ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

گفت‌‌وگو

شیوا عاملی‌ راد: «میراث جنبش ژینا بازگشت‌ناپذیر است»

شیوا عاملی راد، فعال صنفی و حقوق زنان* در گفت‌وگو با زمانه: «آینده‌ی جنبش ژن، ژیان، ئازادی» در تداوم مسیر رادیکال و فمینیستی آن نهفته است: در شبکه‌سازی افقی، در استقلال گفتمانی، و در همبستگی عملی با تمامی گروه‌های تحت‌ستم، ملت‌های به حاشیه‌رانده و جوامعی که تحت اشغال، تبعیض و جنگ قرار دارند، از جمله و یا به‌ویژه مردم فلسطین.

سه سال از خیزش «زن، زندگی، آزادی» می‌گذرد؛ جنبشی که مرزهای نظم پدرسالارانه را در هم شکست و امکان‌های تازه‌ای برای زیست روزمره، مقاومت و بازتعریف آزادی پیش روی جامعه ایران گشود. گرچه تداوم و دست‌کم ردّ جنبش همچنان در جغرافیای ایران قابل ردیابی است، اما پیچ‌ها و گردنه‌های تاریخی تازه ــ از جمله شعله‌ور شدن جنگ در منطقه ــ چالش‌ها و پرسش‌های نوینی را پیش روی آن نهاده است.

شیوا عاملی راد، فعال صنفی و حقوق زنان* و اقلیت شده‌ها، به پرسش‌های زمانه در خصوص میراث و دستاوردهای این جنبش و آینده آن در نسبت با تحولات خونبار منطقه و مصادره‌طلبی نیروهای راست پاسخ می‌دهد. او ضمن برشمردن برخی چالش‌های خیزش جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» از جمله ناتوانی در تبدیل به یک شبکه‌ فرامرزی و سازمان‌یافته، بر میراث بازگشت‌ناپذیر آن تأکید می‌کند:‌ فرو ریختن طبیعی‌پنداری سلطه، شکستن سکوت و ترس، و گشودن افقی تازه برای مقاومت گریز از مرکز و رهایی‌بخش.

سه سال پس از خیزش «زن، زندگی، آزادی»، جمهوری اسلامی از یک‌سو حضور زنان بی‌حجاب را در برخی عرصه‌های عمومی و  در برخی جغرافیاها تحمل می‌کند، و از سوی دیگر همچنان به بهانه‌ی شرکت در اعتراضات پس از قتل ژینا (مهسا) امینی دست به اعدام می‌زند. شما امروز دستاوردها و میراث این خیزش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

شیوا عاملی‌راد :‌ جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» اثراتی عمیق و چندلایه بر جامعه ایران برجای گذاشته است. این جنبش فراتر از یک خیزش خیابانی بود؛ نقطه‌ای بود که ذهنیت جمعی و تجربه روزمره زندگی مردم را در هم تنید و آن‌ها را ناچار به بازاندیشی در ساختارهایی کرد که سال‌ها طبیعی و تغییرناپذیر جلوه می‌کردند. هم حکومت را به واکنش واداشت و هم جامعه‌ی محافظه‌کار را به لرزه انداخت. هرچند فقدان داده‌های آماری و پژوهش‌های گسترده مانع سنجش دقیق کمّی این تحولات است، اما تغییرات ملموس در زندگی روزمره زنان* و مردان نشان می‌دهد که با ترک یا شکستن چارچوب‌های سخت سلطه‌ی پدرسالارانه، تحولی بنیادین آغاز شده است. زنانی که پیش‌تر سکوت را پذیرفته بودند، اکنون با جسارت بیشتری ظاهر می‌شوند، صدای خود را بلند می‌کنند و از حقوق‌شان دفاع می‌کنند؛ تغییری که نه تنها رفتاری، بلکه عمیقاً در تجربه زیسته و آگاهی ذهنی آن‌ها رخ داده است.

پیش از این جنبش، بسیاری از زنان سلطه را امری طبیعی و تغییرناپذیر می‌دانستند؛ وضعیتی که نه تنها تحمل می‌شد، بلکه به‌عنوان نظم زندگی پذیرفته شده بود. جنبش ژینا این باور را فرو ریخت و نشان داد آنچه برساخته جامعه و فرهنگ است، قابل تغییر است. حضور زنان* در خیابان‌ها، جمع‌های عمومی و حتی روابط خانوادگی، نه فقط قواعد رفتاری بلکه ذهنیت حاکم را به چالش کشید و امکان تجربه مقاومت و بازشناسی خود را فراهم کرد؛ آگاهی‌ای که سکوت و ترس را می‌شکند و مرزهای آنچه ممکن است را باز می‌سازد.

مردان در مواجهه با این تغییر واکنش‌های متفاوتی داشتند. برخی ناچار به پذیرش شدند، حتی اگر پیش‌تر سکوت کرده یا بی‌تفاوت بودند، و برخی دیگر محافظه‌کارتر شده و با شدت بیشتری به ابزارهای سلطه متوسل شدند، زیرا تجربه حضور گسترده زنان و تهدید به اقتدار مردانه اضطراب و حس فقدان کنترل ایجاد کرده بود. همزمان، مردانی نیز تلاش کردند این حرکت را صرفاً به یک خواست فردی تقلیل دهند و ابعاد اجتماعی و سیاسی آن را نادیده بگیرند؛ نگرشی که در عمل چارچوب‌های قدیمی سلطه را بازتولید می‌کند و اهمیت ریشه‌ای مسئله را کم‌رنگ جلوه می‌دهد.

میراث جنبش روشن و پایدار است: طبیعی‌پنداری سلطه فرو ریخته، سکوت و ترس شکسته، امکان مقاومت وارد تجربه روزمره زنان شده و مسیر ذهنیت جمعی تغییر یافته است. اگرچه این دستاوردها هنوز کامل و نهادی نشده‌اند، اما بازگشت‌ناپذیر به نظر می‌رسند.

با وجود محدودیت‌ها و فقدان سازمان‌یابی مستقل، دستاوردهای جنبش بیشتر در سطح زیست روزمره باقی مانده و هنوز به چارچوب‌های نهادی پایدار تبدیل نشده‌اند. تحولات اجتماعی در مناطق و لایه‌های مختلف جامعه با شدت و کیفیت متفاوت رخ داده است؛ در برخی فضاها مرزها جابه‌جا شده و در برخی دیگر مقاومت سنتی و شدیدتر باقی مانده است. با این حال، میراث جنبش روشن و پایدار است: طبیعی‌پنداری سلطه فرو ریخته، سکوت و ترس شکسته، امکان مقاومت وارد تجربه روزمره زنان شده و مسیر ذهنیت جمعی تغییر یافته است. اگرچه این دستاوردها هنوز کامل و نهادی نشده‌اند، اما بازگشت‌ناپذیر به نظر می‌رسند.

در این سه سال که از آغاز این جنبش می‌گذرد، حکومت در فشار و تنگنای شدیدی گرفتار شده است. از یک سو مجبور است حضور زنانی* را تحمل کند که هر روز با جسارت و آگاهی مرزهای سلطه و کنترل را در فضاهای عمومی و بخش‌هایی از شهر جابه‌جا می‌کنند؛ از سوی دیگر، با سرکوب شدید، بازداشت و حتی اعدام کسانی که علیه ساختارها ایستاده‌اند، تلاش می‌کند هژمونی از دست رفته را بازسازی و سلطه خود را تحکیم کند. این تناقض، آشکارترین نشانه شکست حکومت است و حکایت از هراسی عمیق دارد؛ هراسی که هر حرکت مقاومت و هر نشانه تغییر را تهدیدی برای تمامیت قدرت می‌بیند و نشان می‌دهد هیچ ابزار سرکوب سطحی قادر نیست تحولات ریشه‌ای ذهنیت و جامعه را بازگرداند. اگر حکومت ناچار به تحمل حضور زنان در برخی فضاها شده است، این نشانه شکست آن در کنترل کامل زندگی آنان است و اگر همزمان سرکوب ادامه دارد، بیانگر هراس عمیق از بازگشت جنبش و تعمیق تغییرات اجتماعی است.

در سه سال گذشته شاهد تحولات بسیاری بوده‌ایم، به ویژه از هفت اکتبر ۲۰۲۳ که به نسل کشی در غزه و به  جنگ دوازده‌روزه‌ی ایران و اسرائیل منجر شد. همچین شاهد تلاش نیروهای راست و راست افراطی، به‌ویژه سلطنت‌طلبان، برای بهره‌برداری ابزاری از جنبش «زن،‌ زندگی، آزادی» و حتی توجیه حملات اسرائیل به نام آن بودیم. نظر شما در مورد واکنش‌های گفتمانی جریان‌های متکثر جنبش «زن، زندگی، آزادی» در قبال این تحولات چیست؟

در سه سال اخیر، ایران و منطقه شاهد تحولات چندلایه و پرتنشی بوده‌ است. از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ و کشتار گسترده در غزه، تا جنگ دوازده‌ روزه میان ایران و اسرائیل، میدان سیاست در سطح منطقه‌ بار دیگر به‌سوی خشونت و نظامی‌گری کشیده شده است. در این میان، نیروهای راست افراطی و سلطنت‌طلب کوشیده‌اند جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» را به ابزاری گفتمانی برای مشروعیت‌بخشی به روایت‌های اقتدارگرایانه یا جنگ‌طلبانه تبدیل کنند. چنین مصادره‌هایی، هرچند هم آشکار و پرهیاهو، با هویت جنبشی که از دل رنج تاریخی و مقاومت روزمره زنان و مردمان تحت ستم سر برآورده، ناسازگار است.

قیام ژینا جنبشی رهایی‌بخش است برای بازتعریف زندگی، بدن و آزادی زنان*. پیوند دادن آن با سیاست‌های نظامی‌، مردسالار یا سلطنت‌طلبانه چیزی جز بازتولید همان نظام‌های سلطه‌ای نیست که علیه آن‌ها شکل گرفته است. رهایی‌ای که این جنبش جست‌وجو می‌کند، در مسیر مقاومت مردمی، عدالت‌خواهی و مبارزه علیه همه‌ی اشکال سلطه، شامل ستم‌های طبقاتی، جنسی-جنسیتی، ملیتی و مذهبی، معنا می‌یابد.

ویژگی‌های ساختاری قیام ژینا نیز نشان می‌دهد که علیرغم وجه رسانه‌ای و بازنمایی‌های سمبولیک، تاکنون این جنبش به شبکه‌ای فرامرزی و سازمان‌یافته تبدیل نشده است. میدانیم که تاریخ بلندتر جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» به مبارزات زنان* در باکوور و روژئاوای کوردستان برمی‌گردد. در روژهلات و ایران این جنبش به بستر عینی زندگی زنان* گره خورد: حرکتی خیابانی، خودانگیخته و افقی، بی‌آنکه رهبری متمرکز یا ساختار سازمانی داشته باشد.

من اینجا می‌خواهم به یک نکته توجه بدهم که احتمالا مناقشه‌برانگیز است و نیاز به بحث و بررسی بیشتر دارد و آن هم محدود ماندن قیام ژینا در دیوار مرزهای ملی ایران و جامعه‌های دیاسپورایی کوردی و ایرانی است. باید توجه کرد تلاش‌های دیاسپورایی برای بازتاب و بازآفرینی این جنبش بیشتر در سطح نمادین باقی مانده‌اند؛ بیانیه‌ها، تجمعات و کارزارهای رسانه‌ای، اما هنوز راه زیادی دارد تا به شبکه‌ای پایدار تبدیل شود.

ویژگی‌های ساختاری قیام ژینا نیز نشان می‌دهد که علیرغم وجه رسانه‌ای و بازنمایی‌های سمبولیک، تاکنون این جنبش به شبکه‌ای فرامرزی و سازمان‌یافته تبدیل نشده است (...) باید توجه کرد تلاش‌های دیاسپورایی برای بازتاب و بازآفرینی این جنبش بیشتر در سطح نمادین باقی مانده‌اند.

حتی در کوردستان، با وجود ریشه‌های عمیق مبارزاتی و آن‌که نقطه‌ی آغاز جنبش در این جغرافیا بود، همراهی‌ بخش‌های دیگر کوردستان در خارج از روژهلات نیز عمدتاً نمادین بوده است. به‌عنوان نمونه، در سالگرد جنبش نه در باشور، نه در باکور و نه در روژاوا پویایی‌ای چشمگیر دیده نمی‌شود که نشان دهد این جنبش و افزوده‌های آن به دیگر بخش‌های کوردستان باز می‌گردد. از این‌رو، تحولات منطقه‌ای اخیر بیش از آن‌که ساختار جنبش را دگرگون کنند، بر عرصه نمادین و گفتمانی آن اثر گذاشته‌اند و تغییر مستقیم و ساختاری ایجاد نکرده‌اند. واکنش‌ها عمدتاً پراکنده و نمادین باقی ماندند.

در عین حال، محدود ماندن جنبش نشان می‌دهد که نتوانسته ظرفیت سازمانی و شبکه‌ای فرامرزی خود را توسعه دهد و از این‌رو علیرغم بازنمایی رسانه‌های متورم، اثرگذاری آن در سطح منطقه‌ای و جهانی به‌شدت محدود مانده است. با این حال، همین محدود ماندن، مانع از آن شد که نیروهای راست و سلطنت‌طلب هویت جنبش را به‌طور کامل مصادره کنند. اما فقدان رهبری متمرکز و چندصداییِ درونی، هم امکان حل شدن جنبش در روایت‌های راست و اقتدارگرایانه را سلب کرده و هم نشان می‌دهد که جنبش برای تحقق پتانسیل فرامرزی و تأثیرگذاری گسترده‌تر هنوز مسیر سازمانی مشخصی ندارد.

آینده‌ی جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» در تداوم مسیر رادیکال و فمینیستی آن نهفته است: در شبکه‌سازی افقی، در استقلال گفتمانی، و در همبستگی عملی با تمامی گروه‌های تحت‌ستم، ملت‌های به حاشیه‌رانده و جوامعی که تحت اشغال، تبعیض و جنگ قرار دارند، از جمله و یا بویژه مردم فلسطین. تنها از دل چنین همبستگی‌های مردمی و انتقادی است که این جنبش می‌تواند به تغییرات ساختاری و به عدالت واقعی نزدیک شود.

از آغاز،  این انتقاد مطرح بود که جنبش «زن، زندگی، آزادی» نتوانسته طبقه‌ی کارگر را به اندازه‌ی کافی با خود همراه سازد و پیوندی گسترده میان کارگران  با زنان و ملت‌های تحت ستم برقرار کند. نظر شما در این باره چیست؟

قبل از پرداختن به انتقاد مطرح شده، لازم است تفاوت بنیادین میان دو جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» و «زن، زندگی، آزادی» روشن شود. جنبش «ژن، ژیان، ئازادی»، که منشأ آن کردستان و جوامع به حاشیه رانده‌شده بود، ماهیتاً با کلیت جامعه ارتباطی  ارگانیک و اساسا هویتی طبقاتی داشت؛ هسته آن را افرادی تشکیل می‌دادند که هم ملیتشان تحت ستم بود و هم شرایط اقتصادی-اجتماعی دشواری داشتند. پیوند میان مطالبات زنان*، کارگران و ملت‌های تحت ستم در این جنبش ارگانیک و ملموس بود، زیرا بنیان آن از دل جامعه‌هایی شکل گرفته بود که با سرکوب و محرومیت روزمره مواجه بودند.

اگر نگاه را از سطح روشنفکری و رسانه‌ای به سطح خیابان منتقل کنیم، تصویر کاملاً متفاوت می‌شود. جنبش در بخش بزرگی از کشور حضور واقعی داشت و هسته آن را کارگران و مردم محروم تشکیل می‌دادند. حتی در کوردستان، فعالان عمدتاً از محلات کارگری و حاشیه نشین‌ها بودند و در شهرهای بزرگ مانند تهران، کرج، اسلام‌شهر، شهریار و شهر قدس، حضور منسجم کارگران، اقشار از جا کنده شده و گروههایی که شرایط ناپایدار اقتصادی دارند مشهود بود.

بازتولید و ترجمه جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» در قالب شعار «زن، زندگی، آزادی»، شکافی عمیق میان رهبری و مطالبات واقعی مردم شکل داد (...) افراد و گروه‌هایی که با تریبون، قلم و هویت رسمی به عنوان نمایندگان جنبش مطرح شدند، عمدتاً از طبقات متوسط و روشنفکر شهری بودند و هیچ پیوند ارگانیکی با توده‌های کارگر یا ملت‌های به حاشیه رانده‌شده نداشتند.

جنبش در سطح خیابان جنبه کارگری  داشت، اما باید تعریف روشنی از «کارگر» ارائه شود. بسیاری از کارگران رسمی و بیمه‌شده نیروی محرک اصلی جنبش نبودند؛ هسته واقعی شامل افرادی بود با شرایط کاری ناپایدار، قراردادهای موقت، دستمزد پایین، و افرادی که از بیمه و امنیت شغلی برخوردار نبودند و یا دارای کسب‌وکارهای کوچک بودند. فشارهای اقتصادی شدید و فقدان حمایت اجتماعی، این کارگران ناپایدار را به خط مقدم مقاومت و عمل اجتماعی کشانده و حضورشان نمود عینی آگاهی طبقاتی و پاسخ به محرومیت‌های اقتصادی و اجتماعی بود. افرادی که جان خود را در جریان جنبش از دست دادند، اکثراً از طبقات اقتصادی پایین و ملت‌های غیر فارس از محلات حاشیه‌نشین بودند، نه از بورژوازی یا طبقه متوسط شهری. این مناطق، به‌عنوان مراکز اصلی حضور مردمی و کارگری، نقش هسته واقعی مردم در حرکت خیابانی را به‌وضوح نشان می‌دهند. فعالیت منسجم کارگران، اقشار از جا کنده شده و طبقات ناپایدار اقتصادی، شکل‌گیری جنبشی کاملاً طبقاتی و مردمی را نمایان می‌کند که با بازنمایی روشنفکرانه و الیتی [نخبه‌گرا یا واجد امتیار] در تضاد آشکار است.

بازتولید و ترجمه جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» در قالب شعار «زن، زندگی، آزادی»، شکافی عمیق میان رهبری و مطالبات واقعی مردم شکل داد. تا زمانی که جنبش در سطح عملیاتی و خیابان جریان داشت، کاملاً مردمی و گسترده بود و چنین فاصله‌ای وجود نداشت. اما با غلبه روند الیتیستی [نخبه‌گرایانه] و مرکزگرا، مطالبات جنبش به یک موضوع عمومی و یکدست تبدیل شد و دغدغه‌های ویژه گروه‌ها و ملت‌های تحت ستم، مانند کوردها و بلوچ‌ها، کم‌رنگ و به مرور نادیده گرفته شد.

افراد و گروه‌هایی که با تریبون، قلم و هویت رسمی به عنوان نمایندگان جنبش مطرح شدند، عمدتاً از طبقات متوسط و روشنفکر شهری بودند و هیچ پیوند ارگانیکی با توده‌های کارگر یا ملت‌های به حاشیه رانده‌شده نداشتند. تولیدات و تحلیل‌های آنان و رسانه‌های غالب، چه توسط این گروه‌ها و چه توسط رسانه‌های جریان اصلی، بازتاب واقعی مطالبات مردمی نبود و بیشتر محصول دیدگاه روشنفکران و طبقات الیت و متوسط به بالا بود. در این فضا، مسئله زنان* نیز تا حد زیادی به آزادی‌های فردی محدود گردید و مطالبات ساختاری و ملی عملاً کمرنگ شد، و تمرکز بر مطالبات اقتصادی صرف داده شد. به بیان دیگر، هر چه بیشتر نوشته شد، جنبش از موقعیت خیابان و ماهیت اصلی مردمی و کارگری خود فاصله گرفت.

در سطح رسانه و الیت [گروه واجد امتیاز]، گفتمان غالب ایرانی که توسط طبقات الیت فارس و مرکزنشین شهرهای بزرگ تولید می‌شود، غالباً حضور و تأثیر گروه‌های به حاشیه رانده‌شده و ملت‌های تحت ستم را نادیده می‌گیرد یا آن‌ها را به‌عنوان تهدیدی برای نظم ملی بازنمایی می‌کند. این گروه‌ها تنها در صورتی پذیرفته می‌شوند که نقش پیاده‌نظام را ایفا کنند و حتی در صورت کشته شدن، صدای آن‌ها انعکاس نیابد. این تضاد میان حضور واقعی خیابانی و بازنمایی رسانه‌ای، نشان‌دهنده شکافی عمیق در گفتمان و قدرت است. تحلیل‌گرانی مانند مالجو و برخی جریان‌های چپ نوظهور، گرچه به ظاهر مدعی حمایت یا نقد مستقل هستند، در عمل همان گفتمان ناسیونالیسم ایرانی را بازتولید می‌کنند و حضور و مقاومت واقعی مردم، از جمله دختری که در تهران روسری آتش می‌زند یا کارگران و سایر مردم در خیابان، را نادیده می‌گیرند. این افراد نماینده نگرش واقعی مردم عادی نبوده و نمی‌توان رفتار آن‌ها را به کل جامعه تعمیم داد.

بنابراین، نقد به عدم همراهی گسترده طبقه کارگر در حقیقت منعکس‌کننده شکاف میان «سطح خیابان» و «سطح رسانه‌ای و روشنفکری» است. در خیابان، جنبش واقعی، مردمی و کارگری بود، اما در رهبری و بازنمایی رسانه‌ای، گرایش روشنفکری و مرکزگرایی غالب شد. جنبش واقعی توسط کسانی شکل گرفت و پیش برده شد که بیشترین محرومیت اقتصادی و اجتماعی را تجربه می‌کردند. تنها زمانی پیوند واقعی جنبش با طبقه کارگر و ملت‌های به حاشیه رانده‌شده برقرار خواهد شد که حضور فعال و مطالبات این هسته واقعی در تولید پیام و تصمیم‌گیری جنبش بازتاب یابد و شکاف میان سطح عملیاتی و سطح بازنمایی الیتی کاهش یابد. به این ترتیب، جنبش «زن، زندگی، آزادی» را می‌توان هم‌زمان به‌عنوان یک جنبش واقعی کارگری و مردمی در سطح خیابان و یک جنبش روشنفکرانه-مرکزگرا در سطح مواد تولیدی و رسانه شناخت.

جنبش ژینا جنبشی گریز از مرکز بود و از این حیث نقش مهمی در شکستن ناسیونالیسم سرکوبگری ایفا کرد که امروز، به‌ویژه در بستر تجاوز اسرائیل به ایران، بار دیگر احیا شده است. در فضای کنونی، و در نسبت با این ناسیونالیسم مرکزگرا که در قالب‌های متکثر از جمله گفتار به‌اصطلاح «محور مقاومتی» و «نو-محور مقاومتی» بازتولید می‌شود، چه افقی برای جنبش ژینا می‌بینید؟

جنبش ژینا از ابتدا یک جنبش کاملاً مستقل و مخالف رژیم جمهوری اسلامی ایران بوده و هیچ وابستگی به ساختارهای قدرت موجود نداشته است؛ این جنبش نه پشت اسرائیل می‌ایستد و نه پشت رژیم ایران، بلکه خط مشی مستقل خود را حفظ کرده و مقاومت هم‌زمان در برابر هر دو را محور عمل خود قرار داده است. این استقلال، نه تنها نقطه قوت و شاخصه اصلی هویت جنبش است، بلکه مهم‌ترین عامل اعتبار و تداوم آن نیز محسوب می‌شود. افق کنونی، به ویژه در بستر تهاجم اسرائیل و بازتولید گفتمان‌های «محور مقاومتی» و «نو-محور مقاومتی»، نشان می‌دهد که جنبش ژینا می‌تواند بستری برای مقاومت گریز از مرکز و ایجاد شکاف دمکراتیک در جامعه ایران باشد، مشروط بر اینکه هویت مستقل خود را برجسته نگه دارد، تکثرها و شکاف‌ها را نمایان کند و پیوند ارگانیک با زنان*، اقلیت‌ شده‌ها، کارگران و طبقات حاشیه‌ای برقرار سازد، بدون آنکه تن به بازتولید گفتمان‌های سرکوبگر یا ناسیونالیسم غالب دهد.

ناسیونالیسم بر یکپارچگی ملی تأکید دارد و تمایل دارد تکثرها را کم‌رنگ کند، در حالی که چپ مستقل باید اختلاف‌ها و تنوع‌ها، ملیت، جنسیت و مسائل طبقاتی، را برجسته کند و در تحلیل خود لحاظ نماید، بدون آنکه همبستگی طبقاتی یا اهداف عدالت اجتماعی آسیب ببیند

جنبش ژینا توانست شکافی اساسی و عمیق در ناسیونالیسم سرکوبگر ایرانی ایجاد کند که، هرچند کوتاه‌مدت، فضایی برای بازشناسی هویت‌های به حاشیه رانده‌شده و مقاومت اجتماعی فراهم آورد و امکان برجسته شدن مطالبات زنان، کارگران، دانش‌آموزان و اقلیت‌ها را ایجاد نمود. حضور فعال زنان*، معلمان، دانش‌آموزان و طبقات کارگر در خیابان‌ها نشان داد که جنبش برخلاف جریان‌های مرکزی یا الیتیستی، افق‌های جدیدی از مقاومت گریز از مرکز خلق کرده و توانسته الگوهای مشارکت جمعی و خودکارآمدی را به تجربه عمومی بدل کند. نقش جنبش کوردستان در برجسته کردن این شکاف و ایجاد همبستگی میان گروه‌های مختلف، از جمله زنان*، اقلیت‌های ملی و مذهبی، کارگران و دانش‌آموزان، بسیار مهم بود. این شکاف موقت در تهران با شعارهایی مانند «اگر تهران کردستان شود، ایران گلستان می‌شود» بازتاب یافت؛ شعاری که یادآور این شعار بخشی از نیروهای چپ در انقلاب ۵۷ بود که میگفت «تمام ایران را کوردستان کنیم» و بیانگر امید به تغییرات رادیکال و اتحاد میان همه مناطق ایران بود. این تجربه نشان داد که پیوند میان مقاومت خیابانی، مطالبات دمکراتیک و همبستگی میان گروه‌های حاشیه‌ای می‌تواند زمینه ظهور شکاف‌های پایدار و افق‌های نوین مقاومت گریز از مرکز را فراهم کند.

نوشتن شعار «زن، زندگی، آزادی» توسط یک زن بلوچ
نوشتن شعار «زن، زندگی، آزادی» توسط یک زن بلوچ ـ عکس از شبکه‌های اجتماعی

با ورود نیروهای چپ جدید و روشن‌فکرانی که انتظار می‌رفت شکاف را رادیکالیزه کنند، جریان‌های مذکور با بهره‌گیری از رسانه‌های پیش‌تر مترقی، در عمل به بازتولید ناسیونالیسم ایرانی پرداختند و از شدت استقلال جنبش کاسته شد. این نیروها می‌توانستند زمینه‌ی ظهور مطالبات دموکراتیک گسترده‌تر را فراهم کنند، اما به جای آن، بخش‌هایی از جریان چپ تمام توان و تریبون خود را برای بازسازی گفتمان مرکزگرای غالب به کار گرفتند. در نتیجه، شکاف اولیه که امکان تمرکز بر مطالبات حاشیه‌ای و دمکراتیک را فراهم می‌کرد، تضعیف شد و ناسیونالیسم مرکزگرا دوباره تثبیت گردید. این روند مانع ادامه‌ی مسیر دموکراتیک و تحقق تغییرات ساختاری شد. تجربه نشان داد که حتی وقتی جنبش در خیابان موفق به ایجاد شکاف می‌شود، رسانه‌ها و جریان‌های الیتی می‌توانند مسیر بازتولید گفتمان غالب را هموار کنند. با این حال، جنبش توانست نقش زنان، مسائل جنسیتی و مطالبات ملت‌های تحت ستم را در قلب مقاومت اجتماعی حفظ کند. این تجربه نشان داد که چپ مرکز نشین فارس شیعه در عمل می‌توانند شریک بازتولید ناسیونالیسم سرکوبگر و بازتولید هژمونی الیتی باشند و مانع تحقق مسیر دمکراتیک و تغییرات ساختاری شوند.

نکته پایانی: بازتعریف قدرت، تکثر و هویت مستقل چپ

در جمع‌بندی، تجربه‌ی جنبش ژینا نشان می‌دهد که تحلیل دولت و قدرت در ایران بدون توجه به تکثرها و شکاف‌های اجتماعی ناقص خواهد بود. برای درک واقعی قدرت، ضروری است ماهیت دولت، ساختارهای سرکوب و تأثیر هویت سیاسی بر ملت‌های حاشیه‌نشین و زنان* به شکل مستقل و انتقادی بررسی شود، نه صرفاً از زاویه ناسیونالیسم غالب. تفاوت بنیادین میان چپ مستقل و ناسیونالیسم ایرانی در همین نقطه روشن می‌شود: ناسیونالیسم بر یکپارچگی ملی تأکید دارد و تمایل دارد تکثرها را کم‌رنگ کند، در حالی که چپ مستقل باید اختلاف‌ها و تنوع‌ها، ملیت، جنسیت و مسائل طبقاتی، را برجسته کند و در تحلیل خود لحاظ نماید، بدون آنکه همبستگی طبقاتی یا اهداف عدالت اجتماعی آسیب ببیند. توجه به این تکثرها، هم در جنبش‌های خیابانی و هم در حضور گروه های به حاشیه رانده شده و زنان* قابل مشاهده است و نادیده گرفتن آن‌ها هم تحلیلی ناقص و هم مسیر چپ را به سمت بازتولید ناسیونالیسم یا پیاده‌نظام قدرت‌های داخلی و خارجی سوق می‌دهد. بنابراین، چپ ایرانی برای حفظ هویت مستقل و توسعه مقاومت واقعی و دمکراتیک، باید تعریف تازه‌ای از دولت و قدرت ارائه دهد، ساختارهای سرکوب و تأثیر آن بر زنان* و ملت‌های حاشیه‌نشین شده را بررسی کند و تکثرها را به عنوان واقعیت اجتماعی برجسته سازد. بدون به رسمیت شناختن این تکثر رادیکال و حقوق سیاسی و جمعی مترتب بر آن، اصولا نمیتوان از چیزی به نام چپ و از ایده‌ای به نام عدالت اجتماعی حرف زد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.