آیا هر گونه رشدی به دموکراسی منجر می شود؟
منظور از رشد دموکراتیک چیست؟
کاوه طالبم - رشد، در چه شرایطی میتواند به دموکراسی بیانجامد؟ و اصلاً «رشد دموکراتیک» به چه معناست؟

منبع: شاتراستاک

پرسش از نسبت رشد و دموکراسی، در نگاه نخست ساده مینماید، اما در ژرفای خویش حامل تنشی است میان دو دستگاه مفهومی: «پیشرفت» و «آزادی». اگر رشد را فرآیندی بدانیم برای بسط ظرفیتهای تولید، سامانیابی اجتماعی و فنی، و حتی بهبود رفاه عمومی، و اگر دموکراسی را نه فقط بهعنوان ساختاری حقوقی، بلکه بهمثابه کنشگری آگاهانه و مشارکت مستمر انسانها در سرنوشت جمعیشان دریابیم، آنگاه نمیتوان نسبت این دو را یکسره همخط یا بیمسئله انگاشت.
پرسش بنیادی این است: رشد، در چه شرایطی میتواند به دموکراسی بیانجامد؟ و اصلاً «رشد دموکراتیک» به چه معناست؟
در بسیاری از نظریههای توسعه، رشد اقتصادی بهمثابه شاخص کلیدی پیشرفت تلقی شده است. افزایش تولید ناخالص داخلی، صنعتیشدن، شهرنشینی و گسترش زیرساختها از نشانههای این رشد شمرده میشود. اما آنچه در این روایت غایب است، مضمون فلسفی و سیاسیِ رشد است: رشد برای که؟ با چه هزینهای؟ و در خدمت کدام مناسبات قدرت؟
آمارتیا سن هشدار میدهد که اگر توسعه در رشد کمی اقتصاد خلاصه شود، آنگاه حاصل آن میتواند چیزی باشد چون«پیشرفت بدون رهایی»؛ چنانکه میگوید: «بدون شک مدتی این احساس وجود داشت که توسعه فرایند بسیار دشواری دارد و مردم باید در راه آن فداکاری نمایند، درخت توسعه باید با خون و اشک و عرق انسان ها آبیاری شود. اما این احساس همواره وجود نداشته است. فکر می کنم این نظر صحیح باشد که توسعه در این روزها به اندازه گذشته بیرحم نیست. جو اقتصادی دوستانهتر و فرصتهای اجتماعی دوستانهتر میتوانند توسعه را پیش ببرند و نه جو سیاسی بیرحم و ممانعت از آزادیهای لیبرال افراد.» (شیرزادی،۱۳۸۲: ۲۷۰)
از نگاه فلسفی، رشد بدون در نظر گرفتن سوژهگی انسان، به ابزاری برای انضباطبخشی بدل میشود: جامعهای که میبالد اما خودآگاه نمیشود؛ پیش میرود اما به نام دیگری؛ تولید میکند اما به سود دیگری.
تجربه قرن بیستم نشان داد که رشد اقتصادی در غیاب دموکراسی کاملاً ممکن است. کشورهای شرق آسیا، برخی جمهوریهای سابق شوروی و پادشاهیهای نفتخیز منطقه، همگی شاهد رشد فزایندهای در حوزهی صنعتی، فنآورانه و خدماتی بودهاند اما در همان حال، نهادهای دموکراتیک یا غایب بودهاند، یا فرمالیته.
رشد زمانی به دموکراسی مدد میرساند که از دل نهادهای «فراگیر» و نه «استثماری» بجوشد. در غیر این صورت، رشد به ابزاری برای تحکیم ساختارهای سلطه بدل میشود، نه وسیلهای برای گریز و گُزیر از آن (عجماوغلو و رابینسون، ۲۰۱۲: فصل سوم).
مسئلهی اصلی این است: رشد، به خودی خود، نه دموکراسیزاست و نه ضددموکراسی. بستگی دارد به اینکه توسط چه ساختاری هدایت شود، در چه بستری نهادینه گردد و با چه آرمانهایی معنا یابد.
رشد دموکراتیک
اگر رشد را فرآیندی بدانیم که انسانها در آن مشارکت آگاهانه، انتقادی و عادلانه دارند، آنگاه «رشد دموکراتیک» معنا مییابد. رشد دموکراتیک یعنی:
- رشد بهمثابه فرآیند توزیع قدرت
- رشد بهمثابه گسترش مشارکت همگانی
- رشد بهمثابه افزایش ظرفیت کنشگری جمعی
در این چشمانداز، شاخصهای کمی اقتصادی در پرتو مفاهیمی چون عدالت، آزادی، کرامت، پایداری و مسئولیتپذیری اجتماعی معنا مییابند.
رشد دموکراتیک تنها در شرایطی رخ میدهد که نهادها از پایین، توسط جامعه مدنی با همهی گریز و گُزیرها شکل گیرد نه آنکه توسط دولت یا بازار به مردم تحمیل شوند. این رشد، نه برنامهریزیشده از بالا، بلکه زاده درگیری اجتماعی از پایین است.
نسبت میان رشد و دموکراسی، نه خطی است، نه همزمان. رشد میتواند بستر دموکراسی را فراهم کند، تنها درصورتیکه نهادهای پاسخگو، آموزش همگانی، عدالت در دسترسی، و آزادیهای مدنی از پیش یا همزمان با آن تقویت شده باشند.
دموکراسی نیز بدون منابع و رشد، به وعدهای پوچ بدل میشود. اما مهم این است که در رشد دموکراتیک، اولویت با توزیع قدرت و بسط فرصتهاست، نه صرفاً انباشت ثروت. در این نگاه، حتی اگر رشدی کند اما عادلانه و مشارکتی بر رشدی فشرده اما اقتدارگرایانه، انسانیتر و مشروعتر است. رشد نه برای دولت، نه برای بازار، بلکه برای مردمی است که میخواهند نهفقط زندگی کنند، بلکه در شکلدادن به زندگی خویش شریک باشند.
پرسش از نسبت رشد و دموکراسی، بیش از آنکه منتظر پاسخی قطعی باشد، ما را دعوت میکند به تأملی بیپایان درباره خاستگاهها، گذرگاهها و فرجامهای هر آنچه با عنوان «توسعه» یا «پیشرفت» عرضه میشود. رشد میتواند زمینهساز دموکراسی شود تنها زمانی که خود محصول کنش اجتماعی، مشارکت آگاهانه و چالش با ساختارهای نابرابر قدرت باشد. اما این «میتواند» بهمعنای تضمین نیست. دموکراسی، نه پیامد طبیعی رشد است و نه پاداش آن؛ بلکه شیوهای از زیستن با دیگری، در فضایی از پاسخگویی، پذیرفتن تنوع، و گشودگی به تعارض است. از اینرو، بهجای آنکه رشد را به یک مسیر معین گره بزنیم، شاید پرسش اصلی این باشد: چه راهکارهای سیاسی، چه نوع کنش جمعی، و چه نوع گفتوگو، میتواند رشدی را ممکن کند که خود، حامل امکان دموکراسی باشد؟ پاسخ به این پرسش، نه در چارچوب یک نسخهی آماده، بلکه در بطن تجربه زیسته جوامع و در دل نزاعهای ناتمام آنها بر سر آزادی، عدالت و معنا شکل میگیرد.
منابع
شیرزادی، رضا. (۱۳۸۲). نقد و بررسی کتاب توسعه به مثابه آزادی. فصلنامه تخصصی علوم سیاسی، شماره ۹، صص. ۲۷۰–۲۷۶.
عجماوغلو، دارون و رابینسون، جیمز. (۲۰۱۲). چرا ملتها شکست میخورند: ریشههای قدرت، ثروت و فقر. نیویورک: انتشارات Crown Business
نظرها
نظری وجود ندارد.