تحلیل یک داستان حماسی از پایان نسخهی نوین شاهنامه
محمدرضا نیکفر – تحلیل «بیبی» به عنوان نشانگر مرکزی در یک گفتمان جاری. در ادامه: فرود نمایش اسطورهای از اوج دراماتیک خود، مگر اینکه «قهرمان» دست به حرکت خارقالعادهای بزند.

استوری یاسمین همسر رضا پهلوی از حمله اسرائیل به ایران در آغاز جنگ ۱۲ روزه
یکی از شگفتیهای پهنهی همگانی ایرانی به ویژه در عرصهی مجازی عشق سوزان به کسانی است که دستور بمباران کشور را دادهاند. گروهی پر سر-و-صدا بنیامین نتانیاهو(بیبی) و طبعاً دونالد ترامپ را میپرستند و آنان را نجات دهنده میدانند. این گروه به خود عنوان ایرانگرا و ملیگرا و پاسدارندهی اصالت آریایی کشور میدهد و به دیگرانی که شروع جنگ از سوی اسرائیل را محکوم کرده و آن را تجاوزکارانه خواندهاند، اتهام میزند که وابسته به رژیم «اشغالگر» هستند و میهندوستیشان برخلاف «ناسیونالیسم» آن دسته، دروغین است.
هدف این یادداشت، بحث سیاسی با این گروه نیست، کاری که بیهوده است، چون مفهوم عمدهی مشترکی وجود ندارد که بتوان آن را مبنا گذاشت و گفتوگویی را پیش برد. هدف تحلیل گفتمانشان است، برای درک بهتر جهانبینی دینیشان.
تحلیل، با تمرکز بر «نتانیاهو» آغاز میشود، اما نه به عنوان فرد مشخصی که نخستوزیر اسرائیل است، بلکه به عنوان یک X که در گفتار شیفتگان بمباران «میهن آریایی»، یک نشانگر مرکزی است.
جایگاه یک نشانگر
با استفاده از عنوان X تنها میخواهیم بگوییم داستان ایجاب میکند که کسی باید باشد که چرخش دراماتیک را پیش برد. در کاوش ساختمان حماسه در اصل مهم نیست که دریابیم «بیبی» ملیگرایان آریایی کیست. تنها مهم است که بدانیم این نشانگر در گفتار اینان چه نقشی و چه جایگاهی دارد. «بیبی» در داستانی که میکاویمش، یک جانگهدار (place-holder) است؛ میتوانست زمانی این جا را جُرج بوش پسر پر کند. الان بر آن جایگاه «بیبی» و «دونالد» نشستهاند، بیشتر «بیبی»، چون رفتار آن دیگری چندان پیشبینیپذیر نیست.
به X نشانگر (signifier) گفتیم، چون جایی را در یک منظومه نشان میکند. در توضیح نظری شیوهی واکاویای که در اینجا پیش میبریم، تنها ذکر این نکته کافی است که در یک منظومهی گفتمانی، هویت به ذاتی مستقل از گفتمان برنمیگردد، بلکه برمیگردد به رابطهها و جایگاهی که بر اساس آنها پدیده هویتی مییابد. میتوانیم وجود پدیده را به اصطلاح پدیدارشناسان در پرانتز بگذاریم، سپس خصلت آن را بر پایهی رابطهها و جایگاهها استنتاج کنیم.
جایگاه X با تقابل قطبیاش با رژیم «اشغالگر» مشخص میشود. او قدرت آن را دارد که اهریمن را درهم بکوبد. چون این رژیم اهریمنی است، طبق دوگانهپنداری باستانی، آن X اهورایی میشود.
ربط حکومت جمهوری اسلامی به ایران این است که میهن آریایی را «اشغال» کرده است. انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷ مقدمهی «اشغال» بوده است. انقلاب مردم ایران، «شورش فرومایگان» بوده و هیچ ربطی به نهاد پاک میهن آریایی و کیفیت فرمانروایی شاهنشاهی بر آن نداشته است.
X به نظام اهریمنی اشغالگر ضربه میزند نه به کشور. داستان ایجاب میکند که او نقطهزن باشد، بمب و موشکش تنها به نظام ضربه زند، نه به مردم و کشور. اگر گفته شود که مردم غیرنظامی را کشتهاند، باید موضوع انکار شود، یا اگر انکار ممکن نبود، توضیح داده شود که به هر حال حذف نظام اهریمنی بدون هزینه ممکن نیست. در همین راستا باید تأکید شود که حمله به اوین، «نمادین» بوده است، حملهای اهورایی به یک دژ اهریمن بوده است.
جنگ در ادامهی سیاستی قرار میگیرد که «فشار حداکثری» محور اصلی آن است. طبق منطق بالا همان گونه که بمبها به مردم نمیخورند، فشارهای تحریمی هم آسیبی به مردم نمیرسانند.
نشانگر مردم
مردم در کجای این داستان ایستادهاند؟ آنان معصوم، سرکوب شده و اسیر دست اهریمناند. قیام خواهند کرد، پس از اینکه ضربهای کاری به «ضحاک» وارد شود. نقش «کاوه» را «بیبی» ایفا میکند، تازه پس از آن است که «فریدون» وارد میشود. «بیبی» با حملهاش چیزی برای خود نمیخواهد، تنها دارد خدمتی را که «کورش کبیر» به قوم او کرد، جبران میکند. در واقع این همانا شاهنشاه آریایی است که دارد از اعماق تاریخ، بمب میافکند.
مردم یکپارچهاند، اما کسانی هم در کشور هستند که به رژیم خدمت میکنند. آنان خائناند. کسانی هم که نقش مردم را به گونهای مغایر با این داستان جلوه میدهند، خائن هستند. در درجهی نخست، روشنفکران از این دستهاند. کار آنان اشاعهی روایتهایی ضد این روایت اسطورهای است. پیشبرد این روایت مستلزم نبردی مداوم با روشنفکران است که پیشهیشان تشویش اذهان عمومی است. در همین راستا مبارزه با «چپگرایان» رکن ثابت مبارزه با «اهریمن» است.
پایان خوش، اما...
ضربهی کاری که بر رژیم فرود آمد و زنجیر اسارت که گسسته شد، مردم به خیابانها میریزند، اهریمنان فرار میکنند، و آنگاه این بار به راستی: دیو چو بیرون رود فرشته درآید! مردم غریو برمیدارند «جاوید شاه»، به دنبال آن شاهنشاه سیروس به کشور بازمیگردد و در عرض ۱۰۰ روز همه مشکلات را برطرف میکند. کشور شأن و شکوه آریایی خود را بازمییابد.
در جریان «جنگ ۱۲ روزه» راویان آن داستان انتظار داشتند که کار تمام شود. سخت به هیجان آمده و ثناگوی بمبها و موشکهای اسرائیلی و آمریکایی شده بودند. اما انتظار برآورده نشد، و کسی «جاوید شاه»گویان به خیابان نریخت. داستان به سوی پایان خوشش نچرخید.
سوراخهای داستان
چفت و بست داستان بسیار محکم است و مشکل آن در همین جاست. تقدیری الاهی ایجاب میکند که به سرانجامی خوش برسد.
اینک داستانپردازان در حال دخل و تصرفهایی در روایت هستند تا نشان دهند چرا انتظار برآورده نشد.
میان علما اختلاف افتاده است. برخی از آنان اینک به کل منکر آناند که چشمانتظار حمله از سوی X بودهاند. برخی دست به دعا برداشتهاند تا بلکه دوباره حملهای صورت گیرد و «بیبی»شان کار ناتمام را تمام کند. گروهی میگویند انتظار ما از خارج تنها فشار حداکثری بر رژیم و همزمان حمایت از مردم ایران است که منظور از آن حمایت علنی از KingRezaPahlavi است. میگویند اصل کار را مردم ایران انجام میدهند و از میان مردم ایران اصل کار بر عهدهی نظامیانی است که به شاه بپیوندند.
به این ترتیب در روایت تعدیل شده، اسپهپد «بیبی» یا فرماندهی لشکر او یا فرماندهی لشکر «دونالد» نیست، بلکه از میان سپاهیان خود میهن آریایی است. «بیبی» و دیگران، وقتش که برسد، به او کمک خواهند کرد. البته ممکن است X به آتشبس ادامه دهد، رژیم بر سر برنامهی هستهای کوتاه بیاید و از فشارهای تحریمی کاسته شود. این قضیه سوراخ بزرگی در داستان ایجاد میکند. چاره چیست؟
داستان پس از آتشبس به دنبال درگیری ۱۲ روزه از اوج خود فرود آمد. اگر فضا تا حدی عادی شود و داستان هم سرد شود، بسیار کسان از اطراف نقالان و معرکهگیران دور خواهند شد.
تنها کسی که میتواند داستان را به دنبال خروج X از صحنه گرم نگه دارد، خود شاهزادهی دلاور است. او دیگر نمیتواند فریدونی باشد که پس از قیام علیه ضحاک پیدایش شود. او باید به اوج قهرمانی خود برسد و مستقیماً قیام را رهبری کند. پس داستان ایجاب میکند که مدام فعالتر شود، و چنین هم شده است: دارد در مقام بزرگارتشتاران با QR-Code به ارتش خود انتظام میدهد.
قهرمان دوران پس از آرایش لشکر خود، دیگر باید عمل کند. هم ۹۰ میلیون پشتیبان دارد و هم یک ارتش. اما اگر اتفاقی نیفتد؟
نگونبختی او در این است که کارگردان داستان نیست؛ خود منطق داستان نقشی را به او واگذار کرده که اکنون باید حرکتهای خارقالعاده همراه باشد وگر نه تماشاچیان او را هو میکنند.
شاید پایان داستان این گونه باشد که قهرمان لباس رزم از تن درآورد، فریاد برآورد «ولم کنید» و از صحنه خارج شود. آخر شاهنامه، ورژِن مدرن.
نظرها
نظری وجود ندارد.