چگونه خروج اسرائیل از غزه در ۲۰۰۵ مسیر «نسلکشی» در۲۰۲۵را هموار کرد؟
در اوت ۲۰۰۵، آریل شارون، معمار شهرکسازی و نخستوزیر وقت اسرائیل، تصمیم گرفت ۲۱ شهرک یهودی در نوار غزه و چهار شهرک در شمال کرانه باختری را تخلیه کند. در آن زمان، بسیاری این رویداد را اتفاقی مبارک و اقدامی در مسیر صلح دانستند. اما بیست سال پس از آن میتوان دید که این خروج نه برای پایان اشغال، بلکه برای تثبیت آن طراحی شده بود؛ رخدادی که به جای گشودن راهی برای همزیستی، به بازتعریف «فلسطینیزدایی» انجامید. از دل خروج، امروز منطق نابودی و نسلکشی در غزه سر برآورده است. همزمان با حمله گسترده اسرائیل به غزه، مهران ربیعی این اپیزود تاریخی را مرور کرده است.

تورنتو، کانادا - ۲۷ اردیبهشت - تظاهراتی علیه حملات اسرائیل به غزه- (عکس از مرت آلپر درویش / آنادولو / از طریق خبرگزاری فرانسه)
از خروج ۲۰۰۵ تا نابودسازی ۲۰۲۵
تصمیم شارون برای خروج از غزه در نگاه نخست متناقض مینمود. او که سالها بهعنوان «پدر شهرکسازی» شناخته میشد و بخش بزرگی از حیات سیاسیاش را صرف توسعهی شهرکها کرده بود، چرا باید دستور به تخلیه شهرکها را بدهد؟ پاسخ را نزدیکترین فرد به او، دوف ویسگلس، رئیس دفترش، با صراحت بیان کرد:
طرح خروج تزریق فرمالدهید [مادهای شیمیایی برای مومیایی و تثبیت اجساد] به روند صلح است. شما با این کار مانع شکلگیری دولت فلسطینی میشوید و دیگر بحثی دربارهی پناهندگان، مرزها و قدس نخواهد بود.
به بیان دیگر، خروج ابزاری برای منجمد کردن سیاست بود، نه برای باز کردن قفلهای آن.
از نظر عددی نیز این خروج هرگز معنای تغییر جدی نداشت. اسرائیل تنها حدود ۹ هزار شهرکنشین را از غزه بیرون برد، در حالی که همان زمان بیش از ۴۳۰ هزار نفر در کرانه باختری و قدس شرقی ساکن بودند. در سالهای پس از خروج، به جای آنکه روندی از تخلیه شهرکها ادامه یابد، مسیر کاملاً معکوس شد: تا سال ۲۰۱۲، ۹۴ هزار شهرکنشین جدید وارد کرانه باختری و قدس شرقی شدند. بنابراین، خروج از غزه در عمل به تقویت شهرکسازی در جای دیگر انجامید.
اما اهمیت اصلی خروج نه در اعداد و ارقام، بلکه در بازنمایی سیاسی و ایدئولوژیک آن بود. جنبش راست مذهبی ـ ملی اسرائیل بهسرعت موفق شد روایتی مسلط بسازد: خروج برابر است با فاجعه. آنان خروج را نوعی «پاداش به تروریسم» تعبیر و چنین القا کردند که هرگونه عقبنشینی به موشک و ناامنی منجر خواهد شد. بدین ترتیب، جامعه اسرائیلی با یک درس تحریفشده مواجه شد: اگر ترک غزه به چنین نتیجهای منجر شد، پس تنها گزینهی آینده «پیروزی کامل» و نابودی فلسطینیان است.
این منطق طی دو دهه بعد در گفتمان سیاسی اسرائیل تثبیت شد. پس از حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳، وزیران راستگرا آشکارا از «دوران معجزات» و «ظهور مسیح» سخن گفتند. اُریت استروک، وزیر وابسته به حزب «قدرت یهودی»، این حملات را نشانهای از «دخالت الهی» دانست که باید به گسترش حاکمیت یهود بر سراسر سرزمین کتاب مقدس بینجامد. همزمان، فرماندهان ارتش وعده دادند که «غزه نابود خواهد شد». این اظهارات دیگر در حاشیه نبودند، بلکه تبدیل به زبان غالب سیاست رسمی شدند.
در عمل، خروج ۲۰۰۵ به معنای اراده به عدم دخالت نبود، بلکه ایجاد آزمایشگاهی بود برای نوعی مهندسی سیاسی: نخست، حذف مسئولیت اسرائیل در برابر جمعیت انبوه غزه؛ دوم، ایجاد امکان برای گسترش شهرکسازی در کرانه باختری؛ و سوم، جا انداختن این ایده که هر گونه عقبنشینی مساوی با فاجعه است. همین سه عنصر بذرهای نسلکشی امروز را کاشتند.
فلسطین تکهتکه و آینده نامعلوم غزه
خروج ۲۰۰۵ تنها صحنه سیاست اسرائیل را تغییر نداد، بلکه جامعه فلسطینی را هم دچار شکاف کرد. در نگاه بسیاری از فلسطینیان، مقاومت مسلحانه ـ بهویژه انتفاضه دوم ـ اسرائیل را وادار به خروج کرده بود. همین برداشت به پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶ کمک کرد. در مقابل، فتح و تشکیلات خودگردان فلسطین، که از روند خروج کنار گذاشته شده بودند، تضعیف شدند. اسرائیل آگاهانه این حذف را مدیریت کرد تا تفرقه را عمیقتر کند.
از آن پس، محاصرهی غزه به ابزار اصلی کنترل بدل شد. اسرائیل با کمک آمریکا و اروپا رژیمی برقرار کرد که حتی محاسبهی کالری مصرفی فلسطینیان را در دستور کار داشت تا جمعیت تنها در سطح بقا زنده بماند. سازمان حقوق بشری بتسلم این سیاست را «مجازات جمعی» و نمونهای آشکار از آپارتاید خواند. همزمان، هر چند سال یکبار جنگی ویرانگر غزه را به خاک و خون کشید: از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ و سپس در ۲۰۲۱. نتیجه این بود که غزه به آزمایشگاهی برای سیاست «بیرونیسازی و نابودسازی» بدل شد.

این وضعیت در نهایت پس از اکتبر ۲۰۲۳ به اوج رسید. طی دو سال گذشته، دهها هزار فلسطینی کشته شدهاند، صدها هزار نفر زخمی یا معلول شدهاند، و غزه به سرزمینی با بالاترین آمار کودکان قطععضو در جهان بدل شده است. شهرها ویران، زیرساختها نابود، و جمعیت به مرز مصر رانده شده است. در چنین شرایطی، مقامات اسرائیلی بار دیگر از اسکان یهودیان در غزه سخن میگویند، اما این بار بر زمینی «خالی» از مردم و پوشیده از ویرانهها.
آنچه امروز شاهدیم تنها نتیجهی مانور راست افراطی اسرائیل نیست. سکوت و همراهی غرب نیز نقشی تعیینکننده داشته است. ایالات متحده نه تنها هیچ تحریمی علیه اسرائیل اعمال نکرده، بلکه در بحبوحهی بمبارانهای گسترده بر حمایت نظامی خود افزوده است. اروپا نیز، جز معدود صداهای معترض، عملاً همصدا با واشنگتن حرکت کرده است. توافقهای ابراهیم با امارات، بحرین و مراکش به اسرائیل پاداشهای سیاسی و اقتصادی داده و این پیام را مخابره کردهاند که مسیر خشونت و پاکسازی بیهزینه است.
با این حال، ژئوپولیتیک جهانی در حال تغییر است. افول نسبی هژمونی آمریکا و رشد قدرتهای جنوب جهانی ـ از برزیل و آفریقای جنوبی تا ترکیه و اندونزی ـ ظرفیتهایی تازه ایجاد کردهاند. اما این ظرفیتها تنها زمانی بالفعل خواهند شد که فلسطینیان رهبری واحد و استراتژیک داشته باشند. نبود چنین رهبریای، میراث تلخ دوران پس از خروج ۲۰۰۵ است. تشکیلات خودگردان فلسطین در قفس محدودیتهای اسلو گیر افتاده و عملاً از ایفای نقش مؤثر بازمانده است. حماس نیز به دلیل فروبستگی ایدئولوژیک، شکل سازماندهی و الگوی کنش سیاسیاش در جایگاهی نیست که چارچوبی جامع برای رهایی ملی ارایهکند. این شکافها همان چیزی است که اسرائیل بیشترین بهره را از آن میبرد.
بدین ترتیب، خروج ۲۰۰۵ بهجای آنکه سرآغاز صلح باشد، فلسطین را بیش از پیش تکهتکه کرد: بخشی در محاصرهی غزه، بخشی در آپارتاید کرانه باختری، و بخشی در تبعید. امروز، پس از بیست سال، این تکهتکهسازی به اوج خود رسیده و غزه در آستانه حذف از نقشه فلسطین است.




نظرها
نظری وجود ندارد.