«تنگنای تهران»؛ جمهوری اسلامی در برابر جنگی که ساختارش را هدف گرفته است
علی رسولی- هر ساختار سیاسی مادامی که عناصر استقرارش کار میکند، توان اقدام دارد. ولی در میانه جنگ ابتکارات غیرمتعارف برای ساختن موازنه جدید میتوانند با محاسبه اشتباه به شکل عنصر انتحاری و علیه اقدامکننده عمل کنند.

منبع: شاتراستاک
با آغاز حملات گسترده اسرائیل به تاسیسات و ساختار فرماندهی نظامی ایران، روندی در خاورمیانه کلید خورده است که بهوضوح از سناریوهای پیشبینیشده در محاسبات امنیتی جمهوری اسلامی فراتر رفته است. شوک اولیهای که ساختار تصمیمگیری ایران را در نخستین ساعات درگیر کرد، نهتنها حاصل حملات به مراکز هستهای بود، بلکه ناشی از آغاز جنگ با ترور هدفمند زنجیره فرماندهی نظامی جمهوری اسلامی بود؛ رخدادی که بهمثابه یک غافلگیری راهبردی، بر تمام ارکان امنیتی و سیاسی حاکمیت ایران سایه افکند.
جمهوری اسلامی غافلگیر شد
آنچه جمهوری اسلامی انتظار داشت، یک حمله موضعی به برخی مراکز هستهای و شاید زیرساختهای پدافندی بود. اما شروع حمله با هدفگیری لایههای بالای زنجیره فرماندهی نظامی—از فرماندهان ارشد سپاه گرفته تا اتاقهای عملیات—نشان داد که اسرائیل اینبار نه با هدف هشدار، بلکه با نیت تخریب ساختارهای تصمیمگیری وارد شده است. این مسئله باعث بروز اغتشاش در تصمیمسازی و انسداد در انتقال فرمان در روزهای نخست شد، بهگونهای که حتی واکنشهای اولیه ایران نیز بیشتر تدافعی، پراکنده و فاقد انسجام لازم بود.
در حال حاضر، جمهوری اسلامی تلاش دارد با ارزیابی مجدد وضعیت و اتکا به ذخایر موشکی باقیمانده، نوعی بازدارندگی تدریجی ایجاد کند. اما ابزارهای در اختیارش محدود است، و رهبران آن—خصوصاً شخص رهبر جمهوری اسلامی—به هیچوجه گزینه «تسلیم مطلق» را در سطح گفتمان رسمی و ساختاری نمیپذیرند.
فروپاشی تدریجی دکترین امنیتی جمهوری اسلامی
دکترین امنیتی جمهوری اسلامی برای دههها بر سه ستون اصلی استوار بوده است: برنامه هستهای، توان موشکی، و شبکه نیابتی در منطقه. اما امروز هر سه این داراییها در موقعیتی متزلزل و رو به افول قرار دارند:
شبکه نیابتی، که در لبنان، سوریه، عراق و یمن فعالیت میکرد، در ماههای اخیر تحت فشار شدید اسرائیل، آمریکا و کشورهای عربی قرار گرفته و بخشهایی از آن تضعیف یا بیاثر شدهاند. بازسازی آن نیازمند زمان، منابع مالی و فضایی برای مانور است که اکنون در دسترس جمهوری اسلامی نیست.
برنامه هستهای تحت شدیدترین موج بمبارانها قرار دارد و زیرساختهای کلیدی آن آسیب دیدهاند. حتی اگر بخشهایی از دانش فنی یا مواد باقی مانده باشند، زنجیره تولید و ذخیرهسازی آن عملاً مختل شده است.
توان موشکی که اکنون تنها ابزار فشار جمهوری اسلامی است، بیش از هر زمان دیگری وابسته به ذخایر آماده و انبارشده است. گزارشها حاکی از آن است که زنجیره تولید و تأمین قطعات موشکی نیز دچار آسیب جدی شده و در نتیجه، این توان نیز از سطح دارایی راهبردی به یک ابزار تاکتیکی تنزل یافته است. بازگشت برنامه موشکی به سطح دارایی راهبردی زمانی محقق میشود که جمهوری اسلامی بتواند نشان دهد که به رغم ضربههایی که خورده و زیر آتش اسرائیل میتواند خط تولید موشکهایش را از زنجیره تامین تا محصول نهایی، سرپا نگه دارد.
در شرایط کنونی، جمهوری اسلامی برای دستیابی به یک دستاورد راهبردی—چه در میدان نبرد و چه در میز مذاکره—به ابزارهایی نیاز دارد ولی سه عامل حیاتی آن یعنی پول، نیروی انسانی و آسایش از او سلب شدهاند. این امر سبب شده که بحران نهتنها در سطح موقعیت و نقشها در محیط بیرونی، بلکه در داخل ایران با نشانههای جدی فرسایش ساختاری، روانی و اقتصادی همراه شود.
چین و روسیه؛ ایران از که دلگرمی بگیرد؟
در سطح متحدان خارجی، جمهوری اسلامی نتوانسته است از پشتیبانی مستقیم روسیه و چین برخوردار شود. به رغم قرارداد مشارکت راهبردی ۲۵ ساله با چین، همچنان معماری امنیت برونمرزی پکن مانع از اقدام مستقیم آنها میشود.
تهران در چند سال گذشته امیدوار بود با انعقاد یک پیمان راهبردی با پکن بتواند خود را به موقعیت «دنباله امنیتی چین در خاورمیانه» ارتقا دهد. به رغم سخنان زیبای تهران و پکن در مورد آینده رویایی پیش روی، ایران آنچنان که آرزو میکرد در زیر چتر حفاظت امنیتی چین قرار نگرفت. حتی برنامه «حفاظت اقتصادی» از تهران هم کلید نخورد. به این معنا که پکن تن به سرمایهگذاری مستقیم بزرگ و انتقال پیچومهرههای فناوری به تهران برای ساختن یک حفاظ اقتصادی در برابر تحریمها نشد.
در شرایط کنونی ممکن است چین برای انتقال کالاهای اساسی یا تسویه بدهیهای نفتیاش تسهیلاتی قائل شود ولی اینکه به صورت نظامی یا در سطح نزاع دیپلماتیک تحرک بزرگی به نفع ایران از خود نشان دهد بعید است.
در میان قدرتهای بزرگ، چین تنها کشوری است که از سیاست «عدم اتحاد» پیروی میکند. این درسی است که چین از تجربه ناموفق و پرهزینه اتحاد شوروی در همپیمانی با کشورهای اروپای شرقی آموخته است. گرچه هماکنون در محافل دانشگاهی چین زمزمههایی برای تغییر این سیاست و تشکیل قطب همپیمان برای تغییر نظم جهانی به گوش میرسد ولی این نظریهپردازی تنها در سطح علمی باقی مانده و هیچ مابهازای خارجی در دیپلماسی جهانی چین ندارد.
به جز چین و روسیه، در میان کشورهای منطقه هم جمهوری اسلامی در حملات اسرائیل تنها مانده است. امارات متحده عربی، ترکیه، پاکستان، افغانستان، عربستان سعودی و عراق همه حمله اسرائیل را محکوم کردهاند ولی در بیانیههای محکومیتشان بیشتر بر زوایای نگرانی از بیثبات شدن بیشتر منطقه دیده میشود تا احساس خطر موجودیتی و در نهایت همراهی با جمهوری اسلامی برای دفع حمله.
برای اروپا که در رینگ دوم این بحران است، موضوع سیل پناهندگان جدید دغدغه بزرگی است ولی تا زمانی که جنگ به صورت هوایی و نقطه به نقطه در جریان باشد و خبری از عملیات نظامی زمینی یا فعال شدن گروههای شبهنظامی نباشد هنوز آژیر قرمز برای آنها به صدا در نیامده است. به نظر میرسد فعلا در تحلیل طرفهای اروپایی، دوام این جنگ و سطح تخریب نمیتواند آنقدر زیاد باشد که چنین خطری را ایجاد کند. البته همه طرفها میدانند که جنگ از قواعد برنامهریزیشده در اتاقهای عملیاتی نظامیان پیروی نمیکند و هر لحظه میتواند یک بحران نامنتظر ایجاد کند.
ورود بازیگران خارجی به این جنگ زمانی رخ خواهد داد که آنها احساس کنند تهدیدی بزرگ از جانب یکی از طرفها یا در نتیجه مغلوب شدن یا پیروز شدن یک طرف متوجه آنها خواهد شد.
این جنگ فعلا سه بازیگر اصلی دارد: اسرائیل، آمریکا و ایران. طرفهای دیگر سطح مداخله خود را جانبی تعریف کردهاند و فعلا نشانهای از تغییر این وضعیت دیده نمیشود.
مسیر جنگ: گزینههای روی میز ایران، آمریکا و اسرائیل
پیشبینی آینده جنگ همواره دشوار است، اما با در نظر گرفتن روند فعلی، میتوان گفت که خواست اسرائیل آن است که آسمان ایران دیگر به جمهوری اسلامی بازگردانده نشود. در فقدان پدافند هوایی موثر و نیروی هوایی با جنگندههای نسل پنجم، آزادی عملیات برای اسرائیل و متحدانش حفظ خواهد شد تا اهداف تعریفشده، چه در شکل حداقلی و چه حداکثری، محقق شوند:
- هدف حداقلی: نابودی توانمندیهای هستهای، موشکی و نیابتی رژیم.
- هدف حداکثری: تحقق همه اهداف فوق بهعلاوه تغییر رژیم سیاسی در ایران.
در هر دو سناریو، برای اسرائیل و آمریکا آنچه مانع اصلی است، ساختار تصمیمگیری عالی در جمهوری اسلامی است که بر دو پایه اصلی استوار است: علی خامنهای به عنوان مغز تصمیمگیری، و سپاه پاسداران به عنوان شبکه عصبی اجرای فرمانها تا پایینترین سطوح کشوری.
برای دستیابی به حتی هدف حداقلی نیز، آمریکا و اسرائیل باید بتوانند این مغز و شبکه عصبی را از کار بیندازند یا فلج کنند. این بدان معناست که باید یک شبکه تصمیمگیرنده موازی با قابلیت کنترل، مدیریت و انتقال قدرت ساخته شود. بدون این شبکه موازی، نه تنها امکان فروپاشی پایدار جمهوری اسلامی وجود ندارد، بلکه احتمال هرجومرج گسترده و خلأ قدرت نیز بالاست.
در سطح ایدئولوژیک، اقتصادی و سیاسی، ساختار رهبری و سپاه چنان درهمتنیده با سه عنصر راهبردی (نیابتی، هستهای و موشکی) هستند که حتی پذیرش عقبنشینیهای محدود، باعث فروپاشی انسجام این ساختار خواهد شد. خامنهای بهخوبی این را میداند.
در حال حاضر، تنها مسیر باقیمانده برای آمریکا و اسرائیل، حذف یا بیاثر کردن علی خامنهای و تضعیف شبکه سپاه است. موفقیت در این مسیر، مستلزم ساختاردهی یک شبکه بوروکراتیک یا نظامی موازی است که بتواند دوران گذار را—ولو بهصورت موقت—مدیریت کند.
این شبکه میتواند از درون ساختار موجود، یا از نیروهای اپوزیسیون خارجنشین، یا ترکیبی از هر دو باشد. برای آمریکا اولویت با کارکرد است، نه شکل. چه این گذار به دست یک شورای انتقالی نظامی-مدنی اداره شود، چه با بازگشت چهرههایی از تبعید، هدف نهایی بازآرایی نظام سیاسی ایران در راستای منافع غرب است. البته، این در صورتی است که مغز و شبکه کنونی بهطور کامل از مدار خارج شوند.
اینکه آیا اسرائیل و آمریکا موفق خواهند شد چنین سطوحی از موفقیت در نقشهشان را به دست آورند به توانایی جمهوری اسلامی برای ایجاد عناصر توازنبخش جدید ارتباط دارد. به همین دلیل تحلیلگران نزدیک به جمهوری اسلامی از استفاده سریع و فوری از ابزار نفت، بستن تنگه هرمز و یا تولید سلاح هستهای سخن میگویند. اینکه این نقشه تحلیلی قابل تحقق باشد و در صورت تحققشان جمهوری اسلامی توان تداوم و حفظ آن را داشته باشد، تفاوت میان عملیات انتحاری با عملیات استراتژیک را روشن میکند. هر ساختار سیاسی مادامی که عناصر استقرارش کار میکند، توان اقدام دارد. ولی در میانه جنگ ابتکارات غیرمتعارف برای ساختن موازنه جدید میتوانند با محاسبه اشتباه به شکل عنصر انتحاری و علیه اقدامکننده عمل کنند.
جمهوری اسلامی در برابر یک تغییر کیفی در موازنه قدرت منطقهای قرار گرفته است. دکترین امنیتیاش از هم پاشیده و ابزارهای واکنشاش تحلیل رفتهاند. مسیر و اولویت برای جمهوری اسلامی روشن است: بازگرداندن موازنه با عناصر جدید یا احیای عناصر قبلی. در سمت دیگر، اسرائیل و آمریکا اینبار با راهبردی مشخص، شبکه تصمیمسازی جمهوری اسلامی را هدف گرفتهاند. اگر ساختار جمهوری اسلامی توان ساختن یک دارایی راهبردی جدید نداشته باشد، آینده ایران ممکن است نه از مسیر یک جنگ کلاسیک، بلکه از طریق فروپاشی ساختاری از بالا و بازسازی تدریجی قدرت از سطوح میانی رقم بخورد. مسیری که در آن هر لحظهاش با ابهام، اما با هدفی روشن پیش میرود: حذف ساختار حاکم و بازتعریف نظم منطقهای.
نظرها
نظری وجود ندارد.