«قانون حداقل تلاش»: شناخت ریشههای افغانستیزی
الاهه نجفی - قانون حداقل تلاش دانیل کانمن نشان میدهد که گرایش ذهن به راهحلهای ساده و کمهزینه، چگونه در پدیده «افغانهراسی» در ایران از طریق کلیشهسازی و برچسبزنی توسط هر دو طرف مناقشه، تعصبات را تقویت و گفتوگوی سازنده را مختل میکند.

مهاجران افغانستانی ـ عکس از شاتراستاک

افغانستیزی در ایران، تحت تأثیر عوامل اقتصادی مانند بیکاری و تورم، نگاه کلیشهای به مهاجران افغانستانی بهعنوان نیروی کار ارزان، و نبود قوانین مهاجرتی شفاف، به پدیدهای چندلایه تبدیل شده است. رسانهها و جریانهای سیاسی با مقصر جلوه دادن مهاجران برای مشکلات اجتماعی و اقتصادی، و شبکههای اجتماعی با انتشار اخبار جعلی، فضای بیاعتمادی را تشدید میکنند. از منظر نظریه دانیل کانمن، سیستم ۱ (تفکر سریع و شهودی) با سادهسازی مشکلات پیچیده مانند فقر یا جرم و نسبت دادن آنها به مهاجران، تعصبات را تثبیت میکند. این سیستم، تفاوتهای فرهنگی یا زبانی را بهسرعت بهعنوان تهدید تفسیر کرده و واکنشهای احساسی مانند ترس یا انزجار ایجاد میکند. در مقابل، سیستم ۲ (تفکر تحلیلی) که توانایی اصلاح این تعصبات را با تحلیل دادههای واقعی دارد، بهدلیل نیاز به تلاش ذهنی و تأثیر عواملی مانند خستگی شناختی یا اطلاعات نادرست رسانهای، اغلب غیرفعال میماند. در بحرانهای اقتصادی، حس ضرر (Loss Aversion) سیستم ۱ را تقویت کرده و مهاجران را تهدید جلوه میدهد، درحالیکه سوگیری تأییدی مانع از پذیرش شواهد مخالف توسط سیستم ۲ میشود. آزمایشهایی مانند گوریل نامرئی نیز محدودیتهای توجه و ناآگاهی از آنها را نشان میدهند، که توضیحدهنده تداوم خارجیستیزی بهعنوان پاسخی خودکار و کمهزینه است.
قانون «حداقل تلاش» (ن. ک به تفکر سریع و کند/کانمن) بیان میکند که انسانها بهطور طبیعی بهسوی کمهزینهترین روش برای رسیدن به هدف گرایش دارند. سیستم ۲ (تفکر تحلیلی) ظرفیت محدودی دارد و در شرایط اضافهبار، فعالیتهای مهمتر را اولویتبندی میکند. این یافتهها نشان میدهند که تفاوت وظایف شناختی در میزان توجه و انرژی موردنیاز نهفته است، و سیستم ۲ در مواردی که نیاز به تحلیل، خودکنترلی یا تصمیمگیری پیچیده است، نقشی دارد که سیستم ۱ نمیتواند انجام دهد.
اکنون ادامه این بحث:
طبق قانون حداقل تلاش کانمن، ذهن انسان بهطور طبیعی به سمت راهکارهای سریع و کمزحمت گرایش دارد تا انرژی شناختی را حفظ کند. سیستم ۱ (تفکر سریع) به دلیل خودکار بودن و نیاز نداشتن به تلاش ذهنی، معمولاً بر سیستم ۲ (تفکر تحلیلی) غلبه میکند، مگر در موقعیتهایی که چالش مهمی وجود داشته باشد. این تمایل به صرفهجویی شناختی توضیح میدهد چرا مردم اغلب بهجای تحلیل عمیق، به کلیشهها، پیشداوریها و پاسخهای از پیش آماده تکیه میکنند. در پدیده افغانستیزی، سیستم ۱ با تکیه بر قانون حداقل تلاش، بهجای تحلیل پیچیدهای از عوامل اقتصادی-اجتماعی، به توضیحهای سادهسازیشده متوسل میشود. ذهن ترجیح میدهد مشکلاتی مانند بیکاری یا ناامنی را مستقیماً به حضور مهاجران نسبت دهد (پاسخ سریع سیستم ۱) تا اینکه شبکه پیچیدهای از عوامل ساختاری را بررسی کند (تلاش شناختی سیستم ۲).
این مکانیسم بهویژه در شرایط بحرانی که منابع ذهنی افراد تحلیل رفته است، تشدید میشود و منجر به تقویت کلیشههای منفی میگردد. مقابله با افغانستیزی مستلزم فعالسازی سیستم ۲ است که نیازمند صرف انرژی شناختی قابلتوجهی است. این شامل بررسی آمارهای دقیق، شناخت پیچیدگیهای مهاجرت و مقاومت در برابر اطلاعات سطحی رسانهها میشود. اما همانطور که کانمن اشاره میکند، سیستم ۲ تنبل است و تنها زمانی وارد عمل میشود که انگیزه یا ضرورت کافی وجود داشته باشد. بنابراین، کاهش افغانستیزی نهتنها نیازمند ارائه اطلاعات دقیق است، بلکه مستلزم ایجاد انگیزه در افراد برای تحمل هزینه شناختی تحلیل عمیقتر و کنار گذاشتن پاسخهای آماده سیستم ۱ میباشد.
بر اساس قانون حداقل تلاش دانیل کانمن، انسانها در مواجهه با مسائل پیچیده به سادهترین و کمهزینهترین راهحلهای ذهنی و رفتاری گرایش دارند. این اصل در زمینه افغانستیزی در ایران مصداقهای روشنی دارد، جایی که واکنشهای منفی و تبعیضآمیز علیه مهاجران افغانستانی اغلب از تمایل به سادهسازی علل مشکلات و یافتن «قربانی» در دسترس ناشی میشود.
در رسانهها و فضای عمومی، مشکلاتی مانند بیکاری، گرانی، کمبود مسکن یا افزایش جرم، بهجای تحلیل ریشهای و ساختاری، به حضور مهاجران نسبت داده میشود تا بار شناختی و تحلیلی از جامعه و سیاستگذاران برداشته شود.
پس از هر حادثه یا بحران اجتماعی، موجی از شایعات و اخبار نادرست علیه مهاجران در فضای مجازی و رسانهها منتشر میشود، مانند نسبت دادن شیوع بیماری یا جرم به آنها، که نمونهای از انتخاب سادهترین توضیح ممکن بدون تحقیق است. در مواردی مانند شهرک اقبالیه قزوین یا میبد یزد ، پس از وقوع حادثه یا شایعه، گروههایی از مردم بدون بررسی و تحلیل، به خانههای مهاجران حمله کرده و آنها را مورد ضربوشتم یا آتشسوزی قرار دادهاند، رفتاری که نتیجه واکنش فوری و بدون تأمل است.
تصمیمات اداری مانند امتناع مدارس از ثبتنام کودکان افغان، عدم اعطای شناسنامه به فرزندان مادر ایرانی و پدر افغان، یا محرومیت از خدمات بانکی و سفر آزادانه، اغلب سادهترین راه یعنی حذف یا محدودیت را بهجای حل ریشهای مسائل انتخاب میکنند. همچنین، پس از هر اتفاق منفی منتسب به مهاجران، هشتگهایی مانند «اخراج افغانی مطالبه ملی» بهسرعت در شبکههای اجتماعی ترند میشود، که نمونهای از واکنش جمعی فوری و کمهزینه ذهنی بهجای تحلیل عمیق است. این نمونهها نشان میدهند که جامعه، رسانهها و سیاستگذاران با توسل به سادهترین تبیینها و واکنشها، پدیده پیچیده مهاجرت و مسائل پیرامون آن را به سطحیترین شکل ممکن تقلیل میدهند، مصداقی روشن از قانون حداقل تلاش کانمن در رفتارهای جمعی و فردی.
دانیل کانمن نشان میدهد که خودکنترلی منبعی محدود است و هنگام تخلیه آن، مانند شرایط استرس یا خستگی ذهنی، افراد به قضاوتهای سادهانگارانه سیستم ۱ روی میآورند.
این پدیده در خارجیستیزی بهوضوح دیده میشود، جایی که در بحرانهای اقتصادی یا اجتماعی، فشار روانی تمایل به صرفهجویی شناختی را افزایش میدهد و سیستم ۱ با کلیشهسازی مهاجران بهعنوان مقصران اصلی، پاسخی سریع و کمهزینه ارائه میکند. حتی افراد تحصیلکرده ممکن است به دلیل فرسودگی ذهنی، تحلیل منطقی سیستم ۲ را کنار گذاشته و به پیشداوریهای ناخودآگاه تکیه کنند، که توضیحدهنده تشدید خارجیستیزی در دورههای بحرانی است.
رسانهها با سوءاستفاده از این مکانیسم، با تولید محتوای هیجانمحور مانند عناوین جنجالی درباره جرائم مهاجران، مستقیماً سیستم ۱ را فعال میکنند و نیاز به پردازش عمیق سیستم ۲ را دور میزنند. این محتواها بهدلیل بار عاطفی، در ذهن ماندگار میشوند، و تکرار پیامهای کلیشهای، مانند پیوند مهاجران با ناامنی، ارتباطات ذهنی را در سیستم ۱ نهادینه میکند تا بدون شواهد کافی فعال شوند. رسانههای اجتماعی نیز با الگوریتمهایی که توجه را به محتوای احساسی هدایت میکنند، منابع شناختی کاربران را تخلیه کرده و آنها را مستعد پذیرش پاسخهای سادهانگارانه میسازند. در نتیجه، مبارزه با خارجیستیزی تنها با ارائه اطلاعات دقیق کافی نیست و نیازمند طراحی محیطی است که پردازش عمیقتر را تسهیل کند، مانند کاهش محرکهای هیجانی در رسانهها یا آموزش مهارتهای تفکر نقادانه.
آن روی سکه
از طرف دیگر استفاده مداوم حامیان خارجیها از کلیشههای زبانی تهاجمی مانند "فاشیست" خواندن مخالفان، میتواند به جای کاهش افغانستیزی، اثر معکوس داشته باشد؛ این برچسبزنیهای افراطی سیستم ۱ مخاطبان را تحریک میکند و با فعالکردن واکنش دفاعی (Backfire Effect)، باعث میشود افراد حتی بیشتر به مواضع قبلی خود بچسبند، چرا که مغز چنین برچسبهایی را به عنوان حمله به هویت فرد تفسیر میکند و سیستم ۲ (تفکر تحلیلی) را غیرفعال میسازد. این رویکرد گفتاری نه تنها گفتوگوی سازنده را تخریب میکند، بلکه با ایجاد قطببندی، فضایی ایجاد مینماید که در آن هر دو طرف به جای استدلال، به کلیشهسازی متقابل روی میآورند.
استفاده افراطی از کلیشههای زبانی مانند «فاشیست» خواندن مخالفان، عمدتاً نتیجه تسلط سیستم ۱ است، اما این بار از سوی حامیان مهاجران. سیستم ۱ در مواجهه با بیعدالتی یا تبعیض، بهجای تحلیل پیچیدگیهای اجتماعی، به برچسبزنیهای کلی و احساسی مانند «نژادپرست» یا «فاشیست» متوسل میشود، زیرا این برچسبها پاسخ سریع و کمهزینهای نسبت به استدلال منطقی ارائه میدهند. این کلیشهها مانند شابلونی ذهنی عمل کرده و طیف متنوع مخالفان را بدون نیاز به بررسی انگیزههای فردی یا زمینههای اجتماعی به گروهی یکدست تقلیل میدهند. برچسبهای افراطی با تحریک واکنش دفاعی در طرف مقابل، امکان گفتوگوی تحلیلی سیستم ۲ را از بین میبرند و هر دو طرف را در چرخهای تقابلی گرفتار میکنند که سیستم ۱ آنها را بهسوی افراط بیشتر سوق میدهد. هر دو طرف مناقشه، چه مخالفان مهاجران و چه حامیان آنها، در دام تفکر سیستم ۱ گرفتار میشوند. راه برونرفت، فعالسازی عمدی سیستم ۲ از طریق پرهیز از کلیشههای تخریبگر، تأکید بر اشتراکات انسانی بهجای برچسبهای ایدئولوژیک و طراحی پیامهایی است که کنجکاوی تحلیلی را تحریک کند، مانند ارائه دادههای عینی درباره تأثیرات مهاجرت. به بیان ساده، خشونت کلامی حامیان مهاجران همیشه «دفاع منطقی» نیست، بلکه اغلب بازتاب همان مکانیسمهای شناختی است که به تعصب طرف مقابل دامن میزند.
نقش تداعیهای ناخودآگاه در شکلگیری افغانستیزی
دانیل کانمن یادآوری میکند که پژوهشهای روانشناسی، از جمله آزمایش معروف والتر میشل با کودکان چهارساله[۱]، نشان میدهد که خودکنترلی قوی با تواناییهای شناختی و هوش بالاتر مرتبط است. در این آزمایش، کودکانی که توانستند برای دریافت پاداش بزرگتر (دو مارشمالو بهجای یکی) ۱۵ دقیقه صبر کنند، سالها بعد در آزمونهای هوش و کنترل اجرایی عملکرد بهتری داشتند و کمتر به مواد مخدر روی آوردند. آزمایشهای دیگر، مانند تمرینهای توجه در کودکان با بازیهای رایانهای، نشان داد که تقویت کنترل توجه نهتنها خودکنترلی را بهبود میبخشد، بلکه نمرات هوش غیرکلامی را نیز افزایش میدهد. شین فردریک با آزمون تأمل شناختی (شامل مسئله خفاش و توپ)[۲] نشان داد افرادی که به شهودهای نادرست سیستم ۱ تکیه میکنند، تمایل به تصمیمگیریهای تکانشی و کوتاهمدت دارند، مانند انتخاب پاداش کمتر اما فوری. این افراد سیستم ۲ ضعیفتری دارند که نظارت کافی بر شهودهای سیستم ۱ انجام نمیدهد.
کیت استنوویچ[۳] عقلانیت را از هوش متمایز میداند و معتقد است افراد عقلانی، که «متعهد» هستند، با فعالسازی سیستم ۲ از تعصبات شناختی اجتناب میکنند، درحالیکه هوش بالا بهتنهایی از خطاهای شهودی جلوگیری نمیکند. آزمونهایی مانند مسئله خفاش و توپ نشاندهنده ضعف در عقلانیت و تنبلی سیستم ۲ در برخی افراد است، که بهتر از آزمونهای IQ، گرایش به خطاهای شناختی را پیشبینی میکند.
سیستم ۱، طبق نظریه دانیل کانمن، با فعالسازی تداعیگرایانه و خودکار، به محرکهایی مانند کلمات «موز» و «استفراغ» بهسرعت واکنش نشان میدهد و شبکهای منسجم از تصاویر ذهنی، احساسات (مانند انزجار)، و پاسخهای جسمانی (مانند افزایش ضربان قلب و گشاد شدن مردمکها) ایجاد میکند.
این سیستم با فرض رابطه زمانی و علّی بین این دو کلمه، سناریویی میسازد که در آن موز باعث بیماری میشود، و بهطور موقت بیزاری از موز ایجاد میکند. سیستم ۱ همچنین ذهن را برای تشخیص مفاهیم مرتبط مانند «بیماری» یا «میوه» آماده کرده و به ناهنجاری ترکیب این کلمات واکنش نشان میدهد. این فرآیند سریع، ناخودآگاه و خارج از کنترل است و از طریق حافظه تداعیگر، ایدهها را در شبکهای گسترده فعال میکند، جایی که هر ایده (مانند علل، ویژگیها یا دستهبندیها) به دیگری متصل است. برخلاف دیدگاه سنتی که ذهن را زنجیرهای از ایدههای آگاهانه میدید، امروزه تداعی بهصورت موازی و عمدتاً ناخودآگاه رخ میدهد، و تنها بخش کوچکی از آن به آگاهی میرسد، و این امر به یک معنا نشاندهنده محدودیت دسترسی ما به عملکرد ذهن و نقش بدن در شناخت است.
تداعیهای ناخودآگاه پایههای شناختی خارجیستیزی را تشکیل میدهند. این تداعیها از طریق تجربیات گذشته، رسانهها و روایتهای اجتماعی در ذهن نهادینه میشوند و به سرعت مفاهیمی مانند «خارجی = تهدید»، «مهاجر = جرم» یا «فرهنگ بیگانه = آلودگی» را فعال میکنند.
در پوشش رسانههای داخلی از حمله موشکی ایران به اسرائیل، بارها واژههایی مانند «تهدید»، «ناامنی» و «خطر خارجی» به کار رفته و بر این تاکید شده که حضور یا نفوذ بیگانگان تهدیدی جدی برای امنیت ملی و منطقهای است. این نوع روایت، خارجی را به طور پیشفرض معادل تهدید معرفی میکند.
در بسیاری از گزارشها و اخبار رسانههای ایران، مهاجران افغان اغلب با موضوعاتی چون «افزایش جرم و جنایت»، «ناامنی» یا «دستگیری اتباع غیرمجاز» همراه میشوند. برای مثال، در اخبار پلیسی یا گزارشهای اجتماعی، به طور مکرر به بازداشت مهاجران افغان به اتهام سرقت یا جرایم دیگر اشاره میشود و این تصویر، مهاجر را با جرم گره میزند.
در برخی یادداشتها و گزارشهای رسانهای، ورود فرهنگ مهاجران افغان به عنوان «تهدیدی برای هویت فرهنگی» یا «آلودگی فرهنگی» جامعه ایران مطرح شده است. به طور مثال، هشدار درباره «تغییر بافت فرهنگی» یا «تضعیف ارزشهای بومی» در اثر حضور مهاجران، مصداقی از این پیشفرض است.
این نمونهها همگی تداعیگر مفاهیمی مانند «خارجی = تهدید»، «مهاجر = جرم» یا «فرهنگ بیگانه = آلودگی»اند، چنانکه فرد بدون آگاهی از منشأ این نگرش، بهصورت ناخودآگاه واکنش منفی نشان دهد. این فرآیند توضیح میدهد که چرا خارجیستیزی اغلب عمیقتر و فراگیرتر از آن است که با استدلالهای آگاهانه (سیستم ۲) بهراحتی اصلاح شود.
تداعیهای ناخودآگاه نهتنها در شکلگیری تعصبات نقش دارند، بلکه باعث مقاومت آنها در برابر تغییر نیز میشوند. از آنجا که این پیوندهای ذهنی در لایههای عمیقتر شناختی (سیستم ۱) شکل گرفتهاند، حتی زمانی که سیستم ۲ سعی میکند با استدلالهای منطقی (مانند ارائه آمارهای ضدکلیشه) آنها را اصلاح کند، این تداعیها بهصورت خودکار و ناخودآگاه باقی میمانند.
آمارهای رسمی نشان میدهد مهاجران افغان نه تنها تأثیر منفی قابل اثباتی بر اقتصاد ایران ندارند، بلکه در بسیاری از بخشها موجب کاهش هزینههای تولید و افزایش سودآوری برای بخش خصوصی شدهاند. بر اساس دادههای مرکز آمار، استخدام افغانستانیها در بازار کار ایران طی یک دهه گذشته بیش از ۴۵ درصد رشد داشته و کارگران افغان حدود ۳.۳ درصد از نیروی کار کشور را تشکیل میدهند. این حضور عمدتاً در مشاغلی است که ایرانیها تمایل کمتری به آن دارند و باعث کاهش هزینه تمامشده کالا و خدمات برای کارفرمایان شده است. همچنین، پژوهشهای وزارت کشور ایران تأکید میکند که کارفرمایان ایرانی به دلیل پرداخت دستمزد پایینتر و حق بیمه کمتر به مهاجران افغان، از حضور آنها منتفع میشوند و این مزیت به سود بخش خصوصی است. در مقابل، هیچ معیار دقیقی برای سنجش بهرهمندی کامل مهاجران از یارانههای دولتی وجود ندارد و بسیاری از مهاجران غیرقانونی حتی به این منابع دسترسی ندارند. در نتیجه، شواهد آماری و پژوهشی موجود نشان میدهد که مهاجران افغان بار اقتصادی مضاعفی بر دوش اقتصاد ایران نگذاشتهاند و حتی در تثبیت و پویایی بازار کار نقش مثبت داشتهاند.
با اینحال ممکن است فردی که با دادههای علمی اثبات میکند مهاجران تأثیر منفی بر اقتصاد ندارند. همچنان در مواجهه با یک مهاجر دچار احساس ناخوشایند شود، زیرا تداعیهای ناخودآگاه او تغییر نکردهاند. این پدیده توضیح میدهد که چرا مبارزه با خارجیستیزی نیازمند تغییر تدریجی این تداعیها از طریق تجربیات مثبت مستقیم (مثل تعامل سازنده با مهاجران) یا بازنمایی رسانهای متعادلتر است، نه صرفاً ارائه اطلاعات تحلیلی.
پانویس:
[۱] آزمایش والتر میشل، معروف به «آزمایش مارشمالو»، در دهه ۱۹۶۰ انجام شد. در این آزمایش، کودکان چهارساله میتوانستند یک مارشمالو را بخورند یا صبر کنند تا پس از چند دقیقه دو مارشمالو دریافت کنند. این آزمایش توانایی کودکان در کنترل خود و به تأخیر انداختن لذت برای پاداش بزرگتر را سنجید.
[۲] شین فردریک در سال ۲۰۰۵ آزمون تأمل شناختی (CRT) را معرفی کرد که شامل سؤالاتی مثل مسئله خفاش و توپ است: «یک خفاش و یک توپ با هم ۱.۱۰ دلار هزینه دارند. خفاش ۱ دلار گرانتر از توپ است. قیمت توپ چقدر است؟» این آزمون توانایی افراد در تفکر تحلیلی و غلبه بر پاسخهای شهودی نادرست را میسنجد.
[۳] کیت ای. استنوویچ (Keith E. Stanovich) روانشناس و استاد دانشگاه تورنتو است که به خاطر تحقیقاتش در زمینه روانشناسی شناختی، تفکر انتقادی و تصمیمگیری شناخته میشود. او کتاب «تفکر انتقادی در روانشناسی» را نوشته که در ایران توسط هامایاک آوادیسیانس ترجمه شده و به بررسی مهارتهای تفکر انتقادی برای درک بهتر رفتار و هوشیاری انسان میپردازد.
نظرها
نظری وجود ندارد.