاهانه. نه نجات از آسمان، نه حامیان سلطنتی، نه ژنرالهای تلآویو. راه آزادی از اعتصاب معلمان میگذرد، از اعتصاب کارگری و قیام کارگری، نه از بمباران بوشهر. راه آینده از دل خیابانهای اعتراضی میگذرد، نه از تانکهای ارتش اسرائیل.
نظرها
نظری وجود ندارد.