ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

وقتی لوله‌های خشک شده و چراغ‌های خاموش راه را نشان می‌دهند

قطعی آب، برق و ضرورت انقلاب

علی جوادی در این دیدگاه می‌نویسد: «دوازده روز جنگ و موشک، سکوتی بر جامعه تحمیل کرد. اما عطش، فریاد را دوباره زنده کرد. در همان لحظه‌ای که تحلیل‌ گران هنوز درگیر محاسبات ژئو پلیتیک بودند، مردمی در سبزوار با سطل‌های خالی به خیابان آمدند.»

دیدگاه

در داغ‌ ترین روزهای تابستان، در میان خاک ترک ‌خورده‌ کویر و آسمان بی ‌ابر، جایی که خورشید با سادیسم بر پوست‌ها می‌تابد، مردم سبزوار به خیابان آمدند. برای حیات. برای ابتدایی‌‌ترین نیازهای یک زیست انسانی: آب، برق، زندگی.

این خروج از خانه‌ها، پا گذاشتن بر آسفالت داغ، نه فقط واکنشی طبیعی به بحران، بلکه اقدامی آگاهانه و اجتماعی بود. زیرا مردم خوب می‌دانند که بحران آب و برق نه تصادفی ا‌ست، نه طبیعی، بلکه محصولی است از یک نظام سرکوبگر و بی‌کفایت و ضد انسانی است.

اما این قدم ‌زدن در خیابان‌های سوزان، و فریاد «فقط کف خیابون به دست میاد حقمون»، فقط یک خواست معیشتی نبود؛ در عین حال اعلامیه‌ای بود برای عبور از تمام اشکال توهم، بی‌اعتمادی به راه‌ حل ‌های از بالا، به جنگ و بمباران و به رفراندم خیالی، و آشکار ساختن اراده‌ای که در زیر پوست جامعه مدفون مانده بود.

سبزوار فقط جغرافیا نیست؛ استعاره‌ای ا‌ست از بخشی از جامعه‌ که در دوران پسا جنگ دوازده روزه، از زیر آوار موشک و سکوت رسانه‌ای برمی‌خیزد، دهان باز می‌کند و با زبان سطل‌های خالی حرف می‌زند.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

برق که می‌رود، مشروعیت نداشته رژیم هم با آن می‌پرد

آنچه «قطعی برق» خوانده می‌شود، تنها تاریکی لامپ‌ها نیست؛ تاریکی و پایان هر ذره از مشروعیت است. خاموشی برق، امروز تبدیل شده است به استعاره‌ای از خاموشی اقتدار حاکمیت. وقتی رژیمی که میلیاردها دلار خرج پروژه‌های اتمی و موشکی می‌کند، از روشن نگه‌ داشتن کولر یک خانواده عاجز است، دیگر مسئله «ناکار آمدی» نیست. این دشمنی سیستماتیک با مردم است، خیانتی به انسانیت، به جان و آسایش شهروندان.

خاموشی‌هایی که به ‌ویژه در مناطق کارگری و فرودست رخ می‌دهند که نه ژنراتوری دارند و نه امکانات دیگری، آشکارا حامل پیامند: «شما نه فقط بی ‌ارزش‌اید، که قربانیان ترجیحی نظم موجودید.» رژیمی که همیشه برای سرکوب، زندان، شنود، و دوربین مدار بسته برق دارد، اما در خوزستان و سیستان و سبزوار کولرها را خاموش می‌گذارد، چیزی جز یک ساختار ضد انسان نیست.

نه غضب طبیعت، که جنایت سیاست

هر تابستان، یک سناریوی تکراری و نخ ‌نما به صحنه می‌آید: وزیر نیرو با لبخند پنهان پشت چهره‌ای بی‌تفاوت از «افزایش مصرف» مردم می‌نالد، گزارشگران صدا و سیمای ولایی از «خشکسالی جهانی» می‌نالند، و روزنامه‌های زرد دولتی با تیترهایی چون «تنش آبی در راه است» سعی در عادی‌‌سازی بحران دارند. اما این سناریو، نه گزارش یک فاجعه طبیعی، بلکه نقشه‌ای‌ است برای گریز از مسئولیت. دروغی سیستماتیک برای تبدیل قربانی به متهم.

رژیم اسلامی تلاش می‌کند با آمارهای دروغین، منشا بحران را به «مصرف ‌کننده» نسبت دهد. اما حتی بر اساس داده‌های رسمی وزارت نیرو، مصرف آب خانگی سهم ناچیزی از مصرف کل دارد؛ تنها بین ۶ تا ۸ درصد. در مقابل، بیش از ۹۰ درصد منابع آب کشور در بخش کشاورزی صنعتی و صنعت مصرف می‌شود.

اقلیم در حال تغییر است؟ بله، اما نه از دیروز. تغییرات اقلیمی پدیده‌ای تازه‌ نیست؛ دهه‌‌هاست که دانشمندان درباره کاهش بارندگی، افزایش دما، و تغییرات چرخه آبی در فلات ایران هشدار داده‌اند. راه‌حل‌های علمی نیز شناخته‌ شده‌اند: باز چرخانی آب، مدیریت علمی منابع، کاهش تلفات شبکه‌های فرسوده، توسعه انرژی‌های تجدید پذیر، اصلاح الگوی آبیاری و کشت، مهار نشت و تبخیر، و کاهش وابستگی به آب‌های زیرزمینی.

اما چرا هیچ ‌کدام اجرا نمی‌شود؟ چون رژیمی که بودجه میلیاردی برای گسترش توان موشکی دارد، زیرساخت آب‌رسانی را نه اولویت، بلکه هزینه می‌داند. چون رژیمی که برای سرکوب و ساخت زندان هیچ تردیدی در تخصیص منابع ندارد، لوله‌‌کشی روستا را پروژه‌ای حاشیه‌ای تلقی می‌کند. چون در جمهوری اسلامی، حیات مردم نه سرمایه‌ای اجتماعی، بلکه بار اضافی بر دوش ساختار قدرت است. برای اینکه در این نظام جان انسان ارزشی ندارد.

در این نظام، مدیریت منابع آبی ـ همانند نفت، برق، آموزش و بهداشت ـ به‌ معنای کنترل سیاسی و ابزاری برای سرکوب است. حاکمیت، بحران آب را نه برای حل، بلکه برای توجیه سرکوب و انکار مطالبات به‌ کار می‌گیرد. وقتی اعتراضات بالا می‌گیرد، بلافاصله «بحران جهانی»، «خشکسالی طبیعی»، و «مصرف بی‌رویه مردم» بهانه می‌شود تا چماق امنیتی توجیه ‌پذیر گردد. این، دیگر اشتباه مدیریتی نیست. این، جنایتی تمام‌عیار است علیه حیات مردم. جنایتی با امضای نظام اسلامی.

کالایی به ‌نام آب: تداوم استثمار در شمایل عطش

در نظام سرمایه‌‌داری و در جمهوری اسلامی، آب نیز به کالا تبدیل شده است؛ نه حقی همگانی، بلکه امتیازی طبقاتی. کشاورزی صنعتی، کارخانه‌های فولاد در کویر، پروژه‌های سپاهی در دل بی‌آب‌ترین استان‌ها، خشکاندن منابع آب زیر زمینی، همگی با بلعیدن سود جویانه منابع آبی، مردم را به تشنگی کشانده‌اند.

پروژه‌های انتقال آب نه برای عدالت، بلکه برای پاداش دادن به مناطق سیاسی-امنیتی خاص طراحی شده‌اند. آن ‌که آب دارد، نه به ‌خاطر نیازش، بلکه به ‌خاطر نزدیکی‌اش به بیت و سپاه است. آب، ابزار سیاست و سرکوب شده است.

در یک نظام سوسیالیستی، منابع طبیعی به مالکیت اجتماعی و تحت کنترل شوراهای مردم درمی‌آید و بر اساس نیاز توزیع می‌شود، نه سود سرمایه و قدرت. اما در این نظام، لوله‌های انتقال آب، مستقیماً از دل سپاه عبور می‌کنند و نه از سفره‌های مردم.

پس از سکوت جنگ، انفجار عطش

دوازده روز جنگ و موشک، سکوتی تحمیلی بر جامعه گذاشت. اما عطش، فریاد را دوباره زنده کرد. در همان لحظه‌ای که تحلیل‌ گران هنوز درگیر محاسبات ژئو پلیتیک بودند، مردمی با سطل‌های خالی به خیابان آمدند.

در پس این بیداری، حقیقتی نهفته است: هیچ تحلیل جهانی و منطقه‌ای، هیچ مانور دیپلماتیک یا رسانه‌ای، نمی‌تواند جلوی مردمی که تشنه‌اند را بگیرد. وقتی جان و نفس زندگی در خطر است، شعارهای ملی، پرچم‌های کهن، و وعده‌های پوچ فرو می‌ریزند. مردمی که امروز بیرون آمده اند، زبان‌ شان فریاد است، و منطق‌ شان ساده: زندگی می‌خواهیم. نان، آب، برق، آزادی، برابری و کرامت. این مردم از خاکستر و شوک جنگ دوازده روزه بیرون آمده اند. 

اصلاح، رفراندوم، یا توهم مدیریت از بالا؟ هیچ‌ کدام!

شعار ‌«فقط کف خیابون به دست میاد حقمون» رساترین نقد به کل نظم سیاسی ایران است. این نه تنها نفی جمهوری اسلامی است، بلکه نفی هرگونه پروژه‌ نجات از بالا: از رفراندوم موسوی تا کمپین‌های جنگ‌طلبانه سلطنت‌طلبان.

سازمان انرژی اتمی پول دارد، اما مدرسه ابتدایی کولر ندارد. این یک شکست فنی نیست؛ این ذات نظم حاکم است؛ نظمی که در آن حیات مردم قربانی بلند پروازی‌های مرگ‌‌بار برای حفظ حاکمیت است.

مردم دریافته‌اند که «تغییر از بالا» فقط نقابی برای حفظ همان نظم قدیمی ا‌ست. رفراندوم زیر سایه گلوله، انتخابات زیر باتوم، «گذار آرام» تحت هدایت نظامیان، همگی حلقه‌هایی از زنجیرند.

مردمی که زیر برق قطع ‌شده زنده مانده‌اند، اکنون فریاد می‌زنند که نجات در خیابان است، نه در صندوق. در شوراهای مردمی است، نه در کمپین‌های تلویزیونی و مسلما نه در بمب افکن‌های اسرائیل و آمریکا.

سبزوار: قلبی برای رهایی، نه حاشیه فراموش‌ شده

بار دیگر رسانه‌ها خواهند گفت: «اعتراض محلی». اما سبزوار، امروز پایتخت سیاسی اخلاقی ایران است. این ‌جا جایی است که مردم نه برای تعصب، نه برای پرچم، نه برای شاه و نه امام، بلکه برای نفس کشیدن به خیابان آمده‌اند.

سبزوار، همچون خوزستان، زاهدان، و اصفهان، نماینده‌ حقیقتی تازه است: انقلاب نه از شبکه‌های ماهواره‌ای، بلکه از دل محلات تشنه، از لوله‌های خشک ‌شده، از پله‌های تاریک، از قلب اعتراضات کارگری و شجاعت زنان و جوانان.

طنز تلخ تاریخ: بمب اتم برای نظام، بی ‌برقی برای مردم

جمهوری اسلامی همزمان در فکر بمب است و ناتوان از روشن نگه‌ داشتن لامپ. این طنز سیاه، کل فلسفه‌ بقای رژیم را رسوا می‌کند. سلاح برای قدرت است، اما برق برای زندگی.

سازمان انرژی اتمی پول دارد، اما مدرسه ابتدایی کولر ندارد. این یک شکست فنی نیست؛ این ذات نظم حاکم است. نظمی که در آن حیات مردم قربانی بلند پروازی‌های مرگ ‌بار برای حفظ حاکمیتی است که حالا فقط جنازه اش زنده است. 

از اعتراض به مالکیت: سوسیالیسم در دل سطل‌های خالی

وقتی سطل آب، تبدیل به سلاح سیاسی می‌شود، باید دانست که جامعه وارد مرحله‌ای نوین شده. دیگر اعتراض فقط به قیمت نیست، بلکه اعتراض به مالکیت است. مردم نمی‌خواهند فقط آب بنوشند، می‌خواهند صاحب آب شوند. صاحب منابع، صاحب برق، صاحب اقتصاد.

سوسیالیسم، نه ایدئولوژی رادیکال، که امروز عقل سلیم است. بیان نیازهای انسان امروز است. وقتی دولت، مردم را به امان خدا رها کرده، فقط یک راه می‌ ماند: تصرف نهادها، تصرف امکانات، تصرف آینده. سوسیالیسم یعنی بازگرداندن کنترل زندگی به دست خود مردم. یعنی اینکه کارگران، پرستاران، معلمان، و جوانانی که امروز تشنه و خاموش مانده‌اند، فردا خود اداره‌ کننده شبکه آب و برق باشند.

در جهانی که سرمایه حتی نور و قطره آب را نیز کالایی کرده، تنها راه نجات، خلع ید از سرمایه و بازتملک اجتماعی منابع حیاتی است. این همان معنای واقعی عدالت، جامعه‌ای که منابع طبیعی را در خدمت انسان قرار می‌دهد، نه در اسارت سود و سیاست.

اگر جنگ آغاز شود، باید بدانند: ما دیگر همان مردم نیستیم

وزیر دفاع اسرائیل، کاتس، تهدید به شروع مجدد جنگ و زدن همه جا و هر هدفی و مسلما زیر ساخت‌ها کرده است. یعنی چه؟ یعنی بیمارستان، خانه، مدرسه، پمپ‌ آب. یعنی دقیقا همان جاهایی که مردم از آن‌ها زندگی می‌گیرند. تجربه غزه پیش روی ماست. اما آن‌ که تصور می‌کند با جنگ می‌تواند مردم ایران را عقب براند، فراموش کرده که همین مردم در صف آب فریاد زده‌اند.

اگر جنگی دیگر آغاز شود، مردم شاید برای بقا عقب بنشینند. اما این عقب‌نشینی، از جنس خاموشی نیست؛ از جنس زنده ‌ماندن برای قیام دوباره است. جنگ، سکوت می‌آورد، اما این سکوت، آتش در دل دارد. و این بار، آتشی که از زیر خاکستر سبزوار بیرون زده، خاموش ‌شدنی نیست.

هر بار که پهپادی به تاسیسات آب ضربه بزند، هر بار که نیروگاه برق هدف قرار گیرد، هر بار که بیمارستانی در تاریکی فرو رود، چهره واقعی همه «نجات ‌بخش‌های خارجی» آشکارتر خواهد شد. جنگ، ابزار دفن انقلاب است، نه رهایی. رهایی تنها زمانی می‌آید که مردم خود بر سرنوشت خود حاکم شوند، نه وقتی که بمب‌ها بر سرشان آوار شود.

نه صلح دروغین، نه جنگ ویرانگر؛ تنها راه، خیزش از پایین

نه مذاکره در وین، نه انفجار در نطنز، نه وعده‌های پرچم‌‌دار، هیچ ‌کدام آینده‌ای ندارند. آینده فقط در دست مردم است. مردمی که از خیابان آغاز کرده‌اند، از مدرسه و کارگاه و بیمارستان عبور می‌کنند، و تا قلب اقتصاد و سیاست پیش می‌روند.

انقلاب اجتماعی، تنها راه باقی ‌مانده است. انقلابی که در آن آب، برق، نان، و امید، نه امتیازاتی از سوی دولت، که حقوقی تضمین ‌شده از سوی جامعه‌اند. انقلاب نه برای رویا پردازی، بلکه برای زنده‌ ماندن است.

اما این انقلاب، باید سازمان یابد. باید شوراهای مردمی در محلات و محیط‌ های کار ایجاد شود. باید مردم، از معلمان گرفته تا تکنسین‌های برق، از پرستاران تا رانندگان، همه با هم به شبکه‌ای از حاکمیت مردمی بدل شوند. این تنها آلترناتیو واقعی است، هم در برابر جمهوری اسلامی، هم در برابر تاج ‌داران، هم در برابر پهپادهای «نجات‌ بخشِ» نتانیاهو.

و پایانی در قامت آغاز: انقلاب یا هیچ!

در انتهای این مسیر، تنها دو انتخاب باقی ا‌ست: یا این نظم جهنمی ادامه یابد و ما یکی ‌یکی در تاریکی و تشنگی بمیریم؛ یا آن را واژگون کنیم. واژگونی نه با دعا، نه با نامه‌نگاری، نه با شاهزاده‌‌سازی، بلکه با سازمان‌یابی، اعتصاب، خیزش و قیام.

آری، انقلاب اجتماعی امروز ضرورت زیستن است. سبزوار آغازی ا‌ست بر این راه. و ما، اگر زنده‌ایم، باید این راه را تا پایان برویم. نه برای انتقام، که برای نجات. نه برای هیچ تاجی، که برای انسان.

آن‌که هنوز از رفراندوم، اصلاح رژیم، یا جنگ می‌گوید، یا در توهم است یا در صف دشمنان مردم و یا هر دو. این جامعه، اگر می‌خواهد زنده بماند، باید قدرت را از پایین، از دل اعتراضات، از دل شوراها، از دل تجربه‌های مقاومت، بازسازی کند.

فقط انقلاب. فقط شوراهای مردمی. فقط جامعه‌ای نوین بر بنیان آزادی و برابری و رفاه همگان. یک جمهوری سوسیالیستی.

نه اصلاح، نه رفراندوم، نه شاهزاده، نه امام. فقط انقلاب. فقط خود مردم. فقط کنترل اجتماعی بر ثروت اجتماعی. و فقط پایان قطعی این نظم جهنمی و خلع ید سیاسی و اقتصادی از اسلام و سرمایه.

اینک، از سبزوار تا سراسر ایران، تاریخ دوباره آغاز شده است.

در همین زمینه:‌

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.