جنگ ۱۲ روزه: شکست یا پیروزی؟
حسین نوشآذر - ۱۲ روز درگیری مستقیم ایران و اسرائیل به یک آتشبس موقت انجامید، اما نه تنها تنشها پایان نیافته، که توازن قدرت در خاورمیانه را دگرگون کرده است. بازندگان بزرگ چه کسانیاند و آیا در ایران سوگ مشترک میتواند به وحدت ملی بینجامد، یا تنها آتشی زیر خاکستر است؟

پس از ۱۲ روز درگیری مستقیم، ایران و اسرائیل با میانجیگری آمریکا به آتشبس موقت رسیدند، اما تنشها همچنان بالا است. اسرائیل با حملات هوایی گسترده به تأسیسات هستهای و نظامی ایران، از جمله سایتهای فردو و نطنز، ضربههای جدی به برنامه هستهای ایران وارد کرد و چندین فرمانده ارشد سپاه و دانشمند هستهای را ترور کرد. در مقابل، ایران با شلیک موشکهای بالستیک به تلآویو و حیفا، خسارات قابل توجهی به زیرساختهای اسرائیل وارد آورد و توان بازدارندگی خود را به نمایش گذاشت. با این حال، برتری هوایی اسرائیل و ناتوانی پدافند ایران در مقابله با جنگندههای پیشرفتهی F-35، نشاندهنده ضعف راهبردی ایران در این جنگ بود. از نظر سیاسی، اختلاف نظر در حاکمیت بین موافقان و مخالفان مذاکره با آمریکا ادامه دارد، در حالی که اسرائیل با حمایت بینالمللی به فشار خود بر برنامه هستهای ایران ادامه میدهد.
ایران در نخستین روز جنگ و در گام نخست بزرگترین شکست اطلاعاتی خود در همه سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی را تجربه کرد. به یک معنا میتوان گفت دستکم به مدت ۱۲ ساعت جان و مال فرماندهان نظامی سپاه پاسداران در اختیار مأموران موساد بود و با این حال شبکههای اطلاعاتی ایران در منطقه همچنان فعال هستند و همکاری با «محور مقاومت» ادامه دارد. هرچند آسیبهای وارده جدی است، اما ساختار اطلاعاتی-امنیتی ایران هنوز قابلیت عملیاتی خود را حفظ کرده و این جنگ بیشتر به یک بنبست استراتژیک شباهت دارد تا یک شکست قطعی.
بزرگترین بازندگان جنگ
این جنگ نه تنها توازن قدرت در خاورمیانه را تغییر داد، بلکه محور مقاومت ایران را نیز با چالش مواجه کرد. از یک سو، ایران با نمایش توان موشکی خود در جهان عرب محبوبیت یافت، به ویژه پس از حملات موفق به اسرائیل که تصاویری مشابه جنگ ۲۰۰۶ لبنان ایجاد کرد. از سوی دیگر، هزینههای سنگین انسانی و زیرساختی (۶۲۷ کشته و ۴۸۷۰ مجروح در ایران اعلام شده تا ۴ تیر) و تضعیف برنامه هستهای، موقعیت ایران را در معادلات منطقهای آسیبپذیر کرده است. در بلندمدت، اسرائیل احتمالاً به حملات هدفمند علیه ایران ادامه خواهد داد، در حالی که ایران ممکن است به تقویت همکاری با روسیه و چین روی آورد. با این حال، خطر تشدید درگیریها و تبدیل آن به جنگی تمامعیار همچنان وجود دارد، به ویژه اگر آتشبس شکننده فعلی نقض شود.
بزرگترین بازندگان این جنگ دو طرف یک درگیری پنهان بودند: پهلوی که با اسرائیل «بیعت» کرده بود و رهبری جمهوری اسلامی که از دیده پنهان شد. آسمان ایران اکنون تماماً در اختیار «دشمن» است. تا این وضع تغییر نکند، عمود خیمه نظام قامت راست نمیکند. ماهیت رضا پهلوی هم برای ملت ایران آشکار شده است.
سوگ به عنوان عامل وحدت
سوگواری نه تنها یک کنش فردی، بلکه فرآیندی سیاسی است که میتواند عاملی برای همبستگی اجتماعی باشد. در ایران، پس از حملات اخیر اسرائیل، سوگواری برای زندگیهای از دست رفته، آرمانها و آرزوهای فروپاشیده و سرمایههای غارت شده به عاملی برای وحدت ملی تبدیل شده است. سوگ مشترک، مرزهای «ما» و «آنها» را بازتعریف میکند و در اینجا، ایران با تبدیل سوگ به گفتمان مقاومت، میتواند برای مدت کوتاهی اختلافات داخلی را موقتاً به حاشیه براند و یک «ما»ی جمعی در مقابل دشمن خارجی بسازد.
این وحدت اما شکننده است. سوگواری میتواند هم شامل شود و هم طرد کند. حاکمیت در نخستین روزهای بعد از آتشبس به جای نگهداری این سرمایه چون یک نگین، مبنا را نه بر شمول که بر طرد گذاشته و به جای وحدتسازی، اولویت را به کنترل داخلی قرار داده است. گشتهای گسترده خیابانی، تفتیش جوانان و نوجوانان، ایجاد رعب و وحشت توسط نیروهای بسیج و نیروی انتظامی برای شهروندان به بهانه مقابله با جاسوسان همراه با اعزام دستههای نوحهخوانی با طبل و سنج اعصاب مردم را بعد از دو هفته ترس و لرز و بمبارانهای سنگین نشانه رفته است.
حکومت نمیتواند از دور باطل رفتارهای آسیبزننده خود خارج شود.
در این میان مهمترین وظیفه نیروهای مترقی در مواجهه با سوگ جمعی ناشی از جنگ، تبدیل آن به کنشی سیاسی-انتقادی است که وحدت موقت را حفظ کرده و به بازخوانی نقادانه علل و پیامدهای جنگ سوق دهد. سوگ زمانی مترقی است که به جای تقویت ملیگرایی یا نظامیگری، فضایی برای پرسشگری، یادآوری هزینههای انسانی جنگ، و افشای سازوکارهای قدرت ایجاد کند. نیروهای مترقی باید روایت سوگ را از انحصار دولت خارج کرده و صدای قربانیان بینام مانند غیرنظامیان، معترضان ساکت، و گروههای حاشیهای را برجسته سازند. همچنین، باید پرسش از توزیع نابرابر هزینههای جنگ را مطرح کنند: چرا برخی سوگواری میکنند و برخی به حاشیه رانده میشوند؟ چرا مرگِ «سرباز دشمن» سوگ تلقی نمیشود؟ سوگ باید به عاملی برای صلحطلبی رادیکال تبدیل شود، نه ابزاری برای توجیه خشونت. این مستلزم مقاومت در برابر روایتهای دولتی است که سوگ را به انتقام پیوند میزنند. در نهایت، وظیفهی مترقیها جلوگیری از مصادره سوگ توسط نهادهای قدرت است تا به جای هیزمی بر آتش ملیگرایی، به پرسشی بنیادین علیه منطق جنگ تبدیل شود.
نظرها
نظری وجود ندارد.