«آیا آذربایجانیهای ایران میتوانند جدا شوند؟»
ترجمه: یونس لیثی دریلو
یونس لیثی دریلو - مطلب پیش رو متن گفتار پرفسور جیمز کِر-لیندسی در ویدئویی با همین عنوان در کانال یوتیوب اوست. این ویدیو که جمعه ۲۷ ژوئن ۲۰۲۵ / ۶ تیر ۱۴۰۴ بارگذاری شده تنها در هفته اول پس از انتشار بیش از ۱۳۱ هزار بار دیده شده است. پرفسور جیمز کِر-لیندسی دارای دکترا و تخصص در زمینه تحلیل درگیریهای بینالمللی (International Conflict Analysis) است و تاکنون بیش از دوازده کتاب در زمینه درگیریهای اتنیکی و سرزمینی منتشر کرده است. او نگاهی آگاهانه به روابط بینالملل، درگیریها، امنیت و مسئله حاکمیت دولتها میاندازد. تحلیل او در اینجا بعد از رویدادهای جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران حائز اهمیت است.

پیشگفتار

آیا آذربایجانیهای ایران ممکن است تلاش کنند تا از کشور جدا شوند؟ در حالی که ایران از پیامدهای جنگ اخیر خود با اسرائیل و ایالات متحده آمریکا ضربه خورده است، پرسشهایی درباره انسجام داخلی این کشور در حال افزایش است.
آیا ممکن است گسلهای اتنیکی ـ بهویژه در مناطق شمال غربی ایران که اکثریت آنها را آذربایجانیها تشکیل میدهند ـ شروع به شکاف بردارند؟ با وجود دهها میلیون آذربایجانی ایرانی که در نزدیکی مرز با جمهوری آذربایجان زندگی میکنند و با توجه به پیوندهای فرهنگی و زبانی عمیق آنها، آیا خطر حرکتهای جداییطلبانه برای کسب استقلال یا حتی اتحاد با باکو وجود دارد؟
اینجا ابعاد تاریخی، جمعیتی و ژئوپلیتیکی مسئله آذربایجانیها در ایران بررسی میشود. در این گفتار، تاریخ پیچیده جمعیت آذربایجانیها ایران، نقش آنها در شکلگیری دولت ایران و نگرانی دیرینه تهران نسبت به جدایی آنها بررسی میشود. اگرچه بیشتر آذربایجانیهای ایرانی بهطور سنتی خود را بخشی جداییناپذیر از کشور میدانند، اما تنشهای اخیر — از جمله وخامت روابط ایران و جمهوری آذربایجان و نفوذ اسرائیل — نگرانیهایی را در مورد ناآرامیهای احتمالی ایجاد کرده است. آیا بیثباتی کنونی ایران میتواند احساسات ملیگرایانه سرکوبشده را دوباره زنده کند؟
و اگر چنین شود، چه نقشی ممکن است قدرتهای خارجی در تشویق به جداییطلبی ایفا کنند؟ با ما همراه باشید تا بررسی کنیم آیا مناطق آذربایجانینشین ایران میتوانند به نقطه آتشفشان بعدی در خاورمیانه تبدیل شوند و اینکه آیا احتمال دارد تهران با یک چالش داخلی جدی از سوی این جمعیت استراتژیک روبرو شود یا خیر.
مقدمه
آیا اکنون که حملات اسرائیل و ایالات متحده پایان یافته، منطقه آذربایجانینشین ایران میتواند جدا شود؟ توجهها اکنون به آینده رژیم ایران معطوف شده است. اما همراه با این موضوع، پرسش مهم دیگری نیز مطرح است: آیا ممکن است کشور بهتدریج در امتداد خطوط گسل اتنیکی دچار فروپاشی شود؟
یکی از بزرگترین گروههای قومی، جامعه آذربایجانی ایران است که جمعیت آن به دهها میلیون نفر میرسد. آیا ممکن است آنها از درگیری اخیر بهرهبرداری کرده و تلاش کنند تا از ایران جدا شده و یا استقلال خود را دنبال کنند؟ یا حتی تلاش کنند با کشور همسایه، جمهوری آذربایجان، متحد شوند؟
در اینجا بهصورت غیررسمی نگاهی داریم به روابط بینالملل، درگیریها و مسائل امنیتی.
درگیری و جداییطلبی: آذربایجانیها در ایران
در طول تاریخ، جنگها اغلب راه را برای قیامهای جداییطلبانه باز کردهاند. زمانیکه کشورها از تهدیدهای خارجی تضعیف میشوند، چالشهای داخلی میتوانند بهسرعت شتاب گیرند؛ چرا که گروههای اتنیکی و مذهبی از بیثباتی پس از جنگ برای فشار آوردن جهت دستیابی به خودمختاری بیشتر یا حتی استقلال استفاده میکنند.
تمام این مسائل در ارتباط با جنگ اخیر علیه ایران بار دیگر مطرح شدهاند. با روبرو شدن کشور با پیامدهای درگیری نظامی با اسرائیل و ایالات متحده، این پرسش بهوجود آمده است که آیا ممکن است این آغاز بیثباتی داخلی باشد؟
اما فراتر از گمانهزنیها درباره تغییر رژیم، برخی میپرسند که آیا بیثباتی کنونی میتواند به جداییطلبی اتنیکی نیز منجر شود یا نه؟ بهویژه توجهها به جمعیت بزرگ و راهبردی آذربایجانیها جلب شده است. اما واقعاً چقدر احتمال دارد که این گروه بخواهد از ایران جدا شود؟
جمعیت آذربایجانیها در ایران
برای درک کامل موضوع، باید از جمعیتشناسی آغاز کنیم.
با جمعیتی در حدود ۹۰ میلیون نفر، جمهوری اسلامی ایران کشوری بهطرز شگفتانگیزی متنوع است. در کنار فارسزبانها که بزرگترین گروه قومی کشور را تشکیل میدهند، ایران میزبان گروههای دیگری از جمله کردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و اقوام دیگر نیز هست.
با این حال، مهمترین اقلیت اتنیکی کشور، آذربایجانیها هستند. آنها عمدتاً شیعهمذهباند، همانند بیشتر جمعیت فارسزبان ایران، اما به زبان تُرکی سخن میگویند. در حالیکه برآوردها متفاوت است، باور بر این است که بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون آذربایجانی در ایران زندگی میکنند ([۱۷٪ تا ۲۲٪]).[۱]
این نه تنها آنها را به بزرگترین اقلیت قومی در ایران تبدیل میکند، بلکه به این معناست که شمار آذربایجانیهای ساکن ایران بیشتر از جمعیت کل جمهوری آذربایجان است که در حدود ۱۰ میلیون نفر برآورد میشود.
تقسیم آذربایجان بین روسیه و ایران
اگرچه ایران، که پیشتر با نام «پارس» شناخته میشد، تاریخی غنی و کهن دارد، اما داستان ما از اوایل قرن نوزدهم آغاز میشود. زمانیکه امپراتوری روسیه بهدنبال سلسلهای از جنگها با امپراتوری ایران، به قفقاز جنوبی گسترش یافت، بخشهای بزرگی از این منطقه طبق عهدنامههای گلستان و ترکمانچای به روسیه واگذار شد. در نتیجه، مردم آذربایجانی میان دو امپراتوری تقسیم شدند.
یک قرن پس از آن، در پایان جنگ جهانی اول، دو رویداد مهم رقم خورد. نخست، تأسیس نوعی «وطن اتنیکی» مؤثر برای آذربایجانیها بود، زمانیکه در سال ۱۹۲۰، اتحاد جماهیر شوروی جمهوری سوسیالیستی آذربایجان را بهطور رسمی بنیان نهاد.
دوم، و بسیار حیاتیتر، اینکه دولت جدید شوروی که میکوشید از گذشته امپریالیستی روسیه فاصله بگیرد، پیمان صلحی با ایران امضا کرد که طبق آن، شوروی از تمام ادعاهای ارضی علیه ایران، از جمله مناطق آذربایجانینشین، صرفنظر کرد.
با وجود این پیمان، روابط بین مسکو و تهران در دوران میان دو جنگ [جهانی اول و دوم] بسیار متشنج باقی ماند، چرا که ایران — که در سال ۱۹۳۵ به این نام تغییر یافت — سعی داشت روابطش را میان شوروی، بریتانیا، و آلمان نازی متوازن نگه دارد. این موضوع پیامدهای عمیقی داشت، بهویژه زمانیکه جنگ جهانی دوم آغاز شد.
برای تأمین امنیت مسیرهای تأمین حیاتی به سمت شوروی، نیروهای بریتانیا و شوروی در سال ۱۹۴۱ ایران را اشغال کردند، [رضا] شاه را برکنار کرده و پسر او [محمدرضا] را جایگزین نمودند. در همین حال، نگرانیها مبنی بر اینکه شوروی قصد دارد شمال ایران را تصرف و ضمیمه خاک خود کند، افزایش یافت.
این گمانهزنیها زمانی تقویت شد که شوروی در پایان جنگ از عقبنشینی خودداری کرد و یک رژیم دستنشانده بهنام «حکومت ملی آذربایجان» ایجاد کرد.
با این حال، پس از آنکه این مسئله به یکی از نخستین بحرانهای جنگ سرد نوظهور بدل شد، استالین موافقت کرد که نیروهای شوروی را از ایران خارج کند.
اما اگرچه حکومت ملی [آذربایجان] بهسرعت سرنگون شد و حاکمیت ایران در منطقه احیا گردید، وفاداری مردم آذربایجان به دولت مرکزی زیر سؤال رفت. از این رو، تهران بهتدریج تلاش کرد تا کنترل سیاسی و فرهنگیاش را بر منطقه تحمیل کند.
برای ۳۰ سال بعد، مردم آذربایجان – مانند سایر بخشهای کشور – تحت کنترل سختگیرانه رژیم پهلوی باقی ماندند، رژیمی که با هرگونه احساسات قومگرایانه آذربایجانی بهشدت برخورد میکرد.
وضعیت آذربایجانیها پس از انقلاب ایران
با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ و سرنگونی نظام سلطنتی و روی کار آمدن حکومتی دینی، تغییری اساسی در وضعیت اقلیتهای قومی ایران به وجود نیامد.
گرچه رژیم جدید دینی وعده برابری و وحدت اسلامی را داده بود، در عمل نسبت به هرگونه حرکت هویتی قومی با بیاعتمادی شدید برخورد میکرد.
در حالیکه سالهای نخست انقلاب شاهد چندین قیام قومی از سوی کردها، عربها و بلوچها بود – که بسیاری از آنها با خشونت سرکوب شدند – هیچگاه شورش بزرگی از سوی آذربایجانیها صورت نگرفت.[۲]
مخالفتهایی که وجود داشت، معمولاً به اعتراضات پراکنده و درخواستهایی برای بهرسمیت شناختن بیشتر زبان و فرهنگ آذربایجانی محدود میشد.
با این حال، رژیم همچنان با هرگونه نمایش عمومی از هویت قومی با شدت برخورد میکرد و کنترل سختگیرانهای بر رسانهها و آموزش به زبان اقلیتها حفظ نمود.
این فشارها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ [۱۳۷۰] تشدید شد. با استقلال جمهوری سوسیالیستی آذربایجان و تشکیل جمهوری آذربایجان مستقل، نگرانیهای ایران از بروز احساسات جداییطلبانه در میان آذربایجانیهای داخل کشور بیش از پیش افزایش یافت و به وضع محدودیتهای بیشتر منجر شد.
اما در حالیکه مشخص بود مقامهای ایران همواره از جداییطلبی آذربایجانیها نگران بودند، پرسش اصلی این بود که این تهدید در واقعیت تا چه حد جدی بود؟
در حقیقت، این خطر نسبتاً پایین به نظر میرسید، بهویژه در مقایسه با دیگر جنبشهای جداییطلب در کشور. اگرچه در گذشته نشانههایی از تمایلات استقلالطلبانه وجود داشته، آذربایجانیهای ایران بهطور سنتی تمایل اندکی به جدایی از خود نشان دادهاند.[۳]
با وجود اشتراکهای قومی، زبانی و فرهنگی با کشوری مستقل در آنسوی مرز، این تصور نادرستی است که آذربایجانیها را اقلیتی بیگانه یا حاشیهای نسبت به دولت ایران تصور کنیم – چه برسد به اینکه گمان کنیم میخواهند به جمهوری آذربایجان بپیوندند.
نقش سیاسی و اجتماعی آذربایجانیها در ایران
در طول تاریخ، آذربایجانیها نقش کلیدی در توسعه ایران ایفا کردهاند. به عنوان نمونه، سلسله صفویه – که تشیع را دین رسمی ایران کرد و بنیانهای ایران نوین را در قرن شانزدهم گذاشت – اصالتی تُرک آذربایجانی داشت. حتی امروز، بسیاری از نخبگان سیاسی، نظامی و فرهنگی ایران از تبار آذربایجانی هستند. در واقع، رهبر کنونی جمهوری اسلامی، آیتالله خامنهای، نیز دارای ریشه آذربایجانی است. همچنین رئیسجمهور فعلی ایران، دکتر مسعود پزشکیان، نیز آذربایجانیتبار است. و این یکپارچگی عمیق، به نوبه خود، به کاهش احساسات جداییطلبانه کمک کرده است. بسیاری از آذربایجانیها خود را نه به عنوان یک اقلیت بیگانه، بلکه بهعنوان بخشی مرکزی از ملت ایران میدانند.
با این حال، این تصور نیز نادرست خواهد بود که نبود تمایلات جدی برای جدایی تنها به دلیل یکپارچگی تاریخی باشد. مانند دیگر بخشهای جامعه ایران، آذربایجانیها نیز نارضایتیهایی دارند.
اما به نظر میرسد آنها چنین محاسبه کردهاند که با پیگیری استقلال، بیشتر ضرر خواهند کرد تا سود ببرند، بهویژه در شرایطی که فضای سیاسی کشور سرکوبگر است و دولت با هرگونه مخالفتی با شدت برخورد میکند.
با این همه، اگرچه بهطور سنتی نشانهای از یک جنبش جداییطلب بزرگ، سازمانیافته و رسمی در میان آذربایجانیها دیده نشده، این به معنای نبود کامل چنین احساساتی در کشور نیست.
در میان برخی از بخشهای جمعیت آذربایجانی، جنبشهای ملیگرایانه و خودمختار سطح پایین بهطور پیوسته وجود داشتهاند. اگرچه این جنبشها گاه حال و هوای جداییطلبی داشتهاند، اما تمرکز اصلی آنها معمولاً بر خواستههایی برای افزایش حقوق فرهنگی و زبانی بوده است.
فعالیتهای محدود در راستای استقلال نیز عمدتاً در خارج از ایران و در میان جوامع مخالف ساکن در اروپا و دیگر مناطق جهان شکل گرفتهاند.
برجستهترین گروه در این زمینه، «جنبش بیداری ملی آذربایجان جنوبی» یا [۴](SANAM یا GAMOH) است که در باکو، پایتخت جمهوری آذربایجان مستقر است. و این موضوع ما را به پرسش اساسی درباره نقش جمهوری آذربایجان میکشاند.
آیا آذربایجانیهای ایران میتوانند جدا شوند؟
اگرچه ایران بارها جمهوری آذربایجان را به تحریک احساسات جداییطلبانه متهم کرده است، اما در عمل، بهطور عمده به نظر میرسد که دولت باکو از دامنزدن به تمایلات استقلالطلبانه خودداری کرده؛ چرا که چنین کاری میتوانست بهطور غیرضروری تهران را تحریک کند.
با این حال، در سالهای اخیر، شرایط دگرگون شده است. روابط بین ایران و جمهوری آذربایجان بهطور پیوسته متشنجتر شده، بهویژه به دلیل نزدیکی شدید باکو به اسرائیل.
در واقع، جمهوری آذربایجان به یکی از متحدان کلیدی اسرائیل در منطقه تبدیل شده، انرژی تأمین میکند و به فعالیتهای اطلاعاتی اسرائیل در نزدیکی مرزهای ایران اجازه میدهد.
سؤال مهم این است که آیا احساسات استقلالطلبانه آذربایجانیها میتواند پس از جنگ اخیر علیه ایران تغییر کند؟
در مجموع، به نظر نمیرسد که این احتمال زیاد باشد.
از یک سو، مقامهای ایرانی بدون شک نگران احتمال جداییطلبی آذربایجانی هستند، بهخصوص اگر چنین حرکتی تحت نفوذ قدرتهای خارجی باشد.
اما اکثر آذربایجانیهای ایران تاکنون علاقه چندانی به این ایده نشان ندادهاند و به هیچ گونه قیام یا شورش گستردهای دست نزدهاند.
یک بار دیگر، احساسات ملیگرایانه در میان جمعیت آذربایجانی داخل ایران بیشتر حول محور حقوق فرهنگی و زبانی است تا استقلال کامل یا حتی اتحاد با جمهوری آذربایجان.
البته در مقابل، این استدلال نیز وجود دارد که هرگونه احساس ملیگرایی در واقع از طریق سرکوب کنترل شده است.
از این منظر — یا به قول برخی استدلالها — ضعف وضع ایران پس از جنگ ممکن است اکنون صدای جداییطلبان را تشویق کند، چون جنبشهای استقلالطلب معمولاً در چنین شرایطی که دولت آسیبپذیر است، فرصت مییابند.
مشکل این است که اکنون که درگیری مستقیم بین ایران و اسرائیل پایان یافته، تمرکز دولت تقریباً مطمئناً معطوف به حفظ ثبات داخلی و محافظت از رژیم خواهد بود.
با وجود خساراتی که در جنگ اخیر دیده شده، دستگاههای امنیتی ایران ظاهراً هنوز قدرت خود را در داخل کشور حفظ کردهاند.
هرگونه حرکت جداییطلبانه بزرگ به احتمال زیاد با سرکوب سریع و شدید مواجه خواهد شد.
و در نهایت، باید جنبههای گستردهتر مسئله جداییطلبی آذربایجانی را نیز در نظر گرفت.
حتی اگر بخش قابل توجهی از جمعیت آذربایجانی در ایران خواهان استقلال یا اتحاد با جمهوری آذربایجان شوند، هیچ تضمینی نیست که هیچ بازیگر خارجی چنین حرکتی را حمایت کند — چه برسد به پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل که تصویب آن برای استقلال کامل و عضویت در سازمان ملل ضروری است.
با این وجود، با همه مشکلات آشکار، مسئله جداییطلبی آذربایجانی همچنان موضوعی است که باید با دقت رصد شود.
پس از جنگ اخیر، ایران ممکن است ناپایدارتر شود، بهخصوص اگر بازیگران خارجی فرصتی ببینند که از طریق روشهای پنهانی، کشور را بیشتر تضعیف کنند.
در همین حال، اگر مخالفت گسترده با رژیم در سایر مناطق افزایش یابد و توان دولت برای مقابله با تهدیدهای متعدد کاهش یابد، ممکن است فضای بیشتری برای بروز احساسات ملیگرایانه آذربایجانی فراهم شود.
وقتی چنین اتفاقی بیفتد، ممکن است سطحی غیرمنتظره از حمایت پنهان برای جداییطلبی آذربایجانی آشکار شود.
همچنین ممکن است جمهوری آذربایجان فرصت را غنیمت شمرده و نقش بیشتری در تقویت این جداییطلبی ایفا کند.
و به همین دلایل، با خروج ایران از درگیری اخیر و احتمال ورود به فاز آشفتگی شدید داخلی، امکان قیام آذربایجانیها را نمیتوان بهطور کامل رد کرد — حتی اگر از نظر تاریخی و بر اساس برآوردهای فعلی، چنین امری بسیار بعید به نظر برسد.
پانویسها:
[۱] تخمین نویسنده فقط شامل جمعیت ترکهای داخل آذربایجان و شامل استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان است. این در حالی است که در استانهای کرج، تهران، همدان و قزوین هم آذربایجانیها زندگی میکنند. علاوه بر این قشقاییها و ترکمنها نیز لازم است که در شمارش قید شوند.
[۲] در ابتدای انقلاب اسلامی، آذربایجانیها مساله اختلاف آیتالله شریعتمداری با آیتالله خمینی را با شدت و علاقه بیشتری دنبال میکردند، تا مساله فرهنگی و زبانی خود.
[۳] علیرغم اینکه آذربایجانیهای شمال رود ارس، پرچمهای روسی، عثمانی و ایران را بالای سر خود دیده بودند، مردم آذربایجان ایران تجربه استفاده از پرچم کشور دیگری را نداشته است. در طی حکومت خودمختار آذربایجان در ۱۳۲۴-۱۳۲۵ که مدت یک سال بود، از پرچم سه رنگ ایران استفاده میشد و وزیر امورخارجهای در نظر گرفته نشده بود.
[۴] The Southern Azerbaijan National Awakening Movement (SANAM) /Azerbaijani: Güney Azərbaycan Milli Oyanış Hərəkatı (GAMOH).
گۆنئی آذربایجان میللی اوْیانؽش حرکتی (گاموح) یا جنبش بیداری ملی آذربایجان جنوبی یک گروه سیاسی استقلالطلب برای جدایی آذربایجان ایران و اتحاد با جمهوری آذربایجان است. این گروه با رهبری محمودعلی چهرگانی در سال ۲۰۰۲ /۱۳۷۱ بنیان نهاده شده و هم اکنون پایگاهش در باکو است.
نظرها
نظری وجود ندارد.