دیدگاه
هدفها روشنتر میشوند، صفبندیها نیز
محمدرضا نیکفر ـ وارد دورهی پرشماریِ بیانیهها شدهایم. ارزیابی آنها از زاویهی مضمون، مخاطب، پیوندپذیری و توان برانگیزانندگی.

عنوانهای چند بیانیه (تایستان ۱۴۰۴)

دور تازهای از انتشار بیانیههای خواهان تحول دموکراتیک در کشور آغاز شده است. بیانیههای متعدد تشکلهای کارگران و معلمان، بیانیههای زندانیان سیاسی، اعلامیههایی که تجاوز آمریکا و اسرائیل و همزمان جنگطلبی رژیم ولایی را محکوم کردهاند، بیانیهی اخیر میرحسین موسوی، سپس بیانیهی پربازتاب «نگران سرنوشت ایرانیم» و در ادامه، بیانیهی جمعی از جمهوریخواهان داخل کشور، همه حاکی از روند شتابگیرندهی تدقیق خواستهها و هدفها برای دگرگونیای دارند که از مسیر خشونت و جنگ نگذرد و به تحقق آزادی و برابرحقوقی راه برد.
بیانیهها آرمانها و آرزوها را به طور کلی فهرست نمیکنند، بلکه هر یک به نوعی از نقد واقعیت موجود عزیمت میکنند.
تفکیک صفها
بر پیشانی بیانیهی جمعیای که در آغاز جنگ دوازده روزه با عنوان «علیه جنگ، جنگطلبی، و امید بستن به حملهی خارجی» منتشر شد، چنین آمده است: «هنگام تفکیک قطعی صفهاست». بیانیه که مضمون آن ترویج رویکردی جز تبعیت از رژیم و جز همراهی با متجاوزان است، این تأکید خود را چنین توضیح میدهد:
جنگ فضا را تیره و تار و در همان حال قطبی میسازد. رژیم فضا را به گونهی همیشگی خود، قطبی میکند و خود را در قطب مدافع کشور و پیروز جنگ مینشاند. با رژیم نباید همراه شد و مدام باید جنگطلبی آن، شکست برنامههای اقتدارطلبانهی آن در منطقه و دونصفتیاش را در قلدرمنشی در برابر مردم یادآور شد. اما تلاش دیگری هم برای قطبیسازی صورت میگیرد که نسخهی بدیل جنگ «حق علیه باطل» رژیم است. در این نسخهی بدیل، نتانیاهو و ترامپ در مقام «حق» قرار میگیرند. تکرار مداوم اینکه مردم از سر استیصال به حملهی خارجی امید بستهاند، چیزی از سفاهت این نسخهی بدیل نمیکاهد. مردم ما از آستانهی انقلاب مشروطیت تا کنون مدام برای آزادی و برابری رزمیدهاند. این دون شأن آنان است که چشم امیدشان به آدمکشان، اقتدارگرایان، نژادپرستان و دشمنان دموکراسی و برابری انسانها باشد.
بیانیه در ادامه میافزاید:
اغتشاش در صفبندیها −که پیشینهای دراز دارد و همه دستکم به لحاظ کمکاری در اندیشهورزی انتقادی بر موضوع در آن سهم داریم− اکنون بسیار خطرانگیز شده است. باید قاطعانه به تفکیک صفها اهتمام ورزیم و در بارهی مسائل پدیدآورندهی این وضعیت روشنگری کنیم. ما همه را فرامیخوانیم در اینباره نظر دهند، آن هم با تمرکز بر موضوعِ جنگی که درگرفته. پرسش اصلی، پرسش دربارهی مسیر دستیابی به صلح و آزادی است.
سه خط
در فضای سیاسی کنونی ایران میتوان بی هیچ زحمتی سه موضع را از هم تفکیک کرد: ۱) موضع رژیم و هوادارانش، ۲) موضع براندازان پیرو نتانیاهو و ترامپ، و ۳) موضعی که «خط سوم» یا «صدای سوم» خوانده میشود.[1]
موضع رژیم بر حفظ حکومت ولایی تمرکز دارد. برنامهریزی این نظام برای تضمین بقای خود منجر به گسترش دستگاه امنیتی و نظامی، دخیل بستن به اورانیوم، تولید موشک و تلاش برای گسترش نفوذ در منطقه شد. حکومت اکنون هم در منطقه و هم در داخل ضربههای نظامی سختی خورده، برنامهی هستهایاش به ناچار تعلیق شده و شاید به اکراه تن به توقف رسمی آن بدهد.
در این وضعیت رژیم تقلیل مییابد به سه چیز: ولایت فقیه، یک نظام امتیازوری، و دستگاه سرکوب حامی اینها. از رژیم که سخن میگوییم لازم است در درجهی نخست این سه چیز را در نظر گیریم. از میان آنها معمولاً کمتر توجه میشود به اینکه همبسته با حکومت ولایی یک نظام امتیازوری است، یعنی دستکاریها و ترجیحهای خود را در نظم طبقاتی دارد، نانخور دارد، به کسانی رشوه میدهد، طبقه متوسط و بورژوازی خودش را ایجاد کرده است.
هیئت حاکم ممکن است زمانی ولایت فقیه را کنار نهد یا نسخهی سبکی از آن را پیش بگذارد، تا نظام امتیازوری را حفظ کند.
به وضعیت دستگاه سرکوب هم باید توجه خاصی کرد. به نظر میرسد در حال گذار است از مجری تصمیم به تصمیمگیرنده. بعید نیست در حالتی کاملاً به جلوی صحنه آمده و رهبری را خود به دست گیرد. دستگاه سرکوب با نظم امتیازوری عجین شده است.
خط دوم، خط براندازانی است که اکنون مشخصهی بارزشان پیروی از نتانیاهو و ترامپ است. امید آنان این است که با فشار حداکثری تحریمهای غرب و حملهی نظامی اسرائیل و آمریکا رژیم فروپاشد و قدرت با همدستی بخشی از دستگاه نظامی به آنان منتقل شود. آنان به مردم به عنوان وسیلهی براندازی مینگرند: باید دچار فقر و فلاکت شوند و بمب بر سرشان فروریزد، تا سرانجام مستأصل شوند و شورش کنند و زمینه را برای قدرتگیری رجوی یا پهلوی فراهم سازند. بمبافکنان، هم از جریان رجوی بهره میگیرند، هم از جریان پهلوی، اما کاملاً محتمل است که با نیرویی که از دل رژیم مستقر برون آید و شرایط آنها را بپذیرد، به سازش برسند.
خط یا صدای سوم، در واکنش به این دو خط شکل نگرفته است. تاریخی طولانی دارد که آن را میتوانیم تا عصر مشروطیت پی گیریم: آزادی مردم را خواسته است از قید استبداد، و آزادی کشور را خواسته است از قید استعمار. خودرهبری، خودرهبری ملی و کشوری، ایدهی ثابت آن با همهی تنوع در گرایشهای درونی آن بوده است: اینکه مردم حق تعیین سرنوشت خویش را داشته باشند، و اینکه کشور نیز به همین سان در عرصهی بینالمللی، در تنظیم امور داخلی و تعیین راه رشد خویش مستقل باشد.
بجاست و لازم است مدام تاریخ پرفراز و نشیب این خط را به یاد آوریم. یک مشخصهی جریان سوم این است که از فرهنگ نقد و بحث برخوردار است، در حالی که فرهنگ سیاسی دو جریان دیگر اقتدا و تعظیم و بلهقربانگویی است. بخش اعظم ادبیات سیاسی قابل اعتنای کشور و بهترین نمونههای آن محصول جریان سوم است. جریان سوم استعداد پذیرش تکثر را داشته و اینک پس از تجربههای بسیار میتواند به این استعداد فعلیت روشنی دهد.
بررسی بیانیهها
میتوانیم متعلق به جریان سوم بدانیم همهی آن بیانیهها و کلاً همه اظهاراتی را که با ایدهی خودرهبری بخوانند. اما تأکیدهایی بر روی خواست آزادی از یک سو و مخالفت با دخالت ناروا و فشار و حملهی خارجی، همه را در یک تراز قرار نمیدهند. برای ارزیابی انتقادی آنها میتوانیم چهار شاخص را در نظر گیریم: مضمون، مخاطب، پیوندپذیری، و توان برانگیزانندگی. اینها بههمپیوستهاند، اما میتوان به قصد تحلیل جداگانه بررسیشان کرد.
- مضمون
کار بیانیه ردیف کردن آرزوهای نیک نیست. بیانیهی مؤثر و راهگشا برای تقویت گفتمان و اقدام رهاییبخش، باید مشخص و همهنگام عمومی باشد، آن گونه که بیشتر مردم بتوانند آن را بیانی از مشکلات و خواستههای خوبش ببینند. مشخص بودن یعنی معطوف به مسئلههای اصلی روز بودن و در همان حال توجه داشتن به موضوعهای فراگیر. مشخص بودن، بیانیه را برّا و نافذ میسازد، عمومی بودن بیانیه را پیوندپذیر میکند، یعنی تودهی مردم میتوانند آن را بیانی از حال خود ببینند.
یک موضوع عمده در شماری از بیانیههای اخیر طرح لزوم انجام همهپرسی برای تعیین تکلیف دربارهی مسائل اساسی کشور است. این موضوع از نظر برجسته کردن موضوع حق مشارکت همگانی بجاست، اما تکرار آن به صورت کلی تأثیر خاصی به بار نمیآورد.
اگر در همان آغاز علنی شدن برنامهی هستهای و روشن شدن بحرانانگیزی آن بیانیهای در انتقاد از آن منتشر میشد، اینک بیانیهای تاریخی و شایسته برای یادآوری مدام در بایگانی خط سوم داشتیم. از روی بیش از دو دهه غفلت میپریم، انتظار خود را بسی پایین میآوریم و میگوییم بجا بود درست همان هنگامی که دور دوم ریاست جمهوری دونالد ترامپ آغاز شد و رژیم ولایی سرانجام به مذاکرهی «غیرمستقیم» با آمریکا تن داد، موضوع تعلیق برنامهی هستهای و لزوم همهپرسی برای تعیین تکلیف آن مطرح میشد. بوی جنگ میآمد و در عرصهی عمومی در اینباره کسانی هشدار داده بودند. متأسفانه سازمانهای سیاسی و چهرههای سرشناس مردمی برای موضعگیری در اینباره غفلت کردند. همان هنگام به موضوعهایی میپرداختند که در جای خود مهم بودند، اما مسئلهی اصلی نبودند. هم اکنون هم که پای فعال شدن «مکانیسم ماشه» در میان است و پیامد آن فراگیرتر شدن و مهلکتر شدنِ فقر و فلاکت در کشور است، واکنش به آن از درون خط سوم بسیار ضعیف است.
یک اشکال مضمونی اکثر بیانیههای اخیر افزون بر کلی بودن، بیتوجهی به موضوع فقر، و در رابطه با آن، نپرداختن به انتقاد از نظام امتیازوری است. فقر فراگیر، فراگیرترین مسئلهی کشور است. بر کنشگری سیاسی جامعهگرای عدالتخواه است که هر مسئلهی عمدهای را به این موضوع گره زند. به سادگی میتوان پیوند میان موضوع دستمزدهای ناچیز، دریافت نکردن به موقع همان دستمزدها، بیکاری و بیخانمانی را هم با برنامهی هستهای نشان داد، هم با نظام امتیازوری در شکلهایی چون سپردن امور به آقازادگان، کاسبی از تحریم، و بنگاههای اقتصادی فرادولتیای که دخل و خرجشان حتا زیر کنترل نهادهای رسمی نیز نیست.
بحران ناکارآمدی نیز که اینک خود را در مشکل آب و برق به صورت حادّی نشان میدهد، مستقیماً به نظام امتیازوری گره خورده است که یک جلوهی آشکار آن سپردن امور به خودیهای ابله و نالایق است.
موضوعی دیگر که اقتضای لحظه است، طرح مشخص خواست برکناری خامنهای و برچیده شدن بساط ولایت فقیه است. برکناری او به منزلهی یک تحول انقلابی است. تحول انقلابی نه با تأکید کلی بر لزوم انقلاب، بلکه با تأکید بر گام کیفی نخست آن آغاز میشود.
- مخاطب
سه بیانیهی مشهور اخیر −بیانیهی میرحسین موسوی، بیانیهی جبهه اصلاحات و بیانیهی مصطفی تاجزاده− مخاطب مشخصی ندارند. بیشتر به نظر میرسد که روی سخنشان با «عقل حکومتی» است. در وضعیتی شاید لازم باشد به کسانی در دستگاه که گمان میرود هنوز عقلی در کله داشته باشند، هشدار داد، اما در وضعیت کنونی چنین خطابی مؤثر نیست، چون به نظر میرسد فکرشان را کردهاند و حتا اگر هدف این باشد بلکه تکانی بخورند، بهتر است غریو اعتراض مردم به آنان زنهار دهد. جامعه، مخاطب اصلی فراخوان به تغییر است.
- پیوندپذیری
بیانیهی مؤثر و راهگشا باید مشخص و همهنگام عمومی باشد. مشخص بودن یعنی معطوف به مسئلههای اصلی روز بودن و در همان حال توجه داشتن به موضوعهای فراگیر. مشخص بودن، بیانیه را برّا و نافذ میسازد؛ عمومی بودن بیانیه را پیوندپذیر میکند، یعنی تودهی مردم میتوانند آن را بیانی از حال خود ببنند.
جامعهی ما متکثر است. به تکثر نباید بهعنوان امری مزاحم در رسیدن به همنظری و تصمیم و اقدام، بلکه پایهی دموکراسی نگریست. پیوندپذیری دموکراتیک، رویکردی بر زمینهی تکثر است، نه نافی آن. بیانیهی پیوندپذیر خود را باز به سوی گفتوگو نشان میدهد.
- برانگیزانندگی
تعیینکننده در راستای رهایی، عاملیت مردم است. همه چیز باید به آن یاری رساند. منظور از برانگیزانندگی، نه صرفاً دادن شعارهای هیجانانگیز، بلکه ایجاد انگیزش برای آگاهی، یادآوری تجربهها، سازمانیابی و اقدام است. مخاطب قرار دادن مردم، تأکید بر عاملیت آنان و پیش گذاشتن راهکارهایی در این راستا، بیانیهها را فراخوانهایی برانگیزاننده میکند.
فراتر رفتن از بیانیه
در هر مرحلهای بیانیهها و اظهارات مؤثری برای نشان دادن مسئله یا مسئلههای عمده، مهم و احیاناً راهگشا هستند. اما بعید نیست زود به حالت اشباع برسیم. بیانیههای اول و دوم را میخوانند، به بیانیههای بعدی توجهی نمیشود. اکنون به جایی رسیدهایم که به جای بیانیه باید فراخوان بنشیند، یعنی لازم است گفتار به کردار گذار کند، هر چند در جایی گفتار خود کردار است.
نکتهی پایانی: در عمل است که شعارها و نمادهای کانونی مرحله تعیین میشوند. این نیاز امروز ماست. بیهوده نیست که پس از هر بیانیهای این پرسش طرح میشود که: حالا چه؟
––––––––––––––––––––––––––––
نظرها
نظری وجود ندارد.