چراهای اخراج مهاجران افغانستانی از ایران
سیاست طرد و سرایت طرد در گفتوگوی اطلاعات روز با امین بزرگیان، جامعهشناس
امین بزرگیان در گفتوگو با روزنامه «اطلاعات روز» افغانستان میگوید مسأله مواجهه با مهاجران افغانستانی را نمیشود به سیاستهای دولت جمهوری اسلامی محدود کرد. او معتقد است که ما با یک پدیده گستردهتری مواجه هستیم و آن حمایتی است که بخش بزرگی از بدنه اجتماعی از این موضوع و از سیاستهای دولت میکند.

امین بزرگیان، نویسنده و جامعه شناس
بعد از سقوط حکومت جمهوری در افغانستان و تسلط مجدد طالبان بر کشور، شهروندان افغانستان هم بر پیآمد فوری به قدرت رسیدن طالبان (در هیأت اعدامها و بازداشتها و آزارهای این گروه) بیمناک بودند و هم از پیآمدهای درازمدت سلطهی این گروه (نظیر ممنوعیت تحصیل برای دختران و لغو آزادیهای مدنی) میترسیدند. هجوم این شهروندان به صفهای پاسپورت در ولایتهای مختلف افغانستان و خوابیدن در پیش دفترهای پاسپورت در هوای سرد بارزترین بازتاب این ترس گسترده و عمیق در میان آنان بود. مردم میخواستند از کشور خود فرار کنند. ایران، همسایهی غربی افغانستان، یکی از گزینههای معقول برای گریز از طالبان به نظر میآمد. نزدیکی جغرافیایی، فرهنگی، زبانی و دینی ایران و افغانستان سبب شد که کثیری از مردم راه سفری ناگزیر به ایران را در پیش بگیرند تا خود را از دسترس حکومت طالبان دور کنند. در زمان رویکارآمدن مجدد طالبان در ماه آگست سال ۲۰۲۱، دولت ابراهیم رئیسی در ایران حاکم بود. حکومت ایران در آن ایام راه مهاجرت غیرقانونی را با باز گذاشتن دروازههای مرزی ایران برای پناهجویان تسهیل کرد. اما این سیاست مصادف با موج گستردهای از احساسات ضدمهاجر و «ضدافغان» در ایران نیز بود. به همین خاطر، دیری نگذشت که در فضای ضدمهاجرتیای که در بعضی رسانههای داخل ایران شکل گرفت، اخراج گسترده و اجباری مهاجران افغانستانی هم شروع شد.
پس از جنگ ایران و اسرائیل در ماه گذشته، این اخراج شدت بیشتری یافته است. نکته قابل توجه در این میان این است که فارغ از سیاست رسمی دولت ایران، بخشی از مردم ایران نیز از خشونت علیه مهاجران حمایت میکنند. مردم ایران چندین سال است که با بحرانهای شدید اقتصادی، حقوقی و اجتماعی روبهرو هستند. هرچند میزبانی ایران از مهاجران افغانستانی چند دهه قبل، بهویژه در زمان جنگهای داخلی افغانستان و دور اول حکومت طالبان، شروع شده بود، اما آنچه موضوع مهاجران افغانستانی در ایران و اتفاقات بعد از به قدرت رسیدن طالبان در آگست ۲۰۲۱ را متفاوت میسازد، اخراج مهاجران با خشونت و رفتارهای مهاجرکوبانه از سوی دولت و حمایت بخشی از مردم ایران از این روند است. مهاجرانی که در توسعه ایران سهم دارند و در این کشور از داشتن یک سقف بالای سر و یک کار ساده با اندکی حقوق کارگری راضی اند، حالا اخراج میشوند به جایی که از آن فرار کردهاند. با امین بزرگیان، جامعهشناس ایرانی، در مورد همین مسأله، یعنی «اخراج مهاجران افغانستانی از ایران» گفتوگو کردیم.
امین بزرگیان، نویسنده و جامعهشناس ایرانی متولد سال ۱۳۶۰ خورشیدی است. بزرگیان فارغالتحصیل رشتهی جامعهشناسی از دانشگاه تهران و اکنون پژوهشگر در دپارتمان مردمشناسی دانشگاه نیس فرانسه است. از بزرگیان تا کنون چند کتاب منتشر شده است که از آن جمله میتوان به «ایدههای خیابانی»، «جنبش خستگان»، «رستگاری در خیابان»، «مسألهی رنج» و ترجمه کتابهایی از ژاک دریدا و انزو تراورسو اشاره کرد. بزرگیان تحلیلها و مقالاتی دربارهی مسائل اجتماعی در سایتهای مختلف نوشته است. او اکثر دیدگاه و نوشتههای خود را در کانال تلگرامی «تجربه زیسته» منتشر میکند.
شریف: خیلی ممنون که وقت گذاشتید. در روزهای اخیر با اخراج گستردهی مهاجران افغانستانی از ایران مواجه هستیم؛ پدیدهای که حمایتها و اعتراضهایی را در پی داشته است. برای آغاز این گفتوگو، خوانش شما از این وضعیت و ابعاد آن چیست؟
بزرگیان: مسألهی مواجهه با مهاجران افغانستانی را طبیعتا نمیشود به سیاستهای دولت جمهوری اسلامی در مورد این مهاجران محدود کرد. دولت جمهوری اسلامی نیروی اجراییِ اخراج یا بیجا کردن مجدد اهالی افغانستان است. دولتها همیشه نیروی اجرایی سیاستها هستند، چون ابزارش را دارند و میتوانند گفتارها و اندیشهها را شکل بدهند. آنها مثلا اخراج مهاجران را در پاسخ به یک معضل اجتماعی پیش میکشند، براساس آن قانون ساخته و دست به اقدام میزنند. در مورد موضوع اخراج افغانستانیها ما با یک پدیدهی گستردهتری مواجه هستیم و آن حمایتی است که بخش بزرگی از بدنهی اجتماعی از این موضوع و از سیاستهای دولت میکند. مسأله نه صرفا موضوعی در حوزهی دولت و امر سیاسی، بلکه حمایتی است که بدنهی اجتماعی از اخراج مهاجران در ایران انجام میدهد. در واقع ما با موضوعی جامعهشناختی روبهرو هستیم و نه صرفا سیاسی.
مسأله ابتدایی، یادآوری این نکته است که موضوع مردمی-دولتی اخراج مهاجران افغانستانی در پیوند هستیشناختی با فرآیندهای جهانی است. شباهتهای بسیاری بین خواست اخراج مهاجران در ایران و آن چیزی که در غرب و کشورهای پیشرفته میبینیم، وجود دارد. اینکه چگونه با حمایت بدنهی اجتماعی دولتها به این سمت رفتهاند که قوانین سختگیرانهای بر مهاجران اعمال کنند و حتا کار به جایی رسیده که موانع فیزیکی مثل دیوار مکزیک، در مرز با امریکا کشیده شود؛ این نشان میدهد که با مسألهای بینالمللی روبهرو هستیم. میدانیم که مواجهه سختگیرانه و شدید با مهاجران، اخراج آنان و وعدهی بستن مرزها یکی از مهمترین برنامههای احزاب سیاسی در جوامع مدرن معاصر برای جلب نظر جامعه و کسب رأی است.
شریف: از حمایت بخشی از بدنهی اجتماعی از پروژه اخراج مهاجران بهعنوان یکی از شاخصهای اصلی این موضوع یاد کردید. این پیوند میان سیاستهای سختگیرانهی مهاجرتی و حمایت عمومی، چگونه شکل میگیرد و چرا در جوامعی چون ایران، لایههایی از جامعه به پشتیبان چنین سیاستهایی بدل میشوند؟
بزرگیان: براساس آنچه گفتم، باید مسألهی مهاجران افغانستانی و اخراج آنان را در بستری جامعهشناختی دید. من چشماندازم را متکی بر مفهوم طرد اجتماعی (Social exclusion) بنیان میگذارم. طرد اجتماعی موضوعی است که میتواند شاخههای مختلفی داشته و ابعاد گوناگونی به خود بگیرد. بسیاری از افراد جامعهی ایران در معرض طردشدن هستند. آنان این احساس را پیدا کردهاند که از زندگیای که لایق آن هستند، طرد شدهاند. نظم اجتماعی را میتوان مجموعه ساختارهایی دانست که اولا به این طردشدگی فرم مادی، نهادی و حتا قانونی میدهند، و سپس سعی در جبران آن دارند.
همانطور که میدانید گروههای مختلفی در معرض طرد شدن اجتماعی هستند. بهعنوان مثال، در کسانی که فکر میکنند از معیارهای زیباییشناختی جامعه برخوردار نیستند، احساس طردشدگی به وجود میآید. بینی بزرگ، چاقی و در مجموع منطبق نبودن با معیارهای زیباییشناختی تولیدکننده طردشدگی است. صنعت بزرگ و گستردهی جراحیهای زیبایی در جایی مثل ایران برای جبران این حس به وجود آمده و از آن تغذیه میکند. یا مثلا فقرا یکی از مهمترین گروههایی اند که همواره احساس طردشدگی دارند چون از سبک زندگی معیار فاصله دارند. برای همین مدام طبقات پایین اجتماعی به درون مناسبات خود، بهعنوان شکلی از مکانیسم دفاعی، میروند، گفتار خود را تولید میکنند و سعی میکنند حیاتی جدا از طبقات بالاتر بسازند. جایی بسازند که در آن کمتر احساس طردشدگی کنند. فقرا و بیکاران با دیدن تلویزیون، تبلیغات، عناصر شهری، مراکز خرید، اتومبیلها و غیره در خلال زیست روزمرهیشان احساس طردشدگی پیدا میکنند؛ احساس ضعفی که آنان را در مقولهی بیجاشدگان قرار میدهد. طبقه متوسط فقیرشده، سالمندان، از کار افتادگان، معلولان و بسیاری دیگر از گروههای اجتماعی را میتوان در مجموعهی طردشدگی اجتماعی فهمید و معرفی کرد: کسانی که به شکلدهی مختلفی بیرون گذاشتهشده و از زندگی قبلیشان اخراج شدهاند.
میبینیم که طیف گستردهای از افراد هستند که شامل طردشدگی اجتماعی هستند. از مهمترین نتایج طردشدگی، حس شدید تحقیر، عقبماندگی و فروافتادگی است. این حس به مرور زمان تولیدکنندهی خشم، بیگانگی اجتماعی و حتا در مواردی باعث طغیانهای اجتماعی میشود. بخش عمدهای از پدیدهای که ما تحت عنوان «جنبشهای اجتماعی» میشناسیم، محصول افرادی است که به یک نوعی در جامعه احساس طردشدگی پیدا کردهاند.
شریف: این «طرد اجتماعی» که به آن اشاره کردید و اشکال متعددی در جامعهی ایرانی دارد، چگونه بر مهاجران تأثیر میگذارد؟
بزرگیان: حالا وقتی در مورد مهاجران صحبت میکنیم و بهطور مشخص در مورد مهاجران افغانستانی که در ایران جمعیت زیادی داشته و تاریخچهی طولانی برای مهاجرت دارند، مسألهی طردشدگی اجتماعی ظهور قابل توجهی مییابد. در وهلهی اول، خود مهاجران افغانستانی هستند که میتوانیم آنان را بهعنوان گروهی طردشده بشناسیم: افرادی که در جامعهی ایران زندگی میکنند اما خودشان را شهروند درجه چندم میبینند. کسانی که مناسبات مادی و حقوقی نابرابر را به شکل جمعی احساس کردهاند؛ یک مجرم همیشگی. وقتی جامعه و دولت به سراغ این ایده میروند که آنان را از ایران اخراج کنند، این طردشدگی از سطح وضعیت نامحسوس به محسوس میرسد و در شدیدترین شکل خود بروز پیدا میکند.
نکتهی مهم اما اینجا است که رابطه روشنی بین گستردگی حس طردشدگی و طرد کردن وجود دارد. در جامعهای مثل ایران، به میزانی که طردشدگان اجتماعی جمعیت گستردهتری پیدا میکنند، طرد مهاجران افغانستانی گسترش پیدا میکند. در واقع، در میان شهروندان جامعه پتانسیل بیشتر و قویتری برای طرد کردن بیرونیترین لایههای اجتماعی رونق میگیرد.
شریف: پس این روند طرد روی یک زنجیره جریان مییابد…
بزرگیان: بله. مهمترین نیرو برای طرد و رد مهاجران و حمایت از اخراج آنان در ایران، افرادی هستند که خودشان در ساحتهای دیگر اجتماعی حس طردشدگی پیدا کردهاند. در غرب هم همین الگو وجود دارد. آن طبقهای که حامی اخراج مهاجران است و میخواهد قانون سختگیرانه بر آنان اعمال شود، طبقهای است که از حیث اقتصادی یا اجتماعی دچار بحران شده است. افراد جامعهی ایران وقتی به میانجی اقتصاد، سیاست یا امر اجتماعی احساس طردشدگی میکنند، طردشدگیشان را به بیدفاعترین گروه اجتماعی یعنی مهاجران افغانستانی تصعید میکنند. در واقع، از طریق آنان و با سرایت مجموعه سرخوردگیها به آنان، میخواهند طردشدگیشان را جبران کنند. آنانی حامی اخراج میشوند که پیشتر از وضعیتی که داشتهاند، اخراج شدهاند، تحقیر و بیجا شدهاند و پس از ناتوانی از حل وضعیتشان، آن را به دیگریِ ضعیفتر تصعید میکنند و سرایت میدهند.
اگر تاریخ سیاسی-اجتماعی ایرانیان از این منظر نوشته شود، میبینیم که در دوران گسترش بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسیای که مردم از سوی طبقات بالا و دولت طرد شدهاند، مهاجران افغانستانی بیشتر تحت فشار قرار گرفته و افکار عمومی بیشتر به سمت این رفته که آنان را باید اخراج کرد. و بالعکس، در شرایط بهبود، رفتار مناسبتری داشتهاند. در واقع، وقتی میبینیم که تعداد زیادی از افراد در حال حمایت از پروژه شبهفاشیستی دولت برای اخراج مهاجران افغانستانی اند، نسبت به انسانزدایی از آنان بیتفاوت اند و غیره، تمام اینها را باید نشاندهندهی گسترش یافتن طردشدگان اجتماعی بدانیم. یعنی به تعداد طردشدگان اجتماعی در ایران افزوده شده است. در ناصیه این رویداد، بحرانهایی دیده میشود که سر باز کرده و در اینجا خود را نشان میدهد. افراد احساس میکنند که زندگیشان در خطر افتاده، و این در خطر افتادن زندگی میتواند ابزارهای بیانی مختلفی داشته باشد. در فقدان جنبش و اعتراض و امکانات بیان و بستگی افقهای بهبود، سادهترین راهحل، افراد را (به کمک ایدئولوژی دولت و برخی نخبگان سیاسی) به این سمت سوق میدهد که زندگی ما توسط بیگانگان، مهاجران یا غریبهها به خطر افتاده است. میل برای زدودن وضعیت نامطلوب، میزانسنی نمایشی در واقعیت پیدا میکند. در اینجا است که افراد با بیرون انداختن مهاجران احساس میکنند وضعیت طردشدگی و در خطرافتادهیشان را از خود جدا میکنند و بیرون میاندازند.
گسترش میل بیرون انداختن، خلاص شدن و دفع کردن مهاجران محصول عمومی شدن تجربهی زیست بیگانهشده است. این تنش را ما میتوانیم در روابط همسایگی، خانوادگی و دوستی مشاهده کنیم، جایی که پیوندهای اجتماعی سست شدهاند. ما از وضعیتی صحبت میکنیم که در آن «جامعه» تبدیل به طوایفی شده که در فضای مدرن شهری زندگی میکنند. طایفهگرایی دستورالعمل سادهای دارد: احساس خطر از «کمبود» گروههای همخون ساخته، «دیگری» میسازد، و سپس تکنیکهایی را برای زدودن آن دیگری خلق کرده و گسترش میدهد. در دسترسترین دیگری برای ایرانیان، مهاجر افغانستانی است. اینجا است که شاهد پیوند و توافق گستردهای برای اخراج مهاجران هستیم: اخراجی که از ساحتهای مرسوم فراتر میرود و شکلی غیرانسانی و خشن پیدا میکند: کودکان بدون سرپرست، متولدان ایران، کهنسالان و غیره را شامل میشود. شاهد پروژهای هستیم که حولوحوش «ملیگرایی» و ایراندوستی بروز پیدا کرده؛ جایی که افراد با اتکا به امر ملی و اشتراکات در هویت ملی «دیگری» ساخته و در حال دفع و طرد آن از خود هستند.
شریف: این بخش هویت ملی خیلی مهم است. در هفتههای گذشته بعد از جنگ ایران و اسرائیل به تعداد کسانی که علیه مهاجران افغانستانی بودند، افزوده شد. رفتارهای خشونتآمیز و توهین و تحقیر هم بیشتر شد. میشود گفت این جنگ تا حدی پای مردم را به نحو گستردهتری به این پروژهی اخراج کشاند و اخراج مهاجران را تبدیل به گفتمان غالب کرد. هویت ملی چرا اخراج و برخورد غیرانسانی با مهاجران را بعد از جنگ عمق و دامنهی بیشتر بخشید؟
بزرگیان: هویت ملی یک قدرت مشترک بسیار بزرگ است که با آن میشود پروژههای عمومی درست کرد. همواره پروژههای ملی، مثل استقلال و توسعه، بر دوش حس هویت ملی بودهاند. به همین میزان وقتی که شرارتی حولوحوش هویت ملی جمع میشود، این شرارت خیلی بزرگتر و دهشتناکتر از انواع دیگر خواهد بود؛ شرارتی که در نهایت میتواند تولیدکنندهی فاجعه باشد، زیرا که اتحاد بر سر هویت ملی نیرویی قوی است که میتواند جمعیت و احساسات عظیمتری را گرد خودش جمع کند. وقتی اسرائیل به ایران حمله کرد، اولین و ملموسترین تجربه احساس ترس و فلاکت جمعی بود. حتا برخی احساس تحقیر کردند. اما احساسات به این محدود نماند و ما شاهد تقویت روحیه ملیگرایی هم بودیم. این ترکیب مکررا در تاریخ بشری درست شده است: تجربه همزمان فلاکت مادی بهعلاوه حس سربلندی ذهنی. و دقیقا در این شرایط است که احساس مفید هویت ملی میتواند به جاهای دهشتناک یا تولیداتی فاجعهبار هدایت شود، همانطور که ممکن است به تغییراتی مفید برای همگان نیز منجر شود. همزمانی پروژه اخراج مهاجران و برآمدن روحیه ملی بعد از جنگ و حمایت مردمی از اخراج افغانستانیها، در نسبت درهمتنیدهای با حس فلاکت و بیپناهیای است که در جنگ ظاهر شد. در واقع دولت بهترین استفاده یا به تعبیری بهترین سوءاستفاده را از نتایج جنگ ایران و اسرائیل کرد و به مدد آن بر شدت اخراج مهاجران افزود.
شریف: در فضای جنگی اخیر و پس از حملات اسرائیل و امریکا به ایران، مهاجران افغانستانی بهعنوان عاملان ناامنی و جاسوس معرفی شدهاند. تقریبا روشن است که چنین اتهامی در اکثر موارد نامعقول و مضحک است. دولت چرا این کار را میکند؟
بزرگیان: دولت پزشکیان پیش از آغاز جنگ هم دنبال این پروژه بود و این برنامه را داشت که مهاجران افغانستانی را از کشور بیرون کند. زنده شدن حس هویت ملی به دولت یاری رسانده است. احیای هویت ملی هدیهای است که اسرائیل به جمهوری اسلامی داد و او از آن بهره برد، و در زیر لوای زنده شدن این حس، پروژه اخراج مهاجران افغانستانی را با قدرت بیشتری پی گرفت چون حمایت بیشتری را پشت سر خود احساس کرد.
پیوند میان مهاجران افغانستانی به گفتارهایی مثل جاسوس بودن یا مزدور بودن، توسط دولت اینگونه ایجاد شد: پیدا کردن چند نفر «مزدور اسرائیلی» در بین خیل عظیم مهاجران، سپس برکشیدن و چهرهدادن به آنان، و تأکید کردن بر صدا، تصویر و لهجهی غریبهیشان. همهی اینها در حقیقت برای پیشبرد پروژه اخراج مهاجران بود. اطلاعات دمدستی از جاسوسان دستگیرشده به ما میگوید که ایرانیان متهم به جاسوسی چندین برابر مهاجران هستند، اما در اینجا کسی بیشتر شناسانده میشود که به پروژه دولت کمک کند؛ پروژهای که از پیشتر آغاز شده بود.
شریف: در بعضی موارد شاهد هستیم که برخی مهاجران حتا با مدرکهای معتبر نیز بازداشت، اخراج یا تهدید به اخراج شدهاند. بخشی از بدنهی اجتماعی حتا از این نوع اخراج هم حمایت میکنند. در حالی که شاید خودشان با ویزای قانونی در دیگر کشورها شاهد چنین برخوردی نباشند. چرا بخش کلانی از جامعه حتا با حضور مهاجران قانونی و دارای مدرک اینگونه برخورد میکند؟
بزرگیان: حرفهای قبلیام را خلاصه میکنم. ما اینجا چیزی که مشاهده میکنیم این است: یک، طرد عینی افغانستانیها بر دوش افرادی استوار میشود که خودشان تجربهای از طردشدگی اجتماعی دارند، ایرانیانی که از مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، کلافه و ناراضی اند. دوم، موتور پیشبرنده اخراج گسترده، هویت ملی است. و سوم، این صحنه یکی از نتایج تحقق مادی جنگی است که از طریق تجاوز اسرائیل آغاز شد. تمامی این عوامل همچون زنجیرهای به هم دیگر کمک میکنند تا دستوپای تعداد بیشتری از مهاجران افغانستان را ببندند و به آنسوی مرز پرتاب کنند. به همین دلایل است که سویههای غیرانسانی این داستان گم میشود و دیده نمیشود. اینکه مهاجر افغانستانی در ایران قانونی بوده یا غیرقانونی اهمیت پیدا نمیکند و اینکه چه سرنوشتی در انتظار مهاجر طردشده در آنسوی مرز است، موضوعیت خود را از دست میدهد. حتا شیوهی اخراج هم دیگر اهمیت ندارد. گویی برای افرادی که شیوههای مختلفی از ستم و طردشدگی را در کشور خود احساس کردهاند، این اخراج نوعی آرامش از طریق شریک کردن «دیگری» اعطا میکند. این شکل دهشتناکی از مناسبات اجتماعی است که افراد تحت ستم، مقدمات ستم بر دیگری را فراهم میکنند یا به آن کمک میکنند و نمیتوانند همدلی و همافقی با ستمدیدگان پیدا کنند. این معضلی است که ایرانیان نهتنها با افغانستانیها بلکه با اهالی غزه، قومیتهای دیگر، فقرا و دیگران هم دارند. جملهای از آنجلا دیویس، فمینیست معروف امریکایی را بهخاطر میآورم که گفته بود: «اگر صبح بهدنبال من بیایند، شب سراغ تو هم خواهند آمد.» انتظار میرود که طبیعیترین درسی که جنگ دوازدهروزه برای ایرانیان داشته همین بوده باشد که اگر به ستمی که به فلسطینیها یا افغانستانیها میرود، نیندیشیم و با آن مقابله نکنیم، این ستم به ما نیز سرایت خواهد کرد. همدستی بین دولت و افرادی که از او ستم دیدهاند در یک پروژهی ملی، نکتهی کلیدی و مهم در نگاه به مسألهی اخراج مهاجران افغانستانی است.
شریف: طرد اجتماعی که در اول به آن اشاره کردید، باعث ضعف پیوندهای اجتماعی، قبیلهایشدن فضاهای شهری و ازهمگسیختگی همزیستی شده است. این روزها میبینیم که دولت ایران، در چارچوب همین سیاست طرد، از مهاجران یک «دیگری» خطرناک بر ساخته است. این مکانیسم چگونه به سطح اجرایی رسید؟
بزرگیان: دولت در ایران براساس سیاستهای خودش برای حل بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیاش، از یک کارت رایج استفاده کرد. دولت ایران از میل افغانستانیها برای زندگی در ایران که ریشه در وضعیت نابسامان آنان داشت، بهره برد. اقتصاد سیاسیاش اقتضا کرد که مرزها را باز کند و سهلگیرانه مهاجران را بپذیرد. اتفاقی که در دولت رئیسی رخ داد. دولت برای حل سلسلهبحرانهای اقتصادی، اجتماعی و حتا سیاسیاش دروازهها را برای پذیرفتن مهاجران افغانستانی گشود. در دورهی بعد، به این نتیجه رسید که این سیاست دیگر کار نمیکند و به ضررش است. دولت پزشکیان در مقطع حاضر هم به دلایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و هم برای جلب نظر عمومی، تصمیم گرفت مهاجرانی را که دولت قبل به همین دلایل پذیرفته بود، اخراج کند. میبینیم که چطور زندگیهای واقعی و مادی افراد بازیچهی دست سیاستهای هیولایی بهنام «دولت» میشود. حتا این نهاد «طرد» را در مقام یک فرصت درک کرد و فهمید که در مقطع حاضر اگر برخورد شدیدی با مهاجران انجام دهد، امتیازی در افکار عمومی بهدست خواهد آورد.
انسانهای گوشت و پوست و استخواندار روشن است که چگونه به کارت بازی دولت تبدیل شدند، گویی کالا هستند. این نگاه کالایی دولت و گروههای ذینفع نسبت به شهروندان نشانهای است از وضعیت عمومی و تسلطیافتهای که گسترش یافته است؛ نگاهی که به بدنهی جامعه بهعنوان چیزی طبیعی و آموزشی انتقال پیدا میکند. شدت گرفتن نگاه دیگریساز نسبت به افغانستانیها و نادیده گرفتن زبان مشترک، تاریخ مشترک، غذا و دین مشترک، حتا محل تولد همه و همه هیچ یک نمیتوانند سازندهی «هموطن» شوند و به بازنمایی و شناسایی افغانستانیها منجر گردند. در واقع ماشین طرد چنان در قدرتمندترین شکل خود عمل میکند که حتا عناصر چیزی که تحت عنوان «تمدن ایرانی» میشناسیم هم از کار میافتد.
شریف: سیاست درهای باز نسبت به مهاجران در دوران دولت رئیسی قرار بود چه دستآوردی برای حکومت داشته باشد؟ چرا این سیاست را پیش نهادند؟
بزرگیان: با نگاهی سیاسیتر، فکر میکنم سیاست دولت رئیسی برای آسان کردن ورود مهاجران افغانستانی به ایران، تاکتیکی بود برای موجه کردن اخراج تمامی افغانستانیها از ایران. در واقع، راهی بود برای اینکه قوانین و زور دولت شامل افرادی شود که حتا در ایران به دنیا آمدهاند، پاسپورت و اقامت قانونی و شغل دارند. راهی بود برای مشمول کردن همهی افغانستانیها، آنگونه که دولت تصمیم بگیرد. در حالت عادی و قبل از سیاست ورود سادهگیرانهی مهاجران، دستگاه دولت برای اینکه مهاجران را اخراج بکند، دچار مشکلات عدیده بود. چند سال پیشتر بدنهی اجتماعی ایران مقاومت بیشتری در برابر اخراج مهاجران افغانستانی میکرد، اما با باز گذاشتن مقطعی مرزها جهت ورود مهاجران افغانستانی و نمود پیدا کردن آنان در سطح شهر و فضای شهری، به مرور این احساس در بدنهی اجتماعی ساخته شد که افغانستانیها به کشور «هجوم» آوردهاند. در حقیقت، سیاست ورود مهاجران، ایده اخراج آنان را عمومی کرد. بر دوش این رکب سیاسی و طرح شرمآور و شیطانی بود که اکنون نهتنها افرادی که «غیرقانونی» در ایران هستند -به قول خود دولت- بلکه تمام افغانستانیها «غیرقانونی» شدهاند. غیرقانونی بودن و افغانستانی بودن بر روی دوش آن طرح، اینهمان شد و همهی مهاجران را در خود ادغام کرد. بدون طرح دولت رئیسی این سرایت و حمایت عمومی ناممکن بود. در واقع، پروژهی نهاد دولت، توانست موج گسترده و دهشتناک اخراج با شیوههای غیرانسانی و رفتارهای غیرمتمدنانه را در جلوهی جامعهی ایران کمرنگ کرده و دست دولت را باز کند. من فکر میکنم این طرحی از پیش برنامهریزیشده بود تا پروژه دولت به پروژه دولت-ملت تبدیل شود. که البته طرح تازهای هم نیست و در کشورهای دیگر و به شکلهای مختلف برای فریب دادن بدنهی اجتماعی طراحی شده است.
شریف: در چنین شرایطی، چه مسئولیتی بر دوش جامعهی مدنی و نخبگان ایرانی است؟ چطور میتوان از خاموش شدن یا به حاشیه راندهشدن صدای مهاجران جلوگیری کرد؟
بزرگیان: یک سلسله واکنشها وجود دارد که میتوان در دو سطح کلان پی گرفت: یک سری اقدامات از سوی منِ ایرانی که شرم این واقعه را دارم، و از سوی دیگر، کارهایی برای شمای افغانستانی که قربانی این داستان قرار گرفتید. در خلال گفتوگو بین شرمگینان و قربانیان باید سعی کنیم موقعیتهای پرکسیس را خلق کنیم. به نظرم میرسد که نخبهها و فعالان سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران باید همان پروژهای که در قبال فلسطین و غزه در این نزدیک به دو سال پی گرفتهاند را در قبال ستمدیدگان افغانستانی بازسازی کنند؛ یعنی روایت کردن هرچه دقیقتر و صریحتر رنجی که آنان در ایران و در انواع فرآیندهای طردشدگی میکشند. این کار بیش از هرچیزی از طریق گشودن امکان سخنگویی برای خود افغانستانیها ممکن میشود. باید این امکان را ایجاد کنیم که یک افغانستانی تجربهاش را بدون لکنت روایت کند. شامل کردن افغانستانی بهعنوان هموطن، پیش از نظام حقوقی باید در سازوکار مفاهمهای ما در حوزه عمومی رخ دهد. گوش دادن، خواندن، تصویر کردن و همهی آن چیزهایی که تحت عنوان پوئسیس میشناسیم میباید با مشارکت افغانستانیها صورت بگیرد، بهگونهای که غیریت آنان بهرسمیت شناخته شود، همانگونه که غیریت یک گیلانی برای اهالی بوشهر بهرسمیت شناخته میشود. این مهمترین وظیفهای است که نخبگان جامعهی ایران نسبت به افغانستانیها دارند.
اجازه بدهید نکته بعدی را با ارجاع به تجربهی خودم توضیح دهم. چیزی که من را بهعنوان یک مهاجر در فرانسه آزار میدهد، علاوه بر سویههای پنهان و آشکار نژادپرستی در فرانسه، بهرسمیتنشناختن غیریت من و تلاش برای نوعی ادغام تام در جامعهی فرانسه است. «دیگریسازی» گاه از طریق طرد، ممنوعیت، سرکوب، و سلب حقوق ابتدایی چون حق حیات و زندگی صورت میگیرد؛ و گاهی نیز این روند از طریق توجه بیش از حد، اگزوتیککردن یا مراقبتهای غیرضروری انجام میشود. این شکل دومِ دیگریسازی در مطالعات مربوط به گروههای طردشدهی اجتماعی بسیار دیده شده است؛ مثل افراد دارای معلولیت، نابینایان، سالمندان، یا بیماران. اعضای این گروههای اجتماعی بارها گفتهاند که وقتی بیش از اندازه یا به شکل غیرعادی مورد توجه قرار میگیرند، یا بهعنوان نماد خوبی، نیکی یا خیر مطلق بازنمایی میشوند، باز هم در حال «دیگری شدن» هستند.
شریف: این رویکرد پاکانگارانه همراه با توجه بیش از حد نسبت به مهاجران افغانستانی را در میان ایرانیان نیز میبینید؟
بزرگیان: در مواردی آره. شیوهای که بعضی از فعالان اجتماعی در ایران نسبت به افغانستانیها در پیش گرفتهاند -یعنی ارائهی تصویری پاک، مقدس و بیخطا از مهاجران- نیز بهباور من کمکی به آنان نمیکند. افغانستانی در وهلهی نخست باید یک «انسان» با همهی تواناییها و ضعفهایش دیده شود. افغانستانی ذاتا درست و بیخطا و تعمیدیافته نیست. در هر انسان و جامعهای، ترکیبی از خیر و شر وجود دارد. این نگاه واقعبینانه است که به نظرم میتواند برابری را نوید داده و جلوی برتریجویی یا استعلای یک گروه بر دیگری را سلب کند. خود افغانستانیها بیش از هر کسی به ضعفها، اشتباهات تاریخی، باورهای غلط و جنبههای منفی فرهنگیشان آگاه هستند. اگر امکان سخنگویی به آنها داده شود -نه اینکه بهعنوان «ابژهای مقدس» بازنمایی شوند- میتوانند دربارهی این مسائل حرف بزنند. این فرآیند اتفاقا به رشد و بهبود وضعیت زندگی خودشان کمک خواهد کرد. افغانستانیها باید بتوانند با زبان خودشان، دربارهی جامعه و کلونی خود در ایران صحبت کنند؛ هم از محرومیتهایشان بگویند و هم از خطاهایشان. و منِ ایرانی هم در پاسخ، از دیدگاهها و اشتباهات خود در نگاه به دیگری افغانستانی صحبت کنم و در کنار آن، از نقش مثبت افغانستانیها بگویم.
دو نکته عملیتر در این زمینه بسیار مهم است: یکی، تشکیل یک اتحاد انسانی فراتر از مرزهای ملی، جنسیتی، اجتماعی و سیاسی است؛ اتحادی که تفاوتها را بپذیرد، اما بهرغم این تفاوتها خواهان زندگی مشترک باشد. من نوعی باید بپذیرم که یک افغانستانی با من متفاوت است و به سبب همین تفاوت است که با تمام علاقه و اشتیاق میخواهم در کنار او زندگی کنم. غیریت او را نادیده نمیگیرم و نمیخواهم او را در فرهنگ خودم «ادغام» کنم. دوم، تلاش برای ساختن یک زندگی بهتر در کنار یکدیگر است. همانطور که افغانستانیها در ساخت بسیاری از عناصر زندگی مادی ما در ایران نقش داشتهاند -در کارخانهها، خیابانها، ساختمانها و جاهای دیگر- من هم باید این امکان را داشته باشم که در ساختن جامعهی افغانستان سهمی داشته باشم و از این مشارکت محروم نشوم. این وظیفهای است که جامعهی افغانستانی نسبت به ایرانیها دارد: اینکه ایرانیها را دعوت کند تا در ساختن افغانستان سهیم شوند، تجربیات و داشتههای ایرانیان را طلب کنند و از آنان بخواهند که از دستآوردهای خود در مسیر آزادیخواهی، دموکراسیطلبی و جنبشهای مدنی، یاریرسان باشند.
در نهایت، این تعامل دوطرفه است که باعث شکلگیری ایده «همسایگی» خواهد شد. اکنون همسایگی ما به خطر افتاده است. گفتوگوی صادقانه، با نادیدهگرفتن نهاد دولت، مسیری برای زیست مشترک، انسانی و برابریمحور را هموار خواهد کرد.
شریف: خیلی ممنون که وقت گذاشتید.
منبع: اطلاعات روز
نظرها
نظری وجود ندارد.