از «صدای هند رجب» تا «یک تصادف ساده»: پنجاهمین دوره جشنواره جهانی فیلم تورنتو
شهرام تابع محمدی - پنجاهمین جشنواره جهانی فیلم تورنتو سالی متفاوت را پشت سر گذاشت. جشنواره امسال با افت کیفیت آشکاری مواجه بود. با این حال، نمایش چند فیلم مهم و تأثیرگذار همچون «صدای هند رجب» و «یک تصادف ساده»، مانع از سقوط کامل اعتبار آن شد و نقاط درخشانی را در این رویداد سینمایی به یادگار گذاشت.

منبع: شاتراستاک

پنجاه سالگی جشنواره تورنتو در غیاب چندین فیلم و فیلمساز مهم، و انتقاد رسانههای اسم و رسم داری مانند نیویورکر و گلوب اند میل، سال باشکوهی نبود. از برادران داردن گرفته تا فرانسوا اوزون و جیم جارموش و جولیا دوکورنو، هیچ کدام در جشنواره حضور نداشتند. احتمالا نزدیکی روزافزون تورنتو به سینمای تجاری، و محافظهکاری بیش از حد در انتخاب فیلمها در این تصمیمگیریها بیتاثیر نبودهاند. هرچه بود، نتیجه جشنوارهای شد که بهوضوح کیفیتی پایینتر از پیش داشت. با این حال، چند فیلم مهم، مانند «صدای هند رجب»، «ارزش عاطفی»، «چارهای نیست»، و «یک تصادف ساده» جلو سقوط این جشنواره را گرفتند.
«صدای هند رجب»
کوثر بن هنیه، تونس و فرانسه، برنده شیر نقرهای از جشنواره ونیز ۲۰۲۵
۲۹ ژانویه ۲۰۲۴، یک خانواده فلسطینی در اتومبیلشان گرفتار آتش سربازان اسرائیلی شدند. در این حادثه، تمام افراد خانواده بهجز دختر بچه شش سالهای بهنام هند رجب به قتل رسیدند. آخرین فرد بالغ پیش از مرگ فرصت کرد به صلیب سرخ زنگ بزند و تقاضای کمک کند، اما این تلفن چند ثانیه بیشتر دوام نیاورد و او نیز با شلیک بعدی بهقتل رسید. هند هنوز زنده بود و به تلفن امدادگران پاسخ داد. آنها تلاش کردند او را آرام کنند تا کمک از راه برسد. فاصله بیمارستان تا محل قتل، تنها ۸ دقیقه بود. در شرایط عادی، میشد دختربچه وحشتزده را بهسرعت نجات داد. با اینحال، مدیر صلیب سرخ مجبور بود پیش از فرستادن معدود امدادگرانی که هنوز زنده بودند، با ارتش اسرائیل مذاکره کند و تضمین امنیت مسیر را بگیرد، یعنی مقامهای بالا به سربازان دستور دهند به آمبولانس شلیک نکنند. همین مذاکره ساده چند ساعت طول کشید تا در آخر، آمبولانس توانست به سمت محل بهراه افتد. با اینحال، و بهرغم تمام پیشگیریها، تانکهای اسرائیلی آمبولانس را در چند متری هند منفجر کردند و هند را هم با گلوله کشتند.
هند رجب نه اولین و نه آخرین کودکی است که بهدست ارتش اسرائیل زیر فرماندهی بنیامین نتنیاهو به قتل رسید. تفاوت او با هم سن و سالهایش این بود که گفتوگوی ضبط شده او با امدادگران صلیب سرخ بهجا ماند و سند غیرقابل انکاری شد بر کشتار هزاران کودک و زن و مرد غیرنظامی فلسطین که هیچ نقشی در حمله تروریستی ۷ اکتبر نداشتند اما از نسلکشی نتانیاهو جان سالم بهدر نبردند.
کوثر بن هنیه این گفتوگوی ضبط شده را مبنای بازسازی آن کشتار نالازم قرار داد. در این فیلم، صدای هند رجب واقعی است، و سه بازیگرنقش امدادگران صلیب سرخ را بازی میکنند. «صدای هند رجب» (The Voice of Hind Rajab) فارغ از شعار و جنجال، تنها بر بازسازی واقعیت تکیه میکند. رعنا، عمر و نسرین، سه کارمند مرکز امدادرسانی صلیب سرخ هستند که در کنار مدیرشان مهدی برای نجات هند دست و پا میزنند. مهدی تلاش میکند آرامش خود و کارمندانش را حفظ کند و با تلفن پیگیر تضمین امنیت آمبولانس شود. عمر با احساسات بهجوش آمدهاش مهدی را عاصی میکند و رعنا مانند مادری هشیار سعی میکند هند را آرام نگه دارد.
بن هنیه از نسل فیلمسازان جوان تونس است که پا جای پای سینماگران توانمندی همچون فرید بوغدیر، مفیده طلاطلی، و رجا عماری گذاشت. او سال پیش برای «چهار دختر» نامزد اسکار شد و امسال برای «صدای هند رجب» جایزه دوم جشنواره ونیز را دریافت کرد. به اینها باید چندین جایزه دیگر از جشنوارههای بزرگی مانند کن را افزود که تاییدی هستند بر توان هنری او. در «صدای هند رجب»، او با بودجهای نزدیک به صفر اثری خلق میکند که یکی از مهمترین ساختههای سینمایی امسال به حساب میآید. تمام فیلم در گوشهای از دفتر صلیب سرخ میگذرد تا بار دیگر بر این نکته تاکید کند که بیان هنری بیش و پیش از آنکه به سرمایه کلان احتیاج داشته باشد، ریشه در خلاقیت هنری دارد. این نکته را میتوان در مقایسه «صدای هند رجب» و «فلسطین ۳۶» دریافت، که دومی فیلم دیگری با مضمون فلسطینی بود. اولی، سرشار از خلاقیت، ارتباطی چنان محکم با بیننده برقرار میکند که گویی همه در دفتر صلیب سرخ تلاش میکنند واقعیت را تغییر دهند و راهی برای نجات هند پیدا کنند. دومی اما، اگرچه با بودجهای چند صد میلیون دلاری جزئیات اورشلیم در سال ۱۹۳۶ را بازسازی کرده است، به تکرار شعارهایی میپردازد که درست یا نادرست دیگر کهنه شدهاند و گوشی برای شنیدنشان نیست. این فیلم ممکن است در کشورهای عربی بیننده داشته باشد، اما در غرب، جایی که فیلم بهدنبال مخاطب میگردد، موفقیت چندانی در انتظارش نیست. «صدای هند رجب» اما توانایی آن را دارد که افکار عمومی غرب را جابهجا کند و به احتمال یکی از مهمترین نامزدهای اسکار ۲۰۲۶ باشد.
«راه بین ما: نجات نهایی»
بری آوریچ، کانادا، ۲۰۲۵
«راه بین ما» (The Road Between Us: The Ultimate Rescue) روی دیگر سکه «صدای هند رجب» است، یعنی داستان غیرنظامیان اسرائیلی که در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بهدست تروریستهای حماس کشته شدند. قهرمان این داستان، نوم تیبون، یک ژنرال بازنشسته ارتش اسرائیل است که پسر، عروس، و دو نوهاش در کیبوتص نحل عوز مورد حمله حماس قرار گرفتند. این کیبوتص تنها یک کیلومتر با دیواری که غزه را جدا میکند فاصله دارد و هدف اصلی حمله تروریستها در ۷ اکتبر بود. نوم تیبون و همسرش به قصد نجات پسر و خانوادهاش از تلآویو راه میافتند و به نحل عوز میروند. فیلم، خاطرات این زن و شوهر از حدود دوازده ساعتی است که این حمله در جریان بود.
صحنههای گرافیک قتل مردم بیگناه و غیرنظامی شوک کننده هستند و در عین حال پرسش اصلی فیلم را پررنگتر میکنند که ارتش اسرائیل در تمام این مدت کجا بود؟ پرسشی که هنوز نتانیاهو و افراطیهای اسرائیل به آن پاسخی ندادهاند. ارتش با تاخیری بیش از شش ساعت به محل میرسد، و بنا بر گفتههای شاهدان، پس از آن هم با ناکارآمدی عمل میکند. اگر همه آنچه در فیلم ادعا میشود را باور کنیم، نوم تیبون در پس راندن تروریستها به تنهایی بهتر از ارتش عمل کرده است. او چندین غیرنظامی را با اتومبیلش به محل امن منتقل میکند و بعد دست تنها پسر و خانوادهاش را نجات میدهد.
نکتههای مهم درباره این فیلم بیشتر در حاشیه آن بودند تا در داخل آن. مدیر جشنواره این فیلم را به دلیل نگرانی از تظاهراتی که ممکن بود برعلیه آن انجام گیرد از برنامه حذف کرده بود. این نکته نه تنها نادیده گرفته نشد بلکه واکنشهای تندی از سوی رسانهها دریافت کرد. مجله معتبر نیویورکر و گلوب اند میل، روزنامه سراسری کانادا این تصمیم را نشانه سانسور دیدند و به آن تاختند. مدیر جشنواره در نتیجه نشست و فیلم را برگرداند. این هیاهو بهترین تبلیغ برای فیلم شد و سالن اصلی جشنواره با ظرفیتی بیش از ۲۵۰۰ نفر را پر کرد. اگر این نبود، تردید دارم که فیلم میتوانست یک سالن معمولی را هم پر کند. بینندهها که بخش بسیار بزرگترشان از جامعه یهودی بودند واکنش بسیار مثبتی به فیلم نشان دادند و ممکن است همین موضوع دلیل موفقیت این فیلم در بهدست آوردن جایزه بهترین فیلم مستند به انتخاب تماشاچیان بوده باشد.
در گفتوگوی پس از نمایش با دستاندرکاران فیلم، نوم تیبون و همسرش نیز حضور داشتند. این دو از شیوه عمل دولت نتانیاهو در برخورد با این حمله انتقاد کردند. یکی از نکاتی که مطرح شد این بود که ادامه این جنگ دو ساله تنها سرپوشی بر ناتوانی دولت نتانیاهو در حفاظت از شهروندانش در زمان حمله و بیاعتنایی نسبت به جان گروگانها پس از آن است. جنگی که نهتنها بیش از شصت و پنج هزار زن و مرد و کودک بیگناه فلسطینی را به خاک و خون کشانده، بلکه باعث قتل چندین گروگان اسرائیلی نیز شده است. واکنش بینندهها در این میان بسیار جالب توجه بود. زمانی که گرداننده برنامه از هزاران فلسطینی که در این جنگ جان باختهاند صحبت کرد با واکنش منفی نیمی از تماشاگران روبرو شد. از سوی دیگر، زمانی که نوم تیبون و همسرش در پاسخ به همین پرسش، دولت نتانیاهو را مورد انتقاد قرار دادند از سوی نیمی دیگر از بینندهها مورد تشویق قرار گرفتند. این نکته تاکیدی دوباره بر شکاف عمیقی است که جامعه اسرائیل را، چه در داخل و چه در خارج از آن کشور، به دو قطب متضاد تقسیم کرده است. نیمی از این جامعه در کنار جامعه جهانی، دولت نتانیاهو را مسئول ادامه جنگ و کشتار افراد بیگناه میدانند و نیمی دیگر، در کنار ترامپ، از شیوه عمل نتانیاهو پشتیبانی میکنند. دوقطبی شدن جامعه یهود، نکته دیگری را هم برجسته میکند: مخالفت با نتانیاهو و دولت اسرائیل را نمیتوان با یهودیستیزی پیوند زد. کشتار چندین ده هزار نفر که به هیچ شکلی در حمله تروریستی حماس شرکت نداشتهاند با هیچ منطقی قابل توجیه نیست، بهویژه با تکیه بر دفاع از خود.
تورات میگوید چشم در برابر چشم، اما هیچجا نگفته هزار چشم در برابر یک چشم!
«ارزش عاطفی»
یواکیم تریه، نروژ، ۲۰۲۵، برنده جایزه بزرگ جشنواره کن
سالها طول کشید تا سینمای نروژ بتواند در همسایگی دو سنگینوزن – سوئد و دانمارک – قد علم کند. سنگینی این بار بر دوش یواکیم تریه هست که از اولین فیلم بلندش، «تلافی» (Reprise, 2006) تا مشهورترینش، «بدترین فرد عالم» (The Worst Person in the World, 2021) پانزده سال تلاش کرد تا توانست به آهستگی و پیوستگی موقعیت محکمی برای خود و سینمای نروژ فراهم سازد.
ویژگی یواکیم تریه در شناخت عمیقی است که از روح و روان انسانهای اطرافش بهدست میآورد و ظرافتی که در استفاده از این شناخت در طراحی شخصیتهایش بهکار میبرد. شخصیتهایی که پیش از آنکه به روی کاغذ بیایند با دقت روانکاوی شدهاند و هرکدام خلق و خوی خودشان را دارند. تریه فیلمنامههایش را با همکاری دوست نزدیکش اسکیل وُگت مینویسد. این دو را باید در کنار چند فیلمنامهنویس دیگر جزء بهترینهای سینمای امروز جهان بهحساب آورد – مثلا ریوسوکه هاماگوچی و اصغر فرهادی. این را در برابر سینمای معمول هالیوود و بگذارید که در آن، شخصیتها مثل هم رفتار میکنند، مثل هم عصبانی میشوند، مثل هم شاد میشوند، و اگر جایشان را با هم عوض کنید لطمهای به داستان نمیخورد.
«ارزش عاطفی» (Sentimental Value) داستان پدری است که پس از سالها بازگشته تا رابطهاش را با دخترانش ترمیم کند. آنچه این دو دختر از بچهگی بهخاطر میآورند دعواهای بیپایان پدر و مادر است که تنها با رفتن همیشگی پدر به آخر میرسد. اگرچه از آن پس خانه آرام میگیرد، اما نبود او کمتاثیرتر از دعواهایش نیست. نورا، دختر بزرگتر، بیاعتماد به روابط انسانی، تنهایی، تشویش و انتقامجویی را همدم خود میکند. دختر کوچکتر، برعکس تسلیم، دنبالهروی و کرختی را در یک رابطه زناشویی خالی از عشق برمیگزیند. حالا مادر مرده و پدر پس از سالیان بازگشته با این امید که آنچه خراب کرده را دوباره بسازد.
یواکیم تریه بهجز بازیگران همیشگیاش، آندرس دنییلسن لی و رناته رهاینسوه، از استلان اسکارسگو برای نقش پدر استفاده برد که مثل همیشه بازی درخشانی ارائه داد. رناته رهاینسوه برای بازی در «بدترین فرد عالم»، جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره کن دریافت کرد. او اینبار هم در نقش نورا، دختر بزرگتر، اجرای چشمگیری در همان سطح ارائه داد. «ارزش عاطفی» در جشنواره کن امسال رقیب اصلی «یک تصادف ساده» از جعفر پناهی برای دریافت نخل طلا بود و در آخر به جایزه دوم رضایت داد.
«یک تصادف ساده»
جعفر پناهی، ایران و فرانسه، ۲۰۲۵، برنده نخل طلای جشنواره کن
جعفر پناهی از آن دست سینماگرانی است که خوشفکری، سلیقه و شجاعت را یکجا دارد. فیلمهای او به موضوعاتی میپردازند که بیانشان برای زمان خودش جسارت لازم دارد، و در عین حال، کیفیت را فدای شجاعت نمیکند. این است که سینمای او هم برای فعالین اجتماعی جذبه دارد، و هم ارتباط سالم و عمیقی با بینندههایش در سراسر دنیا برقرار میکند. اگرچه پناهی با کیارستمی به سینما پا گذاشت و چند فیلم اولش همان سبک را دنبال کرد، اما از «دایره» به اینطرف، او سبک خودش را پرورش داد و بهعنوان سینماگری حساس به مسائل اجتماعی مطرح شد که با زبانی مسلط داستانهایی را تعریف میکند که دیگران از بیانشان پرهیز میکنند. در «دایره» موضوع روسپیگری را در زمانی مطرح ساخت که جمهوری اسلامی با قدرت وجود آن را انکار میکرد. در «آفساید» به محرومیت زنان و دختران ایرانی از حضور در ورزشگاههای فوتبال پرداخت. وقتی به زندان افتاد و محکوم شد تا بیست سال فیلم نسازد، بلافاصله «این فیلم نیست» را ساخت که در آن نظام قضایی جمهوری اسلامی را به ریشخند میکشید. «تاکسی» آیینه تمام نمای جامعه امروز ایران زیر فشار خفقان و سرکوب بود. و امسال، «یک تصادف ساده» نگاه عمیقی به مبارزه اجتماعی و سیاسی در ایران دارد. سینمای پناهی، در کنار محمد رسولاف، سینمای زیرزمینی ایران را اعتبار جهانی بخشید و باعث شد دیگر لازم نباشد خود را در فضای خفهکننده زیرزمین محبوس کند.
«یک تصادف ساده» (It Was Just an Accident) داستان یک زندانی سیاسی سابق است که یک روز تصادفا از روی صدای کشیده شدن پای مصنوعی بازجوی سابقش او را میشناسد و با همکاری چند یار قدیمی و زندانی سیاسی سابق تصمیم به انتقام میگیرد. شباهت داستان به نمایشنامه (و بعد فیلم) «مرگ و دوشیزه» از آریل دورفمان یادآور شباهتهای دو نظام سیاسی بیرحم پینوشه در شیلی و جمهوری اسلامی در ایران است، با این تفاوت که «مرگ و دوشیزه» پس از سقوط حکومت پینوشه به صحنه رفت و «یک تصادف ساده» دوران حاکمیت جمهوری اسلامی ساخته شده است.
پناهی چهار شخصیت را معرفی میکند که هریک نمادی از تفکرات حاکم بر مخالفین جمهوری اسلامی هستند. اگر حمید را کنار بگذاریم – که دیدگاهش چشم در برابر چشم است و موافق کشتن بازجو – سه نفر دیگر بر پرهیز از غلتیدن در ورطه انتقامجویی تاکید دارند. این دیدگاهی است که محمد رسول اف هم در ساختههایش دنبال میکند. بسیار سخت است پیشبینی کنیم که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی چه دیدگاهی حاکم خواهد شد، اما کاری که می توان کرد – و امثال پناهی و رسول اف میکنند – تاکید دوباره و چندباره بر پرهیز از انتقامجویی است.
نقطه ضعف فیلم دیالوگهایش است که اغلب کلیشهای بهنظر میرسند، انگار که از جای دیگری برداشته شده باشند. این ضعفی است که در کارهای پیشین پناهی بهچشم نمیخورد. اما از این نکته که بگذریم، «یک تصادف ساده» فیلم برجستهای است که تاریخ سینمای ایران آن را بهخاطر خواهد سپرد.
یک نکته را هم ناگفته نگذارم: «یک تصادف ساده» جایزه نخل طلای جشنواره کن را ربود. رقابت اصلی بین این فیلم و «ارزش عاطفی» بود. من از پیروزی جعفر پناهی بسیار خوشحال شدم، با این حال فکر می کنم «ارزش عاطفی» برای این جایزه شایستهتر بود. دقیقتر بگویم، فکر میکنم جای این دو فیلم در ردهبندی میبایست عوض میشد، یعنی نخل طلا به «ارزش عاطفی» میرسید و جایزه بزرگ (جایزه دوم جشنواره) به «یک تصادف ساده». این را هم روشن کنم که این نظر ربطی به تئوری توطئه ندارد. دیدگاهی که معتقد است جایزههایی که به سینماگران ایرانی داده میشود حق آنها نیست چون به دلایل سیاسی، بهوسیله افراد ناشناس، در پشت درهای بسته تصمیمگیری میشوند. طرفداران تئوری توطئه که تعدادشان کم نیست هیچگاه به چند پرسش ساده پاسخ ندادهاند: اینکه آیا این افراد ناشناس در پشت درهای بسته تنها در مورد سینماگران ایرانی تشکیل جلسه میدهند؟ آیا طرفداران این تئوری بین فیلمهای غیر ایرانی هم نمونهای دارند؟ و چگونه در تمام این جشنوارهها و تمام این سالها و تمام این هیئتهای داوری یک آدم درستکار پیدا نشده که آن افراد ناشناس در اتاقهای دربسته را افشا کند و به این شیوه اعتراض نماید؟ آنچه مسلم است این است که تقسیم این جوایز به عوامل بسیاری از جمله سلیقه شخصی اعضای هیئت داوران بستگی دارد. این است که من اگرچه نظر دیگری دارم اما برای تصمیم هیئت داوران احترام قائلم و بهخصوص از موفقیت جعفر پناهی بسیار خوشحالم.
موج نو
ریچارد لینکلیتر، آمریکا، ۲۰۲۵
امسال دو فیلم از لینکلیتر در جشنواره حضور داشتند. «ماه آبی» (Blue Moon) را اوایل سال در جشنواره برلین دیدم که فیلم جذابی بود درباره لورنز هارت، ترانهسرای آمریکایی در دهه چهل میلادی. «موج نو» فیلم دیگر لینکلیتر بود که در جشنواره حضور داشت.
نگاه به گذشته در اغلب فیلمهای لینکلیتر جایگاه مهمی دارد. «موج نو» (Nouvelle Vague) در راستای این نگاه، به دهه شصت در پاریس برمیگردد که نقطه اوج جنبش سینمایی موج نو بود. امروزه نام ژان لوک گدار و فیلم «نفس بریده» با موج نو یکی شدهاند، اما واقعیت این است که او چند سال دیرتر از باقی سینماگران این جنبش دستبهکار فیلمسازی شد. «موج نو» داستان ساختن «نفس بریده» است و بزرگداشتی از سینماگران این جنبش که در کنار نئورنالیسم ایتالیا بیشترین تاثیر را بر هنر سینما گذاشتند. در فیلم، تقریبا همه دستاندرکاران موج نو را میبینیم: از فرانسوا تروفو که مقاله مشهورش «گرایشی در سینمای فرانسه» نقطه شروع این جنبش بود، تا ژان پییر ملویل که ایده جامپ کات در واقع به او تعلق دارد و تا انیس واردا که یکی از پایدارترین اعضای این جنبش بود. و همینطور، جین سیبرگ و ژان پل بلموندو که بازیگران «نفس بریده» بودند.
لینکلیتر با دقتی تحسین کردنی به ذکر جزئیات ساخت این فیلم میپردازد از اخلاق و رفتار ژان لوک گدار گرفته تا نقشی که دیگران در ساخت فیلم داشتند. زیبایی فیلم در این است که هم سینماشناسان را با دقت در ظرافتهای این جنبش راضی نگاه میدارد و هم سینمادوستانی که لزوما تخصصی در این کار ندارند را با داستانسرایی جذابش به فیلم و سرنوشت آن علاقمند میکند.
باشو غریبه کوچک
بهرام بیضایی، ایران، ۱۹۸۹
اثر برجسته بهرام بیضایی امسال با ترمیم دقیقی بازسازی شد و به برترینهای تاریخ سینما پیوست. به همین مناسبت، جشنوارههای ونیز و تورنتو نمایش ویژهای برای آن ترتیب دادند و ونیز جایزه بهترین فیلم کلاسیک بازسازی شده را به آن داد. این اقدام در خوری بود برای این نمایشنامهنویس، سینماگر، و متفکر برجسته ایرانی که اگرچه در بین ایرانیان جایگاه برجستهای دارد، اما سینما و هنر جهان هنوز آن چنان که باید نه او را شناخته و نه از او قدردانی کرده است. این حرکت جشنوارههای ونیز و تورنتو قدم مهمی در این زمینه است و امیدوارم با گامهای مشابه تکمیل شود. بیضایی نه تنها برای ایران، بلکه برای هنر جهان یکی از بهترین نمونههای خلاقیت هنری است.
فیلمهای برگزیده امسال
هر سال معمولا ده فیلمی را که بیش از دیگران پسندیدهام را فهرست میکنم. امسال، اما، فقر جشنواره چنین اجازهای نداد و باید تنها به هشت فیلم بسنده کنم.
- صدای هند رجب، The Voice of Hind Rajab، کوثر بن هنیه، تونس و فرانسه
- ارزش عاطفی، Sentimental Value، یواکیم تریه، نروژ
- چاره دیگری نیست، No Other Choice، پارک چون ووک، کره جنوبی
- یک تصادف ساده، It Was Just an Accident، جعفر پناهی، ایران و فرانسه
- مامور مخفی، The Secret Agent، کلیبر مندوسا فیلیو، برزیل
- خیابان مالاگا، Calle Malga، مریم توزانی، فرانسه و اسپانیا
- موج نو، Nouvelle Vague، ریچارد لینکلیتر، آمریکا
- ماه آبی، Blue Moon، ریچارد لینکلیتر، آمریکا
*شهرام تابع محمدی، استاد سینما در مدرسه فیلم تورنتو و مدیر جشنواره سینمای دیاسپورا در این شهر است.




نظرها
نظری وجود ندارد.