ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دِین احترام و در ستایش استقامت: پرستو فروهر در بزرگداشت دکتر لاهیجی

پرستو فروهر در بزرگداشت دکتر عبدالکریم لاهیجی، از پیوندی سخن می‌گوید که از کودکی تا امروز امتداد یافته؛ پیوندی میان حق‌خواهی، انسانیت و استقامت در برابر سرکوب. این متن، ادای دینی است به وکیلی که برای چند نسل نماد دفاع از حقوق بشر بوده است.

در میان چهره‌های تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران، دکتر عبدالکریم لاهیجی جایگاهی دارد که تنها با واژه‌های «حقوق‌دان» یا «فعال حقوق بشر» نمی‌توان آن را توصیف کرد. او از آن معدود انسان‌هایی‌ست که در سراسر زندگی‌اش میان اندیشه و عمل، عدالت و مهربانی، فاصله‌ای نگذاشته است.

پرستو فروهر، هنرمند و دادخواهِ سرسخت، در این نوشته که در مراسم بزرگداشت دکتر لاهیجی خوانده شده، از پیوندی شخصی و تاریخی می‌گوید؛ از خاطراتی که از دهه پنجاه تا امروز امتداد یافته‌اند و از دِینی انسانی که در زبان او به سپاس و ستایش بدل شده است.

روایتی که پیش روست، نه صرفاً یادنامه‌ای است برای یک دوست و همراه، بلکه شهادتی است بر استمرار اخلاق، عدالت و پایداری در برابر فراموشی.

دکتر لاهیجی عزیزم، 

از صمیم قلب خوشحالم و قدردان این نشست، که به من این فرصت را می‌دهد تا آنچه را که بارها به خودتان و به نزدیکانم گفته‌ام در جمع بگویم. فرصتی برای ادای اندکی از دین عمیقی، که به شما دارم؛ شما که نه تنها در تیره‌ترین موقعیت‌ها همواره پشت و پناه من بودیده‌اید، که در طی سال‌ها برایم - و برای بسیار بسیارانی از ما - راهگشا و تبیین‌گر الگویی انسانی و با صلابت از پایبندی به حق و حقیقت بوده‌اید و به مفهوم دفاع از حقوق بشر تجلی‌ای استوار و صادقانه بخشیده‌اید.   

در مجال کوتاه این متن، چند تصویر از بزنگاه‌های یک عمر تعلق و احترامِ به شما را دست‌چین کرده‌ام: 

مهر به شما را از کودکی‌‌ به همراه دارم. از آن دورهمی‌های دوستان پدر و مادرم که خانواده سیاسی من شدند. و ما فرزندان آن طیف از مخالفان سیاسی، که با تمام تفاوت‌هایشان مصدقی بودند، در آن جمع‌ها می پلکیدیم و می‌بالیدیم. مبارزه و زندگی با هم جاری بود. برای ما فرزندان که جشن تولد می‌گرفتند، شادی ما با حرف‌های سیاسی پدر و مادرها در هم می‌تنید. به دیوار عکس مصدق آویخته بود. گاه هم عکاسی از صحنه‌های آن جشن‌ها، عکس می‌گرفت. عکس‌های سیاه و سفیدی که در آلبوم‌های هر خانه جمع می‌شد. مادرم بعدها گفت که عکاس روزی با شرمندگی به او گفته است که یک نسخه از عکس‌ها را هم ساواک سفارش می‌داده تا لابد در پرونده‌هایش نگه دارد. از خانه ما همه‌ی عکس‌ها را در سال ۱۳۶۱ که گماشتگان جمهوری اسلامی به آنجا یورش بردند، ضبط کردند. چه شدند، نمی‌دانم اما شماری از آنها در آلبوم‌های دیگران جان سالم به در بردند و کپی شدند و بعدها به من بازگشتند. به آن عکس‌ها که نگاه می‌کنم، ردی از آن آینده‌ی مخوفی که از راه رسید، در آن‌ها دیده نمی‌شود، عکس‌ها آبستن آینده‌ای هستند، که امکان وقوع نیافت.

داریوش فروهر، کریم لاهیجی، هوشنگ کشاورزصدر، حسن پارسا، ناصر بیات نوشین مجللی، زری کشاورزصدر، ملکی بی‌بی قشقایی، گیتی پارسا، پروانه فروهر
از راست به چپ: داریوش فروهر، کریم لاهیجی، هوشنگ کشاورزصدر، حسن پارسا، ناصر بیات ـ از راست به چپ: نوشین مجللی، زری کشاورزصدر، ملکی بی‌بی قشقایی، گیتی پارسا، پروانه فروهر

یکی از آن عکس‌ها را زری جان کشاورزصدر به من داد. سال‌ها پیش قابش کردم و به دیوار خانه و قتلگاه پدر و مادرم زدم. عکس دسته جمعی ست و باید مال سال ۱۳۴۸ باشد. مردان به ردیف ایستاده‌اند و زنان به ردیف جلوی آنها روی نیمکت نشسته‌اند. از معدود عکس‌های آن سال‌ها که پدرم در زندان نیست و کنار شما ایستاده است. 

تصویر دیگر از شب دوم آذر سال۱۳۵۶ در ذهن من مانده است. من ۱۵ ساله بودم. ترسیده و نگران کنار اتاقی در بیمارستان آبان ایستاده بودم. از فاصله‌ای چشم به پدرم دوخته بودم که میان حلقه‌ای از دوستان روی تخت بیمارستان نشسته بود. سرش را بخیه زده بودند و باندپیچی کرده بودند. هنوز زیرپیراهن خونی‌اش را به تن داشت. راهرو و اتاق‌های آن بیمارستان پر بود از مجروحانی که مثل او در حمله گماشتگان گارد سلطنتی به گردهم‌آیی جبهه ملی در باغی در کاروانسراسنگی زخمی شده بودند. آن شب شما به وکالت از پدرم شکایتی نوشته‌اید. 

شکایتی به دست خط لاهیجی
شکایتنامه به دست خط کریم لاهیجی

کپی این شکایت را که به خط شما ست، در آذر ۱۳۷۷ در خانه پدر و مادرم یافتم. ده روز از قتل آن دو گذشته بود و سرانجام پس از پیگیری‌های فراوان، ماموران حکومتی خانه را به برادرم و من پس داده بودند. خانه در گردابی از تفتیش و غارت‌ فرو رفته بود و اینجا و آنجا ردِ زندگیِ تطاول‌شده‌ی پدر و مادرم پخش و پلا بود. آن شکایت‌نامه را در یک صندوقچه کوچک قدیمی، که پدرم برخی تعلقاتش را در آن نگه می‌داشت، یافتم. درِ صندوقچه را شکسته بودند. 

بعدها شکایت مشابهی نیز پیدا کردم که دلم نمی‌آید از آن نامی نبرم. شکایتی از همان حمله به همان گردهم‌آیی که زیر آن امضای منوچهر مسعودی ست (یادش گرامی)، دوست و همراه قدیمی پدر و مادرم که مشاور حقوقی نخستین رئیس‌جمهور ایران، شادروان بنی‌صدر شد و در سال ۱۳۶۰ اعدامش کردند. 

در همان صندوقچه بریده‌ روزنامه‌ای هم بود مال سال ۱۳۶۲. اطلاعیه‌ای حاوی حکم حاکم شرع وقت برای لغو پروانه‌ی وکالتِ شماری از برجسته‌ترین حقوق‌دانان ایران، با نثار زشت‌ترین تهمت‌ها به آنان. نام شما، نام پدرم، و بسیاری نام‌های آشنا که از کودکی می‌شناختم، در آن حکم آمده است.

روزنامه حکم لغو وکالت چندین وکیل
حکم لغو وکالت دکتر کریم لاهیجی و ۵۶ وکیل دیگر در سال ۱۳۶۲

در فاصله‌ی این دو متن -آن شکایت و این حکم که هر دو را در آن صندوقچه‌ی شکسته یافتم- انگار تاریخ منفجر شده و آوار فاجعه‌ای بر ما فرود آمده که همچنان زیر آن گیر افتاده‌ایم. تلاش‌های جانانه برای تاثیرگذاری مثبت بر روند وقایع‌، با تمام تفاوت‌هایشان، یک به یک در برابر تمامیت‌خواهی لجام‌گسیخته‌ و سرکوب بی‌رحمانه‌ی جمهوری اسلامی شکست خوردند، به زندان و تبعید و برای گروه بزرگی به اعدام انجامیدند؛ به آن یخبندان شکست و سکوت و ترس که مانند بختک بر زندگی بسیاری از ما در ایران چنبر انداخت. زندگی‌هایی که درهم تنیده و با هم بالیده بودند، از هم پاره شدند. 

سال ۱۳۷۰ من ایران را ترک کردم. دوسال و نیم بعد بود که مادرم چند ماهی برای دیدار من و پسرک‌هایم به آلمان آمد. 

تصویر بعد را از غروبی به یاد دارم که شما به دیدار مادرم آمدید. زنگ صداهایتان را به یاد دارم که با شوق نام هم را گفتید، یکدیگر را در آغوش گرفتید، طولانی و نفس‌گیر. آن تصویر چنان سنگین از بار سرگذشت، بار سرکوب و تبعید بود، که نمی‌توانستم به آن چشم بدوزم. فضایی تلخ و محو در ذهنم مانده که بغضی در آن شکست و کم کم در نجواهای پر مهر جاری ‌شد.

تصویر بعد مال دیداری در زمستان سال ۱۳۷۷ است. همان سال کذا که پدر و مادرم را در پاییزش کشتند. پیش از آن دیدار چند بار تلفنی حرف زده بودیم. من زار زده بودم و شما با درد و خودداری از تلاش برای حق و حقیقت گفته بودید. یک ماه و نیم پس از قتل پدر و مادرم، وقتی از تهران به آلمان بازگشتم، شما از پاریس به فرانکفورت آمدید و همراه برادرم آرش و من با قطار به بن رفتیم، به خانه مطبوعات آلمان، برای یک کنفرانس مطبوعاتی درباره قتل‌های سیاسی در ایران، که به ابتکار و همت شما از آن پس ماهانه برگزار شد. بعد از بن در پاریس در مرکز FIDH و بعد در رم و بعد در ژنو در حاشیه نشست سالانه ی شورای حقوق بشر سازمان ملل. و من می‌آموختم که از رنج باید چیزی استخراج کرد از جنس استقامت و ادراک، به زبان استدلال و به منش سماجت و تکرار.

در یکی از همان دیدارها بود که کپی نامه‌های پدر و مادرم را، که با فاکس برایتان فرستاده بودند، برایم آوردید. چند نامه را با مارکر زرد علامت‌گذاری کرده بودید. نامه‌هایی در مشورت درباره اعلامیه‌ی حزب ملت ایران با عنوان در راستای لغو حکم اعدام، که در آبان ۱۳۷۶ صادر شده بود. شما در زمینه‌چینی این اقدام که به نظرم از گرانقدرترین دست‌آوردهای مبارزات آن حزب و مخالفان سیاسی در ایران است، تاثیرگذار بوده‌اید.

در تمام آن دو سال که پرونده قضایی قتل پدرومادرم باز بود و من بارها برای پیگیری به تهران رفتم، شما به من راه و چاه نشان دادید. وقتی در آستانه برپایی آن دادگاه کذا به شما گفتم، می‌خواهم برای خواندن پرونده قتل پدر و مادرم خودم هم باشم و به این قصد به تهران خواهم رفت، پرسیدید می‌دانی چه کار سختی ست؟ بعد گفتید تا جایی که می‌توانی یادداشت کن، و من برایتان تعریف کردم که برای یادداشت‌برداری یک دفترچه قطور طراحی خریده‌ام که کاغذهایش نرم و کلفت‌اند و قلم رویشان به خوبی می‌لغزد. و خواندن آن پرونده و رونویسی از برگ‌های آن، که پر از دست‌خط قاتلان پدر و مادرم بود، از دشوارترین و درست‌ترین کارهایی بود که می‌توانستم بکنم. 

هنگام خروج از ایران آن یادداشت‌ها را به همراه کپی دستنوشته‌های وکلایمان خانم عبادی و آقای زرافشان در کیف دستی‌ام بین جعبه‌های گز و سوهان گذاشتم تا جلب توجه نکنند. به آلمان که رسیدم کپی‌شان کردم و برای شما فرستادم.

و شما منتی در دادخواست آن جنایت نوشتید، در محکوم کردن آن دادگاه پوشالی و رای‌های هجو آن. یکی از هزاران متنی که در حق‌خواهی نوشته‌اید. 

وقتی که سال بعد می‌خواستیم از سوی خانواده‌های فروهر، مختاری و پوینده از عدم رسیدگی عادلانه به پرونده قتل عزیزانمان در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، به شورای حقوق بشر سازمان ملل شکایت کنیم با شما مشورت کردم. شما از امکان‌ها و محدودیت‌ها گفتید. چون همیشه واقعیت‌ را ترسیم کردید؛ نه شعار دادید و نه امید واهی برانگیختید. و من می‌دانستم که در همین فاصله‌گیری از هیاهو و توهم است که کار اصولی ساخته و پرداخته می‌شود.

۲سال بعد آن شورا در پاسخی کوتاه به نامه‌های مکرر من در پیگیری‌، برایم نوشت شکایت‌ ما و تمام مدارک ضمیمه آن، از جمله ترجمه‌ی بخش‌هایی از اعتراف‌های کارمندان رسمی وزارت اطلاعات به قتل و جنایت سازمان‌یافته و پیشینه‌دار بر ضد دگراندیشان را برای دستگاه قضایی جمهوری اسلامی فرستاده و از آنها درخواست موضع‌گیری کرده است. نوشته بودند تا وقتی که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی پاسخ ندهد، بر اساس مقراراتشان دستشان برای هرگونه اعلام نظر بسته است. وقتی برایتان تعریف کردم، شما با صدایی خوددار و پرمهر گفتید مهم ثبت این شکایت است و ما همچنان پیگیری خواهیم کرد.

و هربار که در طی تمام این سال‌ها من کلافه و بی‌تاب شدم، شما جمله‌ای را تکرار کردید که همیشه در گوشم زنگ خواهد زد: بهت همان ابتدا گفتم برای این راه باید کفش آهنی بپوشی. و آن کفش‌های آهنی حالا دیگر به مرور اندام عزیزی از تن من شده‌ است. نمودی از شریف‌ترین و گرامی‌ترین کاری که در زندگی‌ام کرده‌ام: دادخواهی. آن‌گونه که شما آموختید: دادخواهی مستقل، بدون باج‌دهی به هیچ نهاد قدرتی، ورای هرگونه تعلق و بده بستان سیاسی و تنها متعهد به کرامت انسان و حقوق جهان‌شمول بشر.

و من چه خوشبخت بوده‌ام که در این راه دشوار شما را داشتم. و اینجا به خود اجازه می‌دهم به‌عنوان یکی از کسانی که شما سر حق‌شان ایستادید، همراه حق‌خواهی‌شان تلاش کردید، راه نشان دادید، از شما صمیمانه و از ته قلب سپاسگزاری کنم. سایه‌تان بلند و مستدام باد که باور شما به حق و حقیقت و ایستادگی شما بر اصول، روشنگر راه و پشت و پناه ما بوده است. 

دلم نیامد این متن را بدون کلامی از رفیق عزیز شما پروانه به پایان ببرم. صدای رسای او، نگاه پرشورش و امید بی‌مرگش را به یاد بیاورید که  نوید داده است:

اینک نگاه کن
از راه می‌رسند
چندان نه دور و نه دیر
در جای پای تو 
می‌روید از کویر
گلبوته‌های عشق
از خرمنی که سوخت
سر می‌زند یقین
فردای بهتری
فردای بهتری

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.